زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

یک شب تا صبح مستند هویدا

تقریبا ده روزی میشه که شب ها خوابم نمیبره. نمیدونم این به خاطر آمدن به این خونه جدید هست یا چیز دیگه. جمعه اصلا خوب نبودم و تنونستم کار کنم و تقریبا کل روز رو بین خواب و بیداری بودم. دیگه شب خوابم نبرد. همینطوری داشتم کارهای خودم رو انجام میدادم که ساعت حدودای 3 بود که آمدم از یوتیوب یه آهنگی بذارم که توجهم جلب شد به مستند هویدا. جدید هم بود. کنجکاوی ام برانگیخته شد که من هیچی از شخصیتش نمیدونم. دیدم یک ساعته فکر کردم که یک ربع اولش رو نگاه میکنم و اگر خوب بود بقیه اشو بعدا میبینم. شروع که کردم دیدم خیلی خوبه. کلی عکس ها و فیلم های قدیمی که تا حالا به چشمم هم نخورده بود. یه قسمت از تاریخ معاصر ایران که هیچی ازش نمیدونستم اونم با عکس ها و فیلم های واقعی.


اینقدر جذب شدم که تا خود صبح مثل یه مارتون فیلم دیدن همه قسمت هاشو نگاه کردم. تعبیر دیگری از زمان شاه ایران بود که انگار هیچی ازش نمیدونستم. هویدا بسیار شخصیت جالبی بود. کسی که از کودکی در فرهنگ های مختلف بزرگ شده بود. آدمی بسیار تحصیلکرده که توانایی جمع کرد نیروهای متخصص و انجام کار داشت. همیشه برام سئوال بود که چطوری شاه ایران تونسته بود توی این مدت کم این همه پیشرفت در کشور به وجود بیاره و بالاخره جواب این سئوالم رو پیدا کردم. در واقع هویدا بود که به خاطر دانشی که داشت و وطن پرستی اش و تیم قوی اجرایی ای که تشکیل داده بود تونسته بود این تحولات رو به وجود بیاره. فردی که شاید توی دربار شاه هم کم نظیر یا بی نظیر بود. البته برنامه های درآمدزایی نفتی شاه هم بی تاثیر نبود که با تاسیس اوپک و آوردن پول نفت توی کشور برنامه های توسعه خوبی رو در نظر داشت ولی قبل از هویدا هیچکدوم از برنامه ها به اهداف تعیین شده اشون نرسیده بودن. در واقع باید بیشتر اعتبار پیشرفت کشور رو به هویدا و نه خانواده پهلوی داد. البته قبول میکنم که میشه گفت همشون یه تیم بودن و این نتیجه کار تیمی بوده. بالاخره سیاست خارجی شاه بی تاثیر نبوده.


زمان هویدا درآمد سرانه متوسط ایرانی ها از 110 دلار به 2000 دلار میرسه که رقم خیلی بالایی برای یه کشور با اون شرایط حساب میشه و اینها هم همه مدیون تیمی هست که صنایع و زیرساخت ها رو به وجود آوردن. هویدا حتی برای خودش هم چیزی برنداشته بود و به یه پیکان و به قول شاه یه لونه مرغ هم برای زندگی راضی بود. اگرچه مستند به نظر من خیلی یک طرفه میگه که تغییر رفتاری هویدا و عشق به قدرت باعث خراب شدن کارها شد ولی من ندیدم دلیل معتبری رو بیاره که واقعا هویدا برای در دست داشتن قدرت فسادی رو مرتکب شده باشه. من بیشتر فکر میکنم که به خاطر اصولی که بهش پایبند بود از جمله حمایت از شاه مسیر نادرستی رو رفت.

برای من همیشه سئوال بود که اگر زمان شاه اینقدر پیشرفت حاصل شده بود چرا مردم انقلاب کردن. توی این مستند بالاخره جواب این سئوال رو از زبان شاه پیدا کردم. کسی که بدون شک بیشترین اشراف رو به مسائل اون روز داشته خود شاه بوده. میگه: "پیشرفت بیش از حد, قدرت خرید بیش از حد, کمبود اقلام مصرفی, تورم و اشتباهات دولت در بلندپروازی و شاید باید به مردم توجه بیشتری میشد و ترکیبی از چیزهای مختلف".


به نظر میرسه که شاه ایران همونطور که آبادانی آورده بود خودش هم باعث تخریب شده بود. جایی که درآمد نفتی بسیار بالاتر رفته بود, سرازیر کردن نقدینگی به اقتصاد باعث تورم شده و تورم نارضایتی ایجاد کرده بود. نمودارها رو که میدیدم سال 1977 تورم (یکسال قبل انقلاب اسلامی) تورم به 30 درصد میرسه. سالهای قبلش هم تقریبا 10 درصد بوده که در مقایسه با اولای دولت هویدا هیچ تورمی نبوده. البته جمهوری اسلامی هم در طی بیشتر از چهل سال هیچوقت نتونسته تورم رو (حتی با تغییر تعریف و ...) به پایینتر از 10 درصد برسونه. یعنی قیمت ها و تورم اون موقع در مقایسه با تورم الان هیچی نبوده. اشتباه بزرگ هویدا این بود که به اقتصاددان هایی که میگفتن این حجم از نقدینگی تورم ایجاد میکنه گوش نداد و حرف شاه رو اطاعت کرد. اینجاست که میبینی حکومت های دیکتاتوری یا سلطنه چطوری به کشور ضربه میزنن. البته در وطن دوستی شاه ایران شکی نیست. بدون شک میخواسته که کشور با سرعتی بالاتر از اون ده سال اول هویدا پیشرفت کنه که حتی تورم هم در حد کشورهایی مثل امریکا بود.



https://www.macrotrends.net/countries/IRN/iran/inflation-rate-cpi

نمودار تورم ایران نشون میده که چطوری در عرض یکسال قبل از انقلاب تورم به 30 درصد رسید و نارضایتی رو افزایش داد. شاید با یه سیاست درست اقتصادی میشد تورم رو کنترل کرد و باز به نزدیک 2 درصد رسوند. یه دلیل تورم ایران تورم امریکا در سالهای قبل هم هست.


