زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

شیکاگو - روز نهم - پیتزای Deep Dish

امروز صبح همون صبحانه همیشگی هتل رو خوردیم و رفتیم شرکت. امروز از صبح تا عصر اون برنامه ای که قرار بود انجام بدیم رو درست کردم.  عصر میخواستم برم مرکز شهر و موزه هنر شیکاگو رو ببینم که این همکار هندیم گفت که اونم میاد. با هم رفتیم هتل و وسایل رو گذاشتیم و بعد رفتیم مرکز شهر. توی راه راننده خیلی بد رانندگی میکرد. مدام محکم گاز میداد و محکم ترمز میگرفت. من حال تهوع بهم دست داده بود. این دو هفته ای نزدیک سه چهار بار احساس سرگیجه اینا کردم. دارم نگران میشم که نکنه مریضی چیزی شده باشم آخه سابقه نداشت اینطوری باشم. خستگی ام هم زیاده. صبح زود بیدار شدن هم خیلی اذیتم میکنه چون نمیتونم به اندازه کافی بخوابم. توی راه تصمیم گرفتیم که برای شام بریم پیتزاشیکاگویی بخوریم. امریکا دو نوع پیتزای خیلی معروف داره یکی Chicago Style هست که بهش Deep Dish هم میگن و نسبتا کلفت هست و یه نوع New York استایل هست که نون اش خیلی نازکه. من هر دو تا رو دوست دارم اما پیتزاهایی که توی ایران درست میکنیم یه چیز دیگه است. یعنی مختلفاتی که اضافه میکنیم و داره فوق العاده میشه. اینجا پیتزاها معمولا یک طعم بیشتر ندارن. توی اینترنت یه جایی پیدا کردم که گرون هم نباشه و رفتیم. 






رستوران تاریک (رومانتیک بود) و یه عده کمی گوشه و کنار نشسته بودند و داشتند صحبت میکردند. ما پیتزای مخصوص اش رو سفارش دادیم. گفت 40 دقیقه طول میکشه آماده بشه. خیلی سر و صدا بود. کلا یه چیزی که زیاد میبینم اینه که رستوران های اینجا خیلی سر و صداست. یه دو تا دختر هم آمدن شروع کردن به خوندن که استعداد و تجربه اشون خیلی کم بود آهنگ هاشونم روی مخ بود. 





یه چیزی که نظرم رو جلب کرد این بود که برای دستشویی نوشته بود washroom. این قیقا همون چیزی بود که این همکار امریکاییمون میگفت اشتباهه. دیگه ازش عکس گرفتم. 



یه چیز جالب دیگه هم این بود که نور شمع افتاده بود توی لیوان آب و قشنگش کرده بود. بعد از یکساعت بالاخره غذا رو آوردن و ما خودمونو با اون نون ها سیر کرده بودیم دیگه.  پیتزاش خیلی بزرگ بود و مزه اش هم اوکی بود اما به نظرم خوب نپخته بود آخه پنیرش درست آب نشده بود و سفت بود. غذامون خیلی گرون شد نزدیک 40 دلار شد که با تیپ و اینا نفری 23 دلار دادیم. به نظرم اصلا ارزش نداشت. پیتزایی شیکاگویی ای که سن دیگو خورده بودم خیلی خوشمزه تر بود. دستشویی رستورانش هم خیلی کثیف بود اصلا نشد که بری. در کل اما خوب بود که پیتزا رو خوردیم. 





کلی زیاد آمد که گفتم بریم بدیم به یه فقیری اما پیدا نکردیم. رفتیم تا نزدیک رودخونه. شیکاگو توی شب هم خیلی قشنگ بود و من اصلا احساس نا امنی نکردم. با تاکسی برگشتیم و کل مسیر با راننده تاکسی حرف زدم. از نیویورک آمده بود و میخواست جابه جا بشه به سمت دالاس و از من در مورد دالاس میپرسید و منم در مورد نیویورک ازش پرسیدم. میگفت تنها جایی که واقعا شهره نیویورکه. شیکاگو هم خوبه اما نیویورک یه چیز دیگه است. حتما باید در اولین فرصت برم.



شیکاگو - روز هشتم - شهر چینی ها (2)

توی نقشه زده بود یه دریاچه ای نزدیک هست خواستم برم اونجا رو ببینم اما چند قدمی که از شهر چینی ها دور شدم کم کم شهر ترسناک شد.

چند تا بیخانمان هم اونجا بودند. یه لحظه گفتن الانه که بریزن سرم و گوشی و زندگیمو ازم بگیرم ولی خدا رو شکر کاری نداشتن. یه کم که جلوتر رفتم دیدم گوشیم باتری زیادی نداره. ترسیدم خاموش بشه و نتونم برگردم. این شد که تصمیم گرفتم برگردم شهر چینی ها و شام رو بخورم.




برای شام هم رفتم یه رستوران چینی. هر چقدر شام دیشب بد و فاجعه بود شام امشب عالی بود. یه منو گذاشت جلوم هزار نوع غذا و نوشیدنی توش بود و قیمت ها هم همه مناسب. یعنی تا حالا منوی به این بزرگی ندیده بودم. کدهای 1000 به بالا داشت!

منم یه غذای اسپایسی خوشمزه سفارش دادم و لذتش رو بردم. رستوران با وجود اینکه بزرگ بود دیگه جای سوزن انداختن نبود و ملت صف وایساده بودن که نوبت شون بشه بشینن. یه دختر چینی کوچولو هم بود که کمی دور کنج نشسته بود و خیلی بانمک بود. منم  همینطوری که غذا میخوردم زیر چشمی نگاهش میکردم. یعنی دلم دختر چینی خواست! خیلی دوستش داشتم. فکر کنم مامانش از این single mom ها بود و بچه اشو آورده بود رستوران. نمیدونم خیلی بچه های مختلف اینطوری دلم میخواد. 





توی مترو برگشتنی یه دختر سفید خوشکل چشم آبی نشست کنارم و منم یه کم باهاش حرف زدم. با خودم گفتم ای دل غافل عمرمون دالاس حروم شد. چقدر شیکاگو امکانات بود نمیدونستیم. دالاس متروها و اتوبوس ها پر از افراد بسیار فقیر و ترسناکه. اینجا اما آدم حسابی هم زیاد میبینی که سوار مترو میشن. مترو دومی هم یه دختر سفید موطلایی نشسته بود که دوست داشتم باهاش حرف بزنم اما نشد دیگه.




شیکاگو - روز هشتم - شهر چینی ها

ای بابا چقدر ما شیکاگو بودیم! از صبحانه یه عکس گرفتم که یادم بمونه هر روز چی خوردیم اینجا. صبحانه هر چی میخواستی میتونستی برداری اما تنوع نداشت. روز اول من ووچر ام یادم رفته بود بیارم و میگفت 16 دلار میشه اما بعدا روی اتاق هتل امون حساب کردن.

امروز هم مثل بقیه روزها بود فقط هوا از صبح خیلی خوب بود. صبح یه جلسه داشتیم.  امروز هم این همکار هندیمون یه کلمه گفت washroom (هندی های به جای restroom  میگن) و این همکار امریکایی ام هم گفت چی؟ و باز با هم خندیدیم. یه بار دیگه هم کلمه Herb رو درست تلفظ نکرد. این امریکایی هم باز گیر داده بود که این هورب تلفظ میشه. منم گفتم ای بابا منم اینو میگن ههههررررببببب! خلاصه امریکایی ها خیلی توی این چیزا داستان هستن. کاشکی میشد با این همکارای امریکایی بیشتر کار کرد کلی چیز دارم یاد میگیریم. امروز هم رفته بود یه صفحه گرامافون خریده بود 135 دلار که کلکسیون گرامافون یکی از گروه های موسیقی راک مورد علاقه اشو کامل کنه. داره کلکسیون کارت بیس بال و این گرامافون ها رو جمع میکنه. 


عصر هم کیفم رو دادم همکار هندیمون ببره هتل و خودم رفتم سمت مرکز شهر.




میخواستم که مترو عوض کنم باید میرفتم توی خیابون و چشمم به کمپس دانشگاه DePaul افتاد و رفتم توش. پایینش فروشگاه بود.




از یه دختر چینیه پرسیدم که دستشویی کجاست و اونم نشونم داد. توی شیکاگو من چینی و سفید زیاد میبینم. برعکس دالاس که پر از مکزیکی هست. بعد هم سوار مترو شدم دوباره و رفتم China Town. یک ساعتی کل مسیرم طول کشید اما ارزشش رو داشت چون خیلی با حال بود.از همون ایستگاه مترو همه چیز رنگ چینی میگرفت.



 قشنگ حس توی چین بودن بهم دست داد. لوس آنجلس هم China Town رفته بودم اما مثل اینجا حس چین رو نمیداد.

 



لس آنجلس اما Little Tokoyo اش حس ژاپن میداد که دوست داشتم. یه یک ساعتی توی خیابون هاش قدم زدم. 

شیکاگو - روز هفتم

امروز صبح که بیدار شدم هوا به طرز ناجوانمردانه ای سرد بود و باد میامد. شب هم برف آمده بود و همه جا رو سفیدپوش کرده بود. 







منظره خیابون از شرکت قشنگ بود.



بعد از شرکت هم جایی نمیشد رفت برای همین رفتم یه فست فودی (هات داگی) نزدیک هتل. من یه سالاد سفارش دادم که خیلی بد بود. اول اینکه یادش رفته بود بهم بگم که سالاد رو باید از اون طرف خودم بردارم فکر کردم که صدام میکنه بعد هم اصلا تازه نبود. یعنی پشیمون شدم که این همه پول دادم برای یه سالاد بدمزه. تنها چیز خوبی که اونجا بود این بود که مغازه اش مثل یه موزه لوازم عتیقه بود. با خودم گفتم ولش کن فکر میکنم این پول رو دادم برم موزه نگاه کنم.