زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

خستگی و افسردگی به خاطر کارهای شرکتم

از مدت ها پیش برنامه ریزی کرده بودم که امشب رو یه کم توی بلاگم بنویسم که از بخت بد از دیروز دوباره خستگی روحی گرفتم. با این حال چون تصمیم داشتم بنویسم مینویسم.  همیشه هم نمیشه که آدم حالش خوب باشه. دو ماه گذشته انرژی گذشته ام خوب شد و متوجه شدم که مشکل اصلی این نبوده که پیر شده ام و انرژی ندارم. مشکل اصلی این بود که مریض بودم. از وقتی مولتی ویتامین ها و B12 رو میخورم خوب شدم. این شد که تصمیم گرفتم که پروژه ای که یک سال و نیم پیش شروع کرده بودم رو هر جوری شده تا آخر سال تموم کنم تا از سال دیگه یه برنامه دیگه ای برای آینده ام بریزم. این دو ماه روزی 12 تا 16 ساعت کار کردم تا بالاخره پروژه تموم شد. یعنی خودم هم باورم نمیشه این همه کار تونسته باشم که انجام بدم.


یک سال و نیم پیش با یه دکتری توی Dallas Startup week آشنا شدم و با هم شروع به کار کردیم. قرار شد اون منو توی پروژه من کمک کنه و منم به اون توی پروژه اش کمک کنم. بعد از چند ماه متوجه شدم که پروژه ای که تعریف کرده خیلی بزرگتر از چیزی هست که برآورد کردم و برای همین  قرار شد که منم توی شرکتش سهیم باشم و برای ادامه هم یکی رو استخدام کنیم که کارا زودتر پیش بره. دو سه ماهی معطل استخدام شدیم و کسی رو گرفتیم 3 هفته بیشتر نموند. علت اصلی هم این بود که دستمزدی که بهش میدادیم خیلی کم بود. این شد که تصمیم گرفتم کار رو تموم کنم. تقریبا دو ماه پیش بود که صحبت سهم ها رو پیش کشیدم که قضیه رو رسمی اش کنیم. تا اینجای کار فکر میکردم که چون ما دو نفر هستیم سهم هر کدوم باید 50 درصد بشه اما اون با یه حساب بچگانه گفت که من میخوام 4 نفر بیشتر سهم نداشته باشن و خودم 51 درصد برمیدارم و تو هم 25 درصد و خواهرم (که من کلا 1 ساعت هم ندیده بودمش) 12.5 درصد و یه حسابدار هم میگیریم که اونم 12.5 درصد. یعنی انتظار هر چیزی رو داشتم الا این رو. منم گفتم که این محاسبه رو قبول ندارم و من دیگه نیستم. با این حال میدونستم که اگر الان بزنم بیرون کلا همه چیز خراب میشه و همه زحمات این یکسال و خرده ای به هدر میره. این شد که تصمیم گرفتم که پروژه رو تموم کنم و بعد بهش پیشنهادم رو بدم.


این هفته که حساب و کتاب کردم دیدم که نزدیک 1500 ساعت وقت برای پروژه گذاشتم. این جدای از وقت های تلفن ها و ملاقات ها و وقتی که صرف استخدام کردیم هست. اگر کار 8 ساعت در هفته هم در نظر بگیریم که میشه 160 ساعت در ماه من نزدیک 9 ماه تمام وقت روی این پروژه کار کردم. یعنی محاسبات رو که دیدم شدیدا افسردگی شدم. آخه هر طوری حساب کنم نمی ارزه که بخوام اینطوری ادامه بدم. 1500 ساعت بدون هیچ دستمزدی کار کردم. یعنی با حقوق های اینجا یه 150 هزار دلاری باید بابت این پروژه میگرفتم.