نمودار تورم امریکا هم نشون میده که از چند سال قبل از انقلاب اسلامی (سال 1974) تورم رشد میکنه. یکی از عوامل اصلی اش هم قیمت نفت یا حامل های انرژی بوده. تورم حتی به 13 درصد هم میرسه که در تاریخ امریکا بی سابقه بوده. شواهد نشون میده که جیمی کارتر رئیس جمهور وقت امریکا روی این موضوع حساس بوده و چون نمیتونسته مستقیما کاری کنه شروع به تبلیغ بر علیه وضعیت "حقوق بشر" ایران میکنه. اینطوری میشه که اصلا حقوق بشر میشه دغدغه امریکا برای ایران. البته شهادت هایی هم وجود داره که دولت کارتر پشت پرده دنبال جایگزینی شاه با شخصی مثل آقای خمینی بوده تا بتونه نفت ایران رو در تسلط خودش بگیره. این میشه که دولت های غربی هم پشت شاه رو خالی میکنن. در واقع مسئله اقتصاد جهانی بوده. تورم توی سال 1980 یه پیک توی امریکا میزنه و از اون به بعد تا همین پارسال به سطح بسیار پایینی میرسه.

تورم همیشه روی ضعیفترین قشر جامعه تاثیر بیشتری میذاره. مثلا کسی که خونه داره خونه اش گرون میشه چون ارزش پول میاد پایین ولی ضرری نمیکنه. اجاره بیشتری میگیره برای خونه اش و بقیه سرمایه (assets) هایی که داره. ولی اون کسی که سرمایه ای نداره بیشتر بهش فشار میاد. حتی وارن بافت هم پارسال در مورد تورم در امریکا هشدار داده بود که تورم باعث سقوط بسیاری از امپراتوری ها شده یعنی با زبون بی زبونی گفته بود که اگر کنترل نشه معلوم نیست چه بلایی سر امریکا بیاد. آمار جرم و جنایت هم توی همین مدتی که تورم امریکا بالا رفته بیداد میکنه. الان مطبوعات کمتر میگن چون تورم در حال پایین آمدنه ولی همچنان خیلی بالاست. یعنی میگم حتی کشوری که اقتصاد اول دنیاست از تورم در امان نیست چه برسه به حکومت نوپای شاه که تازه برای اولین بار اندکی شکوفایی اقتصادی رو تجربه میکرد.


اینطوری میشه که تورم رو به افزایش اون موقع نارضایتی زیادی ایجاد میکنه مخصوصا توی قشر پایین جامعه یعنی قشر دوزاری. اونا هم میشن یک گروه مخالف شاه. کشورهای خارجی هم بدشون نمیاد که یه گروه کم سواد جای تیم تحصیل کرده شاه رو بگیره و اینطوری میشه که به طور نامحسوس از طریق رسانه ها (مخصوصا بی بی سی) به نارضایتی ها دامن میزنن. قشر دوزاری از دو نظر نارضایتی داشتن. یکی از نظر تورم و پیشرفت اقتصادی چون وضعیت اینا بهتر که نشده بود هیچی بدتر هم شده بود. یکی هم از بابت تجدد و مدرنیزه که باعث کاهش نفوذ و تاثیر اینا شده بود. برای همین شروع به تبلیغ علیه شاه و رادیکالیزه کردن اوضاع  به اسم اسلام  میکنن. ترور و آشوب و تخریب هم کارشون بوده. گروه فداییان اسلام و ترورها و سینما رکس آبادان هم نمونه های بارز اینا.واقعیت اینه که تخریب خیلی راحتتر از درست کردنه. مثلا یه دیوار رو میخوای درست کنی کلی باید آجار بذاری که بشه دیوار. اما یکی با یه لگد میاد کل دیوار رو توی چند ثانیه میاره پایین. برای همین تخریب اینا موثر بوده. ساواک هم این وسط روز به روز رادیکالتر میشه و خودش به نارضایتی دامن میزنه. قشر دوزاری از دو راه "خدعه" (فریبکاری) میکنه.قشر ضعیف رو خام آب و برق مجانی میکنه و قشر مثلا روشنفکر رو خام تبلیغات منفی (هم داخلی و هم خارجی) بر ضد شاه که شاه بر ضد اسلام و دین و قرآن عمل میکنه.

امروز میبینم یه عده ای از رضا پهلوی حمایت میکنن به این اسم که پهلوی ایران ساز بوده و برای همین رضا پهلوی گزینه خوبی برای بعد از این حکومت اسلامی هست. مستند هویدا برای من اینو مشخص کرد که این محمدرضا شاه پهلوی نبود که ایران رو ساخت. در واقع اشتباهات اون باعث شد که اوضاع به اونجا برسه. قبل از اون هم این هویدا و تیم تحصیل کرده اش بود که واقعا اقتصاد ایران رو از خاک بلند کرد. کما اینکه دولت های بعد از هویدا مثل آموزگار و شریف امامی کاملا نشون میدن که چطوری اشتباهات دولت باعث تسریع سقوط حکومت شاه میشه. اینه که میبینیم آموزگار که برخلاف هویدا تیم قوی ای از کارشناس ها نداشته چقدر دولت ناکارآمدی از کار درمیاد. اگرچه همه چیز بر سر دیکتاتوری شاه خراب شد شاید دیکتاتوری شاه عامل اصلی سقوط اش نبود. میبینیم که شاه حتی برخلاف میل اش بر اساس نظر مشاورین اش دستور دستگیری هویدا رو میده. حتی رئیس جمهور انگلیس هم به شاه هشدار داده بود که این حرکت شدیدا به ضررش تموم میشه. در واقع شاه از روی وطن پرستی و ایران دوستی برای پیشرفت سریع ایران و درست کردن اوضاع اون تصمیمات اشتباه رو گرفت. مشکل بزرگ دیکتاتوری اینه که حتی اگر شخص دیکتاتور خیرخواه هم باشه وقتی اشتباهی میکنه همه چیز به حساب دیکتاتور بودنش گذاشته میشه چون نمیشه برای اشتباهش بازخواستش کرد.

تاریخ انقلاب اسلامی که ما توی ایران میخونیم یه روایت بسیار ناقص از خواست واقعی مردم ایران هست که به هیچ کدام از زوایای این موضوعات چه قبل و چه بعد از انقلاب نمیپردازد.


کیفرخواست یا سند افتخار

ناراحت کننده ترین قسمت مستند قسمت آخر و دادگاه هویدا بود. کسی که چون اعتقاد داشت کار خلافی نکرده ایران موند. دادگاه با آیه ای از قرآن شروع میشه در مورد اعدام مفسدین هست (جزا الذین یحاربون...). یعنی این همه آیه توی قرآن باید با این شروع بشه؟ معلومه که انتظاری از قضاوت عادلانه نباید داشت. کیفرخواست بیشتر شبیه سخنرانی یک عقده ای هست که حتی قبل از دادگاه به متهم داده نشده. متهم نمیدونه که وکیل میتونه داشته باشه یا نه. اصلا کی توی دادگاه قراره رای صادر کنه و چطوری. یه سری اتهامات که خوب بهش نگاه کنی باید بگی که سند افتخار این آدم هست:

"ایشون هر کسی رو که توقعی داشت راضی کرد" یعنی اینقدر این آدم توانایی روابط اجتماعی داشت که با همه کار کرده بود. اصلا برای همین بود که تونسته بود همچین تیم قوی اجرایی تشکیل بده. این یک تعریف باید باشه نه شکایت.

"دلارهای نفتی رو برگردوندن به امریکا و سلاح هایی رو گرفتن که نه حالا و نه تا صد سال دیگه به درد ما نمیخوره" تجهیز توانایی دفاع یک کشور واقعا افتخاره. نه تنها اون سلاح ها صد سال دیگه بلکه اگر نبودن ایران نمیتونست در جنگ هشت ساله با عراق دوام بیاره.

"مستشاران نظامی امریکا رو تسلط دادن" بازم سند افتخار هست که از رتبه یک نظامی دنیا مشورت نظامی گرفتن و تربیت نظامی کردن. همین نیروهای ورزیده بودن که جلوی عراق ایستادن.

"قراردادهایی در زمینه اورانیوم و مس بسته شد" بدون شک صنایع بسیار مهمی برای پیشرفت کشور بودن. همینطور فولاد. واقعا چه کیفرخواستی

"فساد فرهنگی به خاطر قراردادهایی که با دانشگاه های امریکا مثل انستیتوی ماساچوست MIT برای فرستادن دانشجو بستن" واقعا افتخار نداره که دانشگاه های ایران با بهترین دانشگاه های مهندسی دنیا قرارداد تبادل دانش داشته باشه؟

بقیه کیفرخواست در مورد "آنچه در زمان ایشان" اتفاق افتاده مطرح میشه و نه اینکه مستقیما خود هویدا دستور این کار رو داده یا نداده.

"تقویم ما رو عوض کردن و سعی کردن ما رو به گذشته ای که هنوز هم نمیشناسیم پرتاب کردند" یعنی اعتراف از این دقیقتر که این فرد هیچ تعلقی به گذشته ایران و ایرانی نداره؟ تمام تقصیرهای شاه و درباریان رو گردن هویدا انداختن

"صنایع مونتاژ رو ... به ملت قالب کردن" مشخصا قرار نیست که یه کشور همه چیز رو تولید کنه. یه سری صنایع پایه رو سرمایه گذاری میکنه و یه سری چیزا رو مونتاژ. این چه جرمیه؟

"گشایش اعتبار اسنادی برای لابلاتوار کارت شناسایی" بازم سند افتخار هست که زمان شاه برای مردم شناسنامه صادر شد.

...

این شد کیفرخواست. حتی با دفاعیات هویدا که کاملا قانع کننده هم هست و با اینکه خودش میگه که "بنده دستم به خون آغشته نیست." در وقت تنفس دادگاه به اسم اعدام ترورش میکنن. چیزی که از شواهد برمیاد هم کار خود هادی غفاری بوده. توی مستند میگه که به جز خلخالی کسی نمیدونه ولی آخر مستند دوباره دروغ میگه که بردنش و اسرائیل دفن اش کردن احتمال زیاد در مورد ترور اون هم دروغ میگه.تروریست هایی که سینما رکس رو آتش زدن دادگاه های نمایشی چند دقیقه ای تشکیل دادن و صدها یا شاید هزاران انسان بیگناه رو اعدام و ترور کردن. حتی یک اعتراض نشد. این صدای خلخالی توی گوشم هست: "یک جمله ای آقای خمینی به من اعتراض نکرد" واقعا اگر بخوان با همون منطق دادگاه برای آقای خمینی هم تشکیل بدن الان اونم سرنوشتش مثل هویدا بود.

همیشه میپرسیدم که آخه ملت ایران چه گناهی کردن که اینطور گرفتار و اسیر شدن. این مستند حتی جواب این سئوال منو هم داد. وقتی که مصاحبه مردم رو میدیدم که همه به جای طلب عدالت از کشته شدن هویدا ابراز خوشحالی میکردن. حتی علیرضا نوریزاد خودش هم میگه "مردم بد بودند ما بد بودیم

نسل ما که توی جنگ سوخت اما نسل جدید فرق میکنه. نسل جدید آگاه و بیدار شده. نسل جدید لیاقتش خیلی بالاتر از ایناست. نسل مهسا و نیکا نسل عدالت و شجاعت و شرافت هست. به امید ایرانی آباد و آزاد.

برم لس آنجلس یا سانفرانسیسکو

کسی با تجربه من توی دالاس تقریبا میتونه سالی 140 هزار دلار درآمد داشته باشه (یه سطح مدیریتی) که بعد از مالیات و بیمه تقریبا 8000 دلار میشه.

400 تا 500 هزار دلار خونه خیلی عالی میشه خرید (البته سقف نداره میشه خونه 10 میلیونی هم خرید) ولی یه چیز متوسط رو به بالا رو میگم که تقریبا ماهی 3000 دلار میره برای وام خونه. ماهی 1000 دلار هم برای مخارج خونه و اینا. خورد و خوراک و ماشین هم بین 1500 تا 2000 دلار اینا میشه. اگر یه نفر دیگه هم اضافه بشه تقریبا 50 درصد به خورد و خوراک اضافه میشه. تقریبا 6000 دلار ماهیانه که میشه سالی 72 هزار دلار یعنی ماهی 2000 دلار پس انداز میشه کرد. اگر زن و بچه هم باشه که کار نکنن هم تقریبا چیزی ازش نمیمونه.

اینا که میگم یه زندگی معمولیه. اونجا میشه آپارتمان دو خوابه هم اجاره کرد مثلا به جای 4000 دلار هزینه خونه تقریبا 2000 دلار داد. یا اینکه اگر یه نفر تنها باشه اجاره یکخوابه تقریبا 1500 دلاره. بازم میگم خیلی بستگی به سبک زندگی داره.

من خودم الان به جز ماشین گرونی که دارم هزینه زیادی ندارم. با حقوق 145 هزار دلار تقریبا ماهی 6000 دلار دارم پس انداز میکنم که میشه حدود سالی هزار دلار. البته این پول رو برای پول پیش خونه لازم داشتم وگرنه آدمی نیستم که خیلی دنبال پس انداز برای پولدار شدن باشم. حساب کردم اگر بخوام همینقدرتوی کالیفرنیا پس انداز کنم باید حقوقم از 145 هزار دلار به 230 هزار دلار برسه که شاید بتونم همینقدر پس انداز کنم.


حالا همین آدم توی سانفرانسیسکو حقوقش تقریبا 200 هزار دلار تا 240 هزار دلار میشه. در بهترین حالت حدود ماهی 12 هزار دلار بعد از کسر مالیات. قاعدتا خونه که نمیتونه بخره چون خونه ها بالای میلیون دلار هستن ولی شاید یه آپارتمان بتونه بگیره مثلا حدودای 900 هزار دلار که تقریبا ماهی 6 هزار دلار وام اش میشه (اگر نرخ بهره بیاد پایین کمتر میشه مثلا 5 هزار دلار). هزینه نگهداری و تعمیر اون آپارتمان تقریبا ماهی 1000 دلار میشه. هزینه ماشین و خورد و خوراک هم تقریبا ماهی 3500 دلار. شاید بتونه ماهی 1500 دلار اینا پس انداز کنه. البته زندگیش هم به اندازه تگزاس خوب نیست مثلا به جای یه خونه بزرگ یه آپارتمان کوچیک داره. هزینه های نامتعارف هم خیلی بالاتر هستن. اگر این آدم زن و بچه هم داشته باشه احتمالا کم میاره.

برای همین اونایی که میرن شمال کالیفرنیا یا سانفرانسیسکو نمیرن یا اگر هم میرن تا مدت ها بچه دار نمیشن. معمولا هم زن و شوهر باید با هم کار کنن که بتونن از پس مخارج بر بیان. مثلا اگر درآمدشون بشه دو تا 230 هزار دلار دو برابر مبلغ فعلی میشه و دیگه میتونن از پس مخارج بچه هم بربیان و کمی پس انداز هم داشته باشن.

پس چرا این همه میرن شمال کالیفرنیا زندگی کنن؟ دلیلش مزایاست. حقوق به تنهایی شاید کم باشه اما اکثرا یه سهمی از شرکت میگیرن که ممکنه در طی سالیان رشد زیادی داشته باشه. مثلا اگر یه شرکتی, همین امروز شرکتی که من هستم رو بخره من تقریبا 1 میلیون دلار گیرم میاد که معادل 7-8 سال حقوقم میشه! دلیل دوم هم رشد خونه که توی ده سال گذشته کاملا واضحه. مثلا آپارتمانی که 400 هزار دلار بوده بعد از چند سال میشه 1 میلیون دلار. این یعنی 600 هزار دلار سود که بعد از مالیات حداقل 350 هزار دلار سودمیشه و انگار نه تنها پولی بابت وام خونه ندادن (فقط سود وام که درصد کمی از ماهیانه وام هست) بلکه سود هم کردن. این رشد خونه توی تگزاس اصلا به این سرعت و شدت نبوده (به جز پارسال که استثنا بود و الانم داره میاد پایین).

اونایی هم که میرن شمال کالیفرنیا معمولا از روز اول نمیرن سانفرانسیسکو زندگی کنن. یه جایی اطراف اجاره میکنن که اجاره اش کمتر باشه که بتونن پس انداز کنن و بعدا خونه بخرن. هزینه اجاره اطراف تقریبا ماهی 3000 دلار ایناست که نصف وام خونه توی شهر حساب میشه. اونایی هم که میرن توی شهر با چند نفر هم خونه میشن. مثلا اگر اجاره یه آپارتمان دوخوابه 5000 دلار هست دو نفر با هم نفری 2500 تا میدن. بعضی وقتا 4 نفر یا 5 نفر با هم یه جایی رو میگیرن و مثلا 1500 تا نفری میدن. حالا 3500 دلار اجاره یه استادیو کوچیک کجا و 1500 دلار اجاره یه اتاق توی یه جای بزرگتر. خودش ماهی 2000 دلار تفاوت هست برای یه سبک زندگی پایینتر.


من هنوز نتونستم درست تصمیم بگیرم. با این حقوق که الان دارم اصلا نمیارزه که بخوام برم کالیفرنیا اگر حقوقم امسال زیاد بشه یا کارم رو عوض کنم که حقوق بیشتر بگیرم میرم جنوب کالیفرنیا که ارزونتر از سانفرانسیسکو هست و حتی آب و هوا و سطح زندگی بهتر و بالاتری رو داره. با اون حقوق هم مشکلی برای پس انداز و مخارج ندارم. حتی اگر یه نفر رو هم پیدا کردم که ازدواج کنم بازم مشکلی برای هزینه هاش نخواهد بود. اگرچه تگزاس زندگی ام خیلی خیلی لاکچری تر و بهتر هست ولی حس میکنم که برای زندگی طولانی مدت کالیفرنیا رو ترجیح میدم. اونجا برای کسی که درآمد پایینی داره فاجعه است چون مخارج خیلی بالاست ولی با درآمد بالا مشکلی نیست. تقریبا مثل زندگی توی تهران و یه شهر مثل شیراز هست. مثلا شیراز یه خونه بزرگ میشه خرید و یه زندگی آروم با درآمد کمتر داشت اما سطح پیشرفتش هم خیلی محدود هست. توی تهران شاید نشه اصلا خونه خرید و مخارج خیلی بالاست و قطعا برای کسی که درآمد بالایی نداره سطح زندگیش از شهرستان هم پایینتر میاد.

شرکتی که کار میکنم در حال گرفتن یه فاند بزرگ هست. اگر بگیرن که حقوق من هم میره بالا ولی نمیدونم تا چقدر. خودم فکر میکنم اگر کمتر از 230 هزار دلار بهم بدن بهتره که برم یه شرکت دیگه. شاید یه کار همون لس آنجلس گرفتم.

حتی بین لس آنجلس و سانفرانسیسکو هم موندم که کدوم بهتره. از یه بابت خودم جنوب کالیفرنیا رو بیشتر دوست دارم چون هم هزینه هاش کمتر از شمالش هست و هم لس آنجلس به مراتب شهر بهتریه از سانفرانسیسکو و هم آب و هواش رو بیشتر دوست دارم. اما دوستای زیادی شمال کالیفرنیا سمت سانفرانسیسکو دارم. شرکتی که الان کار میکنم هم اونجاست. همچنین اگر بخوام شرکت بزنم و یه کار استارت آپی کنم شمال کالیفرنیا تقریبا 3 برابر بهتر از جنوبش هست. تگزاس هم فقط ارزونتره و زندگی خیلی لاکچریه وگرنه مزیت دیگه ای نداره. فکر کنم یه شرکت موفق کالیفرنیا بزنم میتونم همون زندگی لاکچری یا بهترش رو اونجا هم داشته باشم مثل خیلی های دیگه. تصمیم گرفتم که فلوریدا هم نمونم چون از آب و هواش راضی نبودم. خیلی شرجی و مرطوب هست. فقط سه ماه سال خیلی خوبه اونم از دسامبر تا آخر فوریه. شایدم مارچ هم خوب باشه اما در کل خیلی گرم میشه. کوه و جنگل هم نداره. شهر بزرگش هم میامی هست که بدم نمیاد ازش ولی به اندازه لس آنجلس گرون شده و فقط اینجا مالیات بر درآمد نداره که برای درآمد من تقریبا ماهی 900 (الان) تا 1600 (بعد از افزایش حقوق) دلار میشه وگرنه بقیه هزینه ها مثل تگزاس کم نیست.

واقعیتش اینه که من الان باید میلیونر شده باشم ولی تنبلی از خودم بود. یعنی یه جاهایی باید ریسک میکردم و پاش میاستادم نکردم. الان هم دیر نشده. بدترین حالت اینه که میرم کالیفرنیا میبینم از پس زندگی و مخارجش برنمیام برمیگردم تگزاس دیگه! ولی بعیده آدم پول خوب دربیاره جای گرون بهش خوش نگذره.

آزادی مالی - هدف بزرگ بعدی زندگیم

یه مدتی حس میکنم که خیلی بی هدف بودم. یعنی هدف داشتم اما در جهتش درست حرکت نمیکردم. حرکت هم میکردم اما یه جاهایی آدم باید ریسک کنه تا جهش کنه و نمیکردم. ریسک اون جهش هست که مدت زیادی به خاطر شرایط روحی و جسمی و ... ازش اجتناب کردم.

این روزا دارم کتاب Total Recall زندگی آرنولد رو میخونم. کتاب خیلی طولانیه ولی فراتر از انتظار من خوب بود. یادم آورد که من چقدر آدم بلندپروازی بودم چون همه زندگیم به آدمهایی مثل اون نگاه میکردم و همیشه از این همه موفقیتشون متعجب بودم. تنها مشکل من این بود که من ریسک پذیری اونا رو نداشتم. خیلی جاهای زندگیم میتونستم چند پله برم بالا اما از ترس زمین خوردن فقط به پله بعدی نگاه کردم. حتی وقتی جلوی در آسانسور بودم راه پله رو پیش گرفتم از ترس اینکه شاید طنابش قطع بشه و آسانسور با شتاب بیفته پایین.

امروز تنها مانعی که سر راهم میبینم سلامتی ام هست که دارم سعی میکنم با روزه و کاهش وزن درستش کنم. از نظر روحیه بیشتر روزهای امسال رو خوب بودم و کم کم دارم برمیگردم به سطحی که از خودم انتظار دارم. بلاگم رو هم میخوام مرتب بنویسم چون نوشتن همیشه افکارم رو جمع و جور میکنه. یه حسی بهم میگه که میتونم بر این بیماری غلبه کنم. شاید پارسال همین موقع اگر بهم میگفتن که قراره بیماری ات اینقدر طول بکشه باورم نمیشد اما امسال میخوام تمام قد جلوش بیاستم و نذارم اجازه بده زندگی ای که میخوام رو خراب کنه.

اما چرا آزادی مالی رو انتخاب کردم. آزادی مالی برای من یعنی اینکه تا آخر عمرم نیازی نباشه که برای تامین مخارج ام کار کنم. یعنی اینقدر پول توی حسابم باشه که هر چی هم برای خودم خرج کنم تموم نشه. مهمترین چیزی که این بهم میده اینه که وقتم رو میتونم فقط وقف کارهایی کنم که دوست دارم ولو اینکه پولی توش نباشه مثل نوشتن کتاب یا مسافرت. همینطور میتونم روی پروژه هایی کار کنم که شاید اصلا نگیره مثلا کارهایی تحقیقاتی ای که در نظر دارم انجام بدم.

مدت هاست به این نتیجه رسیدم که اون چیزی که از بچگی به ما یاد دادن در مورد "مادی گرایی" اشتباه بوده. یه جورایی انگار از همون بچگی میخواستن یه کاری کنن که ما دنبال ثروت نباشیم و پول رو یه چیز بدی بدونیم. اصلا در مورد کسب پول و کار با اون هیچ آموزشی هم به ما ندادن. با تعریف اشتباه از "مادی گرایی" اونو رو در مقابل "معنوی گرایی" قرار دادن و به تبع به مفهمومی ناپسند تبدیل کردن. واقعیت دنیا اما چیز دیگه ایه.

توی این دنیا کسی که پول بیشتری داشته باشه تاثیر بیشتری هم داره  و علتش هم اینه که آدم ها به خاطر دریافت پول کار میکنن. مثلا فرض کنیم که حقوق یه نفر سالی 50 هزار دلار باشه. کسی که سالی 5 میلیون دلار درآمد داره میتونه 100 نفر رو با سالی 50 هزار دلار استخدام کنه. صد نفر یه لشگر آدمه که میتونه کلی کار انجام بده حالا این کار میتونه در جهت مثبت و خوب باشه و یا در جهت اهداف منفی. اگر فرض کنیم که میزان ثروت در دنیا با طلا سنجیده بشه و یه مقدار ثابتی باشه یا بیشتر این پول دست افراد خیرخواه هست یا دست افراد شرور. اگر سهم افراد شرور از این ثروت بیشتر باشه جامعه و بشریت به تباهی میره.مثالش هم اکثر حکومت های دیکتاتوری هست که یه عده ای شرور مثل یه باند مافیایی ثروت های کشور رو چپاول میکنن و با همون ثروت رو صرف خرابی و جنگ و ... میکنن. پس خیلی راحت میشه گفت که وظیفه هر انسان خیرخواهی اینه که سهم بیشتری از این ثروت رو داشته باشه تا اونو صرف کارهای خیر کنه.

اشکالی که من داشتم و هنوزم نتونستم درستش کنم ذهنیت اشتباه از پول ثروت هست. به خاطر اینکه توی جامعه ای زندگی کرده بودم که همیشه سرعت افزایش درآمد من کمتر از سرعت افزایش دارایی هام بوده هرگز نمیتونستم به آزادی مالی فکر کنم. (تعریف دارایی اینجا معادل Asset یا هر چیزی هست که پول تولید میکنه مثلا خونه ای که اجاره داده میشه یا کسب و کاری که به سوددهی رسیده). 


محاسبه آزادی مالی

محاسبه مبلغ آزادی مالی خیلی سخت نیست. چقدر از عمر من باقیمانده * هزینه ماهیانه طرز زندگی من = پولی که باید توی حسابم باشه.

یک اشکالی که شاید به این معادله وارد باشه اینه که تورم باعث میشه که هزینه ها هر سال بره بالا. اما میشه گفت که قرار نیست که اون پول به صورت اسکناس نگه داری بشه که شامل تورم بشه میتونه وارد بازار سرمایه یا مسکن یا طلا و ... بشه و فقط قسمتی ازش که مورد نیاز هست خرج بشه. حتی ممکنه سود دهی اون سرمایه بالاتر از تورم هم باشه.

دومین اشکال اینه که شاید با افزایش سن بعضی هزینه ها افزایش پیدا کنه مثلا انسان نیاز به یه جراحی صد هزار دلاری داشته باشه. بازم این اشکال وارد نیست چون هزینه بیمه درمانی باید در هزینه مخارج آمده باشه.

من الان تقریبا 39 سالم هست. اگر قرار باشه 80 سال عمر کنم تقریبا 41 سال باقیمانده. اگر ماهی 10 هزار دلار هم خرج داشته باشم (سالی 120 هزار دلار) مجموعا میشه  4 میلیون و 920 هزار دلار. بگو 5 میلیون!

داخل پرانتز که در حال حاضر خرج من کمتر از ماهی 3 هزار دلاره ولی خب با ازدواج و تشکیل خانواده و هزینه های درمانی افزایش سن بیشتر میشه.

یعنی اگر من فقط 5 میلیون دلار پول داشته باشم دیگه نیازی نیست که تا آخر عمرم کار کنم. اگر یه شرکت بزرگ امریکایی مثل گوگل ده سال کار کنم و سالی 500 هزار دلار درآمدم باشه حدودای پنجاه و هفت سالگی (اگر مالیات و اینا رو هم در نظر بگیریم) به این هدف میرسم. یعنی خیلی هم دور از ذهن نیست که بهش برسم. ولی این خیلی زمان طولانیه به نظرم. اینجا کسی که یه شرکت موفق رو راه میندازه در کمتر از سه چهار سال میتونه به این رقم برسه. حتی اگر آدم خوش شانس باشه خیلی بیشتر از پنج میلیون هم میتونه داشته باشه.

کار توی شرکت های معمولی اما به آدم اینو نمیده. اینجایی که من کار میکنم حقوقم تقریبا 160 هزار دلار هست و اگر مالیات اینا رو در نظر بگیرم تقریبا سالی 100 هزار دلار میشه. یعنی 50 سال طول میکشه یعنی با زندگی کارمندی (با وجود اینکه حقوق من تقریبا 3 برابر میانگین هست) تا آخر عمرم هم نمیتونم به این هدف برسم درست مثل کارمندی توی ایران. 

البته میشه آدم توقع اش رو پایین بیاره مثلا به جای یه خونه بزرگ و یه شهر بزرگ امریکا یه خونه کوچیک توی یه روستای یه کشور ارزون مثل ایران رو به عنوان سطح زندگیش در نظر بگیره. اینطوری دیگه هزینه اش ماهی 10 هزار دلار نیست و شاید به زحمت به ماهی 500 دلار هم برسه. فعلا فکر نمیکنم که من قراره اونطوری باشم. 

کتاب آرنولد رو میخونم فکر میکنم ده هزار دلار ماهیانه خرج هم خیلی کمه و مثل صد دلار الان من هست! فکر کن آدم بخواد با جت شخصی بره یه جایی هزینه سوختش خیلی بیشتر از ایناست. اما حالا که فعلا نه من آرنولد ام و نه اصلا وضعیت سلامتی ام اجازه میده اینقدر بلند فکر کنم.


دقیق که فکر میکنم اینه که ما توی دورانی زندگی میکنیم که اصلا جذاب نیست. اگر جمعیت زمین خیلی کم بود. هر کسی یه تکه زمینی برای خودش داشت و یه چیزی میکاشت و میخورد دیگه نیازی به این همه زندگی مشقت بار برای پول نبود. آدما از روز اول آزادی مالی داشتن چون اصلا پولی در میان نبود. کسی هم لازم نبود کس دیگه ای رو اجیر کنه تا کاری رو انجام بده و هر کسی هر کاری که دوست داشت رو میکرد. شاید سطح سلامت و رفاه اینقدر بالا نبود اما آیا واقعا اینا رو لازم داشتیم؟ چه فرقی میکرد که کسی بخواد بره ژاپن رو ببینه یا نبینه وقتی همه جای دنیا یه جور قشنگ و زیبا بود. شاید گذشته های خیلی دور اینطوری بود و دیگه نباید بهش فکر کرد. اما من فکر میکنم که آینده نچندان دور هم اینطوری بشه. وقتی که ربات ها همه کارها رو انجام بدن و غذا و درمان برای همه با ربات ها تامین بشه دیگه خیلی ها نیازی ندارن کار کنن و کم کم شغلی نمیمونه. ممکنه؟


سال نو میلادی 2023 مبارک!


سال 2022 از نظر سلامت بدترین سالی بود که توی زندگیم داشتم. حتی  2005 یا 2006 هم که افسردگی شدید داشتم به این وضعیت بد نبودم. چند روز پیش دوباره چکاپ کامل کردم و شرایط ام به مراتب بدتر از چند ماه پیش شده بود که ایران بودم. اون موقع هم چکاپ کردم و تقریبا همه چیز به جز تیروئید نرمال بود ولی فکر میکردم که با خوردن قرص ها اونم خوب بشه اما نشد. در واقع روند بیماری ام به شدت افزایش پیدا کرده و حالا تقریبا همه هورمون های بدنم از تعادل خارج شدن. سطح کلسترول و چند تا چیز دیگه هم از مرز عبور کرده. حتی دکتر نوار قلب هم گرفت و گفت سمت راست قلبت آریتمی داره. این مدت حتی نتونستم اون چند کیلویی که ایران اضافه کرده بودم رو کم کنم و با وجود اینکه هر شب ساعت ها راه رفتم و هفته ای دو سه بار حداقل ورزش کردم اصلا بهتر نشدم. حتی بیرون هم غذا نخوردم و فقط غذاهای سالم که خودم خونه درست کردم رو خوردم. 

البته خودم میدونم که بیشترش به خاطر اخبار ایران بود. چیزایی که شدیدا روی روحیه ام تاثیر گذاشت و با توجه به سابقه بیماری ام که استرس بدترش میکنه خیلی خیلی بدتر شدم. واقعیتش اینه که کاری از دست من برنمیاد. ایران باید یه رنسانس واقعی شکل بگیره تا عوض بشه. هنوز یه عده ای حاضر نیستن از افکار پوسیده اشون دست بکشن و یا اگر کشیدن سکوت نکنن. به علاوه من که اونجا زندگی نمیکنم و غصه خوردنم هم از اینجا به دردی نمیخوره. به جاش با خانم فنایی مدیر موسسه Mom Against Poverty صحبت کردم و میخوام توی طرح های تغذیه و کمک به بچه ها بهشون کمک مالی کنم. خودمم یه شرکت خیریه ثبت میکنم که بتونم این کارها رو راحتتر و قانونی انجام بدم. هنوزم اون بچه های ایران رو دارم اگر توی این مدت کورشون نکرده باشن یا نکشته باشنشون. یکیشون که اینقدر بزرگ شده که مردی برای خودش شده و دیگه از عکس هاش هم سخت بشه شناختش.

از هفته پیش تصمیم گرفتم که دیگه گریه نکنم و هر جوری شده از افسردگی بیام بیرون و الان چند روزی میشه که حالم خیلی بهتره و روند قبلی زندگیم رو پیش گرفتم و دارم هر روز کتاب میخونم و هر روز ورزش میکنم. دیگه از خونه هم کار نمیکنم و هر روز میرم کافی شاپ که توی روحیه ام بی تاثیر نبوده. برای سال آینده برنامه ریزی کردم و میخوام برم مسافرت و اینبار واقعا خوشگذرونی کنم تا خوب بشم. از دیروز هم روزه آب رو شروع کردم. میخوام هر چی سریعتر بدنم رو ریست کنم شاید بیماری ام بهتر بشه. توی زندگیم یه بار سعی کردم که روزه آب بگیرم و تقریبا 7 روز هیچی غذا نخوردم تا بالاخره مامانم فهمید و به زور غذا گذاشت دهنم و روزه ام رو خراب کرد. اینبار دیگه کسی نیست که جلوی منو بگیره. نه تنها میخوام اضافه وزنم رو کم کنم بلکه میخوام لاغر بشم یعنی حتی از قبل از ایران رفتنم هم که تقریبا روی فرم بودم کمتر.

هدف بزرگ بعدی زندگیم آزادی مالی هست که فکر میکنم بتونم توی دو سه سال بدست بیارم. آزادی مالی یعنی اینقدر پول توی حسابم باشه که نخوام تا آخر عمرم کار کنم. اینطوری میتونم روی پروژه هایی که دوست دارم کار کنم. اگر بتونم همین روحیه رو حفظ کنم قطعا میتونم.

شرکت در دادگاه به عنوان وظیفه شهروندی - civil duty

یادم نمیاد که در این مورد نوشته بودم یا نه اما یکبار یه مهمونی ای رفته بودیم و یه امریکایی داشت تعریف میکرد که چرا هفته پیش نتونسته بود که بیاد. گفت که از طرف دادگاه خواسته بودنش که به عنوان وظیفه شهروندی بره. اول فکر کردم جرمی چیزی مرتکب شده که دادگاه رفته. ولی قضیه از این قرار بود که قتلی انجام شده بود و دادگاه برای اینکه نظر مردم عادی رو هم در نظر بگیره افرادی رو که قبلا داوطلب شده بود احضار کرده بود تا در دادگاه شرکت کنن. این افراد در طول مدت دادگاه اجازه دسترسی به تلویزیون و شبکه های اجتماعی و حتی صحبت با هیچ کدوم از افراد خانواده و یا دوستان رو در مورد موضوع قتل نداشتن.

یعنی غیر از اینکه قضات و وکلای پرونده ها مدارک و شواهد رو بررسی میکردن یه عده ای هم از شهروندان عادی به دور از هیجانات و هیاهوهای اجتماعی باید نظرشون رو بر اساس مدارک و شواهد ارائه شده میدادن و آخر سر رای گیری میکنن تا حکم نهایی نظر افکار عمومی رو هم لحاظ کرده باشه. میگفت که بسیاری از شواهد این بود که احتمال داشت اون فرد قاتل باشه ولی با همه اون مدارک باز نمیشد که به طور یقین گفت که واقعا قتل رو اون انجام داده. گفت که در نهایت اون و چهار نفر دیگه از شهروندان رای شون این بوده که نمیشه بر اساس مدارک ارائه شده متهم رو مجرم معرفی کرد و آخر سر هم طرف تبرئه شده. خودش میگفت که حس اش این بوده که این فرد قاتل هست و شواهدی هم بود که شاید بشه گفت واقعا قتل رو مرتکب شده اما باز چون به یقین کامل نرسیده بود رای به تبرئه اش داده بود تا یه بیگناه رو محکوم نکرده باشه.

این داستان برای من خیلی جالب بود که چطور سعی میکنن با همه امکانات معدود قضاوتی نکنن که به کسی ظلمی بشه. با وجود اینکه چند سالی ازش میگذره هنوزم برام تامل برانگیزه. نمیدونم چرا قتل حکومتی محسن شکاری منو یاد این ماجرا انداخت. جوانی که به خاطر نداشتن شغل با درآمد مکفی و یه مسکن و خانواده و زن و بچه, به طور خلاصه یه زندگی معمولی اعتراضش رو با بستن خیابون نشون میده و وقتی بهش حمله ور میشن و اون از خودش دفاع میکنه. شاکی به طور وضوح توی جلسه دادگاه میگه که محسن تا قبل از اینکه اونا برن سمتش چاقوش رو در نیاورده بود.  و محسن رو با وجود اینکه کسی رو نکشته اعدامش میکنن. میگن امام اول شیعیان بعد از ضربت گفتن که اگر از ضربت این سالم ماند که اونو میبخشه و اگرنه فقط اجازه دارن یک ضربت به ضارب بزنن تا عدالت رعایت بشه حتی اگر اون یک ضربت باعث مرگ قاتلش نشه. چقدر عدالت اینا به مولاشون رفته