زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

روزایی که تند تند میگذره

این روزا خیلی دلم میخواد که بنویسم ولی نمیشه. چشمام به شدت خراب شده. از هفته پیش پنجشنبه دیدم خیلی چشمام تار شدن. انگاری که اون هفته خیلی بهش فشار آمده باشه. با این حال برای اینترویو یه شرکتی باید یه مسئله ای رو حل میکردم که تقریبا همه وقت پنجشنبه منو گرفت و همینطوری پشت سرم هم درد گرفت. آخر سر هم نتونستم که کار رو تموم کنم. جمعه اش هم سر دردم بیشتر شد و دیگه اصلا نمیتونستم پای کامپیوتر بشینم. این چند روز کمی استراحت دادم به چشمام و کمتر پای کامپیوتر بودم ولی مثل قبلا زود خوب نشدم. از دیروز اتاق رو تاریک کردم و رفتم قطره استریل چشم هم گرفتم و عینک دودی میزنم یه کمی چشمام بهتر شده. با وجود اینکه این همه قطره میریزم باز احساس میکنم چشمام خشک هستن و به زحمت ازشون یه قطره اشک میاد.


یه چند مدتی بود که احساس سوزش چشم میکردم و عطسه و اینا داشتم و به حساب حساسیت فصلی دالاس گذاشتم اما ظاهرا همین حساسیت باعث شده که خیلی به چشمام فشار بیاد و خشک بشه. حالا وسط این اینترویوها و نزدیک به اینکه این دو سه تا شرکت یکیشون به نتیجه برسه چشمای من اینطوری شدن. اول فکر کردم دو روزه خوب میشه بعدش فکر کردم قطره بریزم خوب میشه. الان دیگه نمیدونم. این دو روز هم کلی خوابیدم که چشمام استراحت کنن. اگرچه خیلی بهترم و الان که فونت های کامپیوتر رو بزرگ کردم میتونم چند دقیقه ای به صفحه هم نگاه کنم ولی قطعا نمیتونم اینطوری سر کار برم. بعضی وقتا فکر میکنم به خاطر این حساسیت ها اصلا نباید دالاس زندگی کنم ولی کالیفرنیا هم خیلی گرون بود و زندگی اش خیلی سخت تر از اینجا.


متاسفانه حال یکی از دوستام توی سیاتل خوب نیست و این هفته میخوام برم پیشش و به خانواده اش که از ایران میان کمک کنن. این مدت هم خیلی سعی کردم دورادور کمک کنم اما واقعا نمیشه. امیدوارم که حالش خوب بشه و زودتر از کما در بیاد. بیچاره مادرش که بچه اشو بعد از این همه سال توی اون شرایط میبینه. دیروز یکی که رفته بود ملاقاتش بهم گفت که صد سیم و لوله بهش وصله و لباساشو درآوردن و دورش یخ گذاشتن که تب اش بیاد پایین. همینطوری که میگفت من حالم بد شد فکر نکنم بتونم تحمل کنم که خودم ببینمش. ما که مهاجرت میکنیم واقعا کسی رو نداریم. هر کسی اینجا سرش به کار خودش هست و خانواده ای کسی نیست که به داد آدم برسه. یه اتفاق اینطوری که میفته واقعا آدم میفهمه که چقدر تنها و بی کس هست. چند سال پیش هم مثل اینکه یه نفر از بچه های ایرانی آمازون که سیاتل زندگی میکرده کارش به بیمارستان کشیده و آخر سر عمرش به این دنیا نبود و مثل اینکه بدنش رو فرستادن ایران که اونجا دفن بشه. خدا کنه کار این دوست ما به اونجاها نرسه و زودتر حالش خوب بشه. من که خیلی دعا میکنم.


خونه جدیدی که آمدم رو خیلی دوست دارم. اینجا نزدیک Katy Trail هست و هر چند وقت یکبار دارم میرم پیاده روی. پشت بام هم منظره قشنگی از شهر رو داره و بعضی وقتا شام ام رو میبرم اونجا میخورم. به خاطر مسابقات بسکتبال دالاس ماوریک هم کلی آدم این اطراف میبینم. برای منی که همش خونه تنها هستم بهترین موهبته. حیف که تا دو ماه دیگه بیشتر اینجا نیستم و باز باید جا به جا بشم. میخواستم یه جایی طولانی مدت بگیرم ولی به خاطر اینکه کار نداشتم این کارو نکردم. گفتم تا آخر این ماه هم صبر کنم ببینم جایی آفر میگیرم یا نه. الانم دو هفته بیشتر نمونده و فقط یه شرکت رو تا مرحله آخر رفتم. قبل از من به دو نفر دیگه آفر دادن که اونا نرفتن. اوضاع مارکت خیلی خوب نیست و منم یه رزومه عجیبی دارم. یعنی سابقه کارم اصلا به اندازه تجربه ام نیست و با صد تا تکنولوژی هم کار کردم. این چند ساله هم که استارت آپ بودم که دیگه بدتر. نه کسی رو میشناسم و نه کسی منو میشناسه. حالا ببینیم خدا چی میخواد. اگر خواست که فعلا کار نداشته باشم هم اوکی ام و میرم چند ماهی اروپا و مکزیک.


این چند ماه خیلی کمک کرد که یه سری ایده های خوب به ذهنم برسه و با خیلی چیزایی که تند تند توی زمینه های هوش مصنوعی اتفاق میفتاد و من ازش بیخبر بودم آشنا بشم. الان دیگه خیلی راحت میتونم همه کارهایی که یه دیتاساینتیست و یه مهندس یادگیری ماشین هم انجام میده رو انجام بدم. چیزایی که تا چند ماه پیش اینقدر بهش آشنا نبودم ولی الان به نظر خودم خیلی خوب شدم. برای شرکت و ایده های خودم هم برنامه ریزی کردم و برادرم رو هم به کار گرفتم تا یه کمی کمک کنه. الان وسط یه پروژه ای هستم که تا دو سه ماه آینده آماده میشه و بعدش یا میرم دنبال سرمایه گذار یا همینو تبدیل به محصول میکنم. خیلی امید دارم یکی از همین ایده هایی که به ذهنم رسیده از زمین بلند بشه و دیگه نیازی نباشه که برای شرکت های دیگه کار کنم.


در حال حاضر برنامه ام  اینه که یه شغل ثابت بگیرم تا زندگیم پایدار بشه و درآمد اون شغل رو به طور کامل توی همین پروژه ها سرمایه گذاری کنم. کاری که شاید باید زودتر میکردم ولی به خاطر شرایط نامشخص اقتصادی امریکا نرفتم دنبالش. بتونم یه درآمد ثابتی داشته باشم راحتتر میتونم این پروژه ها رو جلو ببرم. اگرم نشد دیگه دارم کنارش همین پروژه ها رو کار میکنم. این دفعه دیگه هیچ کسی باهام نیست که بتونه کارم رو خراب کنه و خودم هم همه چیزایی که باید برای راه انداختن یه شرکت استارت آپی موفق یاد میگرفتم رو بلدم و دیگه روی پای خودمم. خیلی مطمئنم که موفق میشم. یه کم سرمایه و شانس میخوام که اگر خدا بخواد اونم جور میشه.


ماه رمضان هم امسال یه حال دیگه ای داره. دوست دارم که از سیاتل برگشتم بچه ها رو مهمون کنم براشون افطاری درست کنم. یاد اون روزا بخیر که چقدر دور همی داشتیم و خونه من همیشه مهمانسرا بود.

نظرات 21 + ارسال نظر
من جمعه 24 فروردین 1403 ساعت 06:45

وودی ازت ممنونم که انقدر دقیق و با حوصله برام نوشتی
اره دارم با یه تراپیست صحبت میکنم و سعی میکنم کلی سلف کر و اینا انجام بدم و ورزش امیدوارم زودتر خوب بشم و بتونم پارتنری که دوست دارم رو پیدا کنم

خواهش میکنم

علی سه‌شنبه 21 فروردین 1403 ساعت 14:14

حاجی اتفاقی با وبلاگت آشنا شدم, حس میکنم داداش گمشده می. من تو مینه سوتام، دقیقا با همین اوضاع احوالات درونی و بیرونی که وصف میکنی روز رو شب میکنم. این حس تعلق نداشتن 10 سال با منه و هنوز باهاش کنار نیودم و هنوزم حس بلاتکلیفی دارم. خیلی خوشحال شدم از این آشنایی یطرفه. امیدوارم حال دوستتم بزودی خوب بشه.

سلام علی آقا خیلی خوش آمدین. لطف دارین

کیمیا یکشنبه 19 فروردین 1403 ساعت 00:46

حق گزار هستی باش یعنی نزار بدنت پنچر بشه بعد بهش برسی اکثر آدم های باهوش این مشکلات رو دارن خیلی از خودشون کار میکشن .مراقب خودتون باشید

بله دقیقا. ممنونم.

من شنبه 18 فروردین 1403 ساعت 01:35

سلام وودی نمیدونم چرا دارم باهات درددل میکنم شاید چون دلم پره شاید چون هیچ کسی رو ندارم امروز پیپرم ریجکت شد و دو ماه پیش دوس پسرم با بدترین حالت ممکن باهام کات کرد دارم دکتری میخونم امریکا و نمیتونم بگم که چقدر حالم بده گفتم شابد تجربه ریجکشنو بریک اپ داشته باشی وودی اینجا پارتنر پیدا کردن سخته دوتا هم که پیدا کردم خودم گند زدم و خراب کردم خیلی ناراحتم و خودم رو سرزنش میکنم تون از وضعیت رابطه ام تو ۳۲ سالگی اونم ریسرچم همه دختره اینجا پارتنر پیدا کردن فقط من موندم با اینکه از همشون خوشگل ترم و اخلاق بهتری دارم چی کار کنم ممنون میشم اگر تجربه ایی داری بهم بگی شاید آروم شدم هرچند که میدونم وظیفه تو نیست قطعا و همین که جواب بدی لطفت رو نشون میده

سلام.
من که شما رو نمیشناسم و دلیل بریک آپ و اینا رو هم نمیدونم. بله تجربه های من توی این زمینه خودش یه رمان میشه.
این که خیلی نرماله که یه پیپر ریجکت بشه. خیلی از پیپرها ریجکت میشن و بعدا با کمی تغییر و بهبود دوباره یه جای بهتر منتشر میشن. ولی این چیزی که نوشتین قشنگ نشون میده که ذهنیت منفی داره جای ذهنیت مثبت رو میگیره. اگرنه اصلا نباید توی ذهنتون میبود که مینوشتین.
رابطه همیشه دو طرفه است. توی خراب شدن یه رابطه هم معمولا هر دو طرف نقش دارن. اما مهمترین نکته اینه که دقت کنین که اگر یه رابطه ای به این جا برسه و قطع بشه بهتره که زودتر این اتفاق بیفته تا دیرتر. اگر دوستاتون هم روابط بهتری از شما پیدا میکنن ممکنه فقط اونا با شخص مورد نظر تفاهمات بیشتری داشته باشن یا انعطاف بیشتری نشون میدن شاید اصلا رضایتی هم از رابطه اشون نداشته باشن. پس دلیل نمیشه شما خودتونو سرزنش کنین.
من همیشه میگم آدم هر کاری از دستش بر بیاد رو انجام بده دیگه هر چی شد شد. جای سرزنشی نیست. منم چهل سالم شد و یه رابطه جدی نداشتم ولی هیچوقت خودم رو سرزنش نمیکنم. همیشه میگم من تلاشم رو کردم. هر کاری که میدونستم رو انجام دادم و حالا خدا خواسته اینطوری باشه دیگه من کاریش نمیتونم کنم.
اگر نمیدونین که چکار میشه کرد اون یه داستان دیگه است. اونجا دیگه باید از کسانی که از شما جلوتر هستن راهنمایی بگیرین. بهترین کار اینه که یه مشاور داشته باشین که شما رو درک کنه. فکر هزینه اشو هم نکنین. مهم اینه که آدم از نظر روحی سالم باشه و خوب باشه.

پسرک جمعه 10 فروردین 1403 ساعت 20:18

اگه سوآلاتی که من ازت میپرسم و به نظرت خیلی و عجیب و غریب نیست رو از ChatGPT بپرسی ممنون میشم آخه در ایران دسترسی بهش سخته

آهان. نه وقت نمیکنم منشی ChatGPT بشم! یه وی پی ان خوب پیدا کنی شاید بشه

پسرک پنج‌شنبه 9 فروردین 1403 ساعت 21:51

راستش هر سوآلی میپرسم میگی نمیدونم :)
ولی از یه طرف دیگه میگی ChatGPT فلان و بیسار نمیدونم منظورم رو گرفتی چی شد یا نه

نه نگرفتم

صادق سه‌شنبه 7 فروردین 1403 ساعت 01:22

سلام به وودی و عاطفه خانم
عیدتون مبارک
وودی امیدوارم حال دوستت رو به بهبودی باشه.

نقل قول از عاطفه خانم « این که دوستان میگن مهاجرت چه آورده ای داشته برای وودی؟ . . . واقعاً خوشحال میشم من رو از ضلالت در بیارید! »

خب باید بگم که منظورم این بوده که الان وودی هم اگر تو ایران بود میتونست چنین تجربه‌هایی رو داشته باشه. من عرض کردم که اون قسمت دکترا خوندن و تحصیل در آمریکا رو هیچ بحثی توش نیست و قابل مقایسه با ایران نیست چون اونور به دکترا به چشم شغل درامدزا نگاه میکنند و همچنین سطح علمیشون با ایران قابل مقایسه نیست.

وودی میتونه ایران باشه و درامد دلاری داشته باشه. حتی اگر همون شرکتای ایرانی که شما گفتید هم بخواد کار کنه قطعا درامدش از بیست تومن که شما گفتید بیشتر هست. میتونه ایران باشه و سفر خارجه بره. میتونه استارتاپ خودش رو راه بندازه، که البته این رو میدونم به اونور نمیرسه و نمیتونه به همون اندازه فاند بگیره و آزادی عمل داشته باشه.

همه اینایی که من میگم شخص با شخص متفاوته، یکی هست دنبال لذتای زندگی مجردیِ پر از زرق و برق و کار توی شرکتای غول امریکایی هست خب بله من نمیام بهش ایران رو پیشنهاد بدم.

به هر حال وودی هم طبق گفته خودش با جامعه امریکا خو گرفته و دیگه ایران بیا نیست احتمالن. امیدوارم هر جا که باشه از تمام داشته ها و نداشته هاش از ته دلش راضی باشه.

سلام. عید شما هم مبارک. ممنون و امیدوارم شما هم هر جا باشین خوش باشین و راضی

پسرک سه‌شنبه 29 اسفند 1402 ساعت 23:55

پیشاپیش عید و سال نو هم مبارک

خیلی ممنونم سال نو مبارک

زری.. سه‌شنبه 29 اسفند 1402 ساعت 08:05 https://maneveshteh.blog.ir

سلام، جوابتون تو یکی از کامنتها را خوندم که در مورد ایده های استارتاپی گفتید، من برام یه سوال پیش اومد، خب الان شما این ایده را داری، ولی بنظر من مهم این هست که چطور بشه اون را پیدا کرد، مثلا برای همون مشاوره ی افسردگی، خب الان شما باید کلی پرسشنامه درست کنی و ارتباط بین سوالات و جواب‌ها و تحلیل جواب‌ها و یعالمه چیزهای اینطوری که نهایتا اون هوش مصنوعی بتونه یه جواب قابل اعتمادی بده. برآورد هزینه ی اینها و اصلا پیاده سازی اینها توسط خودت یکنفره ممکنه؟ از نظر مالی چطور برآورد هزینه میکنید؟ منظورم اینه فایل مالی کار را چطور تهیه میکنید؟

تقریباً ۲۰ سالی هست که روی اون قسمتی که فکر می‌کنید مهمه دارم کار می‌کنم. همه این ایده‌ها رو تنهایی هم می‌تونم انجام بدم. مشکل ولی زمان هست مثلاً اون ایده تیروئید یه تیم ۳ یا ۴ نفره و زمان حدوداً ۳ سال لازم داره. ایده‌های دیگه که سخت‌افزار ندارند رو میشه کمتر از یک سال با یه تیم کوچولوی دو سه نفره هم جمعش کرد. برای خودم تنهایی ممکنه دو سه سال طول بکشه. حداقل می‌دونم که هر کدوم از اینا چه چیزایی لازم داره. با احترام ایده‌هایی رو که نمی‌تونم انجام بدم اصلاً لحاظ نمی‌کنم و بهشون فکر نمی‌کنم.

haiza دوشنبه 28 اسفند 1402 ساعت 20:40

سلام وودی من واقعا خوشحالم که هنوز بعد این همه مدت وبلاگت رو فعال نگه داشتی با اینکه خیلی توی زندگیت دغدغه داری.
امیدوارم که خیلی زود جاب آفر بگیری و همیشه موفق باشی.

سلام ممنونم هرچی که خیر باشه

پسرک دوشنبه 28 اسفند 1402 ساعت 00:15

یه سوآل
من الان مثلا یه شرکت با مسئولیت محدود دارم برای اسم انگلیسی شرکت باید از LLC استفاده بکنم یا Ltd؟

نمی‌دونم

az Canada یکشنبه 27 اسفند 1402 ساعت 22:57

اون ایده تیرویید رو من یه استارتاپ کوچیک دیدم برای اسکن از مغز. ولی برای کار استارتاپی به نظرم وقتتو بذار رو یکیش و اینجا تو کانادا خیلی خمایت ها هست رو استارتاپ ها اونجا رو نمیدونم. (البته باید آدم واقعن وقت بذاره. ما خودمون یه استارتاپی داریم و یکمم از دولت فاندگرفتیم اما واقعن بدون داشتن جاب نمیشه سروایو کرد (پس در نتیجه وقت کمی میمونه براش و ما هم با همون فاند دولتی یه سری کارها رو دارن افراد دیگه میکنن و وقتی خودت رو کار نباشی یا طول میکشه یا نمیشه). به نظرم تمرکزت رویه ایده کمتر سخت و شدنی تر بذار و جاب هم با توجه به شرایط های زندگی های الان از واجباته. این استارتاپو میگم . فوندر ایرانیه اما استارتاپ من نویسنده نیس : https://aiimsense.com/ لطفن سایتشو پاک کن

اینجا استارتاپ‌ها فاند خوب می‌گیرند ولی فاند گرفتن یه پروسه طولانیه. هفته پیش با یکی صحبت کردم که در یک سال تقریباً نیم میلیون دلار فاند گرفته بود و بعد از یک سال که برنامه‌اش آماده شده بود ۳ میلیون دلار دیگه گرفته بود.
ببخشید من نمی‌تونم نظرات شما رو ویرایش کنم.

نینو یکشنبه 27 اسفند 1402 ساعت 05:09

چرا به شیکاگو فکر نمیکنی برای زندگی؟

شیکاگو خیلی سرده.

عاطفه یکشنبه 27 اسفند 1402 ساعت 00:11

سلام
این که دوستان میگن مهاجرت چه آورده ای داشته برای وودی؟ . . . واقعاً خوشحال میشم من رو از ضلالت در بیارید! شاید من اشتباه فکر می کنم و دچار بدبینی مفرط شدم.
مثلاً اگر وودی این جا مونده بود واقعاً چه دستاوردی می‌تونست داشته باشه؟! در بهترین حالت الان گیریم که داشت مثلاً تو اسنپ یا دیجیکالا به عنوان دیتاساینتیست کار می کرد! فرصت کار کردن و کسب تجربه تو همین شرکت ها هم بستگی به روابط شما داره! نه این که مهارت های فنی مهم نباشه بلکه همون فرصت اولیه رو هم باید در نظر گرفت که شامل خیلی ها نمیشه! خوب احتمالاً 5 سال اول که داشت تو ایران دکترا میخواند و الان هم که 5 سال سابقه تو این شرکت ها داشت و شاید حقوقش دور و بر 20تومن بود! الان پس انداز وودی یه صفر کله گنده بود ! واقعاً با ۲۰ تومان تو تهران بخوای مستقل زندگی کنی چه کیفیتی خواهد داشت؟ منکر این نمیشم که چند وقت پیش اعلام شد حقوق میانگین کارمندان سایپا حدود 80 تومان هست ! ولی آیا واقعاً این پوزیشن ها بر اساس شایستگی پر میشن؟ الان وودی حدود ۲۰۰k پس انداز داره و داره حقوق بیکاری میگیره حدود ماهی ۲k . . . کلی سفر رفته هم تو آمریکا و هم اروپا . . . کلی تفریحات . . . کلی تجربه های تحصیلی ، کاری و انسانی که این جا میسر نبود. فقط دوری از خانواده اش خیلی سخت هست و این که در حال حاضر بیکار هست . . . همین الان هم شاید آپشن های داشته باشه تو آمریکا که خودش نمی خواد ترای کنه و این جا به نظرم اون ها رو هم نداشت. . .
نظر خودت چیه وودی؟

سلام واقعیتش اینه که من چاره دیگه‌ای نداشتم. دوستاییم که ایران موندن همشون امروز پشیمونن مگر اونایی که همون موقع هم وضعشون خوب بود. حداقل از نظر مالی می‌تونم به خونوادم یه کمک کوچیکی بکنم.

لیلا شنبه 26 اسفند 1402 ساعت 20:06

در مورد مشکل چشمتون، منهم همین مشکل برام پیش اومد. از کپسولهای مگاویژن پلاس استفاده کردم خیلی بهتر شده ( یا داروهای حاوی لوتئین)
https://topdaru.com/product/%DA%A9%D9%BE%D8%B3%D9%88%D9%84-%D9%85%DA%AF%D8%A7%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%86-%D9%BE%D9%84%D8%A7%D8%B3-%D9%87%D9%84%D8%AB-%D8%A7%DB%8C%D8%AF-mega-vision-plus/

مرسی برای دارو ترجیح میدم که با دکتر مشورت کنم

Az Canada جمعه 25 اسفند 1402 ساعت 21:04

سلام وودی خوبی؟
من یه سال ازت. داشتم تو همیشه نوشتی ایده استارتاپی داری و ... یکم اشاره کن در چه زمینه ای هست. شاید ایده هایی اینجا مطرح بشه اصلن یکی خوشش اومد یکی یه آشنایی داشت و ...

سلام
ببین یه ایده ندارم خیلی زیاد هستن ایده هام. هر چند وقتی یه چیزی به ذهنم میرسه و توی یادداشت هام مینویسم. همشونم به نظرم پتانسیل دارن.
ایده ها رو بنویسم میبینین که خیلی هاش تکراری هم هستن و بعضی ها روش کار کردن و به یه جایی هم رسوندن ولی دلیل نمیشه.
این چند تای اخیر:
1- دستگاه مدیکال برای عکس برداری از تیروئید. کوچیک و ارزون که هر کسی مشکل تیروئید داره بتونه روزانه ازش استفاده کنه. همراه یه گروه اجتماعی برای پشتیبانی و تحقیق
2- سیستم تحلیل کسب و کارها به طور اتوماتیک. یه سیستمی که بره اطلاعات مربوط به یه شرکت رو آنلاین دربیاره و مشکلاتش رو لیست کنه و به مدیراش راهکار ارائه بده. ساده است ولی خیلی کاربردی
3- سیستم تولید عکس های حرفه ای. نمونه اش چند تایی هست ولی امتحان کردم خیلی خوب کار نمیکنن. مثلا عکس خودتونو میدین و یه عکس برای لیندکین براتون درست میکنه.
4- سیستم مشاوره دیجیتالی برای بیماریهایی مثل افسردگی. به جای اینکه با یه مشاور صحبت کنی با یه چیزی مثل chatgpt صحبت میکنی و اونم سعی میکنه راهنمایی ات کنه. اگر نیاز بیشتری داشتی میتونه همه چیزای لازم رو خلاصه کنه و تو رو وصل کنه به یه مشاور واقعی. برای هر زمینه ای هم تخصصی میتونه سئوال بپرسه و یه پروفایل خوب درست کنه.
...
میگم خیلی زیاده. فعلا دارم روی اینایی که مربوط به هوش مصنوعی هستن کار میکنم چون بازارش تا چند سال آینده خوبه. ولی چون وقتم محدوده و اینا هم کارای تیمی هست و هزینه میخواد از چند ماه پیش تا الان پیشرفتم خیلی کم بوده.

آرزو جمعه 25 اسفند 1402 ساعت 19:36

یکی از اپیزودهای طبقه 16 (پادکست در زمینه کسب وکار) مصاحبه با همین کوشیار بود. کانال یوتیوب داره و اونجا گفته بود که استخدام دارند. فکر میکردم تنها من از مدل حرف زدنش حس بد گرفتم و شاید اون طوری که خودش رو arrogant نشون میده نباشه ولی خب تو هم که از نزدیک دیدی میگی شخصیت جذابی نداره.
قطعا زمینه فعالیت و فرهنگ محل کار هم فاکتورهای مهمی برای اپلای شغلی هستند.

آهان من مطالب فارسی رو خیلی دنبال نمیکنم. شاید دلیلش این باشه. ممنونم که گفتین

آرزو جمعه 25 اسفند 1402 ساعت 18:19

سلام
نمی‌دونم چرا احساس کردم مطلب جدید پست کردی و حدسم درست بود. منم همیشه حال و هوای ماه رمضون رو دوست داشتم و دارم.
امیدوارم حال دوستت هرچه زودتر خوب بشه. راستی وودی کوشیار عظیمیان یک استارتاپ در زمینه biotechnology داره و دنبال نیروی کار میگرده. فکر میکنم با توجه به تجربیات مختلفی که داری به درد این کار بخوری، مگر اینکه دیگه دوست نداشته باشی توی فضای استارتاپی کار کنی.اگه دوست داشتی میتونی توی لینکدین بهش پیام بدی.

شما سومین نفری هستین که این مدت ایشون رو معرفی کردین. سانفرانسیسکو که بودم یه بار یه جایی ایشون رو دیدم و به نظرم شخصیت جذابی نداشت. استارت آپشون هم توی بایو روی پروتئین و مولکول دیزاین کمترین جذابیت رو برای من داره. میشه بپرسم که شما از کجا میشناسین؟

مریم جمعه 25 اسفند 1402 ساعت 15:48

ممنون که واقعیت‌ها رو می نویسی

خواهش

مگی جمعه 25 اسفند 1402 ساعت 02:43 http://Meghan.blogsky.com

چقدر تصورش سخته:( چند وقت پیش پسر همسایه‌مون بعد چند سال تلاش بالاخره از ایران رفت و بعد یه مدت کوتاه تصادف کرد و با کلی سختی و ماجرا فرستادنش ایران
خونواده خودش خیلی فقیرن و دوستی هم نداشت چون تازه رفته بود، یکی دو نفر از آشناها کاراش رو انجام دادند.
الهی بلا از دوستتون دور شه و شما هم غصه نخورید و فکرهای بد نکنید
——
ماه رمضونه و افطاریاش اصلا… خوش به حالتون که بتونین میزبان سفره افطار باشید

ممنونم

صادق جمعه 25 اسفند 1402 ساعت 01:07

وای وودی...
بعد از عمل چشمت باید بیشتر مراقب چشمات باشی. منم میخواستم چشمم رو عمل کنم از همین مراقبتاش میترسیدم بیخیالش شدم.

چه اتفاق دردناکی برای دوستت افتاده. امیدوارم خوب بشه. منم این تجربه رو که آشنامون تو آمریکا مریضی سخت گرفته بود رو داشتم و دیدم خانواده اش که ایران بودند چه مصیبتی کشیدند...

وودی راستش اگر خبرای مثبت و امیدواریِ آخر پستت در مورد کارت رو نمیگفتی، میخواستم با ناراحتی این رو بگم:

که مهاجرت برای وودی چه آورده ای داشته؟ میدونم که البته همه زندگیت اینجا خلاصه نشده، ولی به این فکر میکنم که تو هم همچنان دنبال کاری دنبال دارمدی که ثبات داشته باشه، دنبال تشکیل خانواده ای (با توجه به پستای اخیرت) از اونطرف بیماری و افسردگی (؟) که گذروندی و خداروشکر این روزا حالت بهتره انگار. یعنی اگر کسی ندونه، نمیفهمه تو داری از دل امریکا که آرزوی خودت و خیلیا بوده و کلی براش زحمت کشیدی ورسیدی به این نقطه، حرف میزنی.
از اونطرف مشکلات تنهایی مهاجرت که خودت اشاره کردی و... خب اینا به نظرم قدرت زیادی دارند که آدم رو پشیمون کنه از راه رفته. میخوام بدون چی تو رو هنوز اونجا پابند کرده؟ چیه که خودت رو راضی میکنی که بر نگردی اینجا دوباره؟ البته این که من میگم برگردی شاید با توجه به وضعیت امروزه ایران عجیب باشه، چون اینروزا تو دوره ی پیک مهاجرت از ایران هستیم!
خب البته تو تحصیلی رفتی، دکترا رو گرفتی تا اینجاش قطعن برای تو جذاب بوده و به چیزی که میخواستی رسیدی.

به هر حال امیدوارم کاری که در حال انجامش هستی به ثمر بشینه و در ادامه این هم جزو خوبیهای مهاجرتت محسوب بشه.

آره مراقبت نکردم. چند شبی بود بیخوابی داشتم گفتم به جای اینکه توی رختخواب غلت بزنم بشینم پای کامپیوتر. اشتباه کردم. الانم یک هفته است خوب نمیشه :( چشمام خشک هستن و وقتی قطره میریزم یه کمی خوبه و باز همونطوری میشه.

درسته که بعضی وقتا چیزای منفی اینجا رو مینویسم اما هنوزم زندگی اینجا رو به ایران ترجیح میدم. نمیشه همه چیز خوب باشه یا همه چیز بد باشه. هر جایی خوبی و بدی خودش رو داره. دو سال پیش که برگشتم ایران خیلی برام سخت بود ببینم آدمای دور و برم چقدر توی فشار و استرس روحی روانی قرار دارن. با جامعه ایران خیلی فاصله دارم. اینجا مخصوصا Bay Area که بودم همه به فکر پیشرفت و امید بسیار به آینده دارن. ایران این حس رو نداشتم.
هدف من همیشه یه شرکت بزرگ برای خدمت به بشریت بوده. میدونم که خیلی تلاش کردم و موفق نشدم ولی ناامید نیستم. این چند سال آینده هم تیر آخر. امریکا هنوز میشه این کارو کرد اما ایران کسی رو نمیشناسم که موفق شده باشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد