زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

روزایی که تند تند میگذره

این روزا خیلی دلم میخواد که بنویسم ولی نمیشه. چشمام به شدت خراب شده. از هفته پیش پنجشنبه دیدم خیلی چشمام تار شدن. انگاری که اون هفته خیلی بهش فشار آمده باشه. با این حال برای اینترویو یه شرکتی باید یه مسئله ای رو حل میکردم که تقریبا همه وقت پنجشنبه منو گرفت و همینطوری پشت سرم هم درد گرفت. آخر سر هم نتونستم که کار رو تموم کنم. جمعه اش هم سر دردم بیشتر شد و دیگه اصلا نمیتونستم پای کامپیوتر بشینم. این چند روز کمی استراحت دادم به چشمام و کمتر پای کامپیوتر بودم ولی مثل قبلا زود خوب نشدم. از دیروز اتاق رو تاریک کردم و رفتم قطره استریل چشم هم گرفتم و عینک دودی میزنم یه کمی چشمام بهتر شده. با وجود اینکه این همه قطره میریزم باز احساس میکنم چشمام خشک هستن و به زحمت ازشون یه قطره اشک میاد.


یه چند مدتی بود که احساس سوزش چشم میکردم و عطسه و اینا داشتم و به حساب حساسیت فصلی دالاس گذاشتم اما ظاهرا همین حساسیت باعث شده که خیلی به چشمام فشار بیاد و خشک بشه. حالا وسط این اینترویوها و نزدیک به اینکه این دو سه تا شرکت یکیشون به نتیجه برسه چشمای من اینطوری شدن. اول فکر کردم دو روزه خوب میشه بعدش فکر کردم قطره بریزم خوب میشه. الان دیگه نمیدونم. این دو روز هم کلی خوابیدم که چشمام استراحت کنن. اگرچه خیلی بهترم و الان که فونت های کامپیوتر رو بزرگ کردم میتونم چند دقیقه ای به صفحه هم نگاه کنم ولی قطعا نمیتونم اینطوری سر کار برم. بعضی وقتا فکر میکنم به خاطر این حساسیت ها اصلا نباید دالاس زندگی کنم ولی کالیفرنیا هم خیلی گرون بود و زندگی اش خیلی سخت تر از اینجا.


متاسفانه حال یکی از دوستام توی سیاتل خوب نیست و این هفته میخوام برم پیشش و به خانواده اش که از ایران میان کمک کنن. این مدت هم خیلی سعی کردم دورادور کمک کنم اما واقعا نمیشه. امیدوارم که حالش خوب بشه و زودتر از کما در بیاد. بیچاره مادرش که بچه اشو بعد از این همه سال توی اون شرایط میبینه. دیروز یکی که رفته بود ملاقاتش بهم گفت که صد سیم و لوله بهش وصله و لباساشو درآوردن و دورش یخ گذاشتن که تب اش بیاد پایین. همینطوری که میگفت من حالم بد شد فکر نکنم بتونم تحمل کنم که خودم ببینمش. ما که مهاجرت میکنیم واقعا کسی رو نداریم. هر کسی اینجا سرش به کار خودش هست و خانواده ای کسی نیست که به داد آدم برسه. یه اتفاق اینطوری که میفته واقعا آدم میفهمه که چقدر تنها و بی کس هست. چند سال پیش هم مثل اینکه یه نفر از بچه های ایرانی آمازون که سیاتل زندگی میکرده کارش به بیمارستان کشیده و آخر سر عمرش به این دنیا نبود و مثل اینکه بدنش رو فرستادن ایران که اونجا دفن بشه. خدا کنه کار این دوست ما به اونجاها نرسه و زودتر حالش خوب بشه. من که خیلی دعا میکنم.


خونه جدیدی که آمدم رو خیلی دوست دارم. اینجا نزدیک Katy Trail هست و هر چند وقت یکبار دارم میرم پیاده روی. پشت بام هم منظره قشنگی از شهر رو داره و بعضی وقتا شام ام رو میبرم اونجا میخورم. به خاطر مسابقات بسکتبال دالاس ماوریک هم کلی آدم این اطراف میبینم. برای منی که همش خونه تنها هستم بهترین موهبته. حیف که تا دو ماه دیگه بیشتر اینجا نیستم و باز باید جا به جا بشم. میخواستم یه جایی طولانی مدت بگیرم ولی به خاطر اینکه کار نداشتم این کارو نکردم. گفتم تا آخر این ماه هم صبر کنم ببینم جایی آفر میگیرم یا نه. الانم دو هفته بیشتر نمونده و فقط یه شرکت رو تا مرحله آخر رفتم. قبل از من به دو نفر دیگه آفر دادن که اونا نرفتن. اوضاع مارکت خیلی خوب نیست و منم یه رزومه عجیبی دارم. یعنی سابقه کارم اصلا به اندازه تجربه ام نیست و با صد تا تکنولوژی هم کار کردم. این چند ساله هم که استارت آپ بودم که دیگه بدتر. نه کسی رو میشناسم و نه کسی منو میشناسه. حالا ببینیم خدا چی میخواد. اگر خواست که فعلا کار نداشته باشم هم اوکی ام و میرم چند ماهی اروپا و مکزیک.


این چند ماه خیلی کمک کرد که یه سری ایده های خوب به ذهنم برسه و با خیلی چیزایی که تند تند توی زمینه های هوش مصنوعی اتفاق میفتاد و من ازش بیخبر بودم آشنا بشم. الان دیگه خیلی راحت میتونم همه کارهایی که یه دیتاساینتیست و یه مهندس یادگیری ماشین هم انجام میده رو انجام بدم. چیزایی که تا چند ماه پیش اینقدر بهش آشنا نبودم ولی الان به نظر خودم خیلی خوب شدم. برای شرکت و ایده های خودم هم برنامه ریزی کردم و برادرم رو هم به کار گرفتم تا یه کمی کمک کنه. الان وسط یه پروژه ای هستم که تا دو سه ماه آینده آماده میشه و بعدش یا میرم دنبال سرمایه گذار یا همینو تبدیل به محصول میکنم. خیلی امید دارم یکی از همین ایده هایی که به ذهنم رسیده از زمین بلند بشه و دیگه نیازی نباشه که برای شرکت های دیگه کار کنم.


در حال حاضر برنامه ام  اینه که یه شغل ثابت بگیرم تا زندگیم پایدار بشه و درآمد اون شغل رو به طور کامل توی همین پروژه ها سرمایه گذاری کنم. کاری که شاید باید زودتر میکردم ولی به خاطر شرایط نامشخص اقتصادی امریکا نرفتم دنبالش. بتونم یه درآمد ثابتی داشته باشم راحتتر میتونم این پروژه ها رو جلو ببرم. اگرم نشد دیگه دارم کنارش همین پروژه ها رو کار میکنم. این دفعه دیگه هیچ کسی باهام نیست که بتونه کارم رو خراب کنه و خودم هم همه چیزایی که باید برای راه انداختن یه شرکت استارت آپی موفق یاد میگرفتم رو بلدم و دیگه روی پای خودمم. خیلی مطمئنم که موفق میشم. یه کم سرمایه و شانس میخوام که اگر خدا بخواد اونم جور میشه.


ماه رمضان هم امسال یه حال دیگه ای داره. دوست دارم که از سیاتل برگشتم بچه ها رو مهمون کنم براشون افطاری درست کنم. یاد اون روزا بخیر که چقدر دور همی داشتیم و خونه من همیشه مهمانسرا بود.

این پست پاک میشود

توی امریکا شما خیلی راحت میتونین اطلاعات افراد رو پیدا کنین و حتی اینکه چه چیزایی دارن یا سابقه کیفریشون کاملا در دسترس هست. خوبیش به اینه که شما خیلی راحت میتونین حتی کسانی که تجاوز جنسی کردن رو روی نقشه پیدا کنین. اولا که آمده بودم خیلی شوکه بودم که چطوری همه این اطلاعات هست حتی میدونستیم که استادمون چقدر حقوق میگیره! البته حقوق ها برای کارمندهای دولتی مشخصه نه همه ولی خب همینم خیلی شوکه کننده بود که چطور این همه اطلاعات هست.

جدیدا 3 میلیون پرونده از قوه قضاییه https://www.edaalat.org/home پخش شده. من از این اتفاق خوشحالم. به نظرم همه باید عادت کنن که اطلاعات آزاد همه جا در جریان باشه. اگرچه به خاطر پرونده ای که از نیکا توش بود باز زدم زیر گریه.