زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

یکشنبه ۲۸ جون - رژه افتخار Pride Parade

اونجا که رسیدم خیابون ها بینهایت شلوغ بود و کلی آدم لباس های رنگین کمانی پوشیده بودند و زده بودند بیرون. خیلی جالب بود. توی دالاس همچین چیزی فقط شب هالویین سمت oak lawn هست و اونم چند تا بلاک محدود و همه با لباس مخصوص هستن. اول فکر کردم که همشون دگرباش هستن اما بعد دیدم که نه خیلی ها آمدن برای پارتی. اون رنگ ها و... هم بهانه پارتی هست درست مثل خیلی روزای دیگه سال که مناسبتش به اندازه پارتی اش مهم نیست. مثلا St. Patrick Day همه لباس سبز میپوشن و نوشیدنی سبز میخورن و قبلا یه مناسبت تاریخی بوده و الان بیشتر یه پارتیه. خیلی از اونایی که میان هم اصلا نمیدونن سنت پاتریک کی بوده.




***. خیلیها هم توری پوشیده بودند *** توی خیابون آهنگ بلند گذاشته بودند و میرقصیدن. دو تا چهار راه اونورتر یه اتوبوس وسط وایساده بود و دور تا دورش آدم جمع شده بودند و میرقصیدن. یه دو تا دختر که شاید به زور به ۱۵ سال هم میرسیدن اون بالا قر میدادن. بعد رفتم سمت Washington Square. اونجا هم پر آدم بود. اینقدر آدمهای عجیب و غریب امروز توی اینجا دیدم که فکر نکنم تا آخر عمرم هم این همه ببینم. خیلیهاشونم جوون بود. وسط میدون زیر فواره یه عده رفته بودند توی آب و بالاتنه اشونم لخت کردن بودند و میرقصیدن. دور تا دور هم دست میزدن و فیلم می‌گرفتن و حتی به سختی میشد رفت کنار حوض و دید.***





یه جایی هم خاطراتشون رو نوشته بودن و زده بودن به تابلو. یکی دو تاشونو سرسری خوندم دیدم در مغز من نمیگنجه. 




لمروز برای اولین بار فهمیدم که اونایی که عاشق نیویورک هستن چی دیدن. اگر شهر همیشه پر از پارتی های اینطوری باشه دیگه کسی احساس بی حوصلگی نمیکنه. این همه آدم هر کسی یه جوری و هیچ کسی مزاحم اون یکی نمیشه یا اینکه قضاوت کنه که چرا کی چی پوشیده یا نپوشیده. با وجود اینکه احتمالا خیلی هاشونم پول ندارن اما دور هم خوش هستن. نیویورک تازه داره باز میشه و این پارتی ها بیشتر میشه.‌امروز تازه فهمیدم چرا اون دختره میگفت Washington Square رو دوست داره. نه به خاطر اون دروازه بلند و معماریش بلکه به خاطر همه پارتی ها و دیوانه بازی ها و خاطراتی که ازش میمونه. یه نفر هم اون وسط آهنگ های درخواستی میزد و پول میگرفت و خیلی کارش درست بود. اما از تماشای این همه شادی و انرژی منم خوشحال بودم. چند تا بلاک دیگه هم رفتم اما اونجاها پارتی تموم شده بود.

یه ساختمون دیدم که داربست زده بودن و روش عکس نمایی که قراره ساخته بشه رو رنگی پرینت کرده بودن. تا حالا اینجوریش رو ندیده بودم اما به نظرم جالب بود. حداقل نمای شهر رو خیلی با اون داربست اشون خراب نمیکنه. نیویورک شهر داربست هاست. هر جایی میری یه جایی رو دارن میسازن.


یه جایی هم یه نفر خودش رو بسته بود و نوشته بود اگر بازش کنی نسل بشر منقرض میشه. یه دوربین هم گذاشته بودن تا اگر کسی جرات کرد این کار رو کنه ماجرا رو فیلم بگیرن. نمیدونم ولی بدم نمیامد برم امتحانش کنم اما میدونستم که ممکنه زنده برنگردم خونه.



از ظهر ساعت 12 تا ساعت 8 شب چندین خیابون بزرگ منهتن این پارتی ادامه داشت. واقعا چه انرژی ای! چند تا بلاکی قدم زدم تا به ایستگاه مترو رسیدم و برگشتم خونه. توی راه کمی چشمام رو روی هم گذاشتم و مدیتیشن کردم. فکر کردم که من از نیویورک میرم اما هیچوقت امروز رو فراموش نمیکنم. امروز برای اولین بار نیویورک رو دوست داشتم و فکر کنم یه قسمت از قلب من همیشه با نیویورک بمونه. 


(انتخاب عکس ها خیلی سخت بود و امیدوارم چیز ناجوری پست نکرده باشم. اگر بود لطفا بگین تا حذف کنم.)

دلیل این جشن رژه افتخار اینه که مثلا بگن که جامعه به این بلوغ رسیده که حقوق همجنس گراها رو هم به رسمیت میشناسه. سالهای سال تبلیغات رسانه ها بود که جامعه متوجه بشه که رنگ آدم ها نباید باعث نایکسانی حقوقی باشه. مثلا  یکی از پیام های فیلم Hairspray که سال 1988 ساخته شده همین موضوع مشکل نژادبرترپنداری (تبعیض نژادی)  هست البته من نسخه 2007 ش رو دیدم ولی داستانش همونه با کمی تغییر تا امروزی تر باشه. سریال friends هم که سالهای 1994 تا 2004 ساخته شده و بسیاری از فیلم ها و سریال های امریکا خیلی نامحسوس این موضوعات حقوق همجنسگرا ها رو مطرح میکنه. در واقع سالها فعالیت شده تا فرهنگ سازی بشه. اینجا هم هنوز بعضی ایالت های امریکا حقوق همجنسگرایان رو به رسمیت نمیشناسن و قبول نمیکنن. 
جامعه ایرانی که من میشناسم هنوز مشکل قومیت برترپنداری اش (تبعیض قومیتی اش) هم حل نشده چه برسه به برتر پنداری های دیگه. برای من هنوز که هنوزه خیلی سخته این صحنه هایی که اینجا میبینم رو باور کنم. یعنی اونقدر دور از ذهن هست که عجیب به نظر میرسه اما برای خیلی ها اینجا این موضوعات حل شده. حتی چند روز پیش با یکی از دوستان ایرانی صحبت میکردم و میگفت که اصلا دوست نداره نیویورک زندگی کنه چون یه قسمتی از جمعیتش سیاهپوست هستن. نه اینکه ایشون فرد تحصیل کرده ای نباشه و یا خدایی نکرده نژادپرست باشه بلکه بیشتر اینکه به دیدن آدمهای با این رنگ پوست عادت نکرده و براش عجیب به نظر میرسه.
نظرات 8 + ارسال نظر
Ladylove پنج‌شنبه 18 آذر 1400 ساعت 00:59

بنظرم بهترین رفیق و همراه هرکسی ،خودشه ...
و اینکه خودت تنهایی میری بیرون، خیلی عالیه
بعضی وقتا هم تو جمع و با دیگران بودنم خوبه
و تو همه رو داری

آره خدا رو شکر

بهاره یکشنبه 27 تیر 1400 ساعت 08:40

چه خوب:راضی
من تنهایی اصلا فک نکنم همت کنم برم

من تنهایی همه جا رفتم

بهاره سه‌شنبه 22 تیر 1400 ساعت 08:44

سلام جدی همه ی اینجاها رو تنها میری؟ ببخشید میپرسم برام جالب بود

سلام. بله. یه مدت یکی از دوستان اینجا بود با اون میرفتم. الان دیگه نیست بیشتر تنها میرم. چکار کنم خب کسی نیست. یکی از بچه های ایرانی هم یه بار با من آمد بیرون و فکر کنم بهش خوش نگذشت دیگه سراغی هم نگرفت.

هرچی شنبه 19 تیر 1400 ساعت 20:12

وودی عکسا که بد نبود ولی این جمله رو بد نوشتی ممکنه ملت دچار سردرگمی بشن " یه دو تا دختر که شاید به زور به ۱۵ سال هم میرسیدن اون بالا میدادن." فک کنم منظور میرقصیدن بوده
وبلاگت فیلتر نشه صلوات :|

اوه. ببخشید الان درستش میکنم

علیرضا شنبه 19 تیر 1400 ساعت 15:28

سلام وودی جان
حالت خوبه؟
یه سوال نسبتا شخصی داشتم ازت. فکر میکنم تاحالا برات پیش اومده که بی حوصله باشی، تمرکز نداشته باشی دست و دلتم به هیچ کاری نره بااین که میدونی کلی کار عقب افتاده داری. میخواستم ببینم مواقعی که چنین حالت هایی بهت دست میده، چطور برطرفشون میکنی؟ چه کارایی میکنی؟ چطور از شر استرس خلاص میشی مثلا استرس محیط کار و عواقبی که ممکنه برات داشته باشه و اینا. یا از وقتی مهاجرت کردی اصلا همچین حسی بهت دست داده؟
خیلی ممنون :)

سلام.
بله خیلی پیش میاد. موضوعی که میگین خیلی دلایل مختلف داره. کارهای زیادی میکنم:
اولین چیز اینه که بدونم چرا بی حوصله ام. ممکنه کم خوابی باشه یا تغذیه نامناسب یا ورزش نکردن باشه. اول باید شرایط‌ فیزیکی رو درست کنم.
بعد مهمترین چیز اینه که محیطم رو عوض کنم. اگر بتونم از کافی شاپ کار میکنم. اگر نه باید یه مدت تعطیل کنم و برم کنار دریاچه یا کوهپیمایی یا پارک آبی و... یه کارهایی که میدونم خوشحالم میکنه و توی خونه نیستم تا به کلی کار فکر کنم.
بعد کارهایی که میخوام انجام بدم رو به کارهای کوچیکتر تقسیم میکنم و براشون برنامه ریزی میکنم. مهم اینه که یه ساعتی توی روز دست از کار بکشم و به تفریحی چیزی برسم.

صادق جمعه 18 تیر 1400 ساعت 23:42

ممنون بابت پاسخ
منظورم اعتقادات مذهبی بود. تو نظر قبلی که نوشتم، باید یه ویرگول بین آمریکا و اعتقاد میذاشتم. همین ابهام ایجاد کرد.

من هیچ وقت مذهبی نبودم. خودم رو یه انسان دیندار میدونم که اول انسانم بعد دیندار. دینم هم خداست. «عاشقان را ملت و مذهب خداست»
نسبت به موقعی که آمدم اما خیلی دیدگاهم عوض شده.

Reza جمعه 18 تیر 1400 ساعت 22:45

سلام وودى جان
امیدوارم حالت خوب باشه
توى یه جایى از خاطراتت خوندم مادرتون اومده بودن دیدنتون. میخواستم بیینم باتوجه به وضعیت رفت و امد به ایران، امکانش هست خونواده بیان دیدن ما تو امریکا؟

سلام.
بله اون چند سال پیش بود اما همچنان امکانش هست. یه مدتی رئیس جمهور قبلی امریکا محدودیت رفت و آمد برای همه ایرانی ها به جز دانشجوها گذاشته بود که با آمدن دولت جدید این محدودیت برداشته شده.
مشکل اصلی اینه که بیشتر سفارت های امریکا بسته هستن و برای ویزا باید به یه کشوری برن که سفارت امریکا اونجا باز باشه.

صادق پنج‌شنبه 17 تیر 1400 ساعت 20:39

وودی جان خوشحالم مینویسی.
من خیلی ساله وبلاگت رو دنبال میکنم. اکثر پستهات رو خوندم. پستهات رو که میخوندم یه سایه ای از اعتقاداتی که داشتی تو ذهنم هست. یه سوال داشتم. هنوز هم مثل قبل از مهاجرتت یا اوایل مهاجرتت به آمریکا اعتقاد داری؟ طرز فکرت چطور؟ البته میدونم که این سوال خصوصیه. میتونی جواب هم ندی.
یه سوال دیگه که یادمه گفتی یکم که کارای مهاجرتت درست بشه یه معرفی از خودت بذاری. یا بگی چکار میکنی و در مورد تخصصت بگی. اگر فکر میکنی گفتنش مفیده برامون پست بذار در موردش. سپاسگذارم

سلام. خواهش میکنم. لطف دارین.
من یادم نمیاد که به آمریکا "اعتقاد" داشتم. ببخشید اصلا معنی حرفتون رو هم متوجه نمیشم. فکر میکنم اینجا جای بهتری برای زندگی نسبت به ایران هست. بله هنوز همینطوری فکر میکنم. اینجا آرامش بیشتری هست و کسی که تلاش کنه نتیجه تلاشش رو میبینه. برعکس ایران که آدم هر چی دست و پا میزنه مثل باتلاق بیشتر فرو میره. اما خب اگر این موش ها رو بیرون کنیم ترجیح میدم برگردم ایران زندگی کنم چون خانواده برام خیلی مهمه.
ای وای من خودم یادم نمیاد. اما خب هنوز هم کارهای مهاجرتم درست نشده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد