زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

خونه جدید فرصتی برای زندگی

{قدیمی مربوط به زمان جا به جایی}

بالاخره رفتم خونه جدید و کلی اهداف جدید برای سال نو. تصمیم گرفتم که یه سری چیزا رو نو کنم و کلی هم وقتم رفت برای خرید. اصلا باور نکردنی بود که دو ماه طول کشید تا وسایلم رو باز کنم و بچینم و وسایل جدید رو بخرم. اول از همه یه گیتار خریدم تا یه کم گیتار یاد بگیرم. یه کانال تلگرام هم پیدا کردم که آموزش هاشو دوست داشتم.

https://t.me/guitar_pop_learning

ازیوتیوب هم یه کم ویدئوهای انگلیسی رو نگاه کردم که خوب بود ولی فکر کنم این ایرانیه بهتر بود. فقط الان که چهار ماه میگذره هنوز هیچی راه نیافتدم چون نرسیدم هفته ای یکساعت هم تمرین کنم. بعضی روزا یه کم تمرین میکنم اما خیلی سخت تر از چیزی بود که فکر میکردم.


اول خواستم یه لپ تاپ نو بگیرم چون پنج سالی هست که این لپ تاپ رو همون روزی که امریکا آمدم گرفتم اما بعد دیدم که جدیدا خیلی هم فرقی نمیکنن با اینی که دارم. برای همین گفتم فقط هاردش رو SSD کنم. واقعا هم عجب تصمیم درستی گرفتم. توی جمعه سیاه اینجا یه هارد اینترنال گرفتم و یکی هم اکستارنال. خیلی سرعت لپ تاپم خوب شد.



این هارد اکسترنال خیلی کوچیکتر رو سبکتر از قبلیه. واقعا فکر نمیکردم به این خوبی باشه. میدونستم زودتر میخریدم. والا!



صندلی هم که دیگه واقعا واجب بود. البته صندلی قبلی تا آخرا به این بدی هم نبود خواستم درستش کنم دیگه خیلی بد شد.



وسایل یوتیوبم نزدیک 3 شب کامل وقت گرفت تا سر هم بشه. هیچ جایی هم نبود دیگه گذاشتمش توی اتاق خواب. آخرش تا امروز هم که چهار ماه میگذره هنوز یه ویدئو هم درست نکردم.



یه پرینتر و یه موس هم جدید هم گرفتم. یه جعبه ابزار و کلی چیز میز برای خونه مثل میز و ... هم گرفتم. خلاصه بعد از مدت ها دست کردم توی جیب مبارک و چیزایی که دوست داشتم و لازم داشتم رو خریدم.



هنوزم باورم نمیشه دو ماه طول کشید که بالاخره داستان اسباب کشی و چیدمان کامل بشه. فکر کنم اگر اجاره امو خیلی گرون نکن دیگه جا به جا نشم! خونه جدید هم واقعا دوست دارم. همینی که صبح بیدار میشم نور آفتاب میفته توی خونه یه دنیا شادیه خودش.

این روزا

این روزا خیلی برای شرکت کار میکنم. از نظر جسمی که همچنان مریض هستم و همین باعث خستگی زیاد میشه. این روزا خیلی هم کار میکنم. تیمی که توی هند داریم رو دادن که من مدیریت کنم اینه که خیلی کارم زیاد شده. یه بار باید توضیح بدم که چکاری رو انجام بدن بعد چطوری انجام بدن و یه بار هم تصحیح کنم و ایراداتش رو بگیرم باز بدم دوباره انجام بدن و باز ایراداتش رو بگیرم. 


داستان اینطوری که اولی که من آمدم توی این شرکت (که مشتری شرکت ماست)  هفت هشت ده تا سیستم قدیمی داشتن که همینطوری باهاش کار میکردن. من آمدم گفتم که آخه این چه اوضاعیه شما کلی دارین هزینه اضافی میدین چون سیستم دیگه قدیمی شده, بیایین از اول درست کنین و هم سریعتر پیش میرین و هم کلی هزینه نمیدین. شرکت ما هم خوشش آمد چون کلی کار هم برای ما درست میشد و اونا رو قانع کرد که یه هزینه ای کنن از اول درست کنن.  چند ماهی که منو منتقل کرده بودن به یه پروژه دیگه تیم ما این سیستم جدید رو شروع کرده بود و چون خیلی وارد نبودن و میخواستن زود بشه هی از سیستم قبلی کپی کاری کردن. اصلا باورنکردنی. یعنی خیلی از مشکلات قبلی رو هم برداشتن منتقل کردن. امروز که دارم باهاشون کار میکنم میبینم بنده خداها تقصیری ندارن. بلد نبودن و کم کم یه عالمه چیزای غلط از همین  سیستم قبلی  گرفتن. الانم یکی دیگه از سیستم های قدیمی رو میخوان جایگزین کنن و به من گفتن تیم رو سرپرستی کنم. دیگه نشستم کلی وقت گذاشتم و آخر هفته ها هم و بعضی شب ها تا 7 و 8 که یه جوری از اول درست کنم که نتونن خرابکاری های قبلی رو بردارن بیارن اینور و خودم هم نظارت کنم تا کم کم یاد بگیرن. متاسفانه خیلی سخته که هند هستند و نمیتونم بالای سرشون باشن. هر شب ما قرار داریم و هر روز کاراشون رو چک میکنم و یه وقت زیادی صرف این میشه که کارهاشون رو بررسی کنم و اشتباهاتشون رو بخوام از اول درست کنن. البته کاری که برای این شرکت دارم میکنم تا چندین سال آینده شرکت رو تضمین میکنه و واقعا از سرشون زیادیه. با حقوقی که به من میدن اصلا نباید همچین کارهایی کنم اما بازم میگم چه فرقی میکنه. ولی دوست ندارم بیشتر از ساعات کاری ام وقت بذارم که فعلا مجبورم.


این پروژه ای هم که خودم دارم روش کار میکنم رو هم الان یک ماه و نیمی هست که دست بهش نزدم و میخوام از امروز دوباره روش کار کنم. از نظر روحی هم خیلی خسته ام از پارسال تا حالا یه مسافرت درست نرفتم و واقعا نیاز به استراحت دارم. این مدت هم برای خدا خیلی وقت نذاشتم که از این بابت هم ناراحتم و خودش مزید بر علت که خسته ام. خونه جدید خیلی خوبه ولی هر روز کلی توی ترافیک ام با اینحال خیلی راضی ام. از برنامه اهداف 2018 ام خیلی عقب افتادم به خاطر این مریضی و کارهای شرکت. امیدوارم که بتونم جبران کنم. دوست دارم پروژه ام رو زودتر تموم کنم و مقاله تزم رو بنویسم و به بقیه اهداف کوچیک و بزرگم هم برسم.

تجربه مصاحبه کردن و یک استخدام توی امریکا

بعد از یکسال کار کردن روی پروژه و شرکت ام دیگه خیلی خسته شده بود. با شریکم در این مورد صحبت کردم و قرار شد که یه نفر رو استخدام کنیم که بیاد توی کارها کمک کنه که میخوام یک کم در موردش بنویسم. من تا حالا کسی رو استخدام نکرده بودم و خودم همیشه کارمند بودم و هنوزم هستم برای همین برام خیلی جالب بود.


مرحله اول

توی مرحله اول یه متن آگهی آماده کردیم و گذاشتیم توی سایت Indeed. از همون روز اول روزی چند تا رزومه میامد. رزومه ها رو که نگاه میکردم تازه متوجه شدم که کسی که استخدام میکنه چطوری به رزومه ها نگاه میکنه و چه انتظاری داره. اول از همه فرمتش خیلی مهم بود. بعضی رزومه ها واقعا غیرقابل خوندن بودن. بعضی ها هم اینقدر فرمتشون خوب بودن که من زمان بیشتری رو صرف میکردم که طرف رو بشناسم. برای اینکه بایاس تصمیم نگیرم یه فایل OneNote درست کردم و با شرکیم به اشتراک گذاشتم. برای هر نفر این اطلاعات رو در آوردیم: اسم, محل زندگی, تعداد سال تجربه, نکات مثبت, نکات منفی, تصمیم. توی هر رزومه دنبال چیزایی میگشتم که لازم داشتم بعد اگر یه نفر زیاد پراکنده نوشته بود فکر میکردم که آها این یه چیزایی کار کرده که ما اصلا نمیخواهیم! فهمیدم که چقدر بد بوده وقتی خودم رزومه امو میدادم به شرکت ها و کلی چیزای غیر مرتبط باهاش توش بود. یعنی کسی که داره رزومه امو رو نگاه میکنه فقط دنبال یه چیزای خیلی خاصی میگرده و وقت نداره تحلیل کنه که این فرد که مثلا یه چیزای دیگه رو بلده در چه سطحیه. بعد توی هر رزومه نکات مثبت و منفی رو در میاوردم. نکات مثبت مثلا تحصیلات ارشد یا دکترا و یه گواهینامه خاص یا سابقه کار توی یه شرکت خاص. نکات منفی مثلا یکی توی رزومه اش نوشته بود که توی رستوران کار میکرده (کاملا غیرمرتبط به کار ما!) یا معدل کم یا فارغ التحصیلی از دانشگاهی رنک پایین. چون موقعیت کاری برای entry-level بود دنبال این بودم که حداقل معدل طرف بالا باشه و دانشگاه خوبی خونده باشه. فکر کردم که چقدر درسته وقتی یه کسی رزومه منو میگرفته و مثلا منو با رنک دانشگاهم در نظر میگرفته و نه واقعا تجربه کاریم.

چیزی که خیلی جالب بود این بود که چقدر رزومه هایی میگرفتم که اصلا خوب نبودن. مثلا یکی 8 صفحه رزومه فرستاده بود! یکی دیگه از سابقه دستفرشی اش نوشته بود. یکی دیگه نوشته بود که مدیر ارشد بوده و هنوز فارغ التحصیل هم نشده بود. یه عده زیادی هم همینطوری اپلای کرده بودند. مثلا نوشته بودیم کسی که میخواهیم باید حتما مقیم دالاس باشه ولی طرف از شهرهای دیگه هم اپلای کرده بود. یا نوشته بودیم حتما گرین کارت داشته باشه ولی باز کلی اپلیکیشن چینی و هندی گرفتیم که وضع گرین کارتشون معلوم نبود. در مورد هر رزومه من نظرم رو نوشتم و شریکم هم نوشت. توی شصت تا رزومه ای که در کمتر از پنج روز گرفتیم من فقط برای یک "نفر" بله نوشتم و هفت هشت نفری هم "شاید" و بقیه "رد".


مرحله دوم

توی مرحله دوم به کسانی که احتمال میدادیم خوب باشن شریکم زنگ زد تا یه کم بیشتر باهاشون آشنا بشه. شریکم به این هفت هشت نفر زنگ زد و از بین اینا شش نفر رو گذاشت توی لیست نهایی که من از نزدیک باهاشون مصاحبه کنم و توانایی کاری اشونو بسنجم. قبل از مصاحبه من براشون یه سری سئوال فرستادم تا با ایمیل جواب بدن. برای هر فاکتور هم یه سئوال طراحی کردم. مثلا سئوال اول این بود "روزی چند سال در زمینه شغلی کار میکنین؟" برای اینکه بسنجم که چقدر علاقه دارن. مسلما کسی که یکی دو ساعت فقط وقت میذاره خیلی علاقه نداره و چند تا سئوال تکنیکی و یه سئوال برای اینکه توانایی حل مسئله اشونو بسنجم. سئوالا هم خیلی با مصاحبه هایی که توی اینترنت هست فرق داشت. مفهومی ولی بسیار ساده بودند اما جواب ها شکه کننده بود. اکثر نتونسته بودند درست جواب بدن. 


 

Q1 (interest)

Q2 (--- knowledge)

Q3 (---)

Q4 (---)

Q5 (---)

Q6 (---)

Score (Smartness)

Decision

Candidate A

Avg

(4-5 hours)

Low

Low

Low

(no test)

Good

(decent design)

Avg

(too much elaboration - no creativity)

10

 


برای هر سئوال هم 3 امتیاز گذاشتم. بر اساس سطحی که جواب داده بودن امتیاز دادم و توضیح نوشتم. اون دختر هندی که "بله" اول رو گرفته بود از من اینجا 17 امتیاز گرفت. دو نفر دیگه 10 امتیاز گرفتن و یکی 9 و یکی 6. دیگه شکی نداشتم که این دختره بهترین انتخاب ماست ولی یه مرحله دیگه مونده بود که از نزدیک هم مصاحبه بشن.

مرحله آخر

قرار شد به اینایی که بالای 10 گرفتن زنگ بزنیم و دعوت کنیم برای مصاحبه. چون برای شرکت هنوز هیچ جای مشخصی هم نداریم توی یه کافی شاپ قرار مصاحبه گذاشتیم و تک به تک. نفر اول همون دختر هندیه بود. ظاهرش خوب بود و آراسته آمده بود. بعد از اینکه یه کم درمورد آب و هوا صحبت کردیم در مورد رزومه اش پرسیدم. بعد در مورد کار ما پرسید و براش توضیح دادم و کلا همه وقت فکر میکردم همون کسی هست که ما استخدام میکنیم. سه تا مسئله بهش دادم که حل کنه که میشد گفت توانایی اش متوسطه اما چون اولین کارش بود میشد گفت به نسبت entry level خیلی خوبه. بعد از اینترویو ازش در موردسئوالا پرسیدم و گفت این سخت ترین مصاحبه ای بوده که تا حالا داشته. اما من به نظر خودم سئوالام خیلی آسون بودن. جالب بود که ببینم کسی که مصاحبه میشه چطوری فکر میکنه.

نفر دوم یه پسر هندی بود که واقعا غیر منتظره بود. از نظر ظاهر اینا خوب بود. یه کلمه من گفتم "خب در مورد خودت بگو" و رفت روی منبر. وای همینطوری حرف میزد. من هی اینور اونور رو نگاه میکردم بفهمه من اصلا گوش نمیدم ولی اصلا انگار نه انگار. خلاصه ده دقیقه ای همینطوری حرف زد و سر منو خورد. بعد یه غلطی کردم یه کلمه گفتم خب اینجا که میگی ما توی این پروژه این کارا رو کردیم نقش تو چی بوده؟ دوباره پنج دقیقه رفت روی منبر. میخواستم بزنم در گوشش بگم بس کن دیگه من اصلا گوش نمیدم. اما خب بالاخره تموم شد. فهمیدم چقدر مهمه که توی مصاحبه یه مکالمه دوستانه باشه و نه اینکه طرف بخواد ثابت کنه که چقدر خوبه مثلا. بعد همون سه تا مسئله رو بهش دادم. کسی که تا دو دقیقه پیش داشت سر منو میخورد کلا لال شد. نه تنها بلد نبود بلکه اصلا به راهنمایی های من هم توجه نمیکرد. مثلا من میگفتم اینطوری هم میشه حل کرد؟ نمیفهمید دارم بهش جواب رو میگم! یعنی در این حد اوضاعش خراب بود. خلاصه با هزار زحمت سعی کردم کمک کنم حداقل یه سئوال رو حل کنه اما برای حل مسئله اصلا با من تعامل نمیکرد. خودش یه راهی برای خودش داشت میرفت که از اساس اشتباه بود. یعنی اون چیزی که بلد بود رو میخواست حل کنه. خودش هم فهمید که چقدر اوضاعش خرابه. من اصلا باورم نمیشد بعد از این همه زنگ زدن و سئوال فرستادن و ... بازم یکی آمد توی مصاحبه که حتی سئوال های پیش پا افتاده رو هم بلد نبود. بعد از مصاحبه هم همینطوری داشت حرف میزد که آره میخوام برم فلان گواهینامه (Certificate) رو هم بگیرم رزومه امو خوب کنم. گفتم پسر مشکل تو رزومه ات نیست. رزومه ات خوبه که من انتخاب کردم. مشکل اینه که ساده ترین مفاهیم رو که باید توی کلاس یاد میگرفتی رو نتونستی اینجا نشون بدی. بشین روی دانش ات کار کن. البته ناامیدش نکردم که انتخابش نمیکنیم اما خب برای من واضح بود که بهتره هیچ کسی رو نگیریم تا اینکه این آدم رو بگیریم.

نفر سوم توی صف بود. یه پسر عرب با اصلیت لبنانی که از کانادا آمده بود. ظاهرش بسیار شیک و مرتب بود. خیلی هم گرم و صمیمی برخورد کرد. کاملا معلوم بود که از نظر مهارت های اجتماعی یه سر و گردن از من بالاتره! یه بوی خیلی خوبی هم میداد. کت شلوار پوشیده بود اما کراوات نزده بود. موهاش رو هم بسته بود و ژل زده بود و خلاصه از این تیپ ها دخترکش! توی مصاحبه خیلی حرفه ای برخورد میکرد. همش سعی میکرد یه چیزی نگه که من مثلا برداشت بد کنم یا ازاین چیزا. سئوال ها رو از اون دختر هندیه خیلی بهتر جواب داد. چندین سال هم توی کانادا سابقه کار داشت که برای ما خوب بود. چند ماهی توی امریکا کار گیر نیاورده بود و احتمالا علتش این بوده که رزومه اش خوب نبوده. حتی منم نمیخواستم انتخابش کنم ولی توی لیست "شاید" گذاشتمش. بعد گفت که رزومه اصلی اش رو میفرسته و یه چیزایی که من دنبالش میگشتم توی رزومه اش نبود اما پرسیدم گفت کار کرده! خلاصه از همه نظر به نظرم خوب بود.


تصمیم نهایی

بعد از مصاحبه من خیلی گیج شده بودم که چکار باید کنیم. از روز اول فکر میکردم که اون دختر هندیه انتخاب ما باید باشه اما بعد از مصاحبه متوجه شدم که این پسر لبنانی هم خیلی خوبه و حتی از نظر توانایی بهتر از اون دختر هندیه است. نگرانی اصلی من در مورد این پسر لبنانی این بود که برخوردش بیشتر حرفه ای بود تا دوستانه. ما استارت آپ هستیم و میخوایم که با هم از اول دوست باشیم. برخلاف دختر هندیه که کلا از همون اول طرح دوستی رو ریخته بود و خودش رو جزئی از شرکت ما میدونست, این پسره خیلی حرفه ای برخورد میکرد. دو ساعت پشت تلفن با شریکم صحبت کردیم و کلی به چیزایی که پیش آمده بود خندیدیم. مثلا شریکم گفت هیچ عکسی ازش نداری؟! گفتم والا وسط مصاحبه میخواستم دوربینم رو در بیارم یه عکس بگیرم گفتم خیلی ضایع است و شریکم غش کرد از خنده. خلاصه بعد از در نظر گرفتن همه فاکتورها تصمیم گرفتیم که به پسر لبنانیه پیشنهاد بدیم.


توی این فرآیند من خیلی چیزا یاد گرفتم. 

چقدر رزومه مهمه که to the point باشه و تا حد زیادی راحت بشه چیزا رو توش پیدا کرد. فرمتش خوب باشه و ...

چقدر مهمه که توی مصاحبه ها آدم شیک و مرتب بره. چقدر مهمه که کار رو بلد باشه و اگر یه سئوالی رو بلد نیست با مصاحبه کننده تعامل داشته باشه. در واقع برای من مهم نبود که آیا میتونن سئوال رو حل کنن یا نه. مهم این بود که ببینم چطوری به مسئله نزدیک میشن و آیا مفاهیم رو بلدن یا نه و چقدر کمک لازم دارن که بتونن حل کنن. یعنی طرز تفکرشون رو میخواستم بدونم. شریکم هم همینو میگفت که بسیار تجربه جالبی و جدیدی بوده. 

بعد هم چقدر سخته یه نفر رو استخدام کردم. فرآیندی که گفتم برای ما بیشتر از یک ماه طول کشید. چقدر رزومه گرفتیم و به چه آدم هایی برخوردیم! اما خب خدا رو شکر به نتیجه رسیدیم. این اولین کسی هست که من استخدام کردم و امیدوارم که یه روزی بتونم برای آدم های بیشتری کار درست کنم.