زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

مشکل من محاسبه اشتباه ریسک اتفاقاتی هست که کنترلش دست من نیست

امروز بعد از چند روز یه کم حالم بهتر شده. چند روز گذشته بازم سرگیجه داشتم و شبا هم خیلی خوب نخوابیدم که احتمالا علت سرگیجه هام همونه. چون دیشب که یه کم بهتر خوابیدم خوب شد. ایران که بودم یک هفته حالم خوب خوب خوب بود. نوشته بودم. دیروز برگشتم دیدم که چه چیزی توی اون یک هفته بود که من خوب بودم. داروها رو بذاریم کنار دو تا چیز اصلی بود. یکی تغذیه و یکی ذهنیت.


وقتی آدم خونه ثابت نداره و مدام جا به جا میشه تغذیه اش خراب میشه. این بدترینش هست. خونه ثابت میشه یه عالمه چیزایی که جزو برنامه غذایی هست تهیه کرد و توی یخچال و کمد نگه داشت ولی نمیشه همه اینا رو با ماشین آدم با خودش بکشه ببره.

اونجا برای خودم برنامه ریزی کرده بودم که برگشتم یه کار پردرآمد میگیرم که نگران مسائل مالی نباشم و یه شرکت خوب کار کنم. همین ذهنیت که یه درآمد بالایی داشته باشم که خیلی از مخارج برام مهم نباشه خودش خیلی کمک کرد که ذهنم خالی باشه. 99 درصد مشکلاتی که برای من مشکلات هست تقریبا با چند هزار دلار اضافه حل میشه.


از ایران که برگشتم باز رییس شرکتمون رای ام رو زد که اگر بری همه زحماتت اینجا به هدر میره و ما داریم پول میگیریم و بعدش کار ات آسون میشه و درآمدت رو زیاد میکنیم و همه این چیزا. منم فکر کردم چند ماه دیگه بمونم ببینم چی میشه. این به نظرم خیلی اشتباه بود. اگر همون موقع دنبال اون کار پردرآمد بودم اصلا به اینجا نمیرسید. مشکل من دیگه انگیزه نیست. این نیست که نمیدونم چی میخوام. این نیست که بی حوصله ام و افسرده ام. همه اینا هست ولی مشکل اصلی اینه که خودم رو برای طولانی مدت توی شرایط ناپایدار نگه داشتم. جایی که حتی حقوقم رو نداده بودن و بیخود منتظر معجزه بودم که یه پولی بگیرن.

بعد هم تصمیم برای کار استارت آپ که رفتم سانفرانسیسکو. من شرایط ام خیلی ناپایدار بود. از اینطرف درآمدی نداشتم. از اونور کسی که میخواستم باهاش کار کنم آدم این کار نبود حداقل باید یه درصدی ریسک میدادم به اینکه این کار نشه. شایدم زودتر باید میفهمیدم و میکشیدم کنار ولی همش میخواستم که یه جوری حتما انجامش بدم. یه نفری خیلی کارا سختتره.

به جای رفتن سانفرانسیسکو باید دالاس میموندم و دنبال یه کار پردرآمد میگشتم و بهشون میگفتم دو سه ماه دیگه شروع میکنم و این دو سه ماه هم روی پروژه خودم کار میکردم که به این نقطه فعلی برسه. اینطوری هم ناپایدار نبودم و این همه انرژی ذهنی نمیذاشتم که حالا کجا برم و چکار کنم و هم اینکه توی همین شرایط بودم.

دزدی ماشین هم برای من دردسر مضاعف شد. اگر دالاس بودم شاید این اتفاق نمیافتاد. اگرم میفتاد خب راحتتر میتونستم برم دنبال پلیس و کارهاش نه اینکه الان دو ماهه که هیچ خبری نشده.

