زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

من باید خوب بشم

پست اول رو نوشتم و همه گلایه و شکایت بود و بعد خیلی حالم بهتر شد و پست دوم رو همون موقع نوشتم. یعنی نوشتن اینقدر موثره. در فاصله یکساعت حالم از این رو به اون رو شد و اینقدر انرژی گرفتم که تا ساعت 2 شب خوابم نبرد. کاشکی میشد هر روز وقت بذارم و بنویسم. خیلی حالم بهتر میشد.

چیزی که من این یک هفته ای فهمیدم اینه که برای من بسیاری از مشکلات به خاطر تغذیه هست. فروارده های لبنی اصلا با بدن من سازگار نیست و من هر روز میخوردم

شیر که کلا کشنده است. ایران که میخوردم اسهال میگرفتم و اینجا فقط دلدرد میگیرم. شیر رو مدتهاست که حذف کردم اما بعدا فهمیدم که پروتئین های شیر هست که توی چیزای دیگه هم هست که باعث حساسیت میشه. 

یه چیز دیگه ای هم توی غذاهای امریکا زیاده شربت پر فرکتوز ذرت هست. اونم ظاهرا حساسیت میاره. خونه دوستم سه چهار تا نون تست صبح خوردم و شب اینقدر دست و پام یخ زد و حالم بد شد که میخواستم وصیت نامه بنویسم. فکر کردم به فردا نمیرسم. چند تا خرما و موز و کیوی با نمک ید دار خوردم و نیم ساعت بعد خیلی بهتر شدم. نمیدونم شاید سردی ام شده بود یا هر چیزی ولی اصلا باورم نمیشد که یه دفعه از اون حال به این حال رسیدم. میخوام بگم که غذاها خیلی تاثیر میذارن. هر کسی هم باید خودش پیدا کنه که چی به بدنش سازگاره و چی نیست.

یه مدتی و هنوزم من از این سبزه های دریایی که روی سوشی میذارن خیلی خوشم میامد. میرفتم سوشی بگیرم که فقط از اینا بخورم. بعدا فهمیدم که اینا پر از ید هست و برای من که کمبود ید داشتم خیلی خوبه. ظاهرا بدن خودش میفهمه که چی خوبه و چی نیست. فقط آدم باید گوش بده ببینه که چی میگه. البته وقتی که خراب شد و به قرص خوردن رسید باید قرص رو خورد. من الان دو روزه که اون قرص رو شروع کردم و غذا رو هم خیلی کم و سالم کردم و حالم بهتر شده.

چیزی رو که آنلاین خوندم اینه که بیماری های مزمن معمولا با تغذیه مناسب و روزه های طولانی مدت رفع میشن. میخوام امتحان کنم ببینم درسته یا نه. البته منظورم روزه مسلمونی نیست که آب هم نمیشه خورد. بلکه یه عالمه آب میخورم چون برای سم زدایی بدن لازمه. برای تست ماهیانه تیروئید هم ثبت نام کردم تا هر ماه تست بدم تا زمانی که خوب خوب بشه.


یک سال رویایی

تقریبا آخر 2021 هستیم. به غیر مشکل کم کاری تیروئید که یه سری مسائل زیادی رو به وجود آورد امسال یه سال رویایی بود. خیلی چیزاش همونطوری پیش رفت که دوست داشتم با اندکی تفاوت. دوست داشتم که یه کار پر درآمد داشته باشم. کار فعلی ام خوبه. البته باید درآمدم بیشتر از اینا باشه اما خوبه دیگه. این مدت هم که همه از راه دور کار میکردن. ماه می همه وسایلم رو گذاشتم انباری و با چشم گریون آپارتمان دالاس ام رو ترک کردم. از اون زمانی که من رفتم اجاره ها 500 دلار گرونتر شدن. خیلی اونجا رو دوست داشتم اما خب یه روزی باید میرفتم.

نیویورک رو تجربه کردم. اونجا رو واقعا دوست داشتم. نمای پنجره ام که به منهتن باز میشد و رنگین کمان بزرگی که اون روز توی آسمون بود هیچوقت یادم نمیره. راه رفتن کنار رودخانه انگار که توی رویا قدم میزدم. هنوزم باورم نمیشه این همه جاهایی قشنگ رو دیدم.

بعد با ماشین از نیویورک رفتم سیاتل. توی راه Mount Rushmore و Yellowstone رو هم دیدم. واقعا زیبا. میگن Yellowstone قشنگترین پارک ملی امریکاست. به قدری زیبا بود که نفس من بند آمده بود. یعنی به قدری طبیعت این پارک های ملی امریکا قشنگه که هیچ عکس نمیتونه توصیف اش کنه. عکس رو که میگیری انگار به اندازه کافی رنگ و نور نداره که چیزی رو که میبینی رو تصویر کنه. به قول خودم coast to coast رانندگی کردم. برای اولین بار شب تا صبح رانندگی کردم که خیلی دوست داشتم.

سیاتل توی تابستون بهشته. طبیعت سیاتل رو واقعا دوست دارم. اگر پاییز و زمستون غم انگیزی نداشت بدون شک بهترین جای زندگی امریکا بود. ده روزی اونجا بودم و واقعا لذت بردم. اگر عروسی دوستم توی لس آنجلس نبود کل تابستون رو اونجا میموندم.

بعد رفتم شهر فرشته ها عروسی دوستم. وای که چه جای قشنگی رو گرفته بودند. دوست داشتم عروسی خودم هم همچین جایی باشه. اینقدر منظره و نمای زیبایی داشت که من فقط دوست داشتم همون بالا بایستم و منظره رو تماشا کنم. عروسی هم خیلی خوش گذشت. عروس و داماد منو با ماشین خودشون بردن. شاید نفهمیدن اما توی ماشین گریه ام گرفت برای من که اینجا کسی رو ندارم انگار که عروسی برادر خودم بود و منم فامیلشون بودم که با ماشین خودشون رفتم. همه عروسی یه طرف این که من با ماشین عروس و داماد رفتم هم یه طرف.

یک ماه و نیمی هم توی یه آپارتمان لاکچری که شرکت اپل به یکی از دوستم داده بود زندگی کردم. وای که چقدر حال میده شب از سرکار برمیگردی میری استخر و جکوزی توی خونه. من هر بار از جکوزی بیرون میامدم زنده میشدم انگار که صدبرابر انرژی داشتم و همه چیز خوب میشد. آپارتمان هم تمیز و شیک. برای اولین بار حس کردم که زندگی آپارتمانی توی یه آپارتمان خوب هم بد نیست.

بعد برگشتم دالاس. دالاس دیگه کار خاصی نبود و زندگی روتین و معمولی بود اما بد هم نبود که یه سری خاطرات تازه شد و بعضی دوستان رو دیدم. کنسرتا هم که خاطره شد!

بعد رفتم جورجیا ماشین دوستم رو بخرم که نشد و برگشتم و دو هفته پیش با ماشین خوشگل خودم راه افتادم. دلم نمیامد این ماشینو بندازم توی جاده ها و البته یکی دو جا هم رنگش سنگ خورده ولی اشکالی نداره. خیلی لذت بردم. آرکانزاس رو دیدم و از چند تا ایالت دیگه هم رد شدم. دوباره خونه دوستم جورجیا موندم تا هفته پیش و الان یک هفته هست که اورلاندو هستم. البته از هتل خیلی بیرون نرفتم و بیشترش رو بی انرژی بودم اما هوای فلوریدا عالیه. فوق العاده است. فردا صبح هم دارم میرم میامی. هفته دیگه هم چند تا از دوستام میان میامی که با هم اونجا رو بگردیم.

فکر میکردم گرین کارت بگیرم یکسال تعطیل کنم دور امریکا بگردم اما چون کارم از راه دور بود تعطیل هم نکردم و دور امریکا هم گشتم. اگر این روزهای بی انرژی و سرگیجه هم نبودن امسال میتونست جزو بهترین سالهای عمرم باشه. همونطوری که فکر کرده بودم. البته فکر میکردم که حتما تا این مدت یکی رو هم پیدا کرده باشم و اون صندلی سمت راست هم خالی نباشه توی این همه مسافرت اما خب دیگه همه چیز اونطوری که آدم تصور میکنه پیش نمیره.

یه وقتایی که انرژی ام برمیگرده حس میکنم خوشبخت ترین آدم روی زمین هستم. هیچ چیزی نیست که میخواستم که نداشته باشم (به جز تیلور خانم!). بهترین ماشین دنیا رو سوار میشم و باهاش طول و عرض قاره امریکا رو طی میکنم. بهشت های روی زمین رو میبینم. هر وقت دلم میگیره سقف رو باز میکنم و انگار هیچ سقفی جز آسمون بالای سرم نیست. روزی هزار بار خدا رو شکر میکنم که همچین زندگی خوبی بهم داده. شاید توی خواب هم نمیدیدم که جاهای به این قشنگی رو روی کره زمین ببینم. از امسال هم که گرین کارت دارم میتونم هر کشوری که میخوام برم. هر جای دنیا که دوست داشته باشم ببینم رو میتونم برم. نه مشکل پول دارم و نه نگران ساعت کاریم هستم. من یه رویایی رو زندگی میکنم که باورکردنی نیست.

همه چیز خراب میشه وقتی رویا تموم میشه

این روزا خیلی به این فکر میکنم که اصلا چی شد که سلامت من به این روز افتاد. تا یه حد زیادی کاهلی از خودم بود. دوران تحصیل ورزش نکردم و غذا هم خیلی سالم نخوردم و خیلی روزا تا دیروقت کار کردم. بچه های دانشگاه اکثر منو آخر هفته ها دیدن و فکر میکنن که من همش در حال تفریح و خوشگذرونی ام. اما من همیشه در طول هفته شب ها تا دیروقت کتابخونه بود. حتی اونشب که تصادف کردم به خاطر همین بود و شاید اگر زودتر رفته بودم شیشه ماشین یخ نزده بود و جاده ها لغزان نبود که اونطوری بشه. اون روزا خیلی انگیزه داشتم. سال آخر دانشگاه اما کم کم همه چیز بد شد. با استادم به مشکل خوردم و فهمیدم همه زحماتی که برای پروژه دکترام میکشم به جایی نمیرسه. انگیزه امو از دست داده بود و استرس زیادی داشتم. دقیقا از همون موقع هم همه این مشکلات شروع شد فقط درصدش کم بود. اون موقع هم وقتی توی شرکتی که کارآموزی گرفته بودم مینشستم دست و پاهام یخ میزد و من با کاپشن مینشستم. فکر میکردم که بقیه چون نسبت به من چاقتر هستن گرمشون هست. هیچوقت فکر نکردم که شاید مشکل از بدن من باشه. اون سال فهمیدم رویایی که دارم اینطوری بهش نمیرسم. باید فارغ التحصیل بشم و گرین کارتم رو اول بگیرم. وای شش سال از اون موقع گذشته. مشکل تیروئید من از اون موقع شروع شده بود خبر نداشتم.

همه چیز از همونجا خراب شد. استرس پیدا کردن کار و فشار فارغ التحصیلی برای پایان نامه ای که هیچ چیزیش آماده نبود اما چون فاند نداشتم باید حتما دفاعش میکردم.

سال اول کارم بعد از چند ماه همه چیز کم کم خوب شد. سال دوم هم دو سه ماهی خوب بود تا اینکه داستان های وکیل شرکت و اینکه کار رو دیر شروع کردن و طرف وارد نبود و همه این چیزا و کم کم دوباره از اونجا حال منم خراب شد. سال سوم آخرین سال OPT ام بود و اگر ویزای کار نمیگرفتم ممکن بود از نظر اقامتی به مشکل بخورم و از اول سال وکیل گرفتم که اگر برنامه شرکت درست نشد با وکیل خودم کار رو انجام داده باشم. این سال خیلی بد گذشت. پروژه ای که برای خودم داشتم کار میکردم هم زمین خورد و تنها راهش این بود که گرین کارت داشته باشم. وسط سال جواب ویزای کار آمد و خدا رو شکر ویزا رو گرفتم و کمی از استرسم کم شد. دو سه ماهی همه چیز خوب و نرمال بود تا اینکه وکیل شرکت گفت که پرونده رو باید از اول شروع کنیم. یعنی یکسال و نیم  کاری که کرده بودن هیچی. متنی که وکیل خودم هم نوشته بود خیلی بد بود و مطمئن بودم که اگر بفرستم اینم به جایی نمیرسه.

معجزه الهی بود که من توی جشنی که یکی از دوستام گرفته بود معرفی بشم به یه شرکتی که بتونه کارش منطبق با تز دکترام بود و وقتی به وکیلم گفتم کل پرونده منو از اول نوشت و یه نگاهی کردم و گفتم بدون شک این قبول میشه ولی 7-8 ماهی توی دو تا شرکت کار کردم. این شاید خیلی فشار زیادی بهم آورد اما حس میکنم چاره ای هم نداشتم. بعد که دوباره حس کردم پرونده شرکت به جایی نمیرسه با یه عالمه استرس دیگه کارم رو عوض کردم. کار جدید هم خیلی فشار زیادی داشت اما حداقل آخر هفته رو برای خودم بودم دیگه. بازم چون شرکت جدید هم یه شرکت خیلی کوچیک بود و احتمال اینکه قبل از اینکه گرین کارت بگیرم ورشکست و تعطیل بشه زیاد بود خیلی استرس داشتم که اگر پرونده ای که با وکیل خودم فرستادم به جایی نرسه باید باز بگردم دنبال یه شرکت دیگه و همه چیز از اول.

شاید همین سه چهار ماه پیش بود که گرین کارت گرفتم و دیگه استرس هام تموم شد اما اثر مخرب این چند سال باهام مونده و خدا میدونه تا کی بمونه. دو ماه پیش از شرکت انصراف دادم اما قبول نکردن و این روزا خیلی کمتر براشون کار میکنم یعنی اصلا انرژی ای ندارم که بیشتر هم کار کنم و اونا هم حرفی ندارن دیگه. 

امروز بالاخره دکترم قبول کرد و جنریک این قرص تیروئید رو گرفتم تا بخورم. خیلی مطمئن نبودم که از امروز شروعش کنم. گذاشتم برای فردا. امیدوارم که این قرص بتونه همه مشکلاتی که توی بدنم به وجود آمده رو توی زمان کمی رفع کنه. همزمان هم میخوام ببینم چاره ای هست که بشه این بیماری رو با روزه یا مکمل از بین برد یا نه. میدونم از اینجا به بعد زندگی بدون استرسی خواهم داشت. اصلا دوست ندارم به خودم استرس بیشتری وارد کنم.

اون سال های اول دکترا خیلی پر انرژی بودم. پر از انگیزه بودم. اینکه توی سه چهار سال یه شرکت موفق درست میکنم. شاید توی رویا بودم اما خیلی وقتا رویاش هم خوبه. آدم باید رویا داشته باشه. آدم باید امید داشته باشه. اون روزی که فهمیدم واقعا بدون گرین کارت ول معطلم و هیچ کاری نمیتونم کنم این رویا مرد. وقتی رویا مرد همه چیز خراب شد. استرسم زیاد شد. خوابم بد شد. لذتی که از زندگی میبردم کم شد. الان گرین کارت گرفتم اما اسب بدنم ضعیف شده و رمقی نداره. رویایی که میدیدم برنگشته و خسته از همه چیز و همه جا شدم.

پریروز یه جا خوندم که توی طب چینی به هاشیموتو میگین بیماری over ambitious people. یعنی بیماری آدمایی که خیلی بلندپرواز هستن. شاید من زیادی میخواستم بپرم و اینطوری شدم. الان دیگه اون حس بلندپروازی رو ندارم اما حس خوبی هم ندارم دیگه و حس میکنم که وجودم بی ارزش یا کم ارزش شده. اون چشمه انرژی ای که از قلبم میجوشید انگاری که خشک شده. یه سطل آب امید توش میریزم که بلکه پرآب بشه اما اونم آب هم چند دقیقه ای نشده خشک میشه. جوابی ندارم که چرا به اینجا رسیدم به جز اینکه به سلامتم به اندازه کافی اهمیت ندادم. دوست دارم که اون رویاهایی که داشتم برگردن همونطوری که بهشون باور داشتم که مهم نیست چی میشه من بهشون میرسم. دوست دارم اون حس های خوبی که میدونم همه حسرتش رو داشتن برگردن. همه اون پروانه ها. همه اون گل های خوش بود و اون انوار رنگارنگ و رنگین کمون و ابرای دورش. دوست دارم... یعنی با این قرص ها درست میشه؟

برنامه ریزی برای سفر به ایران

وضعیت مسافرت و دارو

هفته پیش برگشتم دالاس تا با ماشین خودم برم فلوریدا. قرار بود که ماشین دوستم رو بخرم و برای همین رفته بودم جورجیا اما هر جوری حساب و کتاب کردیم دیدم که به نفعشون نیست چون داشتن یه خونه دیگه میخریدن و از این شهر میرفتن و ممکن بود برای وام و هزینه ها به مشکل بخورن. از اول هم نباید با هواپیما میرفتم. خودم به دلم بود که با ماشین خودم برم. فقط یه خرج اضافی هواپیما انداختم روی دست خودم. با ماشین خودم که رفتم توی راه خیلی بهم خوش گذشت.

آخر هفته رو توی راه بود. نزدیک 1100 مایل تا خونه دوستم راه بود. دو سه روزی اونجا بودم که قرار شد وسایل خونه رو بفرستن شهر جدید و منم آمدم یه هتلی توی اورلاندو. فقط شب اول رفتم بیرون و بقیه روزها رو هتل موندم. سه چهار بار رفتم داروخانه تا قرصی رو که دکتر نوشته بگیرم. گفتن باید سفارش بدیم اما بیمه من قبول نمیکنه و آزاد هم میشه 350 دلار. آنلاین کوپن پیدا کردم اما گفتن اینم باید با بیمه باشه وگرنه بازم قبول نمیکنن. من اصلا نمیفهمم این بیمه من به چه دردی میخوره به جز چکاپ سالیانه که اونم یه سری تست ها رو نداره و باید از جیبم بدم. داروخانه پیام داد به دکترم که اگر میشه یه جایگزین بذاره اما اونم چند روزیه جواب نداده. همون روز به دکتره گفتم یه دارویی ننویس که گیر نیاد. یه برگه بهم داد که برو آنلاین بخر. گفتم من مسافرتم سخته اینطوری که هی میرم اینور اونور دیگه جواب نداد. حالا یه جای دیگه رو پیدا کردم که آنلاین 120 دلار بخرم. هنوزم خیلی گرونه اما باز منطقیه. با یکی از دوستام هم صحبت میکردم که همین مشکل رو داشت و اونم گفت که دکترش جنریک نوشته و برای شش ماه 30 دلاره هزینش. داروی من الان میشه 40 دلار در ماه و اونم با این تخفیف این سایت که معلوم نیست سه ماه دیگه هم باشه یا نه. خلاصه که سیستم درمانی امریکا واقعا فاجعه است. مطمئنم ایران بری داروخانه نسخه هم نبری یه جایی بهت همینه میده 30 هزار تومن تموم. 

دو روز و نیم روزه گرفتم و خیلی عجیب بود چون اصلا بدنم تغییری نکرد. یعنی متابولیسم بدنم اینقدر کم شده که انگار توی شرایط روزه هستم. قبلا وقتی روزه میگرفتم بعد از نصف روز دیگه گرسنه میشدم و حس کم انرژی بودن داشتم اما الان اینقدر کم انرژی ام خودم که انگار روزه ام. دیروز دیگه روزه ام رو شکستم و رفتم خرید کردم و غذا خورم تا شب حالم خوب بود اما الان که بیدار شدم خیلی بی انرژی ام. شاید غذا نمیخوردم بهتر بود. دوست داشتم این هفته که اورلاندو هستم یه چند جا رو ببرم ببینم اما هیچ کاری نکردم. حتی کار شرکت رو هم درست انجام ندادم. شبا یا دارم سایت ها رو میخونم در مورد هاشیموتو و یا دارم برنامه ریزی میکنم برای سفر ایران.

برنامه ریزی سفر ایران

دو سه شبه که چند ساعت وقتم داره میره برای برنامه ریزی آمدن ایران. واقعا این همه وقت تلف برنامه ریزی ها میشه دیگه خسته ام کرده. قانون مهر خروج مشمولین رو هنوز تمدید نکردن و احتمالا نمیتونم عید رو ایران باشم. من هنوز ایران نیامده دارم دردسرهای زندگی ایران رو میکشم. گفتن که شاید بهمن ماه تصمیم گیری کنن ولی بلیت ها همینطوری دارن گرون میشن و تازه هم معلوم نیست تمدیدش کنن. البته همه میگن که احتمالش کمه که تمدید نکنن اما خب تا بهمن ماه شاید دیر باشه. حالا من تازه پاسپورتم رو فرستادم و خدا میدونه که اونو کی برگردونن و آیا مهری که میزنن تا آخر سال 1400 هست و یا این قانون تا اون موقع میرسه. اگر بهمن ماه هم این قانون بیاد شاید پاسپورت جدید من مهر رو نداشته باشه و باید دوباره بفرستم یا یه سفر برم واشنگتن تا تمدید مهر رو بگیرم.

 فکر کردم که شاید بهتر باشه که من قبل از عید برم ایران و برای عید خانواده ام ببرم ترکیه تا بتونم همه بعد از ده سال دور هم جمع بشیم. بلیت ها رو که چک میکردم بلیت های ترکیه خیلی گرون بودند. سایت ها و آژانس های ایران هم که قیمت هاشون از قیمت های دلاری که آنلاین میتونستم بخرم بیشتر بودن و واقعا عجبا. قبلا یادمه آنلاین یه بلیتی رو پیدا میکردی توی ایران ارزونتر میشد خرید اما ظاهرا دم عیده و اونا هم گفتن بدی نیست یه سودی هم بکنیم. خرج مسافرت ترکیه برای یکی دو هفته خیلی میشه چون شش نفر هستیم. مشکل اصلی هم اینه که بلیت های ایران به ترکیه دو برابر بلیت های اروپا به ایرانه توی اون زمان.


کاشکی نمیخواستم برم

دیشب داشتم فکر میکردم که دیگه خسته شدم از این همه فکر کردن و کاشکی اصلا ایران نمیرفتم. بابام که میگه اصلا نیا. میخوای بیایی اینجا که چی. فردا میگن سربازی نرفتی بیا برو سربازی. گفتم مهر خروج میگیرم قبل از اینکه بیام. گفت حالا آمدی فردا توی فرودگاه نگهت داشتن و گفتن که دیگه مهر خروج رو قبول نداریم چی؟ اینجا که هر روز یه قانون جدید میذارن. اگر گیر دادن خواستن نگهت دارن میخوای چکار کنی؟ این همه سال رفتی سختی کشیدی و حالا که باید زندگیتو بسازی برگردی و به خاطر یه سفر که میخوای ما رو ببینی برگردی و همش خراب بشه. مگه اخبار رو نخوندی. شاید فردا گفتن امریکایی هستی بیا برو زندان. چکار میکنی بعد؟ گفتم آخه من که امریکایی نیستم و کاری نکردم یه دانشجویی بودم چند سال و الان هم کارم توی حوزه تجهیزات پزشکیه. گفت شاید گفتن برو برای ما جاسوسی کن مثل اون پسره توی اخبار مگه نخوندی و... این حرفا هم خسته ام کرده. 

یکی از دوستام که بعد از ده سال رفته بود میگفت که توی فرودگاه نگهش داشتن و سین جین اش کردن که این ده سال کجا بودی و اصلا برای چی آمدی و کجا کار میکنی و... البته میگفت که خیلی محترمانه بود ولی ته دلش خالی شده بود. همینکه پروازش نزدیک بود و میترسید که شاید پروازش رو از دست بده و یا بخوان اذیت کنن و نگهش دارن.

یکی دیگه از دوستام هم که با زن و بچه آمده بود میگفت کل زمانی رو که ایران بود دنبال عوض کردن شناسنامه و کارت ملی و گرفتن اجازه خروج برای خانواده اش بود. میگفت که توی فرودگاه بهشون اجازه نمیدادن برن چون اجازه خروج همسرش توی سیستم نیامده بوده. هر چی هم میگفته که بابا پرواز من داره میره و من خودم اینجا هستم اجازه دیگه چیه قبول نمیکردن. خلاصه سیستم که درست میشه کل مسافت فرودگاه رو میدوند و چند دقیقه قبل از اینکه در رو ببندن میرسن. میگفت که تا یک ساعت بعد از پرواز نفس نفس میزده و بچه هاش اینقدر حس بدی گرفتن که دیگه دوست ندارن برگردن ایران.

داستان های دیگه هم هست که هیچ کدوم خوشایند نیست. اونایی هم که بدون دردسر رفتن و آمدن میگفتن که به جز غم و اندوه چیزی نمیبینی. تو میتونی راحت خرج کنی و خوش بگذرونی ولی بهت خوش نمیگذره وقتی میبینی که مردم توی این شرایط سخت اقتصادی هستن. هر کسی رو که میبینی یا افسرده است یا عصبی. توی یه روز چند تا دعوا میبینی. یه عالمه فقیر دور و برت که فقط غصه اشونو میخوری. انگار که هیچ کسی هیچ امیدی به آینده نداره. حتی فامیل های خودت رو هم که میبینی همه با یه حسرتی بهت نگاه میکنن که ناراحت کننده است. 

دیشب دوستم میگفت که بچه برادرش تلفنی گفته عمو یه کم از این دلارات رو به ما بدی ما هم زندگی امون خوب میشه. میگفت حس غریبی بود و برادرش هم ناراحت شد و کلا مکالمه ناخوشایند شد. نه اون میدونست چی بگه و نه برادرش.


حس های غم انگیز و بعد

دیروز با مامانم حرف میزدم میگفت که مجبور شده از دایی ام 5 میلیون تومن قرض بگیره. البته میگفت به خاطر این بوده که بیشتر پولش رفته برای مخارج داداشم که جدیدا برگشته ایتالیا اما من ته دلم خیلی ناراحت شدم. ما خانواده متوسطی بودیم ولی الان دیگه فقیر حساب میشیم. حداقلش اینه که مامانم اینا یه خونه دارن که نخوان اجاره بدن ولی بازم خرج سه نفرشون زیادتر از درآمدشون شده. مامان من خیلی مقتصد هم هست و خرج الکی نمیکنه ولی بازم کم آورده. خیلی خوشحال بود که اسمش توی صندوق قرض الحسنه درآمده که 20 میلیون وام بگیره و میگفت ما خودمون خرج مسافرتمونو میدیم تو نمیخواد خرج کنی اما وقتی قیمت بلیت های ترکیه رو دید گفت آخه چکاریه آدم 50-60 میلیون پول بده بره برای یکی دو هفته. هم دلش میخواست که بعد از این همه سال دور هم جمع بشیم و هم احساس گناه داشت که بخواهیم این همه خرج کنیم. حس خوبی نگرفتم.

برای من 1200 دلار پول اجاره یک ماه یه آپارتمانه. خرج بنزین ماشینم 120 دلاره حداقل. یعنی این پولایی که اینقدر مامانم نگرانه اصلا برای من مهم نیست. فقط 500 دلار بلیت رفت و برگشت دادم که دو هفته برم جورجیا پیش دوستم و برگردم دالاس (البته خرج اضافی بود اما میگم مشکلی برای زندگی من ایجاد نمیکنه). دیروز برای یه بیچاره 70 دلار مواد غذایی و وسایل خونه از فروشگاه یه دلاری خریدم. ولی برای مامانم 400 دلار خیلی پوله. حالا 2500 دلار خرج بشه که یه خانواده بعد از ده سال دور هم جمع بشن پولی نیست که. مامانم حساب میکرد که بابام چقدر باید کار کنه و چقدر باید پس انداز کنن که بشه اینقدر پول و هی میگفت که منو منصرف کنه. حس عجیبی بود. حس کردم که من خیلی فاصله گرفتم ازشون. برای من اینه که یه کاری کنم که بابام خوشحال بشه. اون خیلی دوست داره که همه دور هم جمع باشین و هوای همدیگه رو داشته باشیم و فکر کردم شاید این بهترین کاری باشه که براش انجام میدم اما یه جورایی هم میفهمم که چه حسی دارن. یادم میاد اون موقع ها که من برای اپلای دانشگاه ها پول جمع میکردم و هیچ خرجی نمیکردم که بتونم پولش رو داشته باشم و اون موقع برای هر خرجی حتی یا ناهار بیرون احساس گناه میکردم. میگفتم توی این وضعیت نداری این غذای بیرون دیگه هزینه اضافه است. ناهار هم 2 یا 3 هزار تومن بیشتر نبود ولی برای من خیلی پول میشد.

این مدت که همش مسافرت بودم بیشترین چیزی که روی اعصابم بود همین تصمیم گیری ها بود و اینکه یه جایی رو برای موندن پیدا کنم. برای میامی که خیلی گشتم چون اونجا اجاره ها واقعا بالاست و آخرش هم نشد یه جای ارزون پیدا کنم. آخر این هفته میرم میامی تا حداقل یک ماه اونجا باشم. بعد از اون هم یا زودتر میرم ایران و یا اینکه اونجا بیشتر میمونم. هوای فلوریدا این روزا عالیه. من تا حالا میامی نرفتم اما اگر بتونم یه جای مناسبی رو توی میامی پیدا کنم شاید همونجا موندم. فکر اینکه این همه راه دوباره رانندگی کنم و برگردم دالاس خیلی سخته. با یکی از همکارام حرف میزدم گفتم نمیدونم کجا برم بمونم. گفت برو هر جایی که دوستات هستن. گفتم دوستای من لس آنجلس هستن. در حال حاضر ولی به اونجا فکر نمیکنم. میخوام یه خونه توی یه شهری که دوست دارم بخرم و بعد برم اونجا یه خونه دیگه بخرم تا بتونم با نرخ بهره پایین دو تا خونه داشته باشم که یکیش رو بدم اجاره و یکیش رو زندگی کنم. 

بیماری هاشیموتو Hashimoto

پنجشنبه با پرواز برگشتم دالاس که برم دکتر. یه نگاهی به آزمایشم انداخت و گفت Hashimoto's Hypothyroidism و lifetime هست و باید قرص بخوری دیگه. برام کپسول levothyroxine نوشت. من خیلی ناراحت بودم. از فوریه امسال حالم خوب نبود. مرتب سرگیجه داشتم و سعی کرده بودم با تغذیه و ورزش خوبش کنم. یه روزایی خیلی رعایت کردم و یه روزایی هم نه. اما بیشتر روزا سعی کرده بودم که رعایت کنم مخصوصا این یک ماه مونده به آزمایشم تقریبا هر روز رفته بودم ورزش و غذا هم خوب خورده بودم و حالم هم به نسبت بهتر شده بود. الان هم هر روزی که میرم ورزش میکنم خیلی بهتر میشم.

هاشیموتو یه بیماری هست که سیستم ایمنی بدن به تیروئید حمله میکنه. ظاهرا سه عامل اصلی داره. اولین عامل ژنتیک هست. دومین عامل محیطی هست که میتونه استرس شدید و یا ویروس و یا مسمومیت جیوه یا یه چیز مشابه باشه و سومین عامل هم ضعیف شدن جداره روده یا leaky gut هست. وقتی این سه تا با هم باشن آنتی بادی تیروئید در بدن زیاد میشه و کم کم تیروئید رو از بین میبره. هاشیموتو تیروئید رو کم کار میکنه و همین باعث خیلی مشکلات در بدن میشه مثل خستگی مفرط و کم انرژی بودن و ریزش مو و چیزای دیگه.

من خودم از پارسال میدونستم که احتمال زیاد هاشیموتو داشته باشم چون از یوتیوب نگاه کرده بودم و بر اساس آزمایش قبلی ام و چیزایی که یه دکتر میگفت تقریبا مطمئن بودم اما امیدم این بود که امسال که آزمایش میدم بهتر شده باشم یا اینکه حداقل بدتر نشده باشم چون خیلی رعایت کرده بودم. این مدت هم خیلی چیزا در موردش خوندم.

از سال آخر دکترا که استرس شدید داشتم مرتب دست و پاهام یخ میکرد و مدام سردم بود اما نفهمیده بودم که شاید مشکل تیروئید باشه. مطمئنم از همونجا شروع شده بود و کمابیش ادامه پیدا کرده بود. 

با بچه ها که صحبت میکنم دور و بر من خیلی ها بیماری های تیروئیدی دارن. اینقدر زیادن که اصلا باورم نمیشه. واقعا چرا؟ حس میکنم که سیستم درمانی خیلی ضعیف عمل میکنه و من نباید به اینجا میرسیدم. آنتی بادی تیروئید من جلوی چشمم طی چند سال زیاد شد و تیروئیدم رو خراب کرد و من هیچ کاری نتونستم بکنم. شاید منم خیلی جدی نگرفتم و فکر کردم اگر ورزش کنم و غذا هم سالمتر بخورم دیگه خودش درست میشه.


مکمل ها

Methyl B Complex

Vitamin D3 with K2

Fish Oil

Selenium 200 mcg

Iodine drops 220 mcg

Calcium and Magnesium

Zinc


رژیم های غذایی

بدون گلوتن

بدون فراورده های لبنی 

بدون سویا



اینم برای اطلاعات بیشتر

https://www.youtube.com/watch?v=Fhgh42-mZkw

https://www.youtube.com/watch?v=u9sv5PogprI