زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

آزادی مالی - هدف بزرگ بعدی زندگیم

یه مدتی حس میکنم که خیلی بی هدف بودم. یعنی هدف داشتم اما در جهتش درست حرکت نمیکردم. حرکت هم میکردم اما یه جاهایی آدم باید ریسک کنه تا جهش کنه و نمیکردم. ریسک اون جهش هست که مدت زیادی به خاطر شرایط روحی و جسمی و ... ازش اجتناب کردم.

این روزا دارم کتاب Total Recall زندگی آرنولد رو میخونم. کتاب خیلی طولانیه ولی فراتر از انتظار من خوب بود. یادم آورد که من چقدر آدم بلندپروازی بودم چون همه زندگیم به آدمهایی مثل اون نگاه میکردم و همیشه از این همه موفقیتشون متعجب بودم. تنها مشکل من این بود که من ریسک پذیری اونا رو نداشتم. خیلی جاهای زندگیم میتونستم چند پله برم بالا اما از ترس زمین خوردن فقط به پله بعدی نگاه کردم. حتی وقتی جلوی در آسانسور بودم راه پله رو پیش گرفتم از ترس اینکه شاید طنابش قطع بشه و آسانسور با شتاب بیفته پایین.

امروز تنها مانعی که سر راهم میبینم سلامتی ام هست که دارم سعی میکنم با روزه و کاهش وزن درستش کنم. از نظر روحیه بیشتر روزهای امسال رو خوب بودم و کم کم دارم برمیگردم به سطحی که از خودم انتظار دارم. بلاگم رو هم میخوام مرتب بنویسم چون نوشتن همیشه افکارم رو جمع و جور میکنه. یه حسی بهم میگه که میتونم بر این بیماری غلبه کنم. شاید پارسال همین موقع اگر بهم میگفتن که قراره بیماری ات اینقدر طول بکشه باورم نمیشد اما امسال میخوام تمام قد جلوش بیاستم و نذارم اجازه بده زندگی ای که میخوام رو خراب کنه.

اما چرا آزادی مالی رو انتخاب کردم. آزادی مالی برای من یعنی اینکه تا آخر عمرم نیازی نباشه که برای تامین مخارج ام کار کنم. یعنی اینقدر پول توی حسابم باشه که هر چی هم برای خودم خرج کنم تموم نشه. مهمترین چیزی که این بهم میده اینه که وقتم رو میتونم فقط وقف کارهایی کنم که دوست دارم ولو اینکه پولی توش نباشه مثل نوشتن کتاب یا مسافرت. همینطور میتونم روی پروژه هایی کار کنم که شاید اصلا نگیره مثلا کارهایی تحقیقاتی ای که در نظر دارم انجام بدم.

مدت هاست به این نتیجه رسیدم که اون چیزی که از بچگی به ما یاد دادن در مورد "مادی گرایی" اشتباه بوده. یه جورایی انگار از همون بچگی میخواستن یه کاری کنن که ما دنبال ثروت نباشیم و پول رو یه چیز بدی بدونیم. اصلا در مورد کسب پول و کار با اون هیچ آموزشی هم به ما ندادن. با تعریف اشتباه از "مادی گرایی" اونو رو در مقابل "معنوی گرایی" قرار دادن و به تبع به مفهمومی ناپسند تبدیل کردن. واقعیت دنیا اما چیز دیگه ایه.

توی این دنیا کسی که پول بیشتری داشته باشه تاثیر بیشتری هم داره  و علتش هم اینه که آدم ها به خاطر دریافت پول کار میکنن. مثلا فرض کنیم که حقوق یه نفر سالی 50 هزار دلار باشه. کسی که سالی 5 میلیون دلار درآمد داره میتونه 100 نفر رو با سالی 50 هزار دلار استخدام کنه. صد نفر یه لشگر آدمه که میتونه کلی کار انجام بده حالا این کار میتونه در جهت مثبت و خوب باشه و یا در جهت اهداف منفی. اگر فرض کنیم که میزان ثروت در دنیا با طلا سنجیده بشه و یه مقدار ثابتی باشه یا بیشتر این پول دست افراد خیرخواه هست یا دست افراد شرور. اگر سهم افراد شرور از این ثروت بیشتر باشه جامعه و بشریت به تباهی میره.مثالش هم اکثر حکومت های دیکتاتوری هست که یه عده ای شرور مثل یه باند مافیایی ثروت های کشور رو چپاول میکنن و با همون ثروت رو صرف خرابی و جنگ و ... میکنن. پس خیلی راحت میشه گفت که وظیفه هر انسان خیرخواهی اینه که سهم بیشتری از این ثروت رو داشته باشه تا اونو صرف کارهای خیر کنه.

اشکالی که من داشتم و هنوزم نتونستم درستش کنم ذهنیت اشتباه از پول ثروت هست. به خاطر اینکه توی جامعه ای زندگی کرده بودم که همیشه سرعت افزایش درآمد من کمتر از سرعت افزایش دارایی هام بوده هرگز نمیتونستم به آزادی مالی فکر کنم. (تعریف دارایی اینجا معادل Asset یا هر چیزی هست که پول تولید میکنه مثلا خونه ای که اجاره داده میشه یا کسب و کاری که به سوددهی رسیده). 


محاسبه آزادی مالی

محاسبه مبلغ آزادی مالی خیلی سخت نیست. چقدر از عمر من باقیمانده * هزینه ماهیانه طرز زندگی من = پولی که باید توی حسابم باشه.

یک اشکالی که شاید به این معادله وارد باشه اینه که تورم باعث میشه که هزینه ها هر سال بره بالا. اما میشه گفت که قرار نیست که اون پول به صورت اسکناس نگه داری بشه که شامل تورم بشه میتونه وارد بازار سرمایه یا مسکن یا طلا و ... بشه و فقط قسمتی ازش که مورد نیاز هست خرج بشه. حتی ممکنه سود دهی اون سرمایه بالاتر از تورم هم باشه.

دومین اشکال اینه که شاید با افزایش سن بعضی هزینه ها افزایش پیدا کنه مثلا انسان نیاز به یه جراحی صد هزار دلاری داشته باشه. بازم این اشکال وارد نیست چون هزینه بیمه درمانی باید در هزینه مخارج آمده باشه.

من الان تقریبا 39 سالم هست. اگر قرار باشه 80 سال عمر کنم تقریبا 41 سال باقیمانده. اگر ماهی 10 هزار دلار هم خرج داشته باشم (سالی 120 هزار دلار) مجموعا میشه  4 میلیون و 920 هزار دلار. بگو 5 میلیون!

داخل پرانتز که در حال حاضر خرج من کمتر از ماهی 3 هزار دلاره ولی خب با ازدواج و تشکیل خانواده و هزینه های درمانی افزایش سن بیشتر میشه.

یعنی اگر من فقط 5 میلیون دلار پول داشته باشم دیگه نیازی نیست که تا آخر عمرم کار کنم. اگر یه شرکت بزرگ امریکایی مثل گوگل ده سال کار کنم و سالی 500 هزار دلار درآمدم باشه حدودای پنجاه و هفت سالگی (اگر مالیات و اینا رو هم در نظر بگیریم) به این هدف میرسم. یعنی خیلی هم دور از ذهن نیست که بهش برسم. ولی این خیلی زمان طولانیه به نظرم. اینجا کسی که یه شرکت موفق رو راه میندازه در کمتر از سه چهار سال میتونه به این رقم برسه. حتی اگر آدم خوش شانس باشه خیلی بیشتر از پنج میلیون هم میتونه داشته باشه.

کار توی شرکت های معمولی اما به آدم اینو نمیده. اینجایی که من کار میکنم حقوقم تقریبا 160 هزار دلار هست و اگر مالیات اینا رو در نظر بگیرم تقریبا سالی 100 هزار دلار میشه. یعنی 50 سال طول میکشه یعنی با زندگی کارمندی (با وجود اینکه حقوق من تقریبا 3 برابر میانگین هست) تا آخر عمرم هم نمیتونم به این هدف برسم درست مثل کارمندی توی ایران. 

البته میشه آدم توقع اش رو پایین بیاره مثلا به جای یه خونه بزرگ و یه شهر بزرگ امریکا یه خونه کوچیک توی یه روستای یه کشور ارزون مثل ایران رو به عنوان سطح زندگیش در نظر بگیره. اینطوری دیگه هزینه اش ماهی 10 هزار دلار نیست و شاید به زحمت به ماهی 500 دلار هم برسه. فعلا فکر نمیکنم که من قراره اونطوری باشم. 

کتاب آرنولد رو میخونم فکر میکنم ده هزار دلار ماهیانه خرج هم خیلی کمه و مثل صد دلار الان من هست! فکر کن آدم بخواد با جت شخصی بره یه جایی هزینه سوختش خیلی بیشتر از ایناست. اما حالا که فعلا نه من آرنولد ام و نه اصلا وضعیت سلامتی ام اجازه میده اینقدر بلند فکر کنم.


دقیق که فکر میکنم اینه که ما توی دورانی زندگی میکنیم که اصلا جذاب نیست. اگر جمعیت زمین خیلی کم بود. هر کسی یه تکه زمینی برای خودش داشت و یه چیزی میکاشت و میخورد دیگه نیازی به این همه زندگی مشقت بار برای پول نبود. آدما از روز اول آزادی مالی داشتن چون اصلا پولی در میان نبود. کسی هم لازم نبود کس دیگه ای رو اجیر کنه تا کاری رو انجام بده و هر کسی هر کاری که دوست داشت رو میکرد. شاید سطح سلامت و رفاه اینقدر بالا نبود اما آیا واقعا اینا رو لازم داشتیم؟ چه فرقی میکرد که کسی بخواد بره ژاپن رو ببینه یا نبینه وقتی همه جای دنیا یه جور قشنگ و زیبا بود. شاید گذشته های خیلی دور اینطوری بود و دیگه نباید بهش فکر کرد. اما من فکر میکنم که آینده نچندان دور هم اینطوری بشه. وقتی که ربات ها همه کارها رو انجام بدن و غذا و درمان برای همه با ربات ها تامین بشه دیگه خیلی ها نیازی ندارن کار کنن و کم کم شغلی نمیمونه. ممکنه؟


سال نو میلادی 2023 مبارک!


سال 2022 از نظر سلامت بدترین سالی بود که توی زندگیم داشتم. حتی  2005 یا 2006 هم که افسردگی شدید داشتم به این وضعیت بد نبودم. چند روز پیش دوباره چکاپ کامل کردم و شرایط ام به مراتب بدتر از چند ماه پیش شده بود که ایران بودم. اون موقع هم چکاپ کردم و تقریبا همه چیز به جز تیروئید نرمال بود ولی فکر میکردم که با خوردن قرص ها اونم خوب بشه اما نشد. در واقع روند بیماری ام به شدت افزایش پیدا کرده و حالا تقریبا همه هورمون های بدنم از تعادل خارج شدن. سطح کلسترول و چند تا چیز دیگه هم از مرز عبور کرده. حتی دکتر نوار قلب هم گرفت و گفت سمت راست قلبت آریتمی داره. این مدت حتی نتونستم اون چند کیلویی که ایران اضافه کرده بودم رو کم کنم و با وجود اینکه هر شب ساعت ها راه رفتم و هفته ای دو سه بار حداقل ورزش کردم اصلا بهتر نشدم. حتی بیرون هم غذا نخوردم و فقط غذاهای سالم که خودم خونه درست کردم رو خوردم. 

البته خودم میدونم که بیشترش به خاطر اخبار ایران بود. چیزایی که شدیدا روی روحیه ام تاثیر گذاشت و با توجه به سابقه بیماری ام که استرس بدترش میکنه خیلی خیلی بدتر شدم. واقعیتش اینه که کاری از دست من برنمیاد. ایران باید یه رنسانس واقعی شکل بگیره تا عوض بشه. هنوز یه عده ای حاضر نیستن از افکار پوسیده اشون دست بکشن و یا اگر کشیدن سکوت نکنن. به علاوه من که اونجا زندگی نمیکنم و غصه خوردنم هم از اینجا به دردی نمیخوره. به جاش با خانم فنایی مدیر موسسه Mom Against Poverty صحبت کردم و میخوام توی طرح های تغذیه و کمک به بچه ها بهشون کمک مالی کنم. خودمم یه شرکت خیریه ثبت میکنم که بتونم این کارها رو راحتتر و قانونی انجام بدم. هنوزم اون بچه های ایران رو دارم اگر توی این مدت کورشون نکرده باشن یا نکشته باشنشون. یکیشون که اینقدر بزرگ شده که مردی برای خودش شده و دیگه از عکس هاش هم سخت بشه شناختش.

از هفته پیش تصمیم گرفتم که دیگه گریه نکنم و هر جوری شده از افسردگی بیام بیرون و الان چند روزی میشه که حالم خیلی بهتره و روند قبلی زندگیم رو پیش گرفتم و دارم هر روز کتاب میخونم و هر روز ورزش میکنم. دیگه از خونه هم کار نمیکنم و هر روز میرم کافی شاپ که توی روحیه ام بی تاثیر نبوده. برای سال آینده برنامه ریزی کردم و میخوام برم مسافرت و اینبار واقعا خوشگذرونی کنم تا خوب بشم. از دیروز هم روزه آب رو شروع کردم. میخوام هر چی سریعتر بدنم رو ریست کنم شاید بیماری ام بهتر بشه. توی زندگیم یه بار سعی کردم که روزه آب بگیرم و تقریبا 7 روز هیچی غذا نخوردم تا بالاخره مامانم فهمید و به زور غذا گذاشت دهنم و روزه ام رو خراب کرد. اینبار دیگه کسی نیست که جلوی منو بگیره. نه تنها میخوام اضافه وزنم رو کم کنم بلکه میخوام لاغر بشم یعنی حتی از قبل از ایران رفتنم هم که تقریبا روی فرم بودم کمتر.

هدف بزرگ بعدی زندگیم آزادی مالی هست که فکر میکنم بتونم توی دو سه سال بدست بیارم. آزادی مالی یعنی اینقدر پول توی حسابم باشه که نخوام تا آخر عمرم کار کنم. اینطوری میتونم روی پروژه هایی که دوست دارم کار کنم. اگر بتونم همین روحیه رو حفظ کنم قطعا میتونم.