-
سفر به هیوستون (2)
سهشنبه 21 فروردین 1397 06:21
بعد از اون رفتیم یه جایی که بچه ها داشتن برای مراسم عید هفته آینده آماده میشدن. دختر همسایه هم اونجا بود. انتظار نداشت منو ببینه. منم یه کم سر به سرش گذاشتم. شب هم با دوستم منو برد خونه سه تا دیگه از دوستاش و شب با هم فیفا بازی کردیم. مدت ها بود فیفا بازی نکرده بودم و اینا هم اینقدر بازی کرده بودند کلی حرفه ای شده...
-
سفر به هیوستون (1)
چهارشنبه 15 فروردین 1397 16:16
مدیرم دیروز زنگ زد و گفت که باید برای مصاحبه بری هیوستون. مشتری شرکت ما توی هیوستون دنبال یه آدم همه فن حریف میگشت و مدیر من هم منو معرفی کرد. فکر کنم دیگه بیچاره شدم توی این شرکت. هر جایی کارشون گیر بیفته دیگه اون منو میفرستن. غیر دخترهمسایه و ... از مزایای خونه جدید اینه که به فرودگاه هم خیلی نزدیکه! صبح با پرواز...
-
بالاخره بهار رسید
شنبه 11 فروردین 1397 00:45
این روزا جای جای شهر میبینی که درخت ها شکوفه کردند و میشه دید که بهار آمده. خیلی دوست دارم هوای این وقت سال رو.
-
Velvet Taco
شنبه 11 فروردین 1397 00:40
امشب دوست چینی ام گفت که بیا بریم Velvet Taco. منم تا حالا نرفته بودم قبول کردم. یاد فست فود های ایران افتادم. یکشنبه شب بود و خیلی شلوغ بود. من هم چند تا taco گرفتیم و توی خیابون اطراف knox یه قدمی زدیم. اون هم بیشتر در مورد دوست های قدیمی اش حرف زد و اینکه یه دوست هندی داشته که خیلی آدم نایسی بوده و یه دوست ایرانی...
-
لاله زار تگزاس Texas Tulip
دوشنبه 6 فروردین 1397 01:47
امروز دو تا از بچه های جدید رو برداشتم و رفتیم یه باغ لاله که البته خیلی هم دور بود. هنوز جاهای زیادی هست که توی دالاس و اطرافش نرفتم. صبح زفتیم و هوا ابری بود اما جای قشنگی بود. یکی دو ساعتی بودیم و کلی عکس گرفتیم. طبق معمول عکس های من خوب نشدن.
-
مهمونی خونه من
دوشنبه 6 فروردین 1397 01:43
از وقتی که آمده بودم خونه جدید بچه ها رو دعوت نکرده بودم. این شد که امروز بچه ها رو گفتم که بیان. هفت هشت ده تا از دوستای قدیم و همینطور دختر همسایه. همینطور نزدیک تولدم بود و گفتم خوبه دور همی باشیم. بیشتر وقتا برای دوستام غذاهای غیر ایرانی درست کرده بودم این شد که تصمیم گرفتم این دفعه غذای ایرانی درست کردم. دیگه...
-
صبحانه دانشگاه
دوشنبه 6 فروردین 1397 01:31
امروز با بچه ها رفتیم دانشگاه برای صبحانه. اولین برنامه ترم بود. دختر همسایه امون رو هم که خیلی دوستش دارم با خودم بردم. صبحانه خیلی خوب بود و بعد از مدت ها حلیم خوردیم و غذاهای ایرانی دیگه برای صبحانه. بعد از اینکه از اونجا برگشتیم رفتیم سمت دریاچه. شاید بتونم بگم این دو ساعتی که دور دریاچه رو دوچرخه سواری کردیم...
-
دوچرخه سواری دور دریاچه
دوشنبه 6 فروردین 1397 01:27
امروز برای اولین بار دور دریاچه دوچرخه سواری کردم. خوبی خونه جدید اینه که به دریاچه هم خیلی نزدیکه و آخر هفته ها میتونم برم دور دریاچه. اینجا جاهای شلوغ شهر و جاهای تفریحی یه سری شرکت ها دوچرخه گذاشتن که با یه برنامه روی گوشی فعال میشه. امروز امتحانش کردم که خوب بود. صندلی اش ولی خیلی راحت نیست.
-
کلاس مدیتیشن
دوشنبه 6 فروردین 1397 01:24
یکی از خوبی های خونه جدید اینه که یه ورزشگاه هم داره که بعضی وقتا میرم. امروز برای اولین بار کلاس مدیتیشن گذاشته بودند. برای من جالب بود چون تا حالا نرفته بودم. کلاس های ورزشی دیگه هم دارند ولی خب من نمیرسم که برم. دوست داشتم که فرصت بیشتری بود و بیشتر ورزش میکردم. دارم سعی میکنم که هفته ای یکی دو روز رو حتما ورزش کنم.
-
خونه جدید فرصتی برای زندگی
پنجشنبه 17 اسفند 1396 04:51
{قدیمی مربوط به زمان جا به جایی} بالاخره رفتم خونه جدید و کلی اهداف جدید برای سال نو. تصمیم گرفتم که یه سری چیزا رو نو کنم و کلی هم وقتم رفت برای خرید. اصلا باور نکردنی بود که دو ماه طول کشید تا وسایلم رو باز کنم و بچینم و وسایل جدید رو بخرم. اول از همه یه گیتار خریدم تا یه کم گیتار یاد بگیرم. یه کانال تلگرام هم پیدا...
-
این روزا
شنبه 12 اسفند 1396 16:06
این روزا خیلی برای شرکت کار میکنم. از نظر جسمی که همچنان مریض هستم و همین باعث خستگی زیاد میشه. این روزا خیلی هم کار میکنم. تیمی که توی هند داریم رو دادن که من مدیریت کنم اینه که خیلی کارم زیاد شده. یه بار باید توضیح بدم که چکاری رو انجام بدن بعد چطوری انجام بدن و یه بار هم تصحیح کنم و ایراداتش رو بگیرم باز بدم دوباره...
-
تجربه مصاحبه کردن و یک استخدام توی امریکا
جمعه 11 اسفند 1396 06:33
بعد از یکسال کار کردن روی پروژه و شرکت ام دیگه خیلی خسته شده بود. با شریکم در این مورد صحبت کردم و قرار شد که یه نفر رو استخدام کنیم که بیاد توی کارها کمک کنه که میخوام یک کم در موردش بنویسم. من تا حالا کسی رو استخدام نکرده بودم و خودم همیشه کارمند بودم و هنوزم هستم برای همین برام خیلی جالب بود. مرحله اول توی مرحله...
-
فروشگاه ماشین تسلا
پنجشنبه 19 بهمن 1396 09:23
[خاطرات یه چند ماه قدیمیه ولی دوست دارم بنویسم چون بیشتر این مدت رو داشتم کار میکردم و اتفاق خاصی نیافتاد} امروز برای بلک فرایدی رفته بودم مرکز خرید Northpark دیدم که تسلا یه محل رو برای نمایش ماشین هاش گذاشته. خیلی دوست داشتم که برم ماشین ها رو از نزدیک ببینم برای همین رفتم توی فروشگاه. توی ماشین هم دقیقا همون چیزی...
-
یه کم در مورد این روزا
جمعه 13 بهمن 1396 09:54
خیلی وقته که خاطراتم رو ننوشتم. از این بابت خیلی ناراحتم چون روزهای خوب و سخت زیادی رو پشت سر گذاشتم که خاطراتش از دست رفته. سه ماه پیش رفتم خونه جدید. خونه جدید خیلی خوبه. اگرچه تقریبا ماهی 300 دلار گرونتر از خونه قبلیه اما من خیلی راضی ام. همه مشکلات خونه قبلی رفع شدند. هم نور داره و هم بزرگتره و هم جای خیلی خوبی از...
-
علم جدید
دوشنبه 2 بهمن 1396 03:33
اول از همه چیزی به اسم علم جدید وجود نداره! علم همواره مثل رودخانه ای در حال پیشروی و گسترش بوده. یه عده ای خیالباف دور همدیگه خیالبافی میکردند (علوم عقلی هم بهش میگم) و چشمشون رو روی پیشرفت علم بسته بودند تا جایی که پیشرفت علم چنان چشمگیر میشه که دیگه نمیتونین چشمشون رو بسته نگه دارند و کورشون میکنه و اسمش رو میذارن...
-
بازم خواب ایران
پنجشنبه 28 دی 1396 05:44
دیشب باز خواب میدیدم که آمدم ایران. اول رفته بودم تهران که مدارک سفارتم رو جور کنم و بعد هم شیراز بودم توی یه خونه کوچیک که شاید خونه خاله ام بود. دیدم جا برای مهمون ها نیست گفتم برم مدارکم رو مرتب کنم وقت سفارت بگیرم. بعد فکر کردم که حالا چطوری آفیسر رو راضی کنم که باید برگردم دفاع کنم. اگر گفت خب آنلاین دفاع کن چی؟...
-
آن پشه هم تویی...
یکشنبه 24 دی 1396 00:50
ما بی ریشه, ما کرکس, ما آشغال, ما مگس, ما پشه... رو امام را گو: "آن پشه هم تویی ما هیچ نیستیم." (نقل از ابوسعید)
-
کانال Crash Course
جمعه 22 دی 1396 07:42
چند وقت پیش که داشتم در یوتیوب غور میکردم به یه کانالی برخوردم به اسم Crash Course. به خاطر این کانال یه هفته ای زندگیمو تعطیل شد و از صبح تا شب (حتی توی شرکت) داشتم ویدئوهاشو نگاه میکردم. درس های مثل فلسفه و اقتصاد و ... برام خیلی جذاب بودند. درس اقتصاد رو که داشتم نگاه میکردم فکر کردم که خدایا چرا این همه ما درس...
-
بازی ها - مراحل و چطور برنده بشیم
پنجشنبه 14 دی 1396 06:29
یکی از دوستان در مورد" آدم زرنگ ها و متقلب ها ( در پست "بازی ها) پرسیده بود: چرا به جای اینکه سعی کنیم اینارو بندازیم بیرون، سعی نکنیم یکی ازینا شیم؟ اینجوری به جای ضرر زدن به یه عده (متقلب ها!)، فقط خودمون سود میکنیم! به نظرم آدم که سئوال خیلی مهمیه. جوابش به نظر من اینه که آدم بفهمه کسی که بازی میکنه هیچ...
-
بازی ها
پنجشنبه 16 آذر 1396 20:26
یکی از چیزای جالبی که این چند وقت بهش فکر کردم "بازی" هاست. بازی ها یه نوع بینش هست که به نظرم هر کسی که داره باید باهاش آشنا باشه. عدم آشنایی من با این موضوع باعث شده بود که در گذشته ضربه های زیادی بخورم اما بعد از اینکه متوجه شدم طرز تفکرم رو عوض کردم و الان لذت بیشتری میبرم. خیلی دوست دارم که این افکار رو...
-
ارتباط سادگی دیوانگی با نادانی
پنجشنبه 18 آبان 1396 04:28
یکی از دوستان برای پست "نادان ها به بهشت نمیروند" نظر گذاشته بود که "خوش بحال دیوونه که لبش همیشه خندونه." این حرف بسیار صحیحه اما در جای خودش. در ادبیات ما بعضی جاها صفاتی مثل "دیوانگی" محترم شمرده شده و متاسفانه یه عده ای رو (اغلب از نادانان) به غلط انداخته که این صفات پسندیده نادان ها...
-
شرایط مطابق خواسته ها پیش میآیند
دوشنبه 15 آبان 1396 00:06
یکی از اسراری که یاد گرفتم اینه که شرایط آدم مطابق خواسته هاش پیش میاد. اگر کسی واقعا بدونه که چی میخواد و به سمتش حرکت کنه شرایطی پیش میاد که بهش برسه. به گذشته خودم که نگاه میکنم موارد بسیاری بودن که شبیه معجزه بودند اما پیش آمدند. مثلا سال آخر لیسانس من چون نمیخواستم برم سربازی تنها راه ممکنش این بود که برای تحصیل...
-
همه چیز تقصیر منه (The blame is on me)
یکشنبه 14 آبان 1396 23:12
چند وقت پیش که داشتم ویدئو های پاتریک رو نگاه میکردم یه چیزی ازش یاد گرفتم که دیگه هیچوقت یادم نمیره و اون اینه که "همه چیز تقصیر منه" به قول تیلور خانم "And I realize the blame is on me." نگاه قبلی من به مشکلات این بود که تقصیر من نیست این به خاطر شرایطه یا تقصیر یکی دیگه است. من مجبور بودم...
