زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

یادداشت برداری برای زندگی - OneNote for life

یکی از کارهای جدیدی که امسال کردم این بود که از OneNote (یکی از برنامه های یادداشت برداری در مجموعه Microsoft Office ) برای یادداشت برداری در مورد همه چیز استفاده کردم. این برنامه رو سالها پیش میشناختم اما خیلی کم ازش استفاده میکردم و چند تا صفحه یادداشتی هم که باهاش مینوشتم فراموش میشد. برای تز دکترام خیلی ازش استفاده کردم و کم کم دیدم که میشه برای خیلی چیزهای دیگه هم استفاده کرد. امروز تقریبا برای هر چیزی که نیاز به یادآوری یا مرور داره دارم از این برنامه استفاده میکنم.



قصدم این نبود که بگم این برنامه خوبه. برنامه های مشابهی مثل Evernote و ... هم هستند که خوبن. خواستم بگم که یادداشت برداری تجربه بسیار خوبی بود که باید زودتر از اینها ازش استفاده میکردم. الان اگر کتابی میخونم, هر وقت جلسه ای میرم یا توی یوتیوب ویدئویی میبینم که جالبه یا هر چیزی که دوست دارم دوباره برگردم و مرور کنم یادداشت برداری میکنم. 


مولتی ویتامین

من دکتر نیستم که بخوام در مورد مولتی ویتامین ها نظر بدم اما میتونم بگم که از وقتی شروع به استفاده از اینا کردم مشکل انرژی که مدت ها بود باهاش دست به گریبان بودم رفع شده. فکر میکنم که همه کسانی که از ایران هم میان اینجا مثل من کمبود ویتامین داشته باشن. اینو دکتر ایرانی ای که اینجا رفته بودم بهم گفت. خودم خیلی قرص و دارو دوست ندارم بخورم و برای همینم همیشه از مولتی ویتامین ها گریزان بودم اما اینا رو پیدا کردم که مثل آبنبات هست و پوره و فشرده میوه ها درست شده. الان دیگه انگیزه دارم هر روز بخورم.  گفتم بنویسم برای کسانی که امریکا هستن و دوست دارن تهیه کنن بدونن. 





چند تا درس برای کسانی که میخوان شرکت شروع کنن

1- اول سابقه شریک تون رو چک کنین. صرف اینکه شخص خوبیه این نیست که هر چیزی که میگه درسته. اکثر کسانی که میخوان شرکت شروع کنن خیال پرداز هستن تا اینکه واقعا بتونن یه کاری رو به سر انجام برسونن. این کار به اندازه کافی سخت هست و شانس موفقیتش پایین هست و یه شرکت نامناسب شانس رو کمتر هم میکنه. کسی که تجربه نداره احتمال شکستش نزدیک به 100% هست.


2- سهم ها رو از همون اول رسمی کنین. صبر نکنین ببینین چی میشه. با وجود اینکه میدونم کار آسونی هم نیست از اول سهم ها رو مشخص کردن اما اینکه نانوشته باشه و بعد از چند ماه یک یکی دو سال که شرکت یه شکلی گرفت حالا یکی سهم خواهی بیشتری کنه یا ناعادلانه بخواد سهام رو تقسیم کنه بدتره.


3- روی ایده های بلند مدت سرمایه گذاری نکنین. این اشتباه بزرگی بوده که من توی همه عمرم کردم. اما این بار دیگه آخرین بار هست. بهترین کار اینه که سعی کنین بازی دو برابر کردن پول رو انجام بدین. مثلا اگر 10 هزار دلار درآمدتون هست ببینین چطوری میشه اینو 20 هزار تا کرد. وقتی 20 هزار تا دارین چطوری میشه 40 هزارتاش کرد و ... من همیشه این تلاش اشتباه رو کردم که مثلا این ایده میتونه 50 میلیون دلار ارزش داشته باشه و بعد روی اون سرمایه گذاری کردم و بعد به شکست انجامیده. ایده ای که قراره 1 میلیون دلار سود داشته باشه چندین سال طول میکشه که به سوددهی برسه و درآمده حاصله ازش هم صفر هست. مثلا این پروژه ای که ما انجام دادیم راحت میتونه توی چندین سال 50 میلیون دلار سود داشته باشه اگر درست اجرا بشه (میشد) اما من الان دو ساله درگیر هستم و صفر. هیچ امیدی هم نیست تا سال آینده هم به سوددهی برسه. اگرچه امکان داره که سرمایه گذار پیدا بشه ولی اونم سود نیست. درحالی که اگر بازی دو برابر کردن رو ادامه میدادم این دو سال رو به جای اینکه صرف این پروژه کنم باید گرین کارتم رو ردیف میکردم و کارم رو عوض میکردم. هم پول بیشتری داشتم و هم رضایت بیشتری داشتم و هم الان داشتم روی یه چیز دیگه سرمایه گذاری میکردم. یک شبه ره صد ساله رفتن آسون نیست.


خستگی و افسردگی به خاطر کارهای شرکتم

از مدت ها پیش برنامه ریزی کرده بودم که امشب رو یه کم توی بلاگم بنویسم که از بخت بد از دیروز دوباره خستگی روحی گرفتم. با این حال چون تصمیم داشتم بنویسم مینویسم.  همیشه هم نمیشه که آدم حالش خوب باشه. دو ماه گذشته انرژی گذشته ام خوب شد و متوجه شدم که مشکل اصلی این نبوده که پیر شده ام و انرژی ندارم. مشکل اصلی این بود که مریض بودم. از وقتی مولتی ویتامین ها و B12 رو میخورم خوب شدم. این شد که تصمیم گرفتم که پروژه ای که یک سال و نیم پیش شروع کرده بودم رو هر جوری شده تا آخر سال تموم کنم تا از سال دیگه یه برنامه دیگه ای برای آینده ام بریزم. این دو ماه روزی 12 تا 16 ساعت کار کردم تا بالاخره پروژه تموم شد. یعنی خودم هم باورم نمیشه این همه کار تونسته باشم که انجام بدم.


یک سال و نیم پیش با یه دکتری توی Dallas Startup week آشنا شدم و با هم شروع به کار کردیم. قرار شد اون منو توی پروژه من کمک کنه و منم به اون توی پروژه اش کمک کنم. بعد از چند ماه متوجه شدم که پروژه ای که تعریف کرده خیلی بزرگتر از چیزی هست که برآورد کردم و برای همین  قرار شد که منم توی شرکتش سهیم باشم و برای ادامه هم یکی رو استخدام کنیم که کارا زودتر پیش بره. دو سه ماهی معطل استخدام شدیم و کسی رو گرفتیم 3 هفته بیشتر نموند. علت اصلی هم این بود که دستمزدی که بهش میدادیم خیلی کم بود. این شد که تصمیم گرفتم کار رو تموم کنم. تقریبا دو ماه پیش بود که صحبت سهم ها رو پیش کشیدم که قضیه رو رسمی اش کنیم. تا اینجای کار فکر میکردم که چون ما دو نفر هستیم سهم هر کدوم باید 50 درصد بشه اما اون با یه حساب بچگانه گفت که من میخوام 4 نفر بیشتر سهم نداشته باشن و خودم 51 درصد برمیدارم و تو هم 25 درصد و خواهرم (که من کلا 1 ساعت هم ندیده بودمش) 12.5 درصد و یه حسابدار هم میگیریم که اونم 12.5 درصد. یعنی انتظار هر چیزی رو داشتم الا این رو. منم گفتم که این محاسبه رو قبول ندارم و من دیگه نیستم. با این حال میدونستم که اگر الان بزنم بیرون کلا همه چیز خراب میشه و همه زحمات این یکسال و خرده ای به هدر میره. این شد که تصمیم گرفتم که پروژه رو تموم کنم و بعد بهش پیشنهادم رو بدم.


این هفته که حساب و کتاب کردم دیدم که نزدیک 1500 ساعت وقت برای پروژه گذاشتم. این جدای از وقت های تلفن ها و ملاقات ها و وقتی که صرف استخدام کردیم هست. اگر کار 8 ساعت در هفته هم در نظر بگیریم که میشه 160 ساعت در ماه من نزدیک 9 ماه تمام وقت روی این پروژه کار کردم. یعنی محاسبات رو که دیدم شدیدا افسردگی شدم. آخه هر طوری حساب کنم نمی ارزه که بخوام اینطوری ادامه بدم. 1500 ساعت بدون هیچ دستمزدی کار کردم. یعنی با حقوق های اینجا یه 150 هزار دلاری باید بابت این پروژه میگرفتم.



 چند تا اشتباه بزرگ کردم:

1- تخمین ام خیلی اشتباه بود. فکر میکردم این پروژه نهایتا 400 ساعت وقت میگیره و تا پایان 2017 تموم میشه اما پروژه هر روز بزرگ و بزرگتر میشد چون نیازمندی هاش معلوم نبود. طبق تجربه ام باید میدونستم که امکان نداره این کار با 400 ساعت کار تموم بشه و خوشبینانه ترین حالت شاید همون موقع هم همین1500 ساعت بود.

2- وقتی که قرار شد منم توی شرکت سهیم باشم این رو همون روز رسمی نکردیم چون گفتم کارهای مالیات و ... دردسره و منم گرین کارت ندارم گفتم بهتره صبر کنم تا سال دیگه گرین کارت گرفتم صحبت کنیم. شرکتی که کار میکنم هم کارهای گرین کارت منو سر وقت انجام نداد و هیچ امیدی نیست تا آخر سال دیگه هم از طریق این شرکت گرین کارت بگیرم. اگر از اولش نوشته بودیم شاید همون روز میگفتم من دیگه نیستم. حداقل 2018 رو برای خودم داشتم.

3- شریک مناسبی رو انتخاب نکردم. من خودم توی کسب و کار کم تجربه هستم. توی ایران که اصلا موفق نبود و اینجا هم تازه درسم تموم شده. من باید یه شریکی انتخاب میکردم که حداقل از نظر کسب و کار چند تا تجربه موفق قبلی داشته بوده باشه. الان که دارم فکر میکنم حتی اگر 50-50 هم تقسیم میکردیم باز هم ارزش نداشت. من توی کارم استادم و اون توی کسب و کار بسیار بی تجربه. تعجبی هم نداره چون کارش پزشکی هست. همین امروز هم حساب کنیم اون مقداری که من زمان و پول روی پروژه گذاشتم اون نگذاشته. اگرچه خودش میگه که زمان زیادی رو میذاره اما هیچ نتیجه ای از کارهایی که میگه میکنه پیدا نیست و دلیلش هم اینه که کم تجربه هست. به خاطر اینه که برای کاری که باید 1 ساعت طول بکشه 10 ساعت ممکنه زمان بذاره چون نمیدونه چطوری باید انجام بده.


امروز بعد از مدت ها شدیدا افسرده بودم. البته از دیشب شروع شد و یه علت اصلی اش هم اینه که خیلی خسته بودم و دیگه امروز هم جایی نرفتم و نشستم این کارهای عقب افتاده رو به اتمام برسونم. فکر میکنم شاید میتونستم زندگی بهتری داشته باشم. وقتی اینطور ناراحت هستم تنها چیزی که میتونه آرومم کنه اینه که یه کم بنویسم. امروز قرار بود که به دوستام هم زنگ بزنم و حالشون رو بپرسم اما حالی نداشتم که زنگ بزنم. دوستایی که اینجا داشتم هم اکثرا رفتن شهر های دیگه. چند وقت پیش تولد یکی از بچه های دانشگاه بود که چند تا از دوستای منم رفته بودن اما به من نگفته بودن. یه جورایی از دوستای دانشگاهم هم دور افتادم. هم اینکه خونه ام ازشون دور شده و هم اینکه به خاطر پروژه ام رفت و آمد کمتری باهاشون داشتم. توی سالی که گذشت شاید 4-5 بار دیده باشمشون و بعضی ها رو شاید فقط یک یا دوبار. الان دارم فکر میکنم که بازم اشتباه کردم و باید مسیر بهتری رو انتخاب میکردم. بعد از 2018 یه تحلیل در مورد امسال و فراز و نشیب هاش مینویسم.