بعضی وقتا فکر میکنم که ریسک ها رو درست در تصمیماتی که میگیرم لحاظ نمیکنم. مثلا ریسک اینکه من چند ماه بدون درآمد بمونم وقتی شرکت نتونه پول بگیره رو نزدیک به صفر در نظر گرفته بودم و خیلی چیزای دیگه. حس میکنم که خوشبینی بیش از حد من توی زمینه هایی که کنترلش دست من نیست باعث میشه که اینطوری کار دست خودم بدم. احتمالا ریشه اش اینه که من آدم خوش بینی هستم و فکر میکنم که چیزا باید درست پیش برن. از طرفی آدم توانایی هستم و معمولا کارهایی که بخوام انجام بدم رو انجام میدم. این احتمالا باعث شده مغز من همه ریسک ها رو بر اساس خوشبینی من و توانایی من در نظر بگیره در حالی که اکثر موارد اینطوری نیست. مثلا توی پروسه اپلای من خیلی خوشبین بودم مخصوصا اینکه سال اول ادمیشن بدون فاند هم داشتم ولی بازم به اشتباه ریسک اینکه فاند نگیرم رو صفر در نظر گرفته بودم. اگرچه معجزه شد و بالاخره یه جورایی با فاند آمدم ولی همیشه هم معجزه نمیشه مخصوصا وقتی کنترلش دست خود آدم نباشه.


این دو سه روز همش داشتم فکر میکردم که چکار کنم. از یه بابت میخواستم که لس آنجلس بمونم تا همینجا کار پیدا کنم و همینجا هم زندگی کنم. از یه بابت هم میترسم اگر بمونم و بیمه بخواد اذیت کنه و پول ماشینم رو نده خیلی ضرر میکنم. فکر کردم که با پرواز برم و بیام اما اینجا جایی رو ندارم و مدیریت اش خیلی سخت میشه. حداقل دالاس یه دوستانی هستن که کمک کنن.


فکر کنم که اشتباه کردم. همون روزی که ماشینم رو دزیده بودن باید برمیگشتم و پی کارهاش رو میگرفتم و فکر نمیکردم که اینطور بشه که دو ماه بگذره و بیمه هنوز منتظر گزارش پلیس باشه. بازم همین که ریسک همچین اتفاقی رو نزدیک به صفر در نظر گرفتم در مورد چیزی که تصمیمش دست من نیست.

الان فکر میکنم باید ریسک اینکه بیمه بخواد اذیت کنه و پول رو نده باید لحاظ کنم و بر این اساس باید برگردم دالاس و اینقدر بمونم تا چک ام رو بگیرم. ماشین من خیلی گرون بود و نمیشه از پولش بگذرم. اگر دالاس نباشم و کار بخواد به شکایت و دادگاه اینا بکشه و بخوام کالیفرنیا بمونم که فقط برای خودم دردسر مضاعف ایجاد کردم. چون نمیدونم چی میشه فکر کنم که بهترین کار اینه که برگردم و چون نزدیک تعطیلات هست و ممکنه هم که طول بکشه بهتره این ماشینی که کالیفرنیا خریدم رو هم با خودم ببرم چون اینجا بذارمش دوباره معلوم نیست چه بلایی سرش بیاد و به علاوه اینجا بیمه و همه چیز هم گرونتره.


باز برنامه ریزی اش هم اگر مسئله پول نبود که آسونتر بود. خودم با هواپیما میرفتم تقریبا 150 دلار بلیت و ماشین رو هم شیپ میکردم که حدود 700-800 دلار اینا میشه. تقریبا 1000 دلار که از لس آنجلس برگردم دالاس. اما الان که درآمد ندارم و مخارجم هم نمیدونم چند ماه آینده چی میشه فکر کنم بهترین کار اینه که رانندگی کنم و هزینه بنزین و روغن و... احتمالا کمتر از 300 دلار میشه. دو روز راهه و خیلی خسته میشم و از نظر وقتی اصلا نمیارزه ولی ظاهرا چاره ای نیست. بدون ماشین نمیشه دالاس موند و اونجا اجاره کردن هم دردسرهای خودشو داره.


این مدت به نظرم ماراتن تصمیم گیری بود. هر روز هر هفته هر ماه یه تصمیم مهم اینکه چکار کنم و کجا برم و چی بخرم و... فکر کنم آدما توی زندگیشون هر چند سال یکبار مجبور میشن همچین جوری تصمیم گیری کنن. مثلا یه کار میگیرن یه ایالت دیگه و یه بار تصمیم میگیرن که برن یا نرن و وقتی میرن چند سال دوباره اونجا هستن. همینطور معمولا اینقدر پول دارن که مثلا از یه جایی میخوان برن یه جای دیگه صد بار فکر نمیکنن که حالا با ماشین برم یا هواپیما بگیرم یا چطوری ماشینم رو شیپ کنم یا برم کی میگردم و صد تا چیز دیگه. امیدوارم که این ماراتن تصمیم گیری که این چند وقته تجربه اش کردم بعدا یه جایی به یه دردی بخوره.


دیروز خیلی فکر کردم. توی زندگیم خیلی جاهای کمی هست که اگر برگردم عوض اش میکنم. یکیش همینه که اگر برگردم این استارت آپی که کار میکردم و بعد از اینکه گرین کارتم آمد یا بعد از برگشتن از ایران عوض میکردم. به نظرم هنوزم دارم هزینه این تصمیم اشتباه رو میدم. اگر همون موقع یه کار ثابت که خیالم ازش راحت باشه رو میداشتم هیچوقت به این مشکلات امروز برخورد نمیکردم. الان داشتم توی یه آپارتمان یا خونه همونجایی که دوست داشتم زندگی میکردم و دو تا ماشین داشتم و شاید حتی یه رابطه خوب هم داشتم نزدیک به ازدواج بود. الان ولی به جز پول پس اندازی که توی حسابم هست و هر ماه داره کمتر میشه نقطه صفرم.


نظرات 13 + ارسال نظر
شمیم یکشنبه 27 اسفند 1402 ساعت 05:49

سلام وودی عزیز
بچسب به معنویات
شکرگزاری
اتفاق های مثبت هر دقیقه و ساعتتو همون لحظه تو یک دفترچه یادداشت کن
برای خدا نامه بنویس و کارهایی که قدرت بیشتر از تو رو می طلبه رو بسپار به اون
ازدواج کن با یک ادم پرمایه( درونی) که یک زن قوی واقعا زندگی رو میتونه هدایت کنه بهت ارامش بده استرس هاتو تسکین بده
هدفاتو بنویس (هفتگی ترجیحا ) براشون تلاش کن
از همه مهمتر موفقیت هاتو بخودت یاد آوری کن
و برای کارهایی که خارج از توان تو هست دعای خیر کن (نه نگرانی که از پای دربیای)

سلام مرسی دارم همین کار رو می‌کنم.
برای ازدواج هم اگر واقعیتی پیش اومد حتماً چرا که نه.

شاهرخ پنج‌شنبه 21 دی 1402 ساعت 13:03

سلام رفیق
راستش من خیلی مشکلات داشتم و گیج شده بودم زندگیم گره خورده بود و اصلا نمیتونستم از زندگی لذت ببرم و فقط فکر میکردم اگر پول داشته باشم زندگیم بهتر میشه اما دیگران رو میدیدم با سطح مالی پایین تر خیلی شاد تر از من هستند . در یک گروه تخصصی کاری با یک فرد خیلی حرفه ای در زمینه کاری آشنا شدم که هر مشکلی کاری که داشتم رو ارجاع میداد به خودم . میگفت چون مشکل خودشناسی و روانشناسی داری کار تخصصیت هم دچار مشکله. راستش اول قبول کردن این موضوع برام سخت بود یعنی برای همه مون سخت بود که قبول کنیم . ایشون یک گروه تشکیل داد که کتاب های خیلی مهم زندگی و روانشناسی رو با هم دیگه کار کنیم.
باید بگم نتیجه خیلی خیلی شگفت انگیز بود . و همون کتاب ها رو اینجا معرفی میکنم برای شما و دوستان پیش نهاد میکنم حتما حتما حتما مطالعه فرمایید قطعا راضی خواهید بود.

کتاب شماره یک - هنر شناخت مردم نوشته پل دی. تیگر، باربارا بارون تیگر
که توسط این کتاب تیپ شخصیتی شما مشخص میشه و تمام ایرادات شما در نحوه تفکر نشون داده میشه که خیلی راحت میتونید افکارتون کنترل کنید

کتاب شماره دو - کتاب آیین زندگی نوشته دیل کارنگی
این کتاب معرکه هست مطمعن هستم اگر این کتاب رو شروع کنید دیگر زمین نمیزارید و خیلی عالی به ما اموزش میده چطور زندگی کنیم حتما حتما حتما این کتاب رو مطالعه کنید.

کتاب شماره سه - هفت عادت مردمان مؤثر
نوشته استیون کاوی

این کتاب یک جورایی حالت advance کتاب ایین زندگی است که خیلی خیلی خوبه.

دوستانه از شما در خواست دارم کتاب شماره یک و دو (هنرشناخت مردم و ایین زندگی) رو همزمان شروع به مطالعه کنید و بعد از اتمام شروع به کتاب سوم کنید.

حتما بعد مطالعه این سه کتاب تغیرات بزرگی در زندگی افراد رخ مید (من تجربه کردم)

البته ما یک گروه داخل تلگرام داریم که به صورت حرفه ای این کتاب ها رو کار کردیم و آرشیو کردم اگر هم کسی سوالی در جایی داشته باشه کمکش میکنیم اگر دوست داشتید عضو بشید یا دیتا های تحلیلی رو داشته باشید به بنده پیام بدید همینجا

سلام
لطف کردین که نظر نوشتین. از اینا کتاب سومی رو خیلی وقت پیش خونده بودم.
اینا اسم انگلیسی کتاب ها هستن.
1- The Art of Speed Reading People: How to Size People Up and Speak Their Language
2- How to stop worrying and start living
3- The 7 Habits of Highly Effective People

کتاب اول در مورد myers-briggs تست MBTI قبلا نوشته بودم الان یه مروری کردم که جالب بود.

سلام پنج‌شنبه 30 آذر 1402 ساعت 01:05

یه مشکل دیگه، برداشت شما ایرانی های خارج از ایران از اتفاقات داخله.
نمیدونم چطور بگم. حس میکنم از جامعه واقعی ایران دور افتادید و فقط با اخبار از ایران اطلاعات میگیرید یا با افرادی در تماسید که مدام موج ناامیدی از ایران به سمت شما میفرستن. و شما به خودتون به چشم کسی که باید برای شرایط غصه بخوره نگاه میکنید. البته بعضی ها خارج از ایران هستند که کاملا بیخیالن. اونها دسته دومن که هیچ چیزی از ایران براشون اهمیت نداره.
الان دیدم تو جوابهای کامنت ها، چند بار اسم نیکا و مهسا و ... آوردی. برادرمن ، من اینجا معلمم. خیلی قبل تر از اینکه قضیه مهسا باشه هر سال چند تا از شاگردهای من خودکشی میکنن! شاگردهای من تن فروشی میکنن. کتک میخورن. بی مهری میبینن و ... اما من هیچ وقت مثل شما فاز افسردگی و ناراحتی و ناامیدی با این شدت بر نمیدارم. سعی ما بر اینه که شرایط بهتر بشه ، نه اینکه چون شرایط بده همش دو دستی بزنیم تو سر خودمون و سخت ترش کنیم. از اون طرف دانش اموز و نوجوان خوشبخت ( حداقل بدبخت نیستند) هم زیاد دارم. خیییلی زیاد دارم. به اونها امید دارم. به شور نشاطشون و آینده شون.

آره حرف شما درسته. دو سال پیش که برگشتم ایران متوجه شدم که چقدر ذهنیت من با اون چیزی که واقعیت ایران هست فرق میکنه.
بله امید که شرایط بهتر بشه. اون چیزی که باعث افسردگی میشه اینه که آدم میبینه هیچ کاری از دستش بر نمیاد. تا جایی که امید باشه افسردگی هم نیست

سلام پنج‌شنبه 30 آذر 1402 ساعت 00:54

وودی یه چیزی میخوام بگم ناراحت نشو.
یادمه یکبار صحبت ازدواج شد. گفتی دخترهای ایرانی سطحشون پایینه. اون موقع من به عنوان یه دختر خیلی ناراحت شدم.
چیزی که دوام زندگی مشترکه نه سطح خانوادگیه نه سطح مالی و اجتماعی و نه تیپ و قیافه.
وودی یه کار ثابت بگیر. اینقدر در انتخاب همسر بلند پرواز نباش. بیا ایران از ایران زن بگیر و ببر. دخترهای ایران اونقدر هم که فکر میکنی سطح پایین نیستن.

یادم نمیاد همچین چیزی گفته باشم. رفرنس بدین خوبه ببینم چطوری فکر میکردم قبلا. دو سال پیش که ایران بودم دیدم دخترایی که ایران زندگی میکنن اساسا توی یه دنیای دیگه ای هستن.

شاخه نبات یکشنبه 26 آذر 1402 ساعت 15:47

شاید بی ربط باشه ولی به نظرم وقتشه که یک نفر رو وارد زندگی کنی تا از این وضعیت پا در هوا نجاتت بده.زندگیت جهت پیدا میکنه و لااقل میدونی چی میخوای.الان تنهایی هی میگی بذار این راه امتحان کنم اون راه امتحان کنم چشم به هم میزاری ۵۰ سالت میشه بدون اینکه خانواده ای داشته باشی.
وقتی مسئولیت یه زندگی رو هم داشته باشی زندگی جهت پیدا میکنه.
من داخل ایرانم ولی خیلی از پسرایی رو دیدم که سالها مجرد موندن و کار کردن و شغل عوض کردن وچیزی که میخواستن رو آخرشم پیدا نکردن.
یکی رو پیدا کن که بتونی باهاش حرف بزنی بدون اینکه حوصله ات سر بره ، درکت کنه ، درکش کنی .بقیه مسائل حل میشه.

آره کسی رو پیدا نکردم که بتونم باهاش خانواده باشم و چند تا بچه هم داشته باشم. این چند سال کووید و کار روابط اجتماعی منو به طور کامل نابود کرده.

نینو یکشنبه 26 آذر 1402 ساعت 06:10

به نظرم باید برای خودتون یه شرایط استیبل و پایدار بوجود بیارید. برای کاری که دوست دارید توی شهرایی که دوست دارید و شرکت های خوب اپلای کنید. یه کار مشخص توی یه شرکت با ساعت کاری مشخص به زندگی ادم نظم و مسیر میده به نظرم. هدف و برنامه بذارید که خونه بخرید. توی دیتینگ اپ ها عضو بشید.... بعدا میتونید به شرکت خودتون و پروژه های خودتونم فکر کنید ولی الان به نظرم چیزی که نیاز دارید یه شرایط استیبل هست. بهتون اطمینان خاطر میده و تلاش براش هدف و امید میده به زندگیتون به نظرم.
راستی اینستاگرامتون رو پیدا نکردم :)

بله خودم هم همین فکرو میکنم. دیتینگ اپ برای آدمای خوشتیپه! قدم بعدی اینه که دوباره یه کار پردرآمد موقت بگیرم

فائزه شنبه 25 آذر 1402 ساعت 10:35

سلام وودی
برای استارتاپت حتما ycombinator.com رو می شناسی ولی خواستم پیشنهادش کنم. اگر رفتی تجربیاتت رو با ما در میون بذار.

سلام. بله میشناسم. وارد شدنش آسون نیست. دوست داشتم که امسال اپلای کنم ولی این دوست ما ایده ای نداشت. تنهایی وارد شدنش هم کار درستی نیست

Marzieh جمعه 24 آذر 1402 ساعت 14:36

سلام وودی عزیزم. امیدوارم حالتون خوب باشه. فکر کنم۶ سالی هست که وبلاگتونو دنبال میکنم . اینروزا مثل آدمی که خیلی میشناسمتون تقریبا هر روز به یادتون میفتم. دلیلشم کنسرتای تیلور سوئیفت هست که هر بار میرم یوتیوب حتما چند تا ویدیو ازش تو اکسپلورم هست . همش این سوال میاد تو ذهنم یعنی وودی که یه زمانی برای تیلور میخاست دستبند بخره و بفرسته و براش شعر گفته بود و موقع آماده شدن برای رفتن سر جلسه ازمون تافلش اهنگاشو گوش میداد تا حالا تو یکی از کنسرتاش شرکت کرده؟! خیلی خیلی دوست دارم اینو بدونم و امیدوارم سوالم زیادی شخصی نباشه:)
من همیشه بابت خوشحالیاتون از ته دل ذوق کردم و بابت پستایی که ناراحت بودید غمگین شدم . اما این اولین باره براتون کامنت میزارم و از خودم خندم گرفته که چقد کنجکاو شدم سر این مسئله:)))

لطف دارین. نوشته بودم که بله یکی از کنسرت ها رو چند سال پیش رفتم. به خاطر اینکه در مورد بچه های ایران و ... هیچ حرفی نزد هم دیگه دنبالش نمیکنم

Az Canada پنج‌شنبه 23 آذر 1402 ساعت 21:09

سلام من خیلی ساله وبلاگ شما رو‌میخونم بیشتر از هفت هشت سال حتی اولن وبلاگتونم از صفر تا صد رودخونده بودم قبل مهاجرت. خیلی فکر کردم کامنت بذارم یا نه ولی دیگه یه لحظه تو ذهنم اومد بذارم. من شمارو نمیشناسم ندیدم هرچی هست از رو نوشته هاست و احساسات و درک. من آدمدمذهبی نیستم عیر مذهبیم نیستم. ولی خب سعی دارم خدا رو داشته باشم تو زندگیم (فقط سعی دارم اینکه موفقم یا نه رو‌می ونم خیلی جاها نیستم یعنی حتی خودمم میدونم) در شما چیزی عوض شده. این طبیعیه که در همه چیزی عوض بشه. ولی چیزی‌که من دارم میبینیم تو خیلی از آدمهای اطرافم اینه که همه دارن سعی میکنن با یه خط کش یا مت. دیگه ای همه چیزو‌بسنجن. هیچ معنویت یا روحی انگار نمیتونه باشه (نمیدونم چجوری بگم ولی خیلی چیزها هست که ما نمیدونیم علم هنوز بهش نرسیده یا هر چی، من نمیدونم ججوری بگم ولی به نظرم یکم نیازه قلبهامون رو نرم تر کنیم) واقعن نمیدونم چجوری بگم حرفمو. فقط اینکه روحی از نوشته هاتون کم شده (شاید فقط یه احساسه) بازم ببخشید اکه بی ربط بود امیدوارم ناراحتتون نکرده باشم. شاد و سلامت باشید

سلام. ممنونم که نظر گذاشتین.
آره خودم هم میدونم. خیلی وقتا دیگه نمینویسم شاید هم دلیلش باشه و هم دلیل اش.
این چند سال روح منو واقعا کشت. خیلی چیزا برام دردناکتر از تحمل ام بود. شاید برای خیلی ها قابل درک نباشه و قابل گفتن و نوشتن هم نیست. بعضی روزا یادم میره که چیا شده ولی خیلی طول نمیکشه. نیکا برای من دختری بود که آرزوشو داشتم و دیگه نیست. همه بچه های غزه امروز بچه های من هستن که زیر بمبارون کشته میشن... هر بار که فکر میکنی دیگه بدتر نمیشه باز میبینی که نهایتی نداره.
این وسط حس بی خاصیتی میکنم. این وسط حس میکنم کاری از من برنمیاد. میبینم که چهل سالم میشه و... نمیشه گفت. نمیشه نوشت. بیشتر حس هست. میتونم حس اون روزا رو برگردونم اما باید بتونم یه راهی پیدا کنم که یه کاری کنم. این روزا فقط فکر میکنم. فکر که چکار میتونم کنم. چکار باید کنم. کاشکی دنیا میاستاد که آدم یه لحظه فکر کنه داره چکار میکنه.

مهشید سه‌شنبه 21 آذر 1402 ساعت 18:05

سلام آقای وودی
بنظرم خوبه که شما مشکل خودتون را متوجه شدید و برای شما راه حل بسیاره و نگرانی ندارد. جوون هستید و فکرتون خوب کار می کنه کشور خوبی هم هستید ۱۰۰ درجه از هم یالانتون جلو هستید. شرمنده وبلاگ ندارم آدرس خالی گذاشتم. شب یلداتون مبارک

سلام. ممنونم. شب یلدای شما هم مبارک

اصغر یکشنبه 19 آذر 1402 ساعت 14:01

در ادامه کامنت قبلی که فرستادم. من متوجه شدم در امریکا خیلی ها برای زندگی بهتر بسیار دنبال استاک مارکت و ترید و... هستن دوران دانشجویی میتونم یاد بگیرم و دنبالش برم؟؟؟ توصیه میکنید؟؟ همچنین خیلی ها دنبال زمینه ریل استیت و ملک هستن به هدف سود نه خرید خونه برای خودشون. البته این فکر کنم سخت تر باشه برای کسی مثل من که پول انچنانی نداره.
در کل دنبال اینم تجربه تون بدونم ادم هایی که دیدید موفق بودن و خب مث ما خارجی بودن چه کار هایی کردن؟
ببخشید طولانی نوشتم

با یه کامنت از اکبر به اصغر تغییر پیدا کردین خیلیه!
استاک مارک برای حفظ سرمایه است نه پولدار شدن. وقت اتون رو تلف این چیزا نکنین تا پول زیادی ندارین (بالای 50 هزار دلار). ترید هم اجازه ندارین. میتونین ماهیانه یه مبلغی رو توی استاک بذارین ولی ترید نکنین یعنی فقط بخرین. مثلا BRK-B رو هر ماه بخرین.
اینجا هم مثل ایران پول پول میاره. ملک و ... هم همینه. به عنوان دانشجو نمیتونین راحت وام بگیرین. بعضی ایالت ها هم از جمله تگزاس خرید ملک و بعضی چیزا رو برای ایرانی های غیر مقیم محدود کردن و دارن میکنن.
نتورک نتورک نتورک به نظر من. برای پولدار شدن اینجا هر کاری میشه کرد ولی با کی کانکت میشین مهمترین بخش هر بزینسی شده

اکبر یکشنبه 19 آذر 1402 ساعت 13:56

ازسالها پیش وبلاگ ات میخوندم حتی از قدیم ها بزرگترین مزیت ات به نظرم تو این سالها گفتن واقعیت خودت بود برعکس سوشال مدیاهای دیگه که فقط فیک خودشون رو میگن و ضعف هاشون افسردگی هاشون نمیگن. بعد از سالها کار من درست شد اپلای کردم برای دکترا به امریکا دارم میام.
سوالی که دارم اینه به نظرت از روزی که اومدی امریکا رو بخای تحلیل کنی به نظرت کجاها رو اشتباه کردی؟؟ چه کارهایی رو اگ برمیگشتی به سالها عقب به ترتیب انجام نمیدادی؟؟ توصیه ات در کل چیه؟؟ میرفتی کلا دنبال کار اکادمیک؟؟ یا..........
سوال دیگه اینکه دوره دکترا چجور میشه پول بیشتر دراورد خارج از فاند؟؟؟ اگ خودت بودی و پول کم میووردی چه راه هایی پیش روی ات بود؟؟
برای یافتن کار از روز اول چه کارهایی توصیه میکنی بکنم؟؟ نتورک؟ لینکدین کانکشن یا هر کاری؟؟؟ شنیدم کاریافتن اخیرا در امریکا چالشی شده.
رشته کامپیوتر ساینس هستم به نظرتون جاب چه زمینه ای در 5 سال اینده بسیار پرتقاضا هست برای دکترا؟؟ مثلا دیتاساینس شنیدم اشتباع شده ولی مثلا سایبرسکوریتی نشده یا مثلا بایوانفورماتیک.(مطمن نیستم)
من از شما بسیار کوچکترم ولی تو این سالها به نظرم ادم موفقی بودید از نظر من که واقعیت خودتون رو صریح گفتید و خودتون رو هم بدون پرده نقد کردید.توصیه هاتون چیه در کل؟؟؟؟