-
نادان ها به بهشت نمیروند
دوشنبه 10 مهر 1396 09:38
الان یکی دو هفته ای میشه که دارم فکر میکنم این مطلب رو بنویسم یا نه. یه چیزی بود که چند ماه پیش به ذهنم رسید اما دوست نداشتم تا پخته تر نشده بنویسم. یه چند تا پست هستند مربوط به بازی ها که به این مرتبطن ولی چون طول میکشید اونا رو اول بنویسم فکر کردم اول اینو بنویسم. بنویسم که از بین نرن, این چند ساله کلی فکرای خوب...
-
کمی در مورد Elon Musk
دوشنبه 10 مهر 1396 09:35
نمیدونم چرا اما همیشه فکر میکردم که که شرکت Tesla یه شرکتیه که داره مسیر اشتباهی رو میره چون به جای یه برنامه منظم برای تبدیل ماشین های بنزینی میخواد ماشین های برقی جایگزین کنه. چند وقت پیش با همکارای شرکت داشتیم در مورد تسلا صحبت میکردیم که من نظرم رو گفتم و دو نفری که با من بودند مخالفت کردند. این شد که تصمیم گرفتم...
-
Patrick Bet David
دوشنبه 10 مهر 1396 08:58
یکی از سرگرمی های این چند وقت ویدئوهای Patrick Bet David هست. پدر پاتریک سوریه ای و مادرش ایرانی هست که ایران زندگی میکردند بعد از انقلاب میان امریکا. اوضاع خانوادگیشون خوب نبوده و ظاهرا پدر و مادرش جدا میشن و مادرش مجبور میشه برگرده ایران. خودش هم توی لس آنجلس بزرگ شده. از اون بچه تنبل ها بوده که همیشه بدترین نمره...
-
آفرین خانم سپیده رئیس سادات
دوشنبه 10 مهر 1396 08:12
این یوتیوب خیلی خوبه. همینطوری که داری آهنگ گوش میدی خودش میره آهنگ های مشابه رو هم میذاره توی لیستت و پخش میکنه و بعضی وقتا یه آهنگ های جدیدی میان که خیلی خوبن. این هفته چند تا آهنگ از خانم سپیده رئیس سادات آمد که خیلی خوب بودند. آفرین خانم رئیس سادات خیلی خوب بود. https://www.youtube.com/watch?v=2XB3O_8KhNU این آهنگ...
-
پارتی شرکت
دوشنبه 10 مهر 1396 07:58
امروز شرکت پارتی گرفته بود. برای من خیلی جالب بود. یکی از روش هایی که برای بازاریابی و مشتری یابی انجام میدن اینه که توی شرکت پارتی میگیرن و همه مشتری ها و مشتری های بالقوه رو دعوت میکنن که بیان. برای پارتی سه نوع غذا سفارش داده بودند: هندی و مکزیکی و امریکایی. برای هر اتاقی هم که غذا توش بود پرچم اون کشور رو زده...
-
Schlotzky's
دوشنبه 10 مهر 1396 07:34
این روزا زندگی خیلی رویایی شده. هر روز بعد از کارم میرم یه جای جدید میشینم و روی پروژه خودم کار میکنم. وقتی روی پروژه خودم کار میکنم کلی بهم انرژی میده. کلا انگار دارم روی ابرا زندگی میکنم. همون زندگی ای که دوست دارم. اگر بتونم این پروژه رو هم به یه جایی برسونم و سال دیگه گرین کارت هم بگیرم اوضاع شرکت خودم هم ردیف...
-
سفر به آتلانتا قسمت پنجم
دوشنبه 10 مهر 1396 07:29
بعد رفتیم داخل دانشگاه رو هم ببینیم. من دانشگاه خودمون رو بیشتر دوست داشتم اما اونجا هم قشنگ بود. یه کم بستنی اضافه آمده بود از قبل که از یخچال برداشتیم و با چند تا از بچه های جورجیا تک نشستیم و خوردیم. بچه ها هم یه کم از تجربیاتشون از زندگی توی آتلانتا و جورجیا تک تعریف کردند. امروز آسمون هم فوق العاده زیبا بود. یه...