زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

ملاقات با Robert Herjavec

آدمای معروفی که دوست دارم ببینمشون خیلی نیستن. یکیشون Rober Herjavec هست که اولین بار چهار پنج سال پیش از برنامه تلویزیونی محفظه کوسه Shark Tank دیده بودمش. برای مدت ها این تنها برنامه تلویزیونی ای بود که میدیدم. برنامه اینطوری هست که چهار پنج نفر سرمایه گذار ایده ها و کارهای شرکت هایی که نیاز به سرمایه گذاری دارن رو میبینن و بعد تصمیم میگیرن که سرمایه گذاری کنن و یا نکنن. 


رابرت یکی از سرمایه گذار ها هست و داستان زندگی بسیار جالبی داره. وقتی بچه بوده توی یه کشور کمونیستی به دنیا آمده (کروواسی) و چون پدرش چندین بار زندانی شده مجبور شدن که اون کشور رو ترک کنن و برن کانادا. از بچگی توی سختی بزرگ شده تا اینکه شرکت خودش رو میزنه و میلیونر میشه. شخصیتش خیلی برام دوست داشتنی هست اینه که تا شنیدم داره میاد دالاس سریع بلیت گرفتم که برم ببینمش. VIP هم گرفتم که نزدیک تر به صحنه باشه. 

محل همایش توی محل همایش های Fort Worth بود که تا حالا نرفته بودم و سالن هم کیپ تا کیپ پر بود. یه ستاره با کلاه های کابویی هم توی محل همایش بود



برخلاف بقیه کوسه های اون نمایش (
Kevin O'Leary و  Daymond John) که برای رویدادهاشون خودشون نیامدند و تیمشون آمده بودند, رابرت خودش آمد و برای همه صحبت کرد. قبل از اینکه رابرت بیاد یه چند نفر 2 ساعت در مورد سرمایه گذاری صحبت کردن و اعصابم خورد شده بود دیگه چون همش تبلیغ کارهای خودشون بود و منم اصلا نمیخواستم اونجا سرمایه گذاری کنم. رفته بودم تا رابرت رو ببینم و بس.


رابرت خیلی شخصیت خوبی داره (nice). وقتی دید که بلندی صحنه طوری هست که همه نمیتونن ببیننش کل وقت رو ایستاد و کسی که باهاش مصاحبه میکرد ولی نشسته بود. تمام یک ساعتی هم که صحبت کرد میخندید. اولین چیزی که گفت این بود که دنیا پر از آدمای کم ارزش هست و آدمای خوب نباید اجازه بدن از خوبیشون سوء استفاده بشه. میگفت که خودش خیلی قربانی شده تا اینو یاد گرفته. بعد از تجربه سفرش از کروواسی به کانادا گفت که وقتی همه خانواده گریه میکردن و ناراحت بودن که مجبورن زندگی رو ترک کنن اون هیچی متوجه نمیشده و فکر میکرده چقدر باحاله که سوار قایق شدن! هنوز هم همین مثبت گرایی رو داره. بیشتر حرف های دیگه اش دادن انگیزه بود و اینکه آدم نباید ناامید بشه.طول مدت برنامه هم لبخندش یک لحظه از چهره اش محو نشد.


ویدئو: 20MB


یه خوبی این برنامه ها اینه که آدم میتونه با دیگران آشنا بشه. بعد از برنامه با یه پسر پاکستانی آشنا شدم که باید ببینم میشه در آینده باهاش کار کرد یا نه. جالب بود که همسایه ام بود. بعدش هم رفتم توی پارکی که نزدیک محل همایش بود.


فکر کنم فهمیدم که برای آینده ام دوست دارم چکار کنم. دوست دارم سرمایه گذار بشم و روی شرکت های کوچیک سرمایه گذاری کنم تا رشد کنن.

چند ماهی که گذشت - دندانپزشکی و مریضی

چند وقت پیش یکی از دوستام از هیوستون آمده بود و با هم رفتیم رستوران. داشتم کباب میخوردم که یه استخون زد دندونم رو شکوند. مجبور شدم برم دندون پزشکی که درستش کنم. یه بررسی کرد و گفت 8 تا دندونت باید پر بشه و 4 تا هم باید روکش کنی. یعنی نزدیک بود پس بیفتم. آخه از روزی که از ایران آمده بودم  هر شب مسواک کردم و نخ دندون کشیدم. شاید یه تعدادی کمتر از انگشت های دست شب ها نتونستم که این کار رو کنم. یعنی اصلا باورم نشد که این همه دندون هام خراب شده باشن. یه حساب کتابی کرد و گفت 10 هزار دلار و با تخفیف و بیمه میشه 5 هزار دلار. گفتم پر کردنی ها چند میشه و گفت بدون بیمه 1700 دلار و با بیمه میشه 800 دلار. گفتم که بیمه ام برای دندون 100 درصد هست. چرا باید پول اضافی بدم و گفت موادی که بیمه ات قبول میکنه رو ما نداریم و پیشنهاد هم میکنم نذاری. یادم افتاد به ایران که اونجا هم بیمه تامین اجتماعی داشتم و مواد سفید نداشتن و کلی هم طول میکشید و نوبتی بود و مجبور شدم برم آزاد پر کنم. اینجا هم بیمه ها همچین چیزی دارن که وقتی میخری نوشته که 100% پوشش میده اما بعدش که میخوای استفاده کنی میبینی اون پوشش صد درصد شامل چیزایی که میخوای نمیشه. 

 

دیگه گفتم این 8 تایی که میگه رو پر کنم و روکش ها هم پیشکش! میگفت اینایی که ایران روکش کردم خوب روکش نشده و باید عوض بشه. این مدت کلی درد کشیدم و تا دو هفته لثه هام حساس بود و هر چی میخوردم دندون هام درد میکرد. در مقایسه با ایران میتونم بگم که اینجا دندونپزشکی خیلی گرونتر هست اما حین انجام عملیاتش بی حسی زده بود و درد نداشتم. توی همون مطب هم دستگاه رادیولوژی بود و همونجا همه کارها رو انجام میدادن. برای گرفتن وقت و انجام کار هم اصلا معطل نشدم و همه چیز خیلی خوب و آروم بود. با این حال فکر میکنم که دکترها خیلی بیشتر از ایران مجبور میکنن که روکش کنی که پول بیشتری بگیرن.


دیدم که برای دندون هام باید مرخصی بگیرم برای همین تصمیم گرفتم یه چک آپ هم کنم. جواب آزمایش که آمد دکتر گفت که مشکل تیروئید داری که باید یه مدت نمک ید دار بخوری دوباره آزمایش بدی. ویتامین B12 هم خیلی کم شده بود که دلیلش رو نمیدونم اما گفت باید مکمل بخوری که دارم میخورم. خلاصه متوجه شدم که تمام مشکلات بدخوابی و کم انرژی ای به خاطر این B12 و نبود ید توی غذاهام بوده. یه نگاه کردم دیدم نمکی که خریدم و بیشتر استفاده میکنم ید نداره. این چند ساله هم همین رو داشتم. چند ماه اخیر هم بیشتر گیاهخوار شده بودم و کمتر از گوشت استفاده میکردم. برای همین تصمیم گرفتم که تغذیه ام رو باز عوض کنم و از وقتی که مکمل رو میخورم و گوشت رو هم به مواد غذایی ام اضافه کردم خیلی بهتر شدم.

در مقایسه با ایران آزمایشگاه ها خیلی آسونتر و تمیزتر هستند و وقت کمتری برای نوبت ایستادن تلف میشه. من یه ظهر به جای اینکه برم ناهار رفتم آزمایشگاه و هیچ کسی توی نوبت نبود و همونجا کارم انجام شد. جواب آزمایش رو هم مستقیم میفرستن برای دکتر و اصلا نیازی نیست که یه روز بری بگیری و یه روز ببری به دکتر نشون بدی.

چند ماهی که گذشت - نمایشگاه ماشین

چند وقت پیش یه نمایشگاه ماشین های قدیمی هم گذاشته بودند که رفتم و خیلی دوست داشتم. اونجا چند تا Corvette خیلی قدیمی هم دیدم. یه چند تا از عکس ها رو میذارم.














چند ماهی که گذشت - کارگاه عکاسی

از وقتی دوربین گرفتم یه افق های جدیدی باز شده. یکی از کارهای بسیار دوست داشتنی ای که کردم این بود که یکی دو بار رفتم کارگاه عکاسی. اینطوری بود که یه تعدادی مدل دعوت کرده بودند که بیان و عکاس ها هم ازشون عکس بگیرن و دفتر نمونه کارشون (Portfolio) رو درست کنن. کلی عکس گرفتم که یکی دو تاشو اینجا میذارم. هنوز خیلی بلد نیستم که با دوربینم کار کنم و باید بیشتر در مورد تنظیماتش بخونم.





برنامه یکشنبه هام ثابت شده بود که متاسفانه کارگاه به پنجشنبه منتقل شد که دیگه نمیتونم برم. 

چند ماهی که گذشت - سفر به سان فرانسیسکو 4

بعد از اون همه پیاده روی باز هم رفتم سمت دریا. آخه حیف بود تا اونجا آمده بودم و دریا رو نمیرفتم. کنار ساحل یه جاهایی درست کرده بودند برای آتیش و دوستان دور آتیش جمع میشدن و آهنگ گذاشته بودند و یه کبابی درست میکردن و میزدن به بدن. گفتم وای اگر من اینجا زندگی میکردم هر هفته میامدم ساحل.





یه جای خیلی دوری هم بود که باید کلی پیاده روی میکردی برسی اما نزدیک شب هنوز کلی آدم توی ساحل بودند و آهنگ گذاشته بودند و بلند بلند میخندیدن.


اگر رفتین SF و اینجا رو دیدین میفهمین که من چه لذتی بردم که این همه راه رو رفتم.