زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

فستیوال رنسانس - قسمت هفتم و آخر

یه نمایش دیگه هم رفتیم با بازی با کارد بود.



اولش خودشون دو تا بودند. بعد یه دختری رو از بین تماشاچیا بلند کردند که بیاد بایسته و به سمتش چاقو پرت کنن که اطرافش بخوره. دختره از ترس زحله ترک شده بود. ولی خب همه چیز به خیر و خوشی گذشت.



وسایل بازی هم برای بچه ها به سبک قدیمی بود! مثل یه جایی که بچه ها رو سوار کره اسب و الاغ میکردند و دور میچرخوندند.



یه جایی هم بود برای فیل سواری. صف اش طولانی بود و باز یه پول جدا میگرفتن برای چند دقیقه سواری. دوست داشتم یه امتحانی کنم اما نشد دیگه. بیشتر هم بچه ها میرفتند و سوار میشدند.



بعد رسیدیم یه جایی که آهنگ محلی گذاشته بودند و رقص محلی آموزش میداند.



رقص اشون خیلی جالب و  مفرح بود. دستای همدیگه رو میگرفتن و دور هم میچرخیدند. بعد یه حلقه بزرگ بیرون درست کردند و یه حلقه داخل و با عقب و جلو رفتن با هم جاهاشونو عوض میکردند. یاد مدرسه افتادم که یه بار توی حیاط مدرسه این کار رو کردیم. کلی هم مدیر آمد دعوا کرد که مدرسه جای این بازی ها نیست ولی کلا خیلی خوش گذشت اون روز.



یه جایی هم بود که یه نفر داشت پیانو قرون وسطایی با صداهای زنگ های اون دوران رو میزد.




یه نفر هم بود که مو گیس میکرد برای دخترا.



خلاصه چندین ساعتی توی اونجا سرگرم بودیم و روز بسیار عجیب و خوبی داشتیم.



فستیوال رنسانس - قسمت ششم

بعد رفتیم و یه نمایش دیگه رو نگاه کردیم. یکی بود که با شلاق و آتیش کارای سرگرم کننده ای میکرد.






بعد از نمایش من راه افتادم که تنهایی بقیه جاها رو ببینم. کلا محیط اش رو خیلی دوست داشتم.





یکی از نمایش ها مثل نمایشهای توی ایران بود که مثلا یه پهلونی میامد و زنجیر پاره میکرد. داشتم فکر میکردم که حتی توی فرهنگ های مختلف هم کارهای اینطوری برای مردم جالبه. حالا اون پهلونه توی ایران محله به محله راه میفتاد و آیا کسی میامد و کسی نمیامد ولی اینجا یه گروه از آدما دور هم جمع شدن و بقیه میان که نگاهشون کنن و یه روز سرگرم کننده داشته باشن.




بچه های اینجا هم که بچه نیستن, فرشته ان. همینطوری نگاه میکنی فکر میکنی داری توی بهشت قدم میزنی.



کلی هم فروشگاه دور و اطراف بود. انگار که توی یه شهر که میخوای بری خرید کنی. همه چیز از صنایع دستی گرفته تا غذا و ... هم میفروختن و البته قیمت ها هم به نسبت جاهای دیگه بالا بود.




فستیوال رنسانس - قسمت پنجم

بعد از اون نوبت نمایش راهپیمایی بود. همه اونایی که لباس های قرون وسطایی داشتند از یه مسیری راه میرفتن که دیگران نگاهشون کنن. انقدر لباس ها رنگارنگ و قشنگ بودند که یه برنامه ای که قبل از رفتن به نظر خسته کننده میامد, یکی از جالب ترین برنامه ها شد به نظر من. انگار که توی یه شهر قدیمی شاه قراره بیاد و همه پیش روی شاه دارن راهپیمایی میکنند.











فستیوال رنسانس - قسمت چهارم







یه جایی هم بود که قلعه وحشت داشت دیگه ما ترسیدیم بریم!



یه سری نمایش ها هم مخصوص بچه ها بود. مثل یه نمایش شلیک توپ قرون وسطایی. طرف نیم ساعت بازار گرمی کرد که این توپ نمیدونم قلعه رو خراب میکنه و چکار میکنه و ... و همه بچه ها میخ نشسته بودند که ببینن شلیک اون توپه چطوری یه مجسمه رو نابود میکنه. آخرش هم یه توپ الکی پرت کردند و مجسمه رو با نخ کشیدند که افتاد. 



بعد رسیدیم به نمایش پرنده ها. یه آقایی بود که شکارچی بود و برای حمایت از گونه های در حال انقراض پرنده ها نمایش اجرا میکرد و آخرش درخواست کمک های مالی میکرد.



 اول کلی در مورد اینکه شکار خوبه ولی کشتن حیوانات بی دلیل بد هست صحبت کرد و بعد نمایشش رو با چند تا پرنده نادر شروع کرد.



نمایشش بیشتر اینطوری بود که پرنده ها رو ول میکرد و بعد میرفتن دور میزدن و بعد صداشون میکرد میامدن پیشش. یکی دیگه از کاراش هم این بود که سرعت شکار باز رو نشون میداد که یه موش مرده رو گذاشته بودند توی یه پارچه ای و روی زمین حرکتش دادند و او سریع پرید و گرفتش. بعد هم در مورد این سخنرانی کرد که باید حتما یه چیزی به عنوان جایزه برای حیوان بذاری و اخلاقی نیست که گولش بزنی که این غذا هست و بهش ندی.



وسط نمایش هم یکی از بچه ها رو آورد که عقاب رو روی دستش بشونه. من که کلی ترسیده بودم اما در کل خیلی باحال بود.