 چند تا اشتباه بزرگ کردم:

1- تخمین ام خیلی اشتباه بود. فکر میکردم این پروژه نهایتا 400 ساعت وقت میگیره و تا پایان 2017 تموم میشه اما پروژه هر روز بزرگ و بزرگتر میشد چون نیازمندی هاش معلوم نبود. طبق تجربه ام باید میدونستم که امکان نداره این کار با 400 ساعت کار تموم بشه و خوشبینانه ترین حالت شاید همون موقع هم همین1500 ساعت بود.

2- وقتی که قرار شد منم توی شرکت سهیم باشم این رو همون روز رسمی نکردیم چون گفتم کارهای مالیات و ... دردسره و منم گرین کارت ندارم گفتم بهتره صبر کنم تا سال دیگه گرین کارت گرفتم صحبت کنیم. شرکتی که کار میکنم هم کارهای گرین کارت منو سر وقت انجام نداد و هیچ امیدی نیست تا آخر سال دیگه هم از طریق این شرکت گرین کارت بگیرم. اگر از اولش نوشته بودیم شاید همون روز میگفتم من دیگه نیستم. حداقل 2018 رو برای خودم داشتم.

3- شریک مناسبی رو انتخاب نکردم. من خودم توی کسب و کار کم تجربه هستم. توی ایران که اصلا موفق نبود و اینجا هم تازه درسم تموم شده. من باید یه شریکی انتخاب میکردم که حداقل از نظر کسب و کار چند تا تجربه موفق قبلی داشته بوده باشه. الان که دارم فکر میکنم حتی اگر 50-50 هم تقسیم میکردیم باز هم ارزش نداشت. من توی کارم استادم و اون توی کسب و کار بسیار بی تجربه. تعجبی هم نداره چون کارش پزشکی هست. همین امروز هم حساب کنیم اون مقداری که من زمان و پول روی پروژه گذاشتم اون نگذاشته. اگرچه خودش میگه که زمان زیادی رو میذاره اما هیچ نتیجه ای از کارهایی که میگه میکنه پیدا نیست و دلیلش هم اینه که کم تجربه هست. به خاطر اینه که برای کاری که باید 1 ساعت طول بکشه 10 ساعت ممکنه زمان بذاره چون نمیدونه چطوری باید انجام بده.


امروز بعد از مدت ها شدیدا افسرده بودم. البته از دیشب شروع شد و یه علت اصلی اش هم اینه که خیلی خسته بودم و دیگه امروز هم جایی نرفتم و نشستم این کارهای عقب افتاده رو به اتمام برسونم. فکر میکنم شاید میتونستم زندگی بهتری داشته باشم. وقتی اینطور ناراحت هستم تنها چیزی که میتونه آرومم کنه اینه که یه کم بنویسم. امروز قرار بود که به دوستام هم زنگ بزنم و حالشون رو بپرسم اما حالی نداشتم که زنگ بزنم. دوستایی که اینجا داشتم هم اکثرا رفتن شهر های دیگه. چند وقت پیش تولد یکی از بچه های دانشگاه بود که چند تا از دوستای منم رفته بودن اما به من نگفته بودن. یه جورایی از دوستای دانشگاهم هم دور افتادم. هم اینکه خونه ام ازشون دور شده و هم اینکه به خاطر پروژه ام رفت و آمد کمتری باهاشون داشتم. توی سالی که گذشت شاید 4-5 بار دیده باشمشون و بعضی ها رو شاید فقط یک یا دوبار. الان دارم فکر میکنم که بازم اشتباه کردم و باید مسیر بهتری رو انتخاب میکردم. بعد از 2018 یه تحلیل در مورد امسال و فراز و نشیب هاش مینویسم.

نظرات 7 + ارسال نظر
hamide سه‌شنبه 4 دی 1397 ساعت 20:50

سلام وودی گرامی، من خیلی وقته به وبلاگت سر نزدم فک کنم الان خیلی حالت بهتر باشه بخصوص که تعطیلات کریسمس هم هست. خداروشکر کن که ی سال راه اشتباه رو تو این سن رفتی و بعد یک سال فهمیدی این خودش ی تجربه برای همه عمر کافیه، و اینکه فقط به کارت تو زندگی فکر نکن زندگی همش که کار نیس شاید نیاز داری یکی کنارت باشه ...

سلام
بله البته که خیلی بهترم. راه اشتباهی نرفتم. یه اشتباه کرده بودم که نوشتم. هر کاری که میکنم در جهت اهدافم هست. فقط اشتباهات باعث میشه دیرتر بهشون برسم. خدا کنارم هست همیشه و همه جا به خاطر همینم همیشه خوشحالم

... سه‌شنبه 27 آذر 1397 ساعت 11:40

این متنو تازه خوندم...فکر کنم از اون حالت افسردگی در اومدید..:) البته امیدوارم...
بنظرم خودتونو بهتر از همه میدونید که چه تصمیمی باید بگیرید ... من خودم جدیدا گاهی برای اینکه تصمیم درست بگیرم ...فکر میکنم چند سال گذشته و الان توی آینده م و به امروزم فکر میکنم و میگم واقعا اگه توی آینده بودم دلم میخواست امروز چه تصمیمی بگیرم توی آینده حسرت نمیخورم که کاش برگردم به این زمان و همه چیو تغییر بدم...اگه قلبت میگه این شراکتو باید تمومش کنیو بزنی بری و انرژیتو صرف جای دیگه کنی بنظرم این تصمیمو زودتر بگیر ...آدم غیرقابل اعتماد همیشه غیرقابل اعتماد ...و اینکه یادت باشه شما مسیرهای سختر از اینو رفتی مطمئنم از پس مشکلات دیگه م برمیای فقط به زمان فکر نکن چون این بیشتر آدمو خسته میکنه منظورم از زمان اینه مثلا شما میخواستی توی فلان سن یا سال به یه سری اهداف برسی ....هیچ محدودیتی برای اهدافت نذار ...قبل از شروع هرچی نیاز به شادی و انگیزه داری برای ادامه حرکت ،پس اون شادی و انگیزه رو دوباره توی خودت روشن کن... زیاد خوب ننوشتم امیدوارم منظورمو متوجه شده باشی ...فرصتهارو ببین قبل اینکه ناپدید بشن و توکلت بخدا باشه

سلام. بله درسته زندگی بالا و پایین داره. نه خودم میدونم و هیچوقت تلاشم رو کم نمیکنم. الان اولویت ام شرکت نیست و کارهای اقامتم هست.

saber پنج‌شنبه 15 آذر 1397 ساعت 23:07

داداش برو یه کمی بدو حالت جا میاد

باشه

جواد پنج‌شنبه 15 آذر 1397 ساعت 02:53

سلام مهندس
مارک مولتی ویتامینی که مصرف میکنی چیه ؟

پست گذاشتم

علی چهارشنبه 14 آذر 1397 ساعت 19:52

سلام وودی
امیدوارم خوب باشی!درکت میکنم سخته!چاره نیست و فقط باید تحمل کرد!ولی بعدش خوب میشه ( معمولا هر سختی بعدش یه گشایی هست)!(هیچوقت نامید نشو)!
-----------------------------------
خیلی از حرفات خوشم که تجربیاتت رو اینجا برای امثالی مثل من نوشتی تو همین 30 دقیقه که دارم مطالبی رو که نوشتی میخونم از شکست هات درس گرفتم
--------------------
امشب به من خیلی انرژی دادی چون بعد یه مدت نوشتی تو وبلاگت
خیلی خوشحال شدم!قصد نصیحت ندارم (ولی کمی به داشته هات فک کن و شکرگذار باش)من مطمئن هستم و ایمان قلبی دارم که یه فرد موفق و تاثیر گذار میشی همچنین تو کسب و کارت!
-------------------------------------
بابا دمت گرم !!!!!!!لایک!!!!!خیلی معرفت داشتی نصفه و نیمه رها نکردی به تو میگن یه مرد
-------------------
والا منم یکی از تجربه هامو تو همین چند وقت میگم شاید بدردت خورد ***گاهی اوقات حرف آخر رو باید همون اول زد *****
------------------
منم واست دعا میکنم که مشکلات حل بشه!انشالله هر جا هستی موفق و تندرست باشی!

با ارادت علی

سلام
خواهش میکنم. حتما که شکر گزار هستم. حالات انسان بالا و پایین داره خب. بله بعضی وقتا باید حرف آخر رو اول زد. ممنونم.

gsa دوشنبه 12 آذر 1397 ساعت 21:55

سلام دکتر وودی جان
امیدوارم که بزودی انرژی و شور و شوق قبل خودتو برای انجام کارهات بدست بیاری...
نوشتن خیلی خوبه...

اول خیلی خیلی ممنون که در مورد این موضوع نوشتی....
این مشکل خیلیا از جمله منم هست....
امان از دست آدمای بی انصاف! وای که چقدر بعضیا اصلا متوجه نیستن! بخصوص برای رشته کامپیوتر! همه فکر می کنن کاری نمی کنی که! این که چیزی نبود! باورت نمیشه چقدر پروژه انجام دادمو هیچ پولی بم ندادن هیچ، ی ذره اخلاقم نداشتن که تشکر کنن
اگر بخوای قرارداد بنویسی اونقدر کم میخوان بدن که ترجیح میدی اصلا وقت نذاری روش!!! بخصوص اینجا .... باز شنیدم وضعیت تو کشورای دیگه بهتره!

در مورد شماره 2 که نوشتی! قبول دارم! شاید اگر همون اول یکمی شجاعانه تر با قضیه برخود کنیم بهتر باشه! نمیدونم...
شاید...
بنظرت همیشه اینجوریه؟ اگر اونجور که فکر میکردی میشد چی؟ بهرحال اون روز که تصمیم گرفتی یکمی صبر کنی شاید اوضاع بهتر بشه، مسلما به موضوع های دیگه هم فکر کردی :)
تو همچین موقعیتی بودم... بخاطرش خودمو سرزنش کردم... ولی هنوز نتونستم نتیجه بگیرم که کی و چه زمانی و تو چه موقعیتی باید صبرو بزارم کنار و به اصطلاح چکشی تصمیم بگیرمو عمل کنم و بخودم بقبولونم که تصمیمِ درستیه! تعلل نکن! سخته...
همیشه من که از این ترسا و شکا دارم
ولی در کل میخوام بگم خیلی خودتو سرزنش نکن آدمِ و تصمیماش دیگه
ولی بازم ممنون که به اشتراک گذاشتی

به کارای خوبی هم که کردیم فکر کن
انرژی بگیرو با اشتیاق ادامه بده
من دکتر وودی سرمایه دار و سرمایه گذار میخوام کلی ایده دارم!

موفق باشی و شاد و سلامت

سلام
کار کامپیوتر اینجا اوضاعش خیلی بهتره اما همچنان مشکلات خودش رو داره. اینجا هم یه عده فکر میکنن همه چیز آماده است و فقط میخواد سرهم کنی!
نه سرزنشی نیست. آدم اشتباه میکنه و از اشتباهاتش درس میگیره و مسیرش رو بهبود میده. مشکل اینه که خیلی از این اشتباهات رو دیگران هم کردن اما اطلاعاتش نیست. اکثر داستان های موفقیت منتشر میشن چون همه میتونن شکست بخورن!

مهناز دوشنبه 12 آذر 1397 ساعت 19:16

اشکال نداره .انقدر خودتونو ناراحت نکنین .همه ما بدون شک اشتباهاتی توی زندگیمون می کنیم.شما همیشه و در هر صورتی موفق والگوی تلاش و پشتکارید برای من.کاملا مطمئنم که یک روزی به هر چیزی که می خواید می رسید

ممنونم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد