زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

بالاخره یه چیزی عوض شد!

الان دو ماهی میشه که اروپا هستم و از اینجا کار میکنم. دوست داشتم که بیشتر بنویسم و پست بذارم اما بازم حال عمومی ام خوب نبود و بیشتر روزا کم انرژی بودم. مامانم و خواهرم ویزا گرفتن و آمدن پیش من ولی به بابام هنوز ویزا ندادن و شاید هم نمیخوان بدن. هر چی که بود برنامه ریزی ما برای اینکه یه مدتی رو با هم باشیم خراب کردن.


دیشب بالاخره یه چیزی عوض شد! اتفاقی که مدت ها بود که منتظرش بودم. انگار که توی دلم میدونستم. ساعت نزدیک 8 شب بود که CTO شرکت امون پیام داد که میخوام باهات صحبت کنم. منم بیرون بودم. ساعت 10 که برگشتم خونه بهش پیام دادم. گفت که شرکت دیگه پولی نداره و برای اینکه حسابمون صفر نشه یکی دو سری حقوق نمیدیم. توی این مدت هم باید ببینیم میتونیم یه پول جدیدی بگیریم یا نه. این درحالیه که به خاطر یه اشتباه من تقریبا 5 ماه از حقوقم رو هم طلب دارم و بهم ندادن که تقریبا 50 هزار دلار میشه که پول خیلی خیلی زیادیه. ظاهرا دیگه پولی توی حساب نیست که این پول رو پس بدن و با حرفایی که دیشب شنیدم هم قصدی هم وجود نداره. فقط در شرایطی این پول برمیگرده که بتونن پول بیشتری بگیرن که اونم با شرایطی که من میبینم خیلی بعیده.


نمیدونم چرا ولی دیشب که این خبر رو شنیدم به جای اینکه ناراحت بشم یا هر چیزی دیگه ای حس خوشحالی و شادی داشتم. انگار که آزاد شدم. انگار که بیشتر از یکسال و نیم بود که منتظر این خبر بودم و مدت ها پیش باید خودم میرفتم و از استرس شرایط تصمیمی نمیگرفتم. حتی اون زمانی که پارسال ایران بودم و بالاخره اتفاق افتاد. اینقدر منتظر بودم که حتی هیچ سرمایه گذاری ای هم نکردم. همه هی میگفتن خونه بخر یا هر چی ولی من هیچ کاری نکردم تا آسایش خیال داشته باشم. انگار اون فرصتی که منتظرش بودم که یه مدتی برای خودم باشم رو بدست آوردم.


زندگی بدون کار توی امریکا خیلی سخته. من به اندازه کافی پس انداز دارم و مطمئنم بخوام یه کار جدید هم پیدا کنم خیلی طولی نمیکشه اما از نظر ذهنی خیلی خسته ام. از نظر فیزیکی هم هنوز خوب نشدم و بعضی روزا واقعا انرژِی ای ندارم. بزرگترین مشکل بدون کار بودن بیمه درمانی هست. اگر خدایی نکرده آدم نیاز به دکتر و درمان داشته باشه و بیمه نداشته باشه هزینه ها وحشتناکه. بیمه آزاد هم خیلی گرونه. باید اینو هم در نظر بگیرم.


این دو هفته ای که اروپا هستم رو میخوام یه کم ریلکس کنم و فکر کنم که اصلا از زندگی چی میخوام. اگر خودم تنها بودم و خانواده ام نیامده بودند شاید این دو هفته رو میرفتم همه شهرهای اصلی اروپا رو میگشتم اما با مامان و خواهرم هزینه ها تقریبا 3 برابر میشه. هزینه هتل و بلیت اتوبوس و ترن و اینا خیلی زیاد میشه. نه اینکه نداشته باشم اینه که نمیدونم کار درستیه که این همه هزینه کنم یا نه. مامانم و خواهرم زود خسته میشن و نمیتونن پا به پای من بیان و این خودش یه مشکلیه. وقتی فکر کنم این آخرین مسافرت طولانی باشه که اینطوری میرم.


حداقل اش اینه که میدونم یه چیزی عوض شد. دیگه زندگی روال قبل نیست. نمیدونم که بهتره یا بدتر اما میدونم که هر چی که هست متفاوته. این اولین باری نیست که یه اتفاق اینطوری میفته. توی گوشم یکی میگه خدا دوستت داره و اصلا نگرانی به دلت راه نده این بهترین خبری بود که میتونستی امسال بشنوی. خیلی دوست دارم وقتی که قلبم اینقدر آرومه. امیدوارم که ناخودآگاهم هم همینطور آروم باشه و فردا دوباره یه مشکل تیروئیدی چیزی نگیرم.


در مورد چند تا چیز باید برنامه ریزی کنم:

1- دنبال کار جدید بگردم یا چند ماهی به خودم استراحت بدم.

2- برم دنبال کار پروژه ای برای شرکت خودم یا یه شغل موقت پردرآمد دیگه داشته باشم

3- ماشینم رو نگه دارم یا بفروشم. اگر بخوام یه کار جدید بگیرم شاید نگه دارم. اگر بخوام یه مدت بدون کار باشم دلیلی نداره که بخوام هزینه ماشین بدم و بهتره بفروشمش.

4- دالاس بمونم یا بازم مسافرتی برم اینور اونور یا برم یه جایی توی کالیفرنیا که بتونم کار هم پیدا کنم.


چیزی که مشخصه باید یه کار دیگه پیدا کنم چون پروژه گرفتن اینا آسون نیست و طول میکشه و اگر بخوام استراحت هم بکنم میتونم بگم که از یکی دو ماه دیگه شروع میکنم هر چقدر بخوام ولی کارم باید آسون باشه و دیگه یه شرکت کوچیک اینطوری نمیرم. یه چیزی 9 تا 5 باشه و بعدش تموم. ترجیحا هم اجباری به رفتن به آفیس هم نداشته باشه. 

روزهای قشنگ ایتالیا

الان بیست روز بیشتره که ایتالیا هستم. بیشتر روزا رو از خونه کار میکنم و واقعا فرقی نمیکنه کجای دنیا باشم ولی چند روزی که با برادرم بیرون رفتم یا با دوستاش شام خوردیم خیلی بهم خوش گذشت. چقدر اروپا قشنگه.


یادمه سال 2009 که اولین بار آمدم ایتالیا دوستم عجله داشت که همه جا رو ببینه و گفت شاید دیگه هیچوقت نتونیم بیاییم اینجاها رو ببینیم. گفتم شایدم یه روزی بیاد که هر وقت دوست داشتی هر جایی رو خواستی بتونیم سر فرصت ببینیم. امروز داشتم فکر میکردم که من دارم رویای 14 سال پیش ام رو زندگی میکنم. اینقدری که این بیست روزی که بودم هیچ عجله ای نداشتم که هیچ جایی برم که یه چیزی رو از دست بدم. همین شهر کوچیک که به ظاهر هیچی نداره و شهر ونیز که به قول دوستم سه ساعت هم بس اش هست برای من مثل همه دنیا ارزش داره. انگار که کوچه پس کوچه های اینجا یه رنگ دیگه ای داره.


یادمه یه قاچ پیتزا اون موقع 3 یورو بود و به ریال ایران حساب میکردیم و میگفتیم وای چقدر گرونه. برای امتحان گرفتیم و مزه نون پنیر میداد و اصلا به خوشمزگی پیتزاهای ایران هم نبود. اون موقع برای هر چیزی صد بار باید بالا و پایین میکردم و حساب کتاب که اصلا میتونم بخرم یا نه. این روزا که میرم خرید حس میکنم که چقدر با اون موقع فرق کردم. دیگه چیزی نیست که بخوام بخرم و نتونم. اصلا نیازی نیست قیمت هاشونم نگاه کنم. همه قیمت ها برام خوبن.

حتی اگر ماشین هم میخواستم همین امروز میتونستم برم نقدی بخرم. اگر خونه هم میخواستم همین شهر میتونستم نقدی بخرم. از روزی که آمدم اروپا صد برابر بیشتر برای زندگی امریکا ام شکرگزارم. اگر از اول اروپا بودم هم از نظر درآمدی اینجایی که الان هستم نبودم و نمیتونستم از اون همه تنوع طبیعت آمریکا لذت ببرم. برای آینده هم هیچ جای دنیا امریکا نمیشه. فکر میکنم که شانسی انتخاب درستی کردم برای خودم و اون موقع اصلا نمیفهمیدم که چقدر فرق میکنه.


با برادرم و دوست دخترش که هر دو تا دانشجو هستن حرف میزنم یاد اون روزای خودم میفتم. یاد اینکه چقدر برام قیمت همه چیز مهم بود. چقدر دوست داشتم برم دنیا رو ببینم اما هیچ جوره امکانش رو نداشتم. حس اینکه کی بشه منم بتونم... حس عجیبیه وقتی آدم زندگی ای رو داره زندگی میکنه که همیشه آرزوشو داشته. چقدر دنیا کوچیکه و چقدر عمر زود میگذره. یعنی میشه ده سال دیگه زندگی من همون چیزی باشه که امروز میخوام داشته باشم؟ هنوزم شک دارم اما اگر بشه چی میشه. 


این یه سری عکس از روزای اینجا






بنای یادبود گالیله (گردی زمین)


کلیسا های اینجا آدم رو یاد دوران قبل از رنسانس میندازه



اینم تست زوم دوربین گوشی جدیدم که خیلی خوبه


شیشه های رنگی ونیز خیلی معروفن. زیادی هم گرونن به نظرم.









عکسای موبایل جدیدم خیلی خوبه. از دوربین اش خیلی راضی ام.


این روزا با همه خوبی هاش بعضی وقتاش دلم برای نیکا خیلی تنگ میشه. نیکا خنده های تو هیچوقت از یادم نمیره. گفتی بچه ها نخندین باشه فقط گریه میکنم برات. کاشکی تو هم امروز بودی و رویایی که داشتی رو زندگی میکردی. نمیدونم شایدم تو داری رویای خودت رو زندگی میکنی ولی توی یه دنیای دیگه.

کاشکی تحصیلکرده ها بیشتر به روابط اجتماعی توجه میکردن

این دو روز با یکی دو تا از دوستای ایرانی ام بودم. یه چیزی که خیلی توجه ام رو جلب کرد که خیلی وقتا مورد تمسخر اونا بودم که به نظرم اصلا منصفانه نبود ولی جایی هم نبود که بخوام بهشون بگم که چقدر بیراه میرن و اشتباه میکنن. بعضی از این چیزایی هست که قبلنا شنیدم و میخوام یه کم بنویسم که ذهنم رو خالی کنم.


"بعد من خونه بخرم تو بری اتاقشو اجاره کنی!"

منظورشون این بود که به جای اینکه خونه خریده باشم رفتم یه اتاق اجاره کردم که اتفاقا برای یکی از بچه های قدیمی دانشگاه هست. چرا این تمسخر بی معنیه؟ اول اینکه اون پسره که این خونه رو خریده سال دوم دانشگاه گرین کارت داشته. بعد هم رشته مدیریت بوده و از سال سوم دانشگاه تقریبا 10 سال پیش مقیم اینجا بوده و سر کار میرفته و هم زمان درس میخونده. مشخصا به خاطر شرایط اقامتی و مالی سریعتر تونسته پول جمع کنه که خونه بخره و الان هم پنج شش تا خونه داره. 

شرایط من خیلی فرق میکنه. من تا پارسال هم گرین کارت نداشتم و خرید خونه ریسک بزرگی بوده و هست. در ثانی ترجیح زندگیم توی این سن مسافرت و تجربه زندگی توی شهرها و کشورهای دیگه بوده و نه ثابت بودن. هر کسی یه مسیری توی زندگی داره.


"داره چهل سالش میشه و هنوز عذب قلیه" نمیدونم چطوری هم مینویسن اش. یعنی ازدواج نکرده.

من زندگی سختی داشتم. برخلاف بعضی از دوستانم که خانواده پولداری داشتن و الان امریکا هستن من هیچ کسی رو نداشتم که بتونه کمکم کنه. بابام با حقوق کارمندی ما رو بزرگ کرده و وقتی ما بچه بودیم بعد از کارش هم مسافرکشی میکرده. شاید اگر ارث دو تا پدربزرگ ما نبود نه من نه بقیه بچه های خانواده نمیتونستیم تحصیل کنیم. خیلی مسائل دیگه ای هم هست که حتی به صمیمی ترین دوستانم هم نمیگم ولی زندگی هر کسی فرق میکنه. قرار نیست همه ازدواج کنن. ترجیح ام اینه که مجرد باشم تا مثل خیلی هایی که دور و برم میبینم ازدواج کنم و طلاق بگیرم. اگر دوست نداشتم که بچه داشته باشم شاید به ازدواج هم فکر نمیکردم. دلایل زیادی هست که خیلی اش هم شخصیه ولی نمیفهمم چرا بعضی ها به خودشون اجازه میدن که توی مسائل شخصی دیگرانی که تاریخچه زندگیشونو هم نمیدونن نظر بدن و تمسخر کنن.

من کمتر کسی رو میبینم که مثل خودم از خانواده متوسط آمده باشه. خیلی هایی که اینجا هستن خانواده های مرفه خوبی داشتن که توی زندگیشون نیاز نبوده دست به سیاه و سفید بزنن. اگر هر جا مشکلی هم داشتن یکی بوده که بهشون پول قرض بده. من هیچکسی رو نداشتم. بیشتر دوران تحصیلم رو کار کردم. برای اپلای دانشگاه و خرج بلیت و ... توی سه تا شرکت کار میکردم و همزمان تافل و جی آر ای خوندم. و خیلی چیزای دیگه. معلومه که زندگی من باید با اونا فرق کنه. توی زندگیم یکی دو دوره افسردگی سخت رو گذروندم. چیزی که برگشتن به زندگی عادی برام مثل معجزه است. معلومه که شرایطم با اونی که باباش بهش پول داده که زن بگیره و توی زندگیش آب توی دلش تکون نخورده فرق میکنه.


"حقوق من دو برابر اونی هست ادعاش میشه!" یعنی دو برابر من حقوق میگیره

اکثر بچه های اینجا تا آخر لیسانس فقط درس خوندن. بعضی تا همین آخر دکترا هم فقط یه سری تئوریات خوندن و تجربه کاریشون در حد صفر هست. الان با دکترا رفتن توی یه شرکت بزرگ امریکایی معروف و مشخصه که اون شرکت ها حقوق های خیلی بالایی میدن.  اول اینکه من ادعایی ندارم. اون چیزی که در مورد خودم میگم واقعیت هست. برخلاف اونا که تازه یکی دو سال هست دارن بازار کار رو تجربه میکنن من از 13 سالگی توی رشته ام بودم و توی ایران هم همزمان با تحصیلم کار میکردم. الان بیشتر از 25 سال میگذره از اون روزا. از نظر من اینا فقط یه عده تازه کار هستن که حداقل ده سال طول میکشه به تجربه من برسن اگر برسن.

اگر انتخاب کردم که برم یه شرکت مشاوره با حقوق کمتر دلیلش این بود که به من این فرصت رو داد که توی چهار پنج تا شرکت مختلف کوچیک و بزرگ کار کنم. اگر رفتم توی یه استارت آپ با حقوق کمتر برای این بود که یه روزی که شرکت خودم رو میزنم همه چیز رو از اولش یاد بگیرم. بعد هم آدم سرمایه گذاری میکنه تا جواب بگیره. اگر همین امروز یه شرکت بزرگتر شرکتی رو که هستم بخره تقریبا 2 میلیون دلار دستمزد من میشه. پولی که این مسخره کننده گرامی شاید تا 10 سال آینده هم نتونه داشته باشه. حالا یه وقتایی این شرکت های کوچیک کارشون میگیره و یه وقتایی مثل الان اوضاع اقتصاد بد میشه و نمیشه. باز من تصمیم اشتباهی نگرفتم. مطمئنم تجربه همه این کارهایی که کردم به دردم میخوره. هدف من مشخصه و چون بزرگه معلومه که به آسونی به دست نمیاد.

در مورد سطح درآمدی واقعیتش اینه که اینجا با ایران خیلی فرق میکنه. حتی با حقوق دانشجویی 20 ساعت در هفته میشه یه جا رو اجاره کرد و هزینه خرد و خوراک و ماشین رو هم داد و زندگی کرد. حالا حقوق من بیشتر از 8 برابر دانشجویی ام هست. حقوق اونا هم از من بیشتر ولی این حقوق های بیشتر واقعا نمودی توی زندگی نداشته و نخواهند داشت. ترجیح میدم که وقت بیشتری داشته باشم و اهدافم رو جلو ببرم و برم دنیا رو ببینم تا حقوقم بیشتر باشه. انکار نمیکنم که پول بیشتر میتونه به اهدافم کمک کنه ولی اینکه جای تمسخر باشه رو نمیفهمم. حتی اگر من استاد دانشگاه هم میشدم و درآمدم به زحمت دخل و خرجم رو میداد باز هم جای تمسخر نداشت. هر کسی که حاصل دسترنج خودش رو میخوره ولو اینکه کم باشه قابل احترامه حتی اگر کم درآمدترین شغل رو داشته باشه.


: "آره آدم اگر بره توی شرکت های بزرگ و lead بشه خیلی پولدار میشه" من: "نه بابا اینطوری هم نیست. منم الان lead هستم ولی ..." حرفم رو قطع میکنن و میزنن زیر خنده و منم دیگه ادامه نمیدم.
من حداقل توی 7 تا شرکت بزرگ و کوچیک امریکا کار کردم. توی تمام این شرکت ها حتی کسانی که بیشتر از 25 سال سابقه کار مفید داشتن تجربه مفید کاریشون از من کمتر بوده و دید کمتری به نسبت به مسائل داشتن. اولش که آمدم امریکا جایگاه خودم رو نمیدونستم. سالها هم طول کشید که اینجا بتونم این تجربیات رو کسب کنم و الان واقعا توی رشته ام خوبم. رسوندن یه شرکت تجهیزات پزشکی از seed به Series A کار هر کسی نیست. فقط کسی که این کارو کرده میتونه بفهمه که چقدر کار سختی هست و چقدر نیاز به تجربه و توانایی داره. اینایی که مسخره میکنن اگر ده سال دیگه هم بتونن این کارو کنن شاهکار کردن و باید بهشون تبریک گفت. 
اما نکته اینه که حتی توی شرکت های بزرگ با حقوق های نیم میلیون دلاری در سال هم آدم اونقدری پولدار نمیشه که اینا فکر میکنن. مالیات هم رشد میکنه و مسئولیت اون جایگاه ها اینقدر بالاست و استرس و فشار شدید که خیلی هاشون یا سکته میکنن یا دوست دارن برگردن مراحل پایینتر با حقوق کمتر که فشار کاری کمتری هم داره. تنها راهی که آدم واقعا پولدار میشه از طریق شرکت های کوچیک یا Startup هاست. چند وقت پیش با یه مهندس از فیس بوک حرف میزدم که حقوقش 500 هزار دلار بود. ول کرده بود که بره دنبال کار استارت آپی. گفتم خیلی پول خوبی میگرفتی که به من اینقدر حقوق میدادن میرفتم. گفت که برای 5 میلیون دلار باید ده سال کار کنم. همکارای من 5 میلیون دلار رو توی یکی دو سالی که استارت آپ هستن در میارن. یکی از دوستای من که با من آمده بود و ول کرده بود تا الان 2 تا شرکت فروخته و نزدیک 35 میلیون دلار سود کرده! چرا من عمرم رو اینقدر ارزون بفروشم؟!

موارد به اینا ختم نمیشه از اینکه رفتی خوابگاه دانشجویی گرفتی یا خرج تحصیل برادرت رو میدی یا ... 

دیشب فکر میکردم این آدما دکترا دارن و از قشر بسیار تحصیلکرده جامعه ما هستن. چند سال هم هست خیر سرشون امریکا زندگی کردن. یه چیزایی مثل این چیزا خیلی پیش پا افتاده است. من هرچی نباشم یه فرد بالغ تحصیلکرده هستم. تصمیماتم و نظراتم بدون شک پخته تر از خیلی های دیگه است و شاید ارزش شنیدن داشته باشن. هیچ دلیلی نمیبینم که کسی بخواد با تمسخر به کارهایی که میکنم نگاه کنه. اون چیزی که منو ناراحت میکنه اینه که چرا این آدما هیچوقت سعی نکردن روی این جنبه های شخصیتی خودشون هم کار کنن. واقعا همه چیز درس و تحصیلات و مدرک نیست. همه چیز یه کار پردرآمد و خونه خریدن و تعداد دوست دختر و اینا نیست. به نظر من اینکه آدم از اون شخصیتی که برای خودش ساخته رضایت داشته باشه و هوای دیگران رو داشته باشه مهمتره. کاشکی یه روزی برسه که آدما سوای از تحصیلات علمی و آکادمیکی کمی مهارت های اجتماعی و ارتباط با دیگران رو هم یاد بگیرن و بتونن هر کسی رو همونطوری که هست قبول کنن.

تجربه دو سال digital nomad بودن - قسمت دوم - معایب

قسمت قبل تجربه ام رو نوشتم. شاید به نظر خیلی جذاب بیاد که آدم بتونه این همه شهر و جاهای زیبا رو ببینه و حتی زندگی کنه. بیشتر مزایاش همون مزایای مسافرت های کوتاه مدت هست که دیگه نمینویسم اما این طرز زندگی معایبی هم داره که اکثرا تا تجربه نکنن نمیدونن:


1- بیشترین اوقاتی که به من خوش گذشت اونایی بود که با دوستام و خانواده ام بودم

درسته که خیلی جاها رفتم ولی فقط اون قسمت هایی رو واقعا دوست داشتم که با دوستان و خانواده بودم. شاید اگر یه آدمی بودم که راحتتر میتونستم دوست پیدا کنم شرایط فرق میکرد. اون آخرا که میامی بودم از طریق یکی از دوستان توی مهمونی با چند نفر دیگه آشنا شدم و حس کردم اگر اینطوری جلو رفته بودم شاید توی همه این شهرها دوست پیدا میکردم و خیلی بیشتر بهم خوش میگذشت. 


2- اونقدری که فکر میکردم خوش نمیگذره

به همون دلیل قبلی که تنهایی به آدم خوش نمیگذره و شاید اینکه روحیه منم خوب نبود خیلی کمتر از چیزی که باید بهم خوش گذشت. بعد مثلا یک ماه و نیم نیویورک هستم ولی اینطوریه که انگار فقط 6 تا آخر هفته نیویورک ام چون بیشتر روزا رو کار میکنم و بعضی روزا از خستگی بیرون هم نمیرم. توی یک ماه تنها 4 تا آخر هفته هست که آدم میتونه بره بیرون. از هر دو روز آخر هفته و معمولا یک روز به استراحت و خرید و لباس شستن و... میگذره و در واقع فقط 4 روز توی ماه برای گشتن و تفریح میمونه. اگر خونه هم وسط شهر نباشه یا ماشین نداشته باشم که روزای هفته هم کاری نمیشه کرد. بعضی روزا هم آدم اینقدر خسته است که با همه اینا فقط میخواد بخوابه. یه وقتایی هم میره برای برنامه ریزی و پیدا کردن جای خرید و چیزای روزمره. چهار روز مسافرت با دوستان هم همونقدر خوش میگذره و مخارج هم سرشکن میشه.


3- نداشتن خونه و وسایل زندگی رو سخت میکنه

همینطوری که گفتم 5 روز توی هفته از خونه کار کردن یعنی آدم داره یه جایی زندگی میکنه. آپارتمان های کوتاه مدت با وسایل خیلی گرونتر از آپارتمان های بلند مدت هستن. مثلا آپارتمان من دالاس توی گرونی شده بود 1550 دلار در ماه (بدون وسایل). همون موقع آپارتمان کوتاه مدت توی سانفرانسیسکو با وسایل میشد 6000 دلار!!! اگر واقعا بخواد خوش بگذره یا یه نفر باید اینقدر هزینه کنه یا اینکه یه جایی با کیفیت پایینتر زندگی کنه. اینه که بیشتر موقع ها من به جای یه آپارتمان کامل یه اتاق توی یه خونه یا آپارتمان اجاره میکردم که تخت و میز و صندلی داشته باشه. میز و صندلی و وسایل اون خونه هم هیچوقت به پای چیزایی که خودم داشتم نمیرسیدن و نمیارزه آدم توی هر شهری میره 400-500 دلار وسیله بخره. بقیه وسایل هم همینطور. حالا با ماشین خودم یه سری چیزا رو جا به جا میکردم ولی ماشین منم خیلی جا نداشت که میز صندلی ببرم. میخوام بگم که بیشتر زمانی رو که یه شهر هستم یه زندگی با کیفیت پایینتر داشتم و حتی یه جاهایی ماشینم رو هم نبردم و نمیشد که ببرم که خودش بدتر از بدتر بود. تخت و وسایل خواب هم همینطور. من برای خودم یه تخت عالی توی دالاس خریده بودم. جاهایی که میرفتم اکثرا طول میکشید که به تختش عادت کنم و بعضی جاها حتی تخت هم نداشت و روی زمین هم خوابیدم.


4- کلی وقت و انرژی برای جا به جایی لازمه

هر دفعه که میخوام از یه شهری برم یه شهر دیگه کلی وقت و انرژی از من گرفته میشه که اتاق پیدا کنم یا بلیت هواپیما جور کنم یا ماشین رزرو کنم. البته این وقت و انرژی رو میشد با هزینه اضافه کم کرد. مثلا اگر بخوای یک روز قبل رفتن بلیت بگیری فوقش دو سه برابر پول میدی ولی وقت کمتری میذاری. برای خونه هم همینطور. ولی خب اگر قرار باشه آدم چندین برابر پول بده همون بهتر که یه جای ثابت داشته باشه و چند روز مسافرت بره. یه وقتایی هم با هزینه مناسب پیدا نمیشه و آدم استرس میگیره که چکار کنه وقتی قرارداد اینطرف تموم میشه. مثلا الان دو هفته دیگه قرارداد این جایی که توی دالاس هستم تموم میشه و میخوام برم اروپا اما بلیت ها خیلی گرونن. دارم سعی میکنم یه بلیت با قیمت منطقی پیدا کنم نمیتونم. حالا اینور جا ندارم اونور هم برنامه ام معلوم نیست. فقط امروز سه چهار ساعت وقت تلف پیدا کردن بلیت و برنامه ریزی اش شد که از چه شهری چه روزی کجا برم چطوری. یه مسافرت سه روزه این همه برنامه ریزی نداره.


5- جاهای خوب از هم دور هستن و نمیشه رانندگی کرد

امریکا یه قاره بزرگ هست. شهرهای خوبش بیشتر دو طرفش هستن که از هم 5 روز رانندگی فاصله دارن. مثلا بخوام از میامی برم لس آنجلس باید 5 روز توی ماشین باشم که خیلی خسته کننده است. اگر ماشین هم نبرم اجاره ماشین اونور خیلی گرون میشه که باز نمیارزه. در یه مقطعی فکر میکردم که یه ماشین بخرم بذارم سمت east coast و یه ماشین سمت west coast و یه ماشین هم دالاس که یه مقداری این معضل رو کم کنم اما بعدش مدیریت این ماشینا از آدم زمان و انرژی میبره. اینکه کجا بذاره و اجاره پارکینگ بده یا باتریش میخوابه یا اینکه اجاره دادنش یکیو میخواد بالای سرش باشه. این اواخر سایت sixt رو پیدا کردم که میشه اشتراک ماشین گرفت با ماهی 700 دلار که هر شهری خواستی ماشین رو برداری. گزینه بدی نیست ولی خب 700 دلار ماهیانه هم کم پولی نیست.  یعنی توی سه سال و نیم پول یه ماشین "نو" رو دادی رفته. به علاوه وسایل ضروری رو هم نمیشه باهاش جا به جا کرد و هزینه پست هم بهش اضافه میشه که بازم از آدم وقت و پول و انرژی میگیره. تازه اگر بخوام عین ماشین خودمو هم اجاره کنم که باید روزی 200-300 دلار بدم که حداقل میشه ماهی 6 هزار دلار و منطقی نیست.


6- آشنایی به محیط جدید کلی طول میکشه و بعضی وقتا نمیشه

خرید خورد و خوراک معمولا مشکلی نیست چون همه جای امریکا شبیه همه فقط یه کم هزینه اش میره بالا چون احتمالا شهر خودت میدونی از کجا بخری که ارزون باشه ولی جای جدید رو نمیدونی. چیزای ایرانی خریدن هم خیلی سخته چون بعضی شهرها (مثل میامی) واقعا در دسترس نیستن. غیر از خرید چیزای دیگه دردسرش بیشتره. مثلا بیشتر شهرها من نتونستم یه باشگاه پیدا کنم که ورزش کنم. یه اشتراک باشگاه دارم که توی خیلی از شهرهای امریکا شعبه داره اما مثلا شعبه نیویورک اش خیلی دور بود و توی یه زیرزمین و یه جای قدیمی و کثیف بود و یه بار رفتم حالم بد شد دیگه نرفتم. باشگاه های خوب و تمیز هم اشتراک سالیانه میخواستن که برای یک ماه نمیشد. توی بعضی شهرها مثل فورت لادردیل خیلی از جایی که من خونه گیرم آمد دور بود که نمیتونستم مرتب برم.


7- دوستان صمیمی دور میشن و روابط سخت میشه

جای ثابت این خوبی رو داره که آدم راحتتر میتونه با دوستاش در ارتباط باشه. وقتی که مدام در حال جا به جایی باشی دیگه دوستان کم کم دور میشن و فراموش میشن. این خودش هم به آدم حس تنهایی میدم و برای کسی که کارش با مردم نیست صبح تا شب زندگیش رو سخت تر میکنه. روابط هم همینطور. هیچ کسی دوست نداره با کسی که یک ماه دیگه معلوم نیست کجاست و شاید تا دو سال دیگه و شاید هیچوقت نبینتش وقت بگذرونه. روابط کاری هم مثل همینه. شاید با این طرز زندگی بشه آدمای زیادی رو دید اما سخت بشه به یه رابطه بلندمدت که ازش یه چیزی در بیاد تبدیلش کرد.


8- فشار روحی روانی وارد میکنه

شاید بیشترش به خاطر این باشه که آدم نمیتونه خونه ای به خوبی جایی که ثابت باشه برای خودش تهیه کنه اما هر چی که هست به آدم فشار روحی وارد میشه. یعنی مسافرت کوتاه مدت باعث تخلیه استرس میشه اما توی بلندمدت استرس وارد میکنه. برای من سخته که در مورد این نظر بدم چون مشکل فیزیکی هم دارم اما به نظرم میاد وقتی توی دالاس ثابت بودم بهترین جاییکه دوست داشتم زندگی میکردم اما همه شهرهای دیگه ای که زندگی کردم هیچوقت نتونستم توی بهترین جاهاش زندگی کنم و این نا آشنا بودن به محیط و چیزای اینطوری به آدم فشار وارد میکنه. نبود دوستان و گردهمایی های اجتماعی هم همینطور.


9- جمع کردن و پهن کردن وسایل هم زمان میبره.

تقریبا هر بار که من میخواستم از یه شهری به یه شهر دیگه برم یک روز طول میکشید که بتونم خونه ای که هستم رو تمیز کنم و وسایلم رو جمع کنم و بذارم توی ماشین. خونه ثابت خوبیش به اینه که دیگه همه وسایل همیشه سر جاشون هستن. الان خیلی سریعتر از قبل این کارا رو میکنم اما بازم خیلی زمانبر هست.


نتیجه گیری

خلاصه اش اینه که بیشتر معایبش برمیگرده به هزینه بالاش برای داشتن همون کیفیت زندگی یه جای ثابت و کم شدن روابط اجتماعی و تحمیل فشارهای روحی. 

تجربه من اینه که یا آدم باید یه جای ثابت داشته باشه و هر چند وقت یکبار کوتاه مدت مسافرت کنه یا اینکه اگر میخواد بلند مدت این کارو کنه حداقل 3-4 ماه توی یه شهر بمونه که این میشه سال 3-4 تا شهر. برای حفظ کیفیت زندگی هم باید حاضر باشه یه هزینه دو سه برابری زندگی ثابت رو پرداخت کنه یا هزینه مسافرت های کوتاه مدت تر رو بده. در کل الان که دو سالی ازش گذشته تا حد زیادی عادت کردم و حتی بعضی وقتا ازش واقعا لذت هم بردم. بستگی به نوع آدم و شرایط اش حتی شاید بشه گفت که مزایاش از معایبش بیشتره.

تجربه دو سال digital nomad بودن - قسمت اول جاهایی که رفتم

سال 2021 بود که یکسالی از شروع کووید گذشته بود. اکثرا توی خونه محبوس شده بودن. دالاس زودتر از خیلی جاهای دیگه باز شد. قرار بود که تا تابستون دیگه همه جا باز بشه. منم برنامه ریزی کرده بودم که به طور کامل برم کالیفرنیا. تقریبا همین موقع ها بود که آپارتمانی که داشتم و تمدید نکردم و راهی نیویورک شدم تا قبل از جا به جایی به سانفرانسیسکو تجربه زندگی شهرهای دیگه رو هم داشته باشم.

قبل از رفتن

از فوریه اون سال هم بود که افسردگی و بیماری ام شروع شد. اون روزایی که داشتم خونه رو تمیز میکردم و تحویل میدادم خیلی ناراحت و غمگین بودم چون زندگی اونجا رو واقعا دوست داشتم و با شرایط استرسی و نداشتن گرین کارت و استرس شدید کار اصلا دوست نداشتم که اونجا رو ترک کنم اما اگر تمدید هم میکردم دیگه این فرصت که برم جاهای دیگه رو ببینم رو از دست میدادم. تصمیم سختی بود و بالاخره گرفتم. اگر برگردم نمیدونم این کارو میکردم یا نه. شاید نمیکردم چون توی اون شرایط روحی اون خونه برام یه محل آرامش بود. شبها کنار اون دریاچه کوچیک قدم میزدم یا میرفتم مرکز شهر و اینا.

می 2021 - نیویورک و نیوجرسی

نیویورک رو دوست داشتم. اگرچه اولش با شوک مواجه شدم که طرف یه اتاق با همه وسایل به من نشون داد و یه اتاق خالی بهم تحویل داد! اما خب هر طوری بود گذروندم. این روزا بعضی وقتا دلم برای پل بروکلین و اون قدم زدن های شبانه کنار رودخونه هادسون تنگ میشه. وای که چقدر اون مناظر و شبا رو دوست داشتم.

جون 2021 - سیاتل

بعد از نیویورک تا سیاتل رانندگی کردم و بین راه چند تا جای رویایی هم دیدم مثل پارک yellowstone و mount rushmore . به قول خودم از coast to coast به مدت چهار روز و نصفه رانندگی کردم. به عمرم اینقدر رانندگی نکرده بودم و فکر کنم دیگه هم نکنم! خیلی سیاتل نموندم و برای عروسی دوستم رفتم کالیفرنیا

اونجا خیلی بهم خوش گذشت. لس آنجلس واقعا عالی بود و دوستم هم با من مثل یه عضو خانواده برخورد کرد. هیچوقت یادم نمیره که منو توی ماشین خودشون بردن تا محل عروسی. انگار که یکی از فامیلا بودم.

جولای 2021 - سانفرانسیسکو

از لس آنجلس آمدم سانفرانسیسکو تقریبا اواخر جولای بود. از فرودگاه که میرفتم سمت شهر همینطوری هوا سردتر و ابری میشد. به شهر که رسیدم مه بود و جلومو به سختی میدیدم. حس بدی بود. با خودم گفتم وای واقعا میخوای بیایی اینجا زندگی کنی؟ سیاتل و لس آنجلس چه بهشتی بودن و اینجا چیه. حس خوبی نبود. هر روز دنبال آپارتمان گشتم ولی هر روز حالم بدتر و بدتر میشد. شهر مرده بود. همه جا بسته بود. فقط یه سری خیابون خواب همه جا بودن. حتی اجازه نمیدادن که غذا رو توی رستوران بخوری و فقط باید میگرفتی و میبردی خونه. یه مدتی که بودم فکر کردم با این شرایط بخوام بیام اینجا خودکشیه. اگرچه خونه ها ارزون شده بودن اما جای زندگی نبود.

سپتامبر تا نوامبر 2021 - دالاس

 آخرای آگوست برگشتم دالاس. یک ماهی دالاس سر کردم. خوب بود. خونه ای که بودم یه دختر برزیلی هم بود که اونم مثل من nomad شده بود و داشت امریکا رو میگشت که ببینه کجا خوبه. بعضی وقتا با صاحبخونه و این دختره میرفتیم کنار دریاچه. یه سگ هم داشت که خیلی به یادموندنی بود. توی سفر به puerto rico پیداش کرده بود و نجاتش داده بود! دختره تازه با دوست پسرش که سیاتل بود به هم زده بود ولی هر روز چند ساعت باهاش چت میکرد و بعضی وقتا تلفنی حرف میزدن. بعدش هم رفت Utah پیش خانواده اش و دیگه هم ندیدمش. خیلی خوب میشد اگر میخواست همسفر من باشه ولی نشد.

دسامبر 2021  تا فوریه 2022 - میامی

تا اواسط نوامبر دالاس بودم. فکر کردم که ده سال اینجا زندگی کردم بهتره برم سمت فلوریدا که تا حالا نبودم. با ماشین خودم رفتم فلوریدا. این یکی از بهترین سفرهای جاده ای بود که رفتم. توی راه Arkansas رو memphis و savanah  و jacksonville و orlando و چند تا شهر دیگه هم ایستادم و خوب همه جا رو دیدم. در کل بهم خیلی خوش گذشت. این حس رو داشتم که کاشکی این خوشی رو با یکی دیگه هم میتونستم مشترک بشم اما کسی نبود خب بتونه این مسیر طولانی رو با من بیاد.

به میامی که رسیدم هوا عالی بود. چند تا از دوستام هم از ایالت های دیگه آمدن و دو هفته ای خوب گشتیم و خوش گذشت. تا اواسط فوریه میامی بودم تا بالاخره پاسپورتم با مهر خروج آمد.

فوریه تا می 2022 تهران و شیراز

رفتم ایران و دو ماه و نیمی ایران بودم. بعد از ده سال حس عجیبی بود. در موردش یه کم نوشتم دیگه نمینویسم اما خیلی خوب بود که میشد خانواده رو دید. شاید باید بیشتر مینوشتم چون خیلی چیزا توی دلم بود ولی ننوشتمشون. شیراز خیلی خوش گذشت چند روزی بیشتر نبودم اما واقعا بهم خوش گذشت. برای اولین بار چند تا از جاهای تاریخی اشو که قبلا هم نرفته بودم رفتم.

می 2022 - ترکیه استانبول و آنکارا و قونیه

اواسط می 2022 بود که خانواده رو بردم ترکیه برای دو هفته ای و همه جا رو نشونشون دادم. هم استانبول و هم آنکارا و هم قونیه. قونیه رو خیلی دوست داشتم شهری هست که هنوز روحش رو حفظ کرده. شانسی یه اتاق خوب توی یه هتل خوب ارزون هم وسط شهر پیدا کردم که خودش یکی از عواملی بود که خوش گذشت.

از ترکیه برگشتم میامی. یک ماهی موندم اما دیگه خوش نگذشت. هوا خیلی گرم بود و هیچ کاری نمیشد کرد. منم خیلی خسته شده بود و میخواستم یه جایی بمونم. ماه 

جون 2022 - میامی

جون رو میامی سر کردم ولی جای خاصی نرفتم. میخواستم با ماشین برگردم دالاس اما جایی رو برای موندن توی دالاس نداشتم. اجاره آپارتمانی که داشتم هم از 1000 دلار شده بود 1550 دلار که خیلی زیاد بود. نه اینکه حقوقم نرسه که بدم اینکه خیلی گرون شده بود. فکر کردم برم کالیفرنیا اگر باز شده بود دیگه جا به جا بشم برای همیشه برم اونجا.

جولای 2022 - سانفرانسیسکو

جولای 2022 ماشین رو گذاشتم میامی و رفتم سانفرانسیسکو. اونجا هوا خوب بود. شهر تا حدی باز شده بود. دو هفته اول ماشین نداشتم و خیلی سخت گذشت. قیمت ها برخلاف پارسال چند برابر شده بود. نه هزینه خونه و هتل میارزید و نه هزینه اجاره ماشین. دیدم بدون ماشین واقعا سخته. رفتم یه ماشین اجاره کردم برای یه مدت و  برخلاف همیشه اینبار وسط شهر خونه گرفتم که تجربه زندگی توی شهر رو هم داشته باشم. شب اول دو تا ساک وسایل و همه سوغاتی هایی که از ایران خریده بودم رو با ماشین اجاره ای بردم هتل و شب دزد زد و همه رو برد. من موندم و یه کیف کولی. سانفرانسیسکو خیلی ناامن تر از قبل شده بود. تجربه بدی بود. باز به خودم گفتم واقعا میخوای بیایی اینجا زندگی کنی؟ رفتم چند تا لباس زیر و یه دست لباس بیرون خریدم و چند روز آخر رو با اونا سر کردم. همه وسایلم دیگه توی یه پلاستیک جا میشد. شانس آوردم که کت شلوارم رو نبرده بودن. عروسی یکی دیگه از دوستام نزدیک سن حوزه بود که اونم خوش گذشت. چند تا خونه هم دیدم اما هم خیلی گرون بودن 3500 دلار برای اجاره و هم اینکه من دلم چرک شده بودم که سانفرانسیسکو بمونم. اطراف هم چند تا آپارتمان برای خرید دیدم. ارزونترینش که به پول من میخورد 700 هزار دلار اینا بود. رفتم تو طرف گفت آمدی نقد بخری؟! گفتم نه بابا پول نقدم کجا بود. خونه رو دیدم فاجعه بود. گفت مشتری نقد داره اگر نقد نداری اصلا فکرشو هم نکن! فکر کردم من هیچوقت هم همچین جایی نمیتونم زندگی کنم. قشنگ مخروبه بود مال 1960 اینا. فقط یه آپارتمان 950 هزار دلاری بود که نسبتا خوب بود و دوست داشتم که اونم خیلی بیشتر از پول من بود. یعنی ماهیانه باید حدود 5000 دلار میدادم که ریسک بزرگی بود و در ضمن اصلا نمیخواستم توی این شرایط ریسک مالی کنم وقتی که کارم معلوم نبود که چی بشه.

آگوست 2022 - پورتلند

اینکه جایی برای موندن نداشتم و همه چیز هم اینقدر گرون شده بود خودش یه فشاری بود. فکر کردم حداقل که الان جایی رو ندارم برم یه کم بگردم. فکر کردم میرم پورتلند که یکی از دوستام اونجاست و اونجا یه ماشین میخرم. خوبیه پورتلند اینه که مالیات بر خرید نداره. البته اگر بخواهی ماشین رو توی یه ایالت دیگه قبل از یکسال ثبت کرد باید مالیاتش رو به اون ایالت دیگه داد ولی خب همین که بشه اولش پول مالیات رو نداد خوبه. فکر کردم دو سه روزی خونه یکی از دوستام میمونم و ماشین رو که خریدم میرم مرکز شهر یه جایی رو میگیرم یه رانندگی میکنم سمت سیاتل و اونطرفا. بدون ماشین واقعا نمیشه امریکا زندگی کرد.

اون ماشینی که من خریدم هم برای سال اول کووید که همه جا بسته بود خوب بود اما قرار نبود که باهاش طول و عرض قاره امریکا رو طی کنم. یه ماشین لاکچری خریده بودم برای آخر هفته ها و فکر کردم سال بعدش یه ماشین ارزون هم میخرم برای مسافرت ها اما ماشین ها هم گرون شدن. میخواستم یه ماشین نو بخرم که دیگه دردسر گشتم هم نداشته باشم. قیمت ها و همه چیز رو چک کردم و راهی پورتلند شدم. اونجا به دیلرها که زنگ زدم همه چهار تا پنج هزار دلار بالاتر از قیمت ماشین 20 هزار دلاری میخواستن. یعنی حتی یه دیلر هم توی اون شهر نبود که یه ماشین نو رو بخواد به قیمت خودش بده. اینم از برکات پول چاپ کردن های دولت بایدن بود که رفت توی چشم ما. فکر کردم یه ماشین دست دوم تصادف کرده پیدا کنم که حدود 10-15 هزار دلار باشه حداقل دیگه نخوام چند هزار دلار پول بیخودی بدم به دیلر. اونجا هر روز دنبال ماشین میگشتم اما ماشین های دست دوم هم قیمت نو بودن فقط پول دیلر رو نباید میدادی. ماشین های دست دوم فاجعه ای بیش نبودن. اکثرا داغون و تصادفی یا خیلی گرون. انگار که امریکا قحطی شده بود.  حتی یکی هم پیدا کردم که تصادفش سمت در عقب بود و کامل تعمیر شده بود و فکر کردم شاید بد نباشه اما همونم تا ناهار بخورم و راه بیفتم فروش رفت.

پورتلند خیلی زیبا بود و خیلی ها هم با دوچرخه اینور اونور میرفتن. اون مدت هم من با دوچرخه دوستم سر کردم که خیلی خوب بود. باهاش هر روز میرفتم کافی شاپ و از اونجاها کار میکردم. هوا هم اون موقع خوب بود. شهر رو هم تا حد خوبی دیدم چون کوچیک بود جای زیادی برای دیدن هم نداشت.

آگوست 2022 - سیاتل

یکی از دوستام توی سیاتل گفت که صاحبخونه اش یه ماشین قدیمی داره که میخواد بفروشه و بدی نیست بیا اینجا اینو بگیر. با اتوبوس رفتم سیاتل. اون ماشین هم خوب نبود. یعنی آخر عمرش بود و اگر میخریدم نمیتونستم رانندگی کنم باهاش برگردم دالاس. به علاوه از سیاتل تا دالاس دو روز رانندگی هست و باید یه ماشین مطمئنی آدم داشته باشه برای این مسیر طولانی. اگر ماشین گیر میاوردم خیلی خوب بود چون میتونستم کانادا و جاهای دیگه رو هم برم و حتی مسیر برگشت رو رانندگی کنم و ایالت های اینور هم که ندیدم توی راه ببینم اما یک هفته ای که سیاتل بودم هم ماشین گیر نیاوردم. اجاره ماشین هم روزی 100 دلار اصلا نمیارزید. مشکل بدون ماشین هم اینه که نمیشه یه جای دورتر خونه گرفت که ارزون باشه و مراکز شهر اجاره ها بالای 3000 دلار ماهیانه شده بود که بازم نمیارزید.

آگوست 2022 - دالاس 

توی تگزاس دیلرها اینقدر دندون گرد نبودن و توی اخبار آنلاین میخوندم که هنوز میشه اونجا ماشین های نو رو با قیمت خودشون خرید برای همین برگشتم دالاس. هوای دالاس خوب شده بود. دو سه هفته ای موندم و چون ماشین نداشتم هم جای خاصی نرفتم. بیشترش رو از خونه و کافی شاپ های اطراف کار میکردم و چند باری هم با دوستای دالاس رفتیم بیرون. یکی دو روز هم یه مسافرت رفتم آستین. برخلاف انتظار با وجود اینکه اکتبر هم نزدیک بود قیمت اجاره ها خیلی پایین نیامده بود. معمولا این ماه اجاره ها کم میشد. آپارتمان قبلی ای که بودم شده بود 1450 که همچنان خیلی گرونتر از قبل بود. این شد که پلن خرید ماشین و اجاره خونه دالاس رو کنسل کردم و برگشتم میامی. 

سپتامبر 2022 تا فوریه 2023 - فورت لادردیل و میامی

یه جایی رو پیدا کردم توی فورت لادردیل تا یک ماهی ببینم زندگی اونجا چطوریه و بعد با ماشین خودم برگردم دالاس. بیشتر روزا هوا طوفانی و بارونی بود. حتی یکبار طوفان سیل هم راه انداخت. آپارتمانی که بودم رو کامل آب گرفته بود و اصلا نمیشه دیگه با ماشین رفت بیرون. دو سه روزی طول کشید که آب ها برن پایین و بشه دوباره رفت بیرون. آپارتمان ام تا اقیانوس فقط 12 دقیقه فاصله داشت. چند شبی رو رفتم کنار ساحل. فورت لادردیل به طور کلی قابل زندگی تر بود. 

اون مدتی که اونجا بودم حوادث ایران هم پیش آمد که خیلی تاثیر منفی ای روی من داشت. در موردش یه کم نوشتم ولی افسردگی منو چند برابر کرد و بعضی وقتا روزها از خونه بیرون نمیرفتم و کلی هم گریه کردم. این شد که به جای یکماه پنج ماه موندم. یه کم هم از اینور اونور رفتن خسته شده بودم مخصوصا چند ماه اخیر که سانفرانسیسکو و سیاتل و دالاس بدون ماشین سر کردم واقعا بد بود ولی خب عادت کرده بودم به پیاده رفتن و بیشتر روزایی که فلوریدا بودم هم خیلی شبا پیاده روی کردم. 

از اول 2023 بود که تصمیم گرفتم زندگیمو به روال خوبش برگردونم. دیگه هر روز رفتم بیرون و باز از کافی شاپ ها کار کردم و بازم رفتم باشگاه و وزنم رو رسوندم به وزن متوسط و کم کم روحیه ام بهتر شد که بخوام از خونه برم بیرون. اون آخرا حتی کشف کردم که از خونه ام تا riverwalk مرکز شهر رو هم میتونستم پیاده برم ولی هیچوقت نرفته بودم. چند شبی هم پیاده رفتم اونجاها اگرچه تقریبا 45 دقیقه راه بود. فورت لادردیل خیلی حس تنهایی داشتم فکر کردم برم سمت دانشگاه باز دو نفر پیدا میکنم که باهاشون حرف بزنم. 

ماه فوریه رفتم سمت دانشگاه یه جا رو گرفتم. بیشتر روزا رو خونه بودم و از خونه کار کردم. همخونه ای هام ایرانی بودم و بعضی وقتا باهاشون همصحبت میشدم. اون آخرا یه شب یکی از دوستان منو مهمونی دعوت کرد و اونجا با چند نفر دیگه آشنا شدم. برای اولین بار از این وضعیت nomad بودن خوشم آمد. یعنی حس کردم چه موقعیت خوبی بوده که آدم با یه عالمه آدم دیگه توی شهرهای دیگه آشنا بشه. تازه یاد گرفتم که چکار باید بکنم و چطوری خوش بگذرونم! ولی خب باید میامی رو ترک میکردم.

مارچ 2023 تا می 2023- دالاس

ماه مارچ با ماشین خودم برگشتم سمت دالاس. توی راه Gainsville و تالاهاسی و نیواورلینز هم ایستادم. مثل دفعه پیش که آمدم  میامی خوش نگذشت اما بد هم نبود. نیواورلینز میخواستم یکی از دوستامو ