زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

برنامه Daylio

این مدت سعی کردم که برنامه ریزی ام بهتر کنم که بتونم به کارهایی که میخوام بیشتر برسم. یکی از کارهایی که کردم اهدافم رو ساعت بندی کردم. مثلا گفتم برای یادگرفتم یه آهنگ گیتار مثلا 10 ساعت لازم دارم و مثلا برای ورزش 1 ساعت در روز و 3 روز در هفته پس کلا 60 تا جلسه یک ساعته تا آخر سال میخوام و ... و آخر سر جمع زدم. اینطوری ساعت هایی که لازم دارم به اهدافم تخمین زدم.



برای همین یه سری اهداف رو گذاشتم کنار که برن برای سال بعد. به جای اون تصمیم گرفتم که اون اهدافی رو که اولویت بیشتری دارن در نظر بگیرم و هر روز براش وقت بذارم. مثلا اگر برای یادگیری آهنگ گیتار 10 ساعت زمان لازم داره و هدف اصلی ام هست برای 15 دقیقه ولی به طور مرتب و هر روز وقت بذارم. حالا میخوام این روش رو امتحان کنم ببینم این چطوری جواب میده. 

در واقع نقطه قوت روش هرادا ایجاد عادت هست. مثلا وقتی هر روز 15 دقیقه گیتار تمرین میکنم این دیگه میشه یه عادت که هر روز باید انجام بدم. شاید 15 دقیقه کافی نباشه اما چون هر روز انجام میدم در طولانی مدت یه عالمه ساعت میشه برای تمرین. برای عادات هم میدونم که روزانه ماکزیمم 4 ساعت غیر از ساعت کاری ام  و ساعت خوابم زمان دارم. برای همین دلیلی نداره که بخوام کارهای بیشتری رو توی  برنامه هام بذارم.


این مدت هم به خاطر اینکه همه اهداف رو با هم دنبال نمیکردم خیلی بهم فشار آمد. برای همین اصلا سنجش پیشرفت هم نکردم که مثلا چقدر برای رسیدن به اهدافم پیشرفت کردم. یادمه یکی از خواننده های همین بلاگم در مورد bullet journaling نوشته بود. اون موقع به نظرم اصلا جالب نبود اما الان که فکر میکنم اگر هر روز یه باید برای کارهایی که میخوام وقت بذارم که تبدیل به عادت بشن نیاز به این دارم که هر روز هم پیشرفتم رو سنجش کنم. برای همین فکر کردم که بهترین کار استفاده از برنامه های گوشی هست. داشتم این برنامه هایی که کمک میکنن به یه کاری عادت کنی رو میگشتم که بالاخره دوشنبه این هفته این برنامه Daylio رو پیدا کردم که بیشتر چیزایی که میخواستم رو داشت. اینطوری میتونم خیلی راحت هر روز کارهایی که باید برام عادت باشه رو توش یادداشت کنم و زمان زیادی نمیبره و آخر هفته سنجش کنم. 



برنامه های زیادی دیگه ای هم هستن اما به نظرم این از همه بهتر و قابل فهمتر بود. یه سری چیزا هم مثلا مسواک زدن بهش اضافه کردم. حالا خودم اولش هستم تا ببینم چطوری پیش میره.


خانم Pam - قسمت دوم - دیوار افتخار (wall of fame)

یکی دیگه از ایده های خیلی قشنگی که از این خانم گرفتم ایده "دیوار افتخار" بود. اون میگفت که از مربی اش یاد گرفته. اینطوری که همه تقدیرنامه ها و عکس ها و کلا هر چی دستاورد هست رو میچسبونن به دیوار. اینطوری هم دکور هست و هم یه چیزای برای نشون دادن. برای پسر ده ساله اش هم همین دیوار رو درست کرده بود. عکس چند سال قبلش رو نشون داد که فقط چند تا تقدیرنامه و چند تا کمربند کاراته سفید و زرد و سبز روش بود و بعد عکس امسال اش رو نشون داد که تا کمربند مشکلی هم رفته بود و نصف بیشتر دیوار پر از جوایز و تقدیرنامه ها بود. برای خودش هم یه دیوار درست کرده.



داشتم فکر میکردم که من از بچگی کلی از این چیزا داشتم که میتونستم به دیوار بچسبونم. همین الان هم یه چیزایی دارم که این مدت جمع کردم. ایشاله خونه گرفتم یه دیوارش رو اینطوری میکنم. 


داخل پرانتز بگم که بعضی شرکت ها و یا دانشگاه ها از این دیوارها برای کارمندها و یا مثلا اعضای هیات علمی اشون درست میکنن و بهش میگن Wall of fame یعنی دیوار شهرت یعنی برای کسانی که به واسطه خدماتشون شناخته شده هستن. من اسمش رو عوض کردم و گذاشتم دیوار افتخار یعنی به جای اینکه برای شهرت باشه برای جشن گرفتن دستاوردها باشه.

خانم Pam - قسمت اول - روش هدف گذاری هرادا (harada method)

هر سه چهار ماهی یکبار شرکت مون یه جشن کوچیک میگیره و معمولا غذا میدن و بازی میذارن و از یک کسی هم دعوت میکنن که بیاد صحبت کنه. این دفعه از یک خانم سیاهپوست که المپیکی بود دعوت کرده بودن که بیاد در مورد تجربه اش صحبت کنه. داستان زندگیش خیلی جالب بود. میگفت که توی مدرسه که بوده یکبار که با دوستانش میرفته یه جا مسابقه پرتاب وزنه بوده و همینطوری تصمیم میگیره که اونم یه امتحانی کنه. وقتی که پرت میکنه یکی از مدیرای ورزش اونجا بهش میگه میدونی که رکورد این مدرسه چنده؟ میگه نه. بهش میگه وزنه تو فقط چند سانت با رکورد مدرسه توی چند دهه گذشته فاصله داره. با خودش میگه اوه احتمالا باید استعداد خوبی برای این کار داشته باشم. برای انتخاب دانشگاه از دانشگاه های مختلف بهش زنگ میزنن که با بورس بره اونجا. میگفت یکی از مربی های استنفورد بهش زنگ زده و برخلاف بقیه که کلی تشویق میکردن که برن اون دانشگاه گفته که "فقط همینقدر میتونستی پرتاب کنی؟" و اینم خیلی ناراحت شده و به مادرش گفته. مادرش هم رفته گذاشته کف دست مدیر ورزش اونجا. میگفت دو سه هفته دیگه دوباره از استنفورد زنگ زدن و این بار یه کس دیگه ای بود. بالاخره پیشنهاد استنفورد رو قبول میکنه و بعدا متوجه میشه که به خاطر این موضوع اون مربی رو کلا اخراج کردن که بتونن این دانشجو رو بگیرن. برای المپیک تمرین میکنه و بالاخره موفق میشه وارد المپیک بشه که کار بسیار مشکلی هست. بعد از در مورد روش هدفگذاری توی زندگیش صحبت کرد و روش هرادا. من تا حالا اسم این روش رو نشنیده بودم. نمیدونم توی زندگی بقیه هم از این اتفاقات عجبیب میفته که مثلا یه جای کار مشکل دارین و راهنمایی از غیب میرسه و یه دفعه یه کسی یه چیزی جلوی راهتون قرار میگیره که یه راهی رو امتحان کرده که شما میخواهین برین.


در مورد روش اش زیادی توضیح نداد. بیشتر این بود که شما یه هدف خیلی بزرگ توی زندگی دارین و بعد 6 دسته هدف های کوچیکتر تعریف میکنین که میتونه به رسیدن به اون هدف کمک کنه. مثلا خودش شش دسته: سلامت, معنویات, خانواده و.... رو انتخاب کرده بود و مثلا برای معنویات روزی یک ساعت مدیتیشن رو هدف گذاشته بود. هر کسی هم یه مربی ای داره که اون کمک میکنه اهداف رو هر روز دنبال کنین.


یکی دیگه از چیزایی که میگفت این بود که اون اوایل به هیچ کس نمیگفته که المپیکی بوده و بعد از مدت ها فکر و آموزش فهمیده که علت اصلی اش این بوده که نمیخواسته دوستانش رو از دست بده. مثلا دیگران فکر کنن که خیلی از اونا بهتره یا داره فخر میفروشه ولی بعدا یادگرفته که برای دستاوردهاش ارزش قائل بشه و به دیگران بگه و این باعث شده که دنیایی از موقعیت های خوب براش پیدا بشه. به کلی کنفرانس توی کشورهای دیگه دعوت شده و جاهایی مختلف سخنرانی کرده. به نظرم اینم نکته خیلی خوبی بود. منم تا یه حد زیادی همینطوری هستم. مثلا توی شرکت من تا مدت تا هیچ کس نمیدونست که من دکترا دارم ولی الان که همه میدونن کلی احترام میذارن. توی شرکت های مشتری هایی هم که کار میکنم این خودش یه نکته خیلی خیلی مثبت به حساب میاد.



توی اینترنت که سرچ کردم مطلب فارسی که چیزی پیدا نکردم توی یوتیوب هم خیلی کم در این مورد مطلب بود. به نظرم نیامد که خیلی روش مهمی باشه اما توی نکاتی که گفت چند تا نکته خیلی نظرم رو خیلی جلب کرد و اون اینکه باید هر روز اهداف سنجش بشن و اینکه لازم نیست برای کل سال برنامه ریزی کرد. میشه برای سه ماه برنامه ریزی کرد و بعد برای سه ماه بعد بر اساس پیشرفت سه ماه اول برنامه گذاشت. حالا برای خودم یه برنامه ریزی جدید کردم که بعدا مینویسم.


به نظرم چون روش اش خیلی وابسته به مربی هست خیلی جالب نیامد. نمیدونم چرا توی زندگیم هیچوقت نخواستم از این وابستگی به مربی استفاده کنم. بدون شک خیلی خیلی خوبه و یه نفر میتونه سریع پیشرفت کنه. من خودم مربی خیلی خوبی هستم و به کسانی که بتونم کمک میکنم اما هیچوقت نتونستم یه مربی خوبی باشم. یه چیز دیگه هم به نظر میرسه که یه روش خوب برای پول درآوردن باشه. مثلا یه عده ای این روش رو تدریس میکنن و باید مربی باشن و پول بگیرن که کارآموزهاشون کار رو دنبال کنن. بدون شک کارآموزهایی هستن که از این روشها سود میبرن ولی اون من نیستم.

چند ماه اتلاف زمان

یکی از چیزایی که از روز اولی که آمدم امریکا اذیتم میکنه اینه که نمیتونم برای خودم هر انتخابی میخوام داشته باشم. ویزای دانشجویی شدیدا محدود کننده هست. زمان دانشجویی نمیتونستم هر کاری میخواستم بکنم. الانم که فارغ التحصیل شدم و سر کار هستم بازم تا گرین کارت نگیرم نمیتونم انتخاب داشته باشم.

وقتی وارد این شرکت شدم قرار شد که برام گرین کارت رو فایل کنم. بعد از چند ماه که دیدم خبری نشد, پرسیدم و گفتن که ما قانون داریم که حداقل باید یکسال اینجا باشی. حالا یه شرکت کوچیک هستن و قانون نوشته ای نیست. قبول کردم و موندم. بعد از یکسال شروع کردن و 4 ماه طول کشید که وکیل شرح کار (job description) بنویسه که یک صفحه بیشتر نیست وقتی اعتراض کردم گفتن که نه میخواهیم دقیق باشه. بعد هفت هشت ماه طول کشید که تعیین حقوق (wage determination) بشه.


دیدم واقعا دارن طولش میدن و تصمیم گرفتم که خودم شروع کنم. اینجا برای دکتراها و کسانی که مقاله دارن و کلا شرایط رزومه خیلی خوبی دارن  این امکان وجود داره که خودشون گرین کارت برای خودشون فایل کنن و تقریبا 90 درصد دوستای من اینطوری گرین کارت گرفتن. این شد که با یه وکیل شروع کردم که خودم فایل کنم. بماند که 8000 دلار هم هزینه وکیل دادم و این تقریبا 7 ماه پیش بود. تهیه مدارک و ... تقریبا 6 ماه طول کشید. این کار به طرز باور نکردنی ای زمانبر بود. بیشتر از 1000 صفحه فقط پرینت های مدارک شد.  وکیل ام گفته بود که چون این دو سه سال که فارغ التحصیل شدی توی دانشگاه نبودی و مقاله جدیدی ندادی شانس ات خیلی کمتر شده و این شد که  این مدت یه مقاله دیگه هم آماده کردم اما بعد از اینکه توی یه کنفرانس قبول شد گفت چون citation نداره برای کیس ات قابل استفاده نیست و منم مجبور شدم که مقاله رو پس بگیرم و هزینه کنفرانس رو ندم. البته وکیلی که دارم وکیل مناسبی برای کار من نبود. همآزمایشگاهی های من  که با وکیل های دیگه کار کردن با مقاله های کمتر و سایتیشن های پایینتر بدون مشکل گرین کارتشون رو گرفتن.


دیگه قرار شد بدون مقاله جدید بفرستیم اما درست زمانی که مدارکم تکمیل شد که بفرستم مدارک شرکت هم آماده شد که بفرستن (PERM). دو سه هفته هم علاف این شدم که کارای این وکیل ها رو هماهنگ کنم که تداخلی توی ارسال مدارک پیش نیاد و آخر سر هم تصمیمم بر این شد که مدارکی که وکیل خودم شروع کردم رو فعلا نفرستم تا وکیل شرکت لاکپشت وار چیزایی که آماده کرده رو بفرسته. وکیل شرکت هم توی شرح کار یه اشتباهی کرده و الان نگرانه که یه وقتی به خاطر اون کل پرونده ام قبول نشه. میخواستم مدارکم رو به اسم یه شرکت دیگه فایل کنم که وکیل ام گفت ممکنه پرونده شرکتت به این خاطر قبول نشه. خلاصه این همه تلاش که مدارکم رو بفرستم توی این چند ماه کاملا تلف شد. البته همش برای این بود که معلوم نبود که وضعیت اقامتم چی میشه اما خدا رو شکر چند هفته پیش ویزای کار ام قبول شد و الان نگرانی ای برای موندن ندارم. فقط مونده که هر چی زودتر گرین کارتم فایل بشه که تا یکسال دیگه بیاد که بتونم برگردم ایران خانواده ام رو ببینم.


حس میکنم که خیلی از وقتم امسال برای این مدارک هدر رفت چیزی که شاید قابل اجتناب بود. اگر وضعیت اقامتم مشخص بود این همه مشکل نداشتم. همچنین کاری که برای شرکت خودم کردم یه جورایی از بین رفته است مگر اینکه بتونم یه وقت زیادی بذارم و خودم تبدیل به بزینس اش کنم. 

چند روز پیش یه نگاهی به اهداف امسال کردم و با Excel یه ارزیابی زمانی کردم دیدم به اندازه 3900 ساعت کار بیشتر از زمانی که بعد از کارم دارم کار تعریف کردم. البته اشتباه اصلی این بود که برای فایل کردن این مدارک فقط 60 ساعت زمان پیش بینی کرده بودم که عملا بیشتر از 600 ساعت وقتم رو گرفت و  هنوزم کامل نشده. بسیاری موارد پیش بینی نشده پیش آمد که طول کشید. به همین دلیل مجبور شدم اولویت بندی کنم و فقط دو سه تای اولویت بالاتر که این پرونده و مقاله ام بود رو در نظر بگیرم و بلاگ نویسی رفت کنار.  برای امسال کلی برنامه ریزی داشتم که به همین خاطر به هم خورد. حس میکنم که این چند ماه رو از دست دادم. اگرچه شاید در شرایط نامشخصی بودم و شاید یه جورایی مجبور بودم اما در عمل به نظر میرسه که کارهایی که این مدت کردم تاثیری توی زندگی آینده ام نداره.


حالا که یه جورایی تکلیف این پرونده ها مشخص شده و احتمالا از طرف شرکت مشکلی نیست و پیش میره تصمیم گرفتم که یه برنامه ریزی مجدد کنم و اینبار یه کم واقع بینانه تر زمانبندی کنم که بتونم همه کارهایی که میخوام رو انجام بدم از جمله نوشتن این بلاگ و نوشتن بعضی اتفاقاتی که توی این مدت برام پیش آمد و برام مهم بودن. دوست ندارم خاطرات خوبم پاک بشن