به سلامتی و مبارک باشه.
کوتاه جواب میدم. شاید بعدا برسم بیشتر بنویسم.
کارهای زیادی نیست که عوضش میکنم. اینا چیزایی هست که الان به ذهنم میرسه.
1- ورزش. واقعا کم گذاشتم.
2- زیادی توی آزمایشگاه و کتابخونه بودم. کمترش میکنم
3- کتاب های کمی در مورد روابط اجتماعی خوندم. اینا رو بیشتر میکنم.
4- هر جایی که کارم دست دیگران هست ریسکش رو زیاد در نظر میگیرم.
5- به جای اینکه برای همه چیز خودم وقت بذارم سعی میکنم که از دیگران بیشتر کمتر بگیرم همونطوری که خودم هم به دیگران کمک میکنم.
6- دیگه به کسی کمک زیادی نمیکنم. تا کسی نخواسته هم کاری براش نمیکنم و اگر هم بخواد باید ببینم که میتونم یا نه.
7- یوتیوب و سوشال مدیا رو زودتر شروع میکردم که یاد بگیرم (کلا ترندها رو بیشتر توجه میکردم)

مثل اینکه خیلی چیزاست :)

نه دنبال کار آکادمیک نمیرفتم. پیرتر بشم برمیگردم دانشگاه درس میدم. این کارو خیلی دوست دارم ولی برای تفریح نه درآمد.
من پولی کم نیاوردم. اینترنشیپ بهترین راه پول درآوردن هست. بعد از اون یه چیزی هست به اسم co-op که یه شرکتی پول تحصیل ات رو بده و دانشجو هم باشی. سخته ولی بودن که رفتن دنبالش و گرفتن. دیدم بعضی ها اجازه کار هم گرفتن.
هوش مصنوعی بسیار پرمتقاضی خواهد بود بعدش هم رباتیک. ترکیب رشته ای حالا حالاها جا داره. مثلا کلی کار توی بایو و مدیکال دیوایس هست که باید انجام بشه.
در کل توصیه ام اینه که کارهایی که بهتون انرژی میده بیشتر انجام بدین و کارهایی که انرژی تونو کم میکنه بذارین کنار یا در اسرع وقت موقعیت و شرایط تون رو عوض کنین تا بیشتر کارهایی رو انجام بدین که بهتون انرژی میده.

Reza یکشنبه 19 آذر 1402 ساعت 08:16

سلام وودی، آره درست میگی. فکر کنم قبل از تصمیم های بزرگ باید شرایطی رو به وجود بیاریم که لازم نباشه نگران تصیمیم های کوچیک و نگرانی های روزمره باشیم و انرژیمون رو کامل بزاریم روی کار اصلی و اینکه یه خوشبینی بیجا تو اکثر ما هست. تو این شرایط به نظرم آدم باید تلاش کنه یکم بدبین و همه جانبه گر باشه چون عملا بقیه هیچ وقت اون جور که ما میخواییم رفتار نمیکنن. یا با یه دوست که بتونه شرایط رو از بیرون ببینه مشورت کنیم. من حدود 3 هفته پیش یه جاب اپلای کردم. کلی معطل کردن منم که زنگ زدم گفتن آفر رو فرستادیم که امضا بشه. دیروز زنگ زدن گفتن که ریجکت شدی. حدود 2 هفته با این حساب که جاب دارم درست و حسابی اپلای نکردم و این وسط کلی رد فلگ بود که نمیخواستم ببینم.

احتمالا مورد جاب که میگین همین باشه. من از این روی کار دیگران ریسک رو خیلی بالا در نظر میگیرم. حتی برگردم گرین کارت هم همین بود که خودم سر وقت اقدام نکردم و گذاشتم شرکت کار رو انجام بده و خیلی خیلی چیزای دیگه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد