زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

بازی گردش مالی - CashFlow Game -Robert Kiyosaki

یکی دو سال پیش همینطوری که توی استارباکس نشسته بودم یه گروه شش نفره آمدند و کنار من نشستن. منتظر دو نفر دیگه بودن که بیان. خانمی که دعوت رو فرستاده بود و مسئول گروه بود سر صحبت رو با من باز کرد. ازم پرسید که تا حالا در مورد بازی Cash flow شنیدم و منم گفتم اسمش رو شنیدم و اتفاقا دوست دارم بدونم چیه. گفت اگر دوست داری میتونی باهامون بازی کنی. ما یه گروه هستیم که هر دو هفته یه بار دور هم جمع میشیم و یه دست بازی میکنیم. من خیلی کار داشتم اما فکر کردم کار میتونه چند ساعتی صبر کنه تا یه کم بازی کنم و منم کلا عاشق اینم که یه اتفاق غیرمنتظره مثبت بیفته سریع برنامه روزم رو به خاطرش عوض کنم.



بازی رو یه شخص معروف به اسم رابرت کیوساکی (Robert Kiyosaki) نویسنده کتاب "پدر پولدار و پدر فقیر" ( Rich dad poor dad) درست کرده برای اینکه مفاهیم اولیه سرمایه گذاری رو یاد بده. من اون کتاب رو سالها پیش خوندم و ارزش خوندن داره و از یوتیوب هم دیده بودم که این بازی رو درست کرده و همیشه کنجکاو بودم که یه بار هم شده بازی کنم. میخواستم از آمازون بخریم اما دیدم گرونه. ورژن های آنلاین هم داره. اینجا بعضی کتاب خونه ها و اتاق های بازی دانشگاه بازی های روی میز (board games) ها رو دارن و اجاره میدن (بعضی وقتا حتی رایگان مثلا با کارت دانشجویی) یا میشه ازشون خواهش کرد که بخرن. 

https://www.amazon.com/Rich-Dad-Company-CASHFLOW-Exclusive/dp/B01IG7CLWI


بازی به کم شبیه مونوپولی هست با این تفاوت که باید محاسبات هم انجام بدی. یعنی برای سن های بالاتر هست. اپ هم داره که برای راحتتر شدن حساب کتاب ها میشه ازش استفاده کرد. ما اونجا روی کاغذ و با مداد محاسبات رو انجام میدادیم.



ایده بازی اینه که دایره مرکزی داره که بهش میگه rat race (مسابقه موشی).فکر کنم به این خاطر که کار بیهوده ای هست و مثلا مثل این موش هایی که توی قفس میندازن که روی یه چرخه نقاله بدون ولی هر کاری میکنن دارن درجا میزنن. اولا اینه که باید کار داشته باشی و یه پول ماهیانه بگیری و کم کم با پولت یه چیزایی بخری که بتونی سود کنی. بعد از اینکه کلی سود کردی از این مسابقه موشی خارج میشی و حالا میتونی شرکت ها رو بخری و میلیون میلیون سود کنی تا میلیاردر بشی. بازی مفاهیم ساده مثل وام گرفتن و سرمایه گذاری کردن و ترازنامه و ... رو یاد میده.


 من که بازی کردم برام خیلی خیلی جالب بود که اگر وام نداشته باشم و همه چیز رو با پول خودم بخرم خیلی خیلی دیرتر از این مسابقه موشی خارج میشم چون فرصت های سرمایه گذاری رو از دست میدم. البته شانسم ام خوب نبود و تاس های بد میاوردم اما کاملا واضح بود که مدیریت مالی ام خوب نیست. 


شاید بازی خیلی فان چون آدم باید همش حساب کتاب کنه اما من دوست داشتم که حداقل یکبار بازی کنم و به نظرم ارزش یکبار بازی رو حتما داره. عکس هایی که از اون روز گرفتم رو پیدا نکردم. توی اینترنت سرچ کردم دیدم سایت های ایرانی هم این بازی رو دارن لینک نمیذارم چون ندیدم که نوشته باشن اجازه انتشار رو از تولید کننده بازی گرفته باشن.

کار از بهشت

هفته پیش از آمازون یه باتری بزرگ سفارش دادم که بتونم چند ساعتی رو بیرون کار کنم. باتری لپ تاپم بیشتر از یک ساعت و نیم دوام نمیاره. با این پنج شش ساعتی میشه کار کرد. متاسفانه شارژش نمیکنه اما حداقل شارژش رو نگه میداره. میشه باهاش چند ساعتی کار سبک کرد.



میخواستم برم از کنار دریاچه کار کنم. تا اونجا 8 دقیقه رانندگی بیشتر نیست. هوای این روزای دالاس عین هوای بهشته اینقدر که عالی و خوبه. یه نیم ساعتی دور دریاچه راه رفتم اما دیدم همه دستشویی ها رو برداشتن و ساختمونی هم که توش دستشویی بود بستن. به همین خاطر نقشه ام برای کار کردن از کنار دریاچه نقش بر آب دریاچه شد.





تا اینکه آخر هفته تصمیم گرفتم که محوطه خونه رو امتحان کنم. کلا دو تا نیمکت بیشتر نیست. روز اولی که رفتم دیدم نیمکتی که میخوام روش بشینم کاملا خیس هست و آبپاش چمن ها همچنان داره روش آب میریزه. اون یکی نیمکت هم یه خانواده ناهار آورده بودند که بخورند و همینطوری اونجا موندن. کلا خونه من عین این هتل ریسورت ها شده. میایی بیرون میبینی که چند تا چند تا زیر انداز انداختن و روش نشستن و غذا آوردن و انگار پیک نیکه هر روز. یه عده ای هم نیمه برهنه دراز کشیدن دارن آفتاب میگیرن. توی مسیر های راه رفتن هم یه عده ای همیشه دارن میدوند یا سگشون رو میگردونن. 


روز بعد یک ساعتی دیرتر رفتم و بالاخره موفق شدم که اونجا بشینم. نیمکت خیلی تمیز نبود. چند دقیقه اول خیلی هیجان زده بودم. نسیم صورتم رو نوازش میداد و بوی بهار و بهشت همه جا پیچیده بود. چند دقیقه که نشسته بودم دو تا کبوتر آمدن روی نیمکت کنار من نشستن و قلب و روح منو به پرواز درآوردن. نمیدونم غذا میخواستن یا کنجکاو شده بودن.



اما مشکلات خودش رو هم داشت. نیم ساعتی آفتاب از لابلای درختا مستقیم میخورد توی سرم و لپ تاپم شدیدا داغ شد. خوشبختانه آفتاب رفت ولی یه کفشدوزک کوچیک هی از اینور میامد روی لپ تاپم و هی از اونور. هر چی آروم میذاشتم یه کنار دیگه باز میامد. کم کم یه عنکبوت هم بهش اضافه شد. خوشبختانه عنکبوته خیلی علاقه مند نبود و زود ناپدید شد. یه مدت بعد کمرم درد گرفت. هر چی که سعی میکردم صاف نگهش دارم باز مثل صندلی توی خونه نمیشد خب. یه چیزی هم دستم رو گاز گرفت و جاش یه جوش قرمز درآمد که تا دو روز میخارید. بعد تا جلسه امون شروع شد صدای ماشین آلات ساختمانی هم که اونور داشتن کار میکردن در آمد و اونقدر بلند بود که من اصلا میکروفن ام رو باز نمیکردم که چیزی بگم. سر و صداشون هم خیلی زیاد بود. این یه روز نیمه موفق بود.


امروز هم دوباره برای کار از اونجا زدم بیرون. تقریبا 3 سالی هست که توی این مجتمع هستم و این مدتی که سر کار میرفتم خیلی خیلی کم به محوطه اینجا میامدم چون همیشه بعد از کار اونقدر خسته بودم که نمیشد اما این روزا که بعضی ساعت ها رو میام اینجا هر روز خدا رو شکر میکنم که همینجا موندم و یه آپارتمان مسخره نرفتم. توی این روزای قرنطینه اینجا بودن اینقدر لذت بخشه که فقط خدا میدونه. امروز چند ساعتی رو از روی نیمکت کنار آب کار میکردم و باد قطرات فواره رو هر از چند گاهی برام میآورد و روحم رو زنده میکرد.


بعد هم که آمدم روی نیمکت زیر سایه نشستم. سنجاب ها مدام دور و برم بودن. بعضی وقتا هم اردک ها زیر پاهام کنار نیمکت بازی میکردن. کبوترها هم با اون صدای عجیب غریبشون همون کنارها دنبال دونه میگشتن.



نمیدونم از کجا یه آقایی پیدا شد و توی دستش کلی دونه بود و کم کم پاشید کنار نیمکتی که من نشسته بودم و در یک آن کلی سنجاب و کبوتر دور و برم جمع شدن. انگار که وسط بهشت نشستم و همه حیوان ها دور و برم دارن بازی میکنن.



هر بار که میام توی این محوطه هزار بار خدا رو شکر میکنم که از اون خونه کوچیک و تاریک در آمدم و الان توی بهترین جایی که دلم میخواد زندگی میکنم. واقعا فکر نمیکنم توی کل دالاس هیچ جای دیگه ای میتونست اینقدر به من حس خوشبختی بده. عاشق اینم که اینجا بشینم و حیوانها دور و برم بازی کنن و یا ماهی ها رو لاکپشت ها رو توی آب پیدا کنم و توی دلم قربونشون برم.



اینم از کار از بهشت توی دوران قرنطینه.

علیرضا فیروزجا فقط میتونم بهت بگم آفرین

چند وقت پیش که همینطوری داشتم توی سایت lichess.org بازی میکردم دیدم که یه شناسه ایرانی که با الشن شروع میشد پخش زنده (live) گذاشته. کنجکاو شدم و باز کردم. الشن مرادی بود و داشت بازی ها علیرضا فیروزجا و مگنوس رو بررسی میکرد. یه لحظه فکر کردم که این الشن باید همونی باشه که وقتی مدرسه میرفتم اسمش توی اخبار بود. یه جستجویی کردم و دیدم بله خودشه و آمده امریکا. عجب دنیای کوچیکی. بعد هم فهمیدم که علیرضا هم همون شناسه firozja توی سایت هست که چند وقت پیش توی جدول صدر نشینانش (leader board) اش دیده بودم. یه نوجوان 16 ساله که استاد بزرگه شطرنجه. بازی های علیرضا هم با مگنوس خیلی جالب بودن. 


یکی از آرزوهای بچگی ام این بود که استاد بزرگ شطرنج بشم. از شش سالگی با عمو ام بازی کردن رو شروع کردم اما یه مدتی ول شد و بعد یه کم با دایی ام بازی میکردم اما اون شیراز بود و هر سال باید تا تابستون صبر میکردم که دوباره بریم شیراز و بتونم باهاش بازی کنم. داستان زیاد دارم. یه بار دایی ام داشت اتاقش رو تمیز میکرد و منم رفتم کمک اش. توی وسایلش یه چند تا ماهنامه شطرنج و یه کتاب بابی فیشر بود. گفت اگر دوست داری بردار و منم برداشتم و با خودم آوردم تهران و کل کتاب رو خوندم و خیلی شطرنج ام پیشرفت کرد. تابستون که برگشتیم شیراز اولین بازی ای که با دایی ام کردم فهمیدم که چقدر پیشرفت کردم. هندی شاه جواب گامبی وزیرش و هیچ کاری نمیتونست کنه. بازی اول رو باخت. بعد گامبی شاه. بنده خدا تا حالا کسی باهاش گامبی شاه بازی نکرده بود و شکست سنگینی رو محتمل شد. دایی کوچیکترم هم علاقه مند بود حسابی هیجان زده شده بود که من به عنوان یه بچه کوچیک دارم همه بازی ها رو مقابل کسی که ادعای شطرنج داره و توی فامیل معروفه برنده میشم. بعد از هر بازی دور خونه میدوید و اسم دایی ام رو داد میزد "... کیش مات شد سه بار کیش مات شد" و همینطوری میشمرد. اون شب تا ساعت 2 صبح بازی کردیم و دایی ام هشت نه بار پشت سر هم کیش و مات شد و حسابی عصبی شده بود. دایی کوچیکم توی گوش ام یواشکی گفت که بهش بباز که بتونی بری بخوابی. دست اول رو باختم ولی دایی ام که امیدی پیدا کرده بود که نتیجه کلی رو برگردونه ول کن نبود. اون شب تا 13 هم رفتم. بعد یه سه چهار دست دیگه هم همینطوری باختم و بالاخره مامانم آمد و گفت جمع اش کنین بچه باید بخوابه. خودم هم باورم نمیشد که با خوندن یه کتاب اینقدر پیشرفت کرده باشم. دایی ام کتاب رو هم ازم گرفت و گفت لازم نکرده دیگه دستت باشه. سال بعد که برگشتم ده تا کتاب قطور توی اتاقش بود و همه رو خونده بود و دیگه زورم بهش نمیرسید. سال بعد منم کلی تمرین کردم و دیگه با هم مساوی میشدیم بیشتر وقتا. 


راهنمایی که بودیم با یکی از بچه های مدرسه جور شده بودیم و زنگ تفریح بازی میکردیم. اون موقع اسم هایی مثل الشن مرادی توی اخبار زیاد بود و من آرزوم بود یه روزی بتونم به خوبی اون باشم. معلم ورزش امون علاقه دومش شطرنج بود و قول داد که ما رو ببره مسابقات دانش آموزی منطقه و استان. اون سال من و دوستم قهرمان منطقه 9 و بعد قهرمان استان تهران شدیم. تنها کسی که مقابل من برنده شد عیوضی نامی بود که بازی آخر خیلی خسته بودم و سه تا اشتباه مهلک کردم و اونم بازی اش خوب بود و تقریبا همه رو برده بود. دوران راهنمایی اوج دوران تحصیل ام هم بود. معدلم نزدیک 20 بود همیشه. انگار اوج دوران شکوفایی بود. سال بعد معلم ورزش ام از اون مدرسه رفت و دیگه کسی نبود که بخواد ما رو برای مسابقات ببره و تشویق کنه. منم کم کم از شطرنج فاصله گرفتم و به بازی های  کامپیوتری روی آوردم. همیشه این حس رو داشتم که اوج دوران تحصیل ام به خاطر شطرنج بود چون ذهنم رو حسابی تیز کرده بود.


امریکا که آمدم تصمیم گرفتم که دوباره به اون دوران اوج برگردم و باز بازی رو شروع کردم. الانم گهگداری بازی میکنم. یه کمک بزرگی که بهم میکرد بیرون آمدن از افسردگی بود. وقتی که خیلی دلم گرفته بود و بازی میکردم دیگه کلا همه غم و رنج ها فراموش میشد. اگر یه روزی شنیدین استاد بزرگ شطرنج شدم بدونین حتما اوقات تلخی رو داشتم(امیدوارم که اینطور نشه)! ساعت ها غرق بازی میشدم و وقتی بیرون میامدم دیگه یادم نمیاد کی بودم و کجا بودم. بهترین وقت هم وقتی بود یه که استاد بزرگ رو سوسک میکردم. یه سری National Master و FIDE Master با امتیازهای 2500. این بنده های خدا همه عمرشون رو دارن بازی میکنن و من فقط تفریحم اینه. اینم گوشه ای از افتخارات و خوشبختی های منه:

ریت منو قضاوت نکنین رابطه مستقیم داره با سرعت اینترنت! البته خودم میدونم که در حد این مستر ها نیستم و فقط فشنگ (bullet) بازی میکنم و خب پیش میاد که اینا هم توی بازی ها اشتباه میکنن و من شانسی برنده میشم اما باز همینم که برنده میشم لذت بخشه. شاید دیگه به این آرزوی بچگی ام نمیرسم و برام چیزای خیلی مهمتری توی زندگی هست که براشون وقت بذارم اما همیشه شادی این برام باقی میمونه. این روزا اوج دوران کاری ام هست و شاید یه جورایی اوج دوران شطرنج ام هم باشه. نمیدونم که اینم یه تقارن مرتبط هست یا ربطی به هم ندارن. مسائلی که برام پیش میاد رو خیلی سریع تر بقیه میتونم تحلیل و تجزیه کنم و کلا همکارام تا بیان بفهمن مسئله چیه من سه چهار تا راه حل با تحلیل اینکه کدوم راه حل بهتره دارم.


هفته پیش که بازی های علیرضا و مگنوس رو نگاه کردم بعد از سال ها از یه رویداد ورزشی لذت بردم. شاید آخرین بار جام جهانی فوتبال بود. خیلی وقتا درک اینکه چرا مردم اینقدر از تماشای ورزش لذت میبرن برام سخت بود اما الان کاملا درک اش میکنم. وقتی که یه ورزشی رو انجام دادی و دوست داشتی و میبینی دیگرانی هستن که چقدر بهتر از تو بازی میکنن و شاید یه چیزایی هم یاد میگیری لذت بخشه. 

علیرضا خیلی لذت بردم وقتی بازی هاتو با قهرمان شطرنج دنیا دیدم. چقدر خوب کاری کردی که از زیر اون پرچم بی لیاقت بیرون آمدی و آرزوهاتو دنبال کردی. سن تو بودم این آرزوی من بود که به خوبی تو بتونم بازی کنم اما شاید نه استعداد تو رو داشتم و نه شرایط ام جوری بودکه میتونستم ادامه بدم. اگر دوست داشتی بیایی امریکا یه وکیل خوب بگیر و با ویزای EB1 بگیری و راحت بیایی. خیلی دوست داشتم اینجا بودی و میتونستم از نزدیک ببینمت. علیرضا ای مرد بزرگ فقط میتونم بهت بگم آفرین.

ظاهرا گرین کارت از طریق شرکت دوباره به مشکل خورده

این روزا  اینقدر توی خونه موندیم که معلوم نیست چه روز از هفته هستیم. خوبیش به اینه که الان یه مدتیه اتفاق جدیدی نمیفته و میتونم اتفاقات قبلی رو بنویسم. هوای دالاس بهشته و هیچ چیزی توی این روزا مثل راه رفتن و دویدن در طبیعت و یه ماشین سواری خوب بهم لذت نمیده. از وقتی دو تا شرکت کار میکنم سرم به قدری شلوغ شده که اصلا نمیتونم وقتی برای خودم بذارم.بعضی شبا با بچه هایی که همدانشگاهی بودیم تصویری با Zoom حرف میزنیم. الان هر کسی رفته یه ایالت و کس زیادی توی دالاس نمونده. خوبه که میتونیم با این بهانه دوباره به هم وصل بشیم. 


امروز متوجه شدم که ویزای EB3 که شرکت میخواد برام فایل کنه یک سال بک لاگ داره و ممکنه دو سه سال هم طول بکشه که قبول بشه. همون موقع من به این وکیل گفته بودم که مسیر Eb3 نرن من دکترا دارم و اگر سابقه کار میخوان هم ایران مستر داشتم اما گفتن برای ایران فرقی نمیکنه. اون موقع هم درست بود فرقی نمیکرد اما از سه ماه پیش فرق شروع شده. منم خبر نداشتم تا دو ماه پیش. هر ماه USCIS یه بولتنی داره که نشون میده که برای هر ویزا چقدر طول میکشه. از اول ژانویه تا حالا برای کسانی که از rest of the world هستن بک لاگ ایجاد شده این مدت هم نه تنها شرایط بهتر نشده که بدتر هم شده. 

https://travel.state.gov/content/travel/en/legal/visa-law0/visa-bulletin/2020/visa-bulletin-for-may-2020.html


ممکنه تصمیم ترامپ برای اینکه ویزای جدید به بیرون از امریکا ندن کمک کنه اما نمیشه خیلی بهش امیدوار بود چون احتمال اینکه این ویروس روند بررسی پرونده ها رو بیشتر کنه بیشتره. خودم دو ماه پیش EB2 NIW فایل کردم ولی چون مقاله جدیدی از بعد از فارغ التحصیلی ندارم ممکنه که قبول نشه. همه فکرم این بود. الان میخوام با وکیل شرکت تماس بگیرم و ازش بپرسم که آیا این درسته یا نه و اگر اینطوریه در اولین فرصت از این کار بیام بیرون. شاید در کمتر از دو هفته دیگه. به وکیل خودم هم پیام دادم ازش بپرسم که آیا با توجه به اینکه اسم این شرکت رو توی مدارکم آوردم و کمتر از شش ماه گذشته میتونم کارم رو عوض کنم یا نه. حالا بستگی به جواب این وکیلا داره. اما اگر کارم رو با شرکت کالیفرنیا فول تایم کنم حقوقم همینی میشه که میگیرم برای 40 ساعت و نه 65 ساعت در هفته. یعنی من دارم ماهی تقریبا 3000 دلار از دست میدم که دارم با شرکت خودم کار میکنم. حتی توی دالاس هم قبلا پیشنهاد کار با 30 هزار دلار درآمد بیشتر در سال داشتم که به خاطر اینکه نمیخواستم ریسک کنم قبول نکردم. فکر کنم آه اون شرکته منو گرفت. اگر پارسال که این پیشنهاد رو داشتم قبول کرده بودم الان 30 هزار دلار بیشتر پول داشتم. به خاطر گرین کارت با شرکت خودم موندم. اگرچه الان اوضاع کار اینجا ریسکی هم هست. مشتری شرکت ما هفته یه تعداد زیادی رو برای کاهش هزینه ها lay off کرد (فارسی اش چی میشه)؟ یه چیزی مثل اخراج (fire) اما اخراج رو اینجا به وضعی میگن که طرف یه مشکلی داشته. میدونین همون روزی که شرکت ما گفت توی کیس من اشتباه کرده یعنی شش ماه پیش باید میامدم بیرون. همین شش ماه معادل 15 هزار دلار پول ناقابل میشد یعنی معادل پولی که من توی نصف سال دارم پس انداز میکنم. یعنی انگار حداقل شش ماه مجانی کار کردم. اگر سالهای قبل رو هم در نظر بگیریم که دیگه هیچی. آخه آدم چقدر باید برای یه گرین کارت ضرر بده؟ بعد از سه سال هم نتیجه این همه ضرر هم اینه که با این شرکت گرین کار نمیگیرم. تقصیر خودمه. از امروز این قانون رو میذارم برای زندگیم جلوی ضرر رو در اولین فرصت باید گرفت و ریسک نباید مانع جلوگیری از ضرر بشه.


ماه رمضان مبارک

امسال ماه رمضان یه رنگ و بوی دیگه ای داره. چند وقت پیش این عکس رو دیدم و یک آن شکه شدم و با خودم گفتم ای بابا خونه خدا هم تعطیل شد. اونم در و تخته کرده و رفته. چند روز پیش داشتم با مامانم در مورد ماه رمضان حرف میزدم. گفتم امسال کسی نباید روزه بگیره :) گفت چرا؟ گفتم خدا خودش هم خونه نیست چه مهمونیه؟! مامانم اما از ایناست که خیلی مقیده. گفت نه من حاضر نیستم روزه نگیرم. هر روزش رو هم میگیرم. منم گفتم خب اگر روزه بگیری و بعد خدایی نکرده به خاطر اینکه سیستم ایمنی بدنت ضعیف میشه مریض بشی چی؟ هیچی نداشت بگه. گفت فقط اگر علما بگن قبول میکنم. گفتم کدوم علما؟ علم چی؟ اینایی که میگی یک نفرشون هم علم پزشکی نداره. کل دنیا رو به خاطر یه ویروس تعطیل کردن دانشمندهای پزشکی هم علمشون نمیرسه چه برسه به علمای دین. من که تصمیم گرفتم امسال رو روزه نگیرم. به مامانم نگفتم اما پارسال هم هفته آخر خیلی اذیت شدم.


میخواستم اصلا روزه نگیرم اما دلم راضی نشد. تصمیم گرفتم که روزه آب بگیرم و روزایی هم که میرم بیرون یه چیزی بخورم تا بدنم ضعیف نشه. با وجود اینکه فقط آب میخورم هنوزم رفلاکس اسید معده رو دارم و معده ام اسیدیه. نمیدونم این برطرف میشه یا نه. گفتم دو سه روزی صبر کنم ببینم به خاطر اینه که عادت به صبحانه و ناهار داشتم اینقدر معده ام اسیدیه یا اینکه کلا معده از پایبست ویرانه.


(توی پرانتز بگم که اینو ننوشتم که کسی بگه خوش به حالش حتما مریضه روزه نمیگیره. تصمیمم این بود که امسال رو نگیرم به خاطر اینکه دوست ندارم جون کس دیگه ای رو به خاطر اعتقاداتم به خطر بندازم. الان هم وقت اون نیست که دانشمندها بشینن پیدا کنن که آثار روزه داری بر بدن چیه ولی مطمئن که روزه داری بدن رو ضعیف میکنه  چون تجربه اش رو دارم. بنابراین حتی اگر معده ام هم رفلاکس نداشت روزه نمیگرفتم و بعد از اینکه بیماری تموم شد جبران میکردم. اینو برای اونایی نوشتم که شاید فکر کنن دنبال بهانه بودم!)