زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

این روزا

هفته پیش دوشنبه ماه رمضان شروع شد. دو روز اول خیلی گیج بودم و به شدت خسته میشدم اما کم کم عادت کردم.با این حال حسابی برنامه زندگیم رو به هم ریخته.دیگه باشگاه نمیرم و رژیم غذایی خاصی رو رعایت نمیکنم. بعضی روزا بعد از کار شدیدا خسته میشم و فقط میرم خونه میخوابم و بعد از اینکه یه چیزی خوردم دیگه حس هیچ کاری نیست.


هنوز اوضاع اقامتم مثل قبل هست. هنوز استادم نامه ای که میخواستم رو بهم نداده که مدارکم رو بفرستم. گیر همین یه نامه هستم. شرکتمون برام ویزای کار فایل کرده که یک ماه دیگه جوابش میاد و مدارک اصلی PERM (قسمت اصلی گرین کارت) رو هم فرستاده که تا سال دیگه جوابش حتما میاد. اینه که استرس ام خیلی کمتر شده. این آخر هفته یه چند ساعتی روی مقاله ام هم کار کردم اما چون کار دوست داشتنی ای نیست خیلی زود خسته میشم ازش. دوست دارم یه چیز خیلی خوب بنویسم اما وقتش نیست. فکر کنم همینطوری یه چیزی رو سر هم بندی کنم بره.





یکشنبه هم یه سر رفتم شهربازی که خوب بود. تکراری شده اما این بچه های خوشکل و مامانی رو که میبینم روحیه ام عوض میشه. وای دلم فقط یه دختر بور خوشکل میخواد. یکیشون باهام گل یا پوچ بازی کرد و منم ازش فیلم گرفتم. چقدر شیرین بود.



الان تقریبا یک ماهی میشه که هیچ کار خاصی نکردم.  روی پروژه ام هم دیگه کار نکردم. برای تفریح زبان آلمانی رو شروع کردم و یه کم یاد گرفتم و چند کلمه ای هم اسپانیایی یاد گرفتم. این پزشکی هم که باهاش کار میکردم دیگه باهام تماس نگرفت و منم تماس نگرفتم. میخوام یه کم به خودم استراحت بدم و از بعد از ماه رمضان دوباره شروع کنم.

کتاب skin in the game - پوست در بازی

هفته گذشته کتاب Skin in the game  (پوست در بازی) نسیم نیکلاس طالب رو تموم کردم. پارسال هم کتاب  های قوی سیاه ( Black Swan) و ضد ضربه (Anifragile) رو همین نویسنده رو خونده بودم. یکی از معدود نویسنده هایی هست که از نوشته هاش خیلی خیلی لذت میرم.

موضوع اصلی کتاب حول این محور هست که فقط باید به حرف کارشناس های یه موضوع که توی اون موضوع کار کردن (و نه اینکه فقط دانش اش رو دارن) بها داد چه برسه به حرف کسی گوش کرد که حتی دانش اش رو نداره. بحث های جانبی زیادی رو هم مطرح میکنه و اینکه چطوری بعضی موضوعات واقعا پیچیده هستند و کسی نمیتونه به همه زوایاش واقف باشه (مثل بازار سهام) و کسانی که در مورد این موضوعات نظر میدن کارشناس نیستن و کارشناس نما هستن.

دنیای آکادمیک رو به نقد میکشه که کسانی که تدریس میکنن و یاد میدن خودشون اکثرا "پوست در بازی" ندارن و برای همینه که دانش آموختگانشون هیچوقت نمیتونن اون تجربه ای که باید رو کسب کنن. سیاست مدارها رو هم مورد نقد قرار میده که در بسیاری از موارد ریسک اقدامات یا حرفاشون رو در نظر نمیگیرن و مردم عادی رو قربانی تصمیمات احمقانه اشون میکنه. 

قسمت اول کتاب برام خیلی جالب بود که در مورد قوانین حمورابی صحبت میکنه. در قوانین حمورابی آمده بود که اگر خانه ای خراب شد و کسی به خاطر اون کشته شد بنا باید اعدام بشه و اگر بنا نیست باید کسی از خانواده اش این تاوان رو بپردازه. در واقع ریسک خراب شدن خانه رو به جای اینکه به کسی که در خانه میشینه منتقل کنه به کسی منتقل میکنه که خانه رو ساخته. این قانون به تنهایی ضامن امنیت و کیفیت ساختمان میشه چون بنا میدونه هر بلایی سر خانه دار بیاد خودش مجازات میشه. این موضوع رو میشه به همه تصمیمات و چیزها تعمیم داد. هر تصمیمی یا هر محصول جدیدی فقط فرصت نیست و ریسک هایی هم با خودش داره. اگر ریسک به مصرف کننده منتقل بشه درست نیست چون ممکنه مصرف کننده هیچ اطلاعی از ریسک هایی ممکنه نداشته باشه. همینطور وقتی که ریسک سرمایه گذاری و تصمیمات سیاست مدارها به مردم منتقل میشه اونا در مورد تصمیماتشون به اندازه کافی محتاط نخواهند بود و ضرر به جای اینکه به بخش کوچیکی برسه به بخش بزرگی میرسه.

بهترین چیزی که از کتاب یاد گرفتن همین در نظر گرفتن ریسک ها در همه زمینه هاست. به جای اینکه فقط به مزایای یه چیز توجه کرد باید به ریسک هاش هم توجه کرد و به جای اینکه به بیشینه کرد سود توجه کرد باید به بیشینه کردن سود و کمینه کردن ریسک توجه کرد. در واقع تابع سود باید همیشه تابع سود و ریسک باشه و نه فقط سود.

سلیقه ای که همکارا و مدیرهای شرکتمون در مورد خوندن کتاب دارن خیلی با من فرق میکنه. مثلا یادمه توی یکی از جلسات کتاب خوانی در مورد Black swan صحبت شد و اینکه همه مدیران سایت آمازون برای سالها اجبارا باید این کتاب رو میخوندن. VP شرکتمون حرف منو قطع کرد و گفت من اصلا از اون کتاب خوشم نیامد خیلی فلسفی بود. یعنی من پارسال سه بار این کتاب رو پشت سر هم خوندم و هر بار کلی چیزای جدید یاد گرفتم و واقعا یکی از بهترین کتاب هایی بود که توی زندگیم خونده بودم و اون میگفت اصلا خوشش نیامده. یه سرچ کردم دیدم که کتاب به فارسی هم ترجمه شده و نویسنده یکی از بلاگ ها هم در موردش صحبت کرده بود (که توی همین بلاگ لینکش کردم).

یه نکته جالب دیگه این بود که یکی از ترجمه ها اسم اول نویسنده که "نسیم" هست رو حذف کرده بود و فقط نوشته بود نیکلاس طالب. خیلی درک نمیکنم چرا. حالا چون نسیم اسم دختره توی ایران و توی یه فرهنگ دیگه اسم پسر هست ,مشکل ایجاد میکنه؟ چرا به جای دیدن چیزایی که برای ما متعارف نیست که باعث باز شدن دید و ذهن میشه, سعی میشه با حذف و تغییر القای معانی ای کرد که آشناتر هستن؟ واقعا درک نمیکنم.