زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

معرفی دو کانال یوتیوب برای آموزش زبان

یکی از کارهایی که برگردم عقب عوض میکنم اینه که سعی میکنم هر روز چند دقیقه ای رو به یادگیری زبان اختصاص بدم. هنوزم دیر نشده و این روزا دارم هر روز این کار رو میکنم. از یوتیوب دو تا کانال هست که نگاه میکنم.

اولی Learn English With TV Series هست که یه قسمتی از فیلم ها یا مصاحبه ها رو میذاره و بعد اصطلاحاتش رو توضیح میده. متاسفانه مطالب پیشرفته زیاد نمیذاره اما بعضی وقتا که چیزای معمولی رو هم توضیح میده متوجه میشم که بعضی جاها اشتباه منظورشون رو متوجه میشدم و یا اشارات فرهنگی موضوع ( cultural context) رو نمیدونستم که جالبه.

https://www.youtube.com/c/LearnEnglishWithTVSeries/featured

 توی همه موضوعاتش اینو از همه بیشتر دوست داشتم و یه آهنگ از Eminem .



و دومی AccurateEnglish هست که لغات و اصطلاحات خوبی رو یاد میده.

https://www.youtube.com/c/AccurateEnglish 

توی ویدئوها هم اینو از همه بیشتر دوست داشتم.



این کانال ها تجربیات خیلی خوبی بودن. یکی اینکه من هیچوقت موسیقی رپ دوست نداشتم و کلا فراری بودم ازش چون سرسام میگرفتم اما فهمیدم که ابزار خیلی خوبی برای تقویت زبان هست. اگر بتونم کلمات رو سریع بفهمم که چی میگن و بتونم به همون سرعت تکرار کنم حتما به شنوایی و گویایی ام کمک میکنه. خودم یه کم سعی کردم اما استعدادش رو ندارم واقعا. 

دوم اینکه ما توی ایران خیلی به انگلیسی بریتیش عادت کردیم و این مدت هم هیچوقت نمیفهمیدم که چرا بعضی تلفظ ها و چیزا اینقدر فرق میکنه. چند تا ویدئو از این کانال ها کافی بود که تازه بفهمم که چرا اینقدر تفاوت وجود داره.

آخر هم اینکه چرا من اینقدر تنبلی کردم و روزی نیم ساعت از اینا موقع راه رفتن یا ظرف شستن یا حمام رفتن گوش میدادم و تمرین میکردم الان زبانم خیلی بهتر بود.

احتمالا کانال های خوب دیگه ای هم باشه ولی فعلا این دو تا رو دارم نگاه میکنم و دوست دارم.

چالرز پانزی - Ponzi Scheme - Charles Ponzi The Documentary

دیشب تا دیروقت داشتم این مستند در مورد زندگی Charles Ponzi نگاه  میکردم. داستان بسیار جالبی بود. کسی که با آرزوی بزرگ میره امریکا تا از نظر مالی بسیار موفق بشه و افتخار خانوادگیش رو برگردونه. روشی که برای پولدار شدن استفاده کرده امروز به Ponzi Scheme معروفه. چیزی که جالب بود این بود که قبلا که در مورد مسائل مالی میخوندم این عبارت رو شنیده بودم اما داستانش رو نمیدونستم.


در واقع خودش آدم بدی نبوده و قصد داشته واقعا یه کار بزرگی انجام بده اما روشی که انتخاب کرده بود روش درستی نبود. روشش اینطوری بوده که به هر کسی که پولش رو تا 90 روز بذاره دوبرابر سود میده. بعد از کسانی که بعدا میان پول میذارن سود قبلی ها رو میده و همینطوری ادامه پیدا میکنه. مثلا از نفر اول 100 دلار میگیره و دو نفر دیگه پیدا میکنه که هر کدوم 100 دلار میدن و با این 200 دلار پول نفر اول رو میده و بعد چهار نفر دیگه پیدا میکنه که نفری 100 دلار میدن و با این 400 دلار پول دو نفر قبلی رو میده و الی آخر. به وضوح یه روزی میرسه که نمیشه به اندازه کافی افراد جدید پیدا کرد.


https://www.youtube.com/watch?v=w4waqVKanxA

Charles Ponzi The Documentary | History of the Ponzi Scheme | The Most Famous ConArtist |True Crime


البته میخواسته از یه جایی به بعد اون پول رو سرمایه گذاری کنه. همه کارهایی که پانزی کرده بود قانونی بود اما نتونست که اون پول رو سرمایه گذاری کنه و موفق باشه. این داستان خیلی نکته ها داره. یکی اینکه نیت اش خیر بوده و قصد داشته که واقعا سرمایه مردم رو چند برابر کنه. نیت پاک به تنهایی فایده ای نداره. اشتباهش این بود که مسیرش رو درست انتخاب نکرده بود. اینه که آدم همیشه باید مسیرش رو درست انتخاب کنه و نمیشه از یه راه نادرست به نتیجه خوب رسید. بعد اینکه اونهایی که توی شرکت پانزی سرمایه گذاری کرده بودن بدون اینکه بدونن داشتن با ضرر دیگران سود میکردن. جالبه که بعد از اینکه ماجرا تموم شد بعضی ها سودشون رو برگردوندن تا دیگران کمتر ضرر کنن!


بازگشت به دالاس

برای خودم مینویسم. چیز به درد بخوری توش نیست.

این هفته چهارشنبه برگشتم دالاس. تقریبا سه هفته ای بود که سانفرانسیسکو بودم. با این اتفاقات چند روز دارم فکر میکنم که شاید قرار نباشه 2021 اونطوری هم که فکر میکردم خوب باشه. پارسال سال متفاوت و عجیبی بود و خیلی اذیت شدم. سال قبلش هم همینطور. امسال هم خیلی خوب شروع نشده که تا حالا. شب قبل از اینکه بیام اینجا کمی با کسی که کار میکنم بحث ام شد. یعنی یه حرفی زد توی این مایه ها که مثلا کار مطابق میل اون پیش نرفته و من خیلی ناراحت شدم و سریع عذرخواهی کرد و گفت اصلا نمیدونه چرا همچین چیزی رو گفته. نیم ساعتی باهاش حرف زدم که اصلا چیزی که میگه با واقعیت مطابقت نداره. اینقدری که کار انجام شده و پیش رفته اصلا باورنکردنیه و بیشترش هم به خاطر اینه که من هفته ای 60-70 ساعت دارم وقت میذارم. گفت میدونم و به خاطر استرس و فشاری کاری ای که دارم شاید همچین چیزی رو گفتم و اصلا منظوری نداشتم. توی فرودگاه همش داشتم به این موضوع فکر میکردم. میتونم بذارم از این شرکت برم. شاید اپلای کنم برای یه کار دیگه. از طرفی دوست ندارم وقتی منتظر گرین کارتم هستم کارم رو عوض کنم تا دوباره شاید سئوال بشه که حالا این کار جدید چیه و آیا اونم در همین راستای پرونده گرین کارتم هست یا نه...  آنقدر غرق این فکر شدم که نزدیک بود پروازم رو از دست بدم. به هر حال فکر میکنم که دیگه روی این شرکت در درازمدت فکر نمیکنم.

هنوز کارهای medical پرونده گرین کارت ام رو انجام ندادم. میخوام برنامه ریزی کنم که شاید از امریکا برم. نمیدونم کجا شاید برم کانادا و یا ترکیه. یه جورایی خسته شدم. اگر پرونده گرین کارتم تا چند ماه دیگه قبول نشه باید هم برم. یک درصد کمی احتمال داره که پرونده ام قبول نشه. دوست ندارم و حوصله ندارم که در موردش بنویسم. باید صبر کنم ببینم چی میشه اما دارم فکر میکنم که اگر قبول نشد چی. پارسال که پرونده I-140 شرکت به مشکل خورد اصلا باورنکردنی بود. همه میگفتن با PERM احتمال اینکه گرین کارت نگیری نزدیک صفره. شاید درست میگفتن اما همون یک ذره احتمال کار خودش رو کرد. الانم برای 485 همینو میگن که احتمال قبول نشدنش خیلی کمه اما اینجا دیگه آخر خط ه . اگر همون یک درصد اتفاق بیفته دیگه کاری نمیشه کرد و باید توی شصت روز خاک امریکا رو ترک کنم. 

یه کم که به عقب نگاه میکنم توی زندگی برای من این یک درصدها هیچوقت یک درصد نبودن. همیشه 50-50 بودن. نمیدونم چرا. نه اینه که من خودم باور دارم که اینطوریه. دارم به عقب نگاه میکنم و اینو میگم. هر چیزی هم که درست شده در دقیقه 90 و بعضی وقتا هم وقت اضافی بوده. یعنی وقتی که کارش از زمان خودش گذشته. 

این روزا دوباره از نظر روحی خیلی خسته ام. پریشب آمدم گیتارم رو کوک کنم زدم سیم اش رو پاره کردم. کار خودم هم بود. نمیدونم چرا اینطوری کردم. شاید چون حواسم جای دیگه ای بود درست فکر نکردم. اینم از یه قسمت دیگه شروع 2021. فکر میکنم قبلا طاقت ام بیشتر بود. شاید پیر شده ام. شایدم هیچوقت نبوده. چون خیرخواه بودم خیلی جاها کارم با معجزه درست شده اما بعضی جاها هم نشده. از یه جایی شاید سال سوم دکترا سرعت تغییرات زندگی خیلی بیشتر از سرعت درک من شد. کتاب برایان تریسی رو که میخوندم نوشته بود یکی از مهم ترین عوامل خوشحالی اینه که آدم حس کنه اوضاع رو تحت کنترل داره. این دقیقا چیزی هست که سالهاست به طور کامل از دست دادم. شاید موقعی که میخواستم بیام امریکا اینطوری بود و تا یه مدتی هم اینطوری بود. اما بعد همه چیز عوض شد. شایدم هیچوقت نبوده و حس اشتباهی داشتم. بعضی وقتا مثبت فکر میکنم که میتونم همه چیز رو دوباره تحت کنترل بگیرم اما سرعت تغییرات واقعا زیادن و بعضی وقتا هم بدنم مریضه. 

الان چیزی که واقعا میخوام اینه که این تغییرات تموم بشن یا دست خودم باشن. واقعا از این تغییرات بیرونی که با سرعت برق و باد عوض میشن خسته شدم. مثل این شده که دلت هوای آفتابی بخواد و بارون شرشر بیاد اونقدر که خسته بشی و لباس گرم و کاپشن بپوشی بری بیرون و سرما بخوری و چند قدمی دور نشدی ابرا برن و آفتاب داغ بزنه توی سرت که نتونی یه قدم بیرون بایستی. مجبور بشی برگردی خونه. تا کولر رو روشن کنی برف بگیره و یخ بزنی. تا بخاری و روشن کنی بخاری بسوزه. حالا هم سرده و هم مریضی و هم بخاری نیست...  بری بیرون بخاری بخری برگردی ببینی کلا خونه خراب شده ... و هیچ چیز دست تو نیست...

دوست دارم چند سال دیگه برگردم و این نوشته ها رو بخونم. برای همینه که دارم مینویسم. امیدوارم اون موقع بگم چه روزایی بود و خوشحالم که تموم شدن.

کرونا در امریکا

گفتم یه کم در مورد تجربه کرونایی این مدت بنویسم. اینجا به نظرم خیلی عملکرد ضعیفی داشتن. تا مدت ها پروازها رو نبستن. اون اوایل شایعه انداخته بودن که توی فرودگاه ها با دماسنج چک میکنن که کسی که میاد تب نداشته باشه. شایدم چک میکردن اما بالاخره شیوع زیاد شد. شرکت ما همون اوایل که گفتن از خونه کار کنین سریع بست. من خودم هفته آخر هم نرفتم و از خونه کار کردم. کار از خونه اولش سخت بود. تا ماه ها هم خوابم رو به هم ریخت چونکه من عادت داشتم که رسیدم خونه دیگه لپ تاپم رو خاموش کنم و روشن نکنم اما وقتی از خونه کار میکردم لپ تاپم تا 2-3 نیمه شب منو بیدار نگه میداشت. خودم روزای خیلی سختی رو داشتم سر بدخوابی که ممکنه مربوط به کمبود ویتامین دی هم میشده چون دو سه هفته پیش که ویتامین دی رو شروع کردم خوابم هم بهتر شد.


یه مکمل هم دکترم پیشنهاد کرد که واقعا معجزه بود. من اینو به همه پیشنهاد میکنم الان. اسمش هست مکمل St. John Worth. آخر شب میخورم و روز بعدش که بیدار میشم یه حس خیلی خوبی دارم. راستش رو بگم مدت ها بود که اون حس سرخوشی رو تجربه نکرده بودم و وقتی این مکمل رو شروع کردم دوباره اون حس برگشت. نمیدونم که آیا بقیه آدما هم همین حس رو تجربه میکنن یا نه. به هر حال این روزا به هر کسی که میگه خوابم خوب نیست میرسم ویتامین دی (در حد خیلی کم) و این مکمل رو توصیه میکنم.


من خودم دو ماه از خونه بیرون نرفتم به جز هر ده روز یکبار به مدت یک ساعت برم خرید و بیام. همش خونه بودم و آخر شب یک ساعتی بیرون قدم میزدم اما کم کم روحیه ام خراب شد. شایدم همین باعث شده بود که خوابم خراب بشه و یا شاید کمبود ویتامین دی هم پیدا کنم. ورزش باشگاه هم که کلا تعطیل شده بود. اکثر کسانی هم که میدیدم تا دو ماه همین بودن اما آمارها همینطوری رفت بالا. توی تگزاس مردم خیلی بیماری رو جدی نگرفته بودن (هنوزم همینه) حتی تظاهرات ضد ماسک هم برگزار کردن که باعث تعجبه. متاسفانه عوام مردم امریکا کوتاه بین هستن. یعنی موضوع سلامت (Healthcare) هنوز اینجا حل نشده. جامعه امریکا یک جامعه به شدت فردگرا هست. اگرچه در بیشتر زمینه ها فردگرایی مشکل خاصی ایجاد نمیکنه اما در زمینه سلامت و اینکه کسی بگه نه من هر کاری که دوست دارم انجام میدم و دیگران باید خودشون مواظب سلامتی خودشون باشن مخصوصا در شرایط همه گیری درست نیست. این هنوز اینجا یه معضل هست و قابل درک برای خیلی ها نیست. بعضی وقت ها آزادی های فردی با محدودیت های دولتی قابل جمع نیست. با یکی در مورد قوانین رانندگی بحث میکردم که پس چطور در مورد رانندگی شما آزادی فردی رو کنار میذارین و اجازه میدین که دولت تعیین کنه از کدوم سمت جاده رانندگی کنین و یا اینکه ایستادن پشت چراغ قرمز دلبخواهی نباشه. نظرش این بود که نه رانندگی آزادی فردی نیست و دولت اجازه میده که راننده ها وارد جاده بشن. اگرنه من خودم بدون ماشین باشم باید بتونم هر جایی میخوام برم! عجبا. برای همین میگفت که دولت نباید منو مجبور کنه که ماسک بزنم و این آزادی منو سلب میکنه. به نظرم اینجا این تضاد به سادگی قابل حل نیست. مردم اینجا شدیدا مخالف مداخله دولت یا حکومت در زندگی فردی اشون هستن و این چیز خوبیه چون شکل گیری دیکتاتوری رو مشکل میکنه اما در مورد مسائلی مثل سلامت به مشکل برخورد میکنن.


تگزاس از ماه سوم تقریبا شروع به بازگشایی کرد و منم کم کم به زندگی نیمه نرمال برگشتم. مثلا بعضی وقتا باشگاه میرفتم یا رستوران بیرون غذا میخوردم. مراکز خرید و تفریحی هم همه باز شدن.  حتی چند بار رفتم پارک آبی و با توجه به خلوتی اش و هوای عالی معرکه بود! تضاهرات مربوط به جورج فلوید تا چند ماهی ادامه پیدا کرد و گروه های کوچیک بیرون میامدن و شعار میدادن و شاید باعث پخش بیشتر بیماری هم شدن اما پلیس خیلی جلوشون رو نرفت.


تابستون آخرای جولای و اولای آگوست رفتم سیاتل. توی پرواز همه ماسک داشتن و هواپیمایی که ما باهاش رفتیم صندلی ها رو یکی در میون گذاشته بود یعنی کسی کنار دست اون یکی نبود. منم یه کم پول بیشتر دادم تا جلو باشم و ریسک گرفتن بیماری کمتر باشه. سیاتل خیلی بسته بود. حتی رستوران ها اجازه نمیدادن که داخل بشینی و غذا بخوری و تازه چند روز بود که با ظرفیت 25 درصد باز شده بودن. مردم همه جا ماسک داشتن حتی کنار ساحل هم ماسک داشتن. همه بزینس ها هم تعطیل بودن. یک شب رفتیم مرکز شهر و عین شهر ارواح بود. ایالت های دموکرات مثل واشنگتن و کالیفرنیا خیلی محدودیت های زیاد (و بیخودی) رو لحاظ کردن. 


بعد رفتیم لس آنجلس. لس آنجلس بعضی جاها مثل دالاس باز بود. در کل میشد زندگی کرد! کنار ساحل هم تقریبا مثل قبل از کرونا بود. صبح یه جا یوگا تمرین میکردن پر آدم شده بود. لس آنجلس قسمت های فقیر نشین ملت حتی ماسک هم نداشتن. رستوران ها هم کنار خیابون جا درست کرده بودن که بشینی و غذا بخوری که بد نبود. مرکز شهر هم هیچ چیزی باز نبود و کلا در قرق بیخانمان ها بود. لس آنجلس رو که اینقدر دوست داشتم از چشمم افتاد. خیلی بی روح و خیلی بی معنی شده بود. 


بعد آمدم سانفراسیسکو و از سیاتل هم بدتر بود. یک هفته ای که تابستون اونجا بودن افسردگی شدید گرفتم. محله ها رو میرفتم تا یه جایی پیدا کردم و اجاره کنم و جا به جا بشم اما دیدم واقعا نمیتونم. خوابم هم در بدترین وضعیت خودش بود و به زحمت شبی 4 ساعت میخوابیدم. هر جایی رو نگاه میکردم حس میکردم که خیلی زندگی بدی خواهم داشت که بیام اینجا. برای 2-3 برابر اجاره باید یه جای خیلی کوچیکتر میگرفتم که حتی فضای قشنگ خونه ای که توی دالاس دارم رو هم نداشت. رستوران ها هم اکثرا بسته بودن و بعضی جاها خیابون ها رو کامل بسته بودن و میذاشتن که بیرون غذا بخوری. اینجا خیلی خیلی کرونا رو جدی گرفته بودن و حتی دوچرخه سوارها هم ماسک داشتن. هیچ چیز تفریحی هم توی شهر نبود که باز باشه. 


برگشتم دالاس یه نفس راحتی کشیدم. دالاس همه چیز باز بود. دوباره زندگی خوب گذشته رو ادامه دادم. باشگاه هم سعی کردم بیشتر برم تا ورزشم خوب بشه. مردم هم توی گروه های کوچیک هنوز با هم رفت و آمد میکردن یا بیرون میرفتن. منم چند باری ناپرهیزی کردم و با یکی دو تا گروه کوچیک بیرون رفتم. تا اینکه تگزاس هم دوباره آمار رفت بالا و یه مدت تعطیل کردن و باز سریع با ظرفیت محدود باز کردن.


دوباره آخر سال آمدم سانفرانسیکو و همه جا بسته است. تنها جایی که میشه رفت مسیرهای پیاده روی و کوهپیمایی و کنار ساحل هست. رستوران ها حتی اجازه نمیدن که بیرون بشینی و غذا بخوری و باید ببری خونه. برای همه هم تعیین کردن که از ساعت 10 به بعد کسی بیرون نباشه اما من که بیرون بودن دیدم ملت هنوز بیرونن اما خیلی کمتر. هوا که تاریک میشه ملت هم کم کم ناپدید میشن. توی روز هم آدمای زیادی رو نمیبینی. سر کار هم آدمای خیلی کمی میان. ما چون کارمون مربوط به پزشکی هست ساختمون شرکت رو تعطیل نکردن و میتونیم بریم از توی شرکت کار کنم اما بقیه شرکت ها تعطیلن. دوستای من که شرکت های دیگه کار میکنن همه از خونه کار میکنن. خیلی ها هم رفتن پیش خانواده اشون توی شهرهای دیگه و دارن از اونجا کار میکنن.


پیش بینی من اینه که شش ماه آینده که واکسن فراگیرتر بشه تگزاس کامل باز بشه و کالیفرنیا هم مثل تگزاس الان بشه و تا آخر سال هم همه چیز به روند عادی برگرده اگر بتونن مرزها رو کنترل کنن. دولت فعلی در زمینه این بیماری به نظرم خیلی ضعیف عمل کرد. با وجود اینکه تگزاس زود باز کرد اما ماسک تا مدت ها اجباری نبود. هنوزم به جز داخل فروشگاه ها ماسک اجباری نیست. توی هواپیما حتی بیسکوییت و آبمیموه میدن و همه ماسکشون رو در میارن که بخورن و من نمیفهمم واقعا چه معنی ای میده! یعنی خودشون هم نمیدونن که چطوری محدودیت بذارن تا فراگیری کم بشه. مردم هم خیلی از محدودیت خوششون نمیاد و بعضی وقتا حتی برای ماسک زدن توی فروشگاه اعتراض میکنن. خیلی ها هم ماسکشون رو زیر دماغشون میزنن که اصلا نمیدونم چه فایده ای داره. در کل آدمای تحصیلکرده اینجا خیلی رعایت میکنن اما یه قشر کمتر تحصیل کرده ای هستن که  اصلا اهمیتی نمیدن و حتی میگن در بدترین حالت اینه که میگیریم و دو هفته مریض میشیم و خوب میشیم و اونا هستن که بیشتر عامل شیوع بیماری هستن. اینه که میبینی با وجود اینکه تگزاس همه چیز بازه و حتی میشه پارک آبی رفت آمار تقریبا مثل کالیفرنیاست (البته اونجا هم ساحل ها باز هستن و یکی از مراکز اصلی انتشار ویروسه). تگزاس با چند تا امریکایی که در ارتباط هستم هنوز خونه هم میرن و با هم بیرون میرن. من خودم باشگاه میرم و رستوران هم میرم و جاهای تفریحی و خرید هم به اندازه میرم و خدا رو شکر تا حالا مریض نشدم.


امیدوارم که زودتر تموم بشه و فکرکنم اگر یکسال دیگه خودمون رو حفظ کنیم که واکسن اش فراگیر بشه خیلی خوب میشه.

سوم ژانویه 2021 - چند ساعتی درون شهر - قسمت دوم

چشمم به یه مغازه افتاد به اسم Fallas که تا حالا ندیده بودم. رفتم ببینم توش چیه. یه عالمه لباس های بی کیفیت و ارزون داشت. یکی از ارزونترین فروشگاه هایی بود که توی امریکا تا حالا دیده بودم. دالاس هم یه جایی همین فروشگاه یا شبیه اش رو دیده بودم. حتی لباس های یک دلاری هم داشت! بهترین چیزی که از این فروشگاه ها میشه خرید اسباب بازی برای بچه هاست. با 5-6 دلار میشه یه اسباب بازی خرید که والمارت 30-40 دلاره. 




توی خیابون نظرم یه چند تا گلدون که به یه ستون چسبونده بودن نظرم رو جلب کرد. به نظرم خیلی قشنگ آمد.



کم کم به این سبک ویکتورین خونه های اینجا هم عادت کردم و دیگه خیلی عجیب و غریب به نظر نمیان.



بعد رفتم پارک Mission Dollars. پارک هم مثل قبل زنده نبود اما حداقل چند نفری زیر انداز گذاشته بودن و پیک نیک وار نشسته بودن. دوست داشتم برم و با یکی دو تاشون حرف بزنم اما دیدم که همه ماسک دارن و شاید بترسن اگر نزدیک کسی بشم. دیگه همون بالا نشستم و پارک رو نگاه کردم. تنها چیزی که آزار دهنده بود بوی ماریجوانا بود که میامد که من چند قدمی اونطرف تر رفتم تا بویش رو حس نکنم. کالیفرنیا ماریجوانا رو برای تفریح مدت هاست که آزاد کرده و بعضی جاها مثل پارک ها بویش آزاردهنده میشه. فکر کنم بعدها مجبور بشن قانون بذارن که حداقل توی پارک ها استفاده نکنن.









توی نقشه نگاه کردم دیدم که خونه تام و جری هم همین نزدیکی هست. با وجود اینکه خسته بودم و پاهام دیگه رمق نداشت فکر کردم حیفه تا اینجا آمدم دو تا کوچه رو نرم و اونجا رو نبینم. اشتباه کردم و همچینم راحت نبود. دو تا کوچه توی شیب خیلی زیاد بودن. یادم افتاد که نقشه سانفرانسیسکو واقعا غلط اندازه. توی نقشه دو تا کوچه هست و آدم فکر میکنه 5 دقیقه میشه اما وقتی راه میفته میبینه یک کوهپیمایی تمام عیاره.



 اونجا چند تا جهانگرد هم بودن که داشتن عکس میگرفتن. منم یکی دو تا عکس از خونه گرفتم. ظاهرا هر سال برای کریسمس تزیینش میکنن و چون روی جوراب هاش اسم تام و جری نوشته شده به نام خونه تام و جری معروف شده. تزیینات متحرک هم داشت. مثلا چرخ و فلک میچرخید و قطار هم توی ریلش حرکت میکرد. واکنش بچه ها هم جالب بود که چقدر خوشحال میشدن وقتی خونه رو میدیدن.





از اونجا برگشتم سمت ماشین و باز رفتم Pier 39. این بار ساعت 6 رسیدم. پارکومتر ها هنوز فعال بودن و باید برای یک ساعت پول میدادم. نگاه کردم دیدم یک ساعت میشه 7.75$  فکر کردم که برم دو تا کوچه اونور تر ببینم جای ارزونتری پیدا میشه یا نه که یکباره چراغ چشمک زن سبز یه پارکومتر نظرم رو جلب کرد. شاید یه پارکومتر باشه که یک کسی پولش رو داده و بعد هم رفته باشه. خوب که دقت کردم دیدم که اکثر ماشین ها پول ندادن و همه پارکومترها به جز چند تایی قرمز هستن. یک دفعه یکی رو پیدا کردم که ساعت 7 تموم میشن. سریع رفتم همونجا پارک کردم. اینم از 8 دلار دیگه. همین امروز 18 دلار باید بابت پارکینگ میدادم که ندادم. خدا به خیر کنه زندگی اینجا رو.


امشب اینجا خیلی شلوغتر بود. تا چشم کار میکرد مکزیکی بود. خیلی کم یه امریکایی یا حتی یه آسیایی رو میشد دید. انگار که مکزیکی ها دیده بودن که مسافرت ارزون شده و فکر کرده بودن چه جایی بهتر از سانفرانسیکو و همه برای ایام سال نو آمده بودن اینجا. الان یادم آمد که این چند باری که آمده بودم هم همه مکزیکی بودن. حتی فروشگاه ها و مغازه های کنار خیابون هم مکزیکی بودن. امشب چند تا مغازه بیشتر باز بود اما خیلی هم فرقی نمیکرد. باز هم خلوت بود. 




پیاده تا Pier 39 رفتم. اون آخرش یادم افتاد که طبقه دومش رو نرفتم. از اونجا نمای خوب از شهر رو میشد دید و پایین هم فک های دریایی سر و صدا میکردن. منظره شهر از اونجا خیلی قشنگ بود. مغازه Crepe فروشی هم خیلی شلوغ بود. دلم هوس کرده بود اما حوصله نداشتم نیم ساعت صف بایستم دیگه از خیرش گذشتم و برگشتم هتل. شب توی هتل خاطرات این دو سه روز رو نوشتم.



فردا اولین روزی کاری امسال هست. حس خوبی دارم و فکر میکنم که امسال یه سال خیلی خوبی میشه.