زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

برای خوزستان

یادی هم کنیم از آقای چاوشی که سالها پیش اینو خوند اما انگار داغش هر روز تازه تر میشه. 


Video: 21MB



داره تموم میشه؟

امروز این نامه باعث شد که بعد از مدت ها گریه کنم. 


*** DO NOT RESPOND TO THIS E-MAIL ***

There has been a recent processing action taken on your case.

Receipt Number: *****************

Application Type: I485, APPLICATION TO REGISTER PERMANENT RESIDENCE OR ADJUST STATUS

Your Case Status: Card/ Document Production

On July 16, 2021, we ordered your new card for Receipt Number *****************, and will mail it to the address you gave us. If you move, go to www.uscis.gov/addresschange to give us your new mailing address.

This step applies to applications that result in an applicant receiving a card (such as a "green card") or other document (such as a naturalization certificate, employment authorization document, travel document, or advance parole). Applications will be in this step from the time the order to produce the card/document is given until the card/document is produced and mailed to the applicant. You can expect to receive your card/document within 30 days of the approval of your application. If you do not receive your document, please contact our National Customer Service Center at 1-800-375-5283.

  • Log-in to your myUSCIS account to view your case history and understand what you can expect to happen next on your case.
  • Current processing times can be found on the USCIS website at under Check Processing Times.



Sincerely,

The U.S. Citizenship and Immigration Services (USCIS)



یعنی داره تموم میشه؟ یعنی میتونم برم ایران خانواده ام رو ببینم؟ یعنی دیگه هر وقت بخوام هر جا بخوام برم؟ یعنی دیگه سختی ها تموم شدن؟... نمیدونم فقط دوست دارم گریه کنم

شنبه ۳ جولای Flushing NY

تا ساعت ۱۲ و نیم خوابیدم. با خودم فکر کردم که خوب شد به دوست چینی ام نگفتم که امروز‌ ساعت ۱ میام موزه. بعد دو ساعتی پای کامپیوتر سعی کردم که کارهای پروژه رو انجام بدم.بهم پیام داد که موزه رو خیلی دوست نداشته و گرسنه است و میخواد بره مرکز شهر flushing که اونجا غذا بخوره. توی راه به من پیام داد که خیلی انتظار نداشته باشم که اونجا شبیه بقیه جاهای نیویورک باشد. گفت که بیشتر شبیه چین هست و همه چیز هم کوچیکه. گفت که خیلی صف طولانی هست و منم بهش گفتم که برای منم سفارش بده تا رسیدم غذا آماده باشه.




اونجا که رسیدم شبیه شهر چینی ها توی جاهای دیگر امریکا بود. نوشته تابلوی بیشتر مغازه ها به چینی بود. به من گفت که اینجا خیلی شبیه چین هست. البته چین تا حد زیادی پیشرفته تره. رستورانی هم که انتخاب کرده بود گفت غذاش خیلی به غذای اصلی چینی شبیه هست. lamb burger اش خیلی خوشمزه بود اما نودل اش رو خیلی دوست نداشتم. 





یک پسر چینی دیگه هم اونجا بود که خودش ده سال نیویورک زندگی کرده بود. بهش گفتم که اینجا مردم برای تفریح بعد از کار چکار می کنن. گفت که میرن رستوران یا خرید. گفتم ای بابا دالاس که برای رستوران و خرید بهتر از اینجاست. گفت که خیلی نمیدونه. حتی زبانش هم خوب نبود و مرتب نیاز به ترجمه داشت. دوستم گفت که این منطقه رو دوست نداشته. اکثر چینی هایی که اینجا هستند تحصیلکرده نیستند. یه عده ای هم توی رستوران ها و مراکز تجاری به صورت غیر قانونی کار می کنند. حتی انگلیسی هم بلد نیستند. فکر کنم اون پسر هم فقط با چینی ها هم کلام بوده و برای همینه که بعد از ۱۰ سال زبانش خیلی‌خوب نیست. ما هم همینطور و خیلی از وقتمون رو با ایرانی ها و فارسی صحبت کردن گذروندیم.


بعد رفتیم پارک Corona که همون نزدیکی بود. هوا سرد بود و باد میومد. پارک هم خیلی بزرگ بود و مثل خیلی از پارک‌های دیگه درخت کم داشت. فقط کره زمین فلزی و فواره های روبه روش خیلی قشنگ بودند و ارزش دیدن داشت. فواره ها خیلی عجیب بودند چون بیشترش هوا بود و وقتی از وسطش رد میشدی خیلی خیس نمی شدی. بعد رفتیم خونه دوستم. من خیلی خسته بودم و نیم ساعتی روی تختش دراز کشیدم. ساعت نه و نیم بود که راه افتادم سمت خونه. 





وقتی به منهتن رسیدم دیدم ترن بعدی ۴۰ دقیقه دیگه میره. تصمیم گرفتم که برم time square رو دوباره ببینم. همین طوری که رد میشدم دیدم یه نفر با شطرنج نشسته. فکر کردم که باهاش بازی کنم. پرسید که اولین بار اینجا بازی می کنی؟ گفتم بله. گفت قانونش اینه که اگر من ببرم تو ۱۰ دلار میدی و اگر تو به ببری من بهت ۱۰ دلار میدم. فکر کردم که بازیش باید خیلی خوب باشه که اینجا نشسته و داره اینطوری پول در میاره و ارزش داره که برای تفریح باهاش بازی کنم. باهاش بازی کردم و اون اولش خیلی خوب جلو رفت ولی خیلی زود فهمید که رقیب من نیست. تا آخر بازی خیلی تلاش کرد اما نتونست ببره. دلم براش سوخت چون جوان بود و از اینکه باخت خیلی ناراحت شد. گفت یکبار دیگه بازی کنیم و من گفتم که باید برم. با بی میلی دست توی جیبش کرد تا کیف پولش رو در بیاره. ملت هم دورمون جمع شده بودند و شاید نگاه می‌کردند که به من پول را میده یا نه. من اما پول را بهش بخشیدم و بهش گفتم که فقط برای تفریح باهات بازی کردم. اونجا رو که ترک کردم حس خوبی داشتم و خوشحال بودم. ساعت یک نصف شب رسیدم خونه.


یکشنبه ۲۸ جون - رژه افتخار Pride Parade

اونجا که رسیدم خیابون ها بینهایت شلوغ بود و کلی آدم لباس های رنگین کمانی پوشیده بودند و زده بودند بیرون. خیلی جالب بود. توی دالاس همچین چیزی فقط شب هالویین سمت oak lawn هست و اونم چند تا بلاک محدود و همه با لباس مخصوص هستن. اول فکر کردم که همشون دگرباش هستن اما بعد دیدم که نه خیلی ها آمدن برای پارتی. اون رنگ ها و... هم بهانه پارتی هست درست مثل خیلی روزای دیگه سال که مناسبتش به اندازه پارتی اش مهم نیست. مثلا St. Patrick Day همه لباس سبز میپوشن و نوشیدنی سبز میخورن و قبلا یه مناسبت تاریخی بوده و الان بیشتر یه پارتیه. خیلی از اونایی که میان هم اصلا نمیدونن سنت پاتریک کی بوده.




***. خیلیها هم توری پوشیده بودند *** توی خیابون آهنگ بلند گذاشته بودند و میرقصیدن. دو تا چهار راه اونورتر یه اتوبوس وسط وایساده بود و دور تا دورش آدم جمع شده بودند و میرقصیدن. یه دو تا دختر که شاید به زور به ۱۵ سال هم میرسیدن اون بالا قر میدادن. بعد رفتم سمت Washington Square. اونجا هم پر آدم بود. اینقدر آدمهای عجیب و غریب امروز توی اینجا دیدم که فکر نکنم تا آخر عمرم هم این همه ببینم. خیلیهاشونم جوون بود. وسط میدون زیر فواره یه عده رفته بودند توی آب و بالاتنه اشونم لخت کردن بودند و میرقصیدن. دور تا دور هم دست میزدن و فیلم می‌گرفتن و حتی به سختی میشد رفت کنار حوض و دید.***





یه جایی هم خاطراتشون رو نوشته بودن و زده بودن به تابلو. یکی دو تاشونو سرسری خوندم دیدم در مغز من نمیگنجه. 




لمروز برای اولین بار فهمیدم که اونایی که عاشق نیویورک هستن چی دیدن. اگر شهر همیشه پر از پارتی های اینطوری باشه دیگه کسی احساس بی حوصلگی نمیکنه. این همه آدم هر کسی یه جوری و هیچ کسی مزاحم اون یکی نمیشه یا اینکه قضاوت کنه که چرا کی چی پوشیده یا نپوشیده. با وجود اینکه احتمالا خیلی هاشونم پول ندارن اما دور هم خوش هستن. نیویورک تازه داره باز میشه و این پارتی ها بیشتر میشه.‌امروز تازه فهمیدم چرا اون دختره میگفت Washington Square رو دوست داره. نه به خاطر اون دروازه بلند و معماریش بلکه به خاطر همه پارتی ها و دیوانه بازی ها و خاطراتی که ازش میمونه. یه نفر هم اون وسط آهنگ های درخواستی میزد و پول میگرفت و خیلی کارش درست بود. اما از تماشای این همه شادی و انرژی منم خوشحال بودم. چند تا بلاک دیگه هم رفتم اما اونجاها پارتی تموم شده بود.

یه ساختمون دیدم که داربست زده بودن و روش عکس نمایی که قراره ساخته بشه رو رنگی پرینت کرده بودن. تا حالا اینجوریش رو ندیده بودم اما به نظرم جالب بود. حداقل نمای شهر رو خیلی با اون داربست اشون خراب نمیکنه. نیویورک شهر داربست هاست. هر جایی میری یه جایی رو دارن میسازن.


یه جایی هم یه نفر خودش رو بسته بود و نوشته بود اگر بازش کنی نسل بشر منقرض میشه. یه دوربین هم گذاشته بودن تا اگر کسی جرات کرد این کار رو کنه ماجرا رو فیلم بگیرن. نمیدونم ولی بدم نمیامد برم امتحانش کنم اما میدونستم که ممکنه زنده برنگردم خونه.



از ظهر ساعت 12 تا ساعت 8 شب چندین خیابون بزرگ منهتن این پارتی ادامه داشت. واقعا چه انرژی ای! چند تا بلاکی قدم زدم تا به ایستگاه مترو رسیدم و برگشتم خونه. توی راه کمی چشمام رو روی هم گذاشتم و مدیتیشن کردم. فکر کردم که من از نیویورک میرم اما هیچوقت امروز رو فراموش نمیکنم. امروز برای اولین بار نیویورک رو دوست داشتم و فکر کنم یه قسمت از قلب من همیشه با نیویورک بمونه. 


(انتخاب عکس ها خیلی سخت بود و امیدوارم چیز ناجوری پست نکرده باشم. اگر بود لطفا بگین تا حذف کنم.)

دلیل این جشن رژه افتخار اینه که مثلا بگن که جامعه به این بلوغ رسیده که حقوق همجنس گراها رو هم به رسمیت میشناسه. سالهای سال تبلیغات رسانه ها بود که جامعه متوجه بشه که رنگ آدم ها نباید باعث نایکسانی حقوقی باشه. مثلا  یکی از پیام های فیلم Hairspray که سال 1988 ساخته شده همین موضوع مشکل نژادبرترپنداری (تبعیض نژادی)  هست البته من نسخه 2007 ش رو دیدم ولی داستانش همونه با کمی تغییر تا امروزی تر باشه. سریال friends هم که سالهای 1994 تا 2004 ساخته شده و بسیاری از فیلم ها و سریال های امریکا خیلی نامحسوس این موضوعات حقوق همجنسگرا ها رو مطرح میکنه. در واقع سالها فعالیت شده تا فرهنگ سازی بشه. اینجا هم هنوز بعضی ایالت های امریکا حقوق همجنسگرایان رو به رسمیت نمیشناسن و قبول نمیکنن. 
جامعه ایرانی که من میشناسم هنوز مشکل قومیت برترپنداری اش (تبعیض قومیتی اش) هم حل نشده چه برسه به برتر پنداری های دیگه. برای من هنوز که هنوزه خیلی سخته این صحنه هایی که اینجا میبینم رو باور کنم. یعنی اونقدر دور از ذهن هست که عجیب به نظر میرسه اما برای خیلی ها اینجا این موضوعات حل شده. حتی چند روز پیش با یکی از دوستان ایرانی صحبت میکردم و میگفت که اصلا دوست نداره نیویورک زندگی کنه چون یه قسمتی از جمعیتش سیاهپوست هستن. نه اینکه ایشون فرد تحصیل کرده ای نباشه و یا خدایی نکرده نژادپرست باشه بلکه بیشتر اینکه به دیدن آدمهای با این رنگ پوست عادت نکرده و براش عجیب به نظر میرسه.

یکشنبه ۲۸ جون - Snug Harbor

صبح تا ساعت ۲ ظهر یه سری کارهای عقب افتاده رو انجام دادم. با وجود اینکه هشت ساعت خوابیده بودم اما چون دیشب دیر خوابیده بودم یه کم سرم درد میکرد. برخلاف قاعده که آخر هفته ها قهوه نمیخوردم امروز رو استثنا قائل شدم چون مطمئن بودم که نمیتونم بخوابم و خواستم تا شب انرژی داشته باشم که میخوام برم بیرون خواب آلود نباشم.

ساعت ۲ راه افتادم سمت Snug Harbor توی‌ Staten Island. توی مسیر کشتی سوار شدم و بادی که اون بالا میامد خیلی دلپذیر بود. 




یعنی بعضی وقتا خوبه آدم فقط سوار این کشتی بشه بره و برگرده تا یه باد خوبی بهش بخوره! توی راه داشتم دنبال خونه میگشتم تا قرارداد اینجا که تموم میشه برم اونجا. شهرهای اطراف رو‌ که میدیدم به بالتیمر رسیدم یاد این آهنگ‌ Good morning Baltimore افتادم.‌ یکی از آهنگ‌های مورد علاقه از فیلم فراموش نشدنی Hairspray. تا اونجا برسم توی راه چند بار این آهنگ رو گوش دادم.


توی اتوبوس یه پیرزن خیلی پیر هم بود که اونم میخواست بره همینجا. گفتم ای بابا ببین چه جاهایی رو برای دیدن انتخاب میکنم! 


محوطه خیلی گل‌ نداشت. هوا هم نسبتا گرم بود. صدای موسیقی رقص بلند بود. یه جا توی باغ رو بسته بودند و جشن عروسی گرفته بودند. یواشکی نگاه کردم عروسیشون خیلی کم انرژی بود اصلا به آهنگ هایی که گذاشته بودن نمیخورد. بهتر بود موسیقی کلاسیک میذاشتن. به فضا هم بیشتر میخورد!

اون دالان که دورش درخت های پیچک پوشونده بودش قشنگ بود.




دو سه نفری هم آمده بودند تا عکس حرفه ای بگیرن. رفت سمت Chinese Garden که ۵ دلار ورودی داشت. اونجا کوچیک و قشنگ بود. یعنی مثلا باغ مجانی بود اما هیچی توش نبود و فکر کنم از عمدا اینطوری کرده بودن که هر کسی میاد اون باغ چینی رو هم بره ببینه. به هر حال اگر اونجا رو نرفته بودم اصلا ارزش نداشت آدم این همه راه بیاد اینجا.



 

توش درخت زردآلو هم بود که میوه هاش روی زمین ریخته بودند. تقریبا همه کسانی که اونجا بودن هم چینی بودند و خانوادگی آمده بودند و داشتن از هم عکس میگرفتن. اگر این باغ چینی اینجا نبود اصلا ارزش آمدن نداشت. 






یه پنجره بود که از توش یه درخت پاییزی معلوم بود و اونو خیلی دوست داشتم. 





بعد رفتم یه موزه کشتی. ساختمونش خیلی قدیمی بود و انتظار نداشتم که اصلا چیزی توش باشه اما خوب بود. یه چیزای جالبی میشد توش پیدا کرد که جاهای دیگه ندیده بودم. در اونجا بسته بود و نوشته بود زنگ بزنین. من که رفتم ده دقیقه آخرش بود و نگهبانش دیگه داشت آماده میشد که بره. تنها بازدیدکننده موزه من بودم. منم تند تند سه طبقه رو توی ده دقیقه گشتم. به نظرم خوب بود.







متاسفانه اون یکی موزه اش زودتر بسته شده بود و به اون نرسیدم. 



با اتوبوس به ایستگاه کشتی برگشتم. نسیم خنک روی کشتی دوباره خیلی لذت بخش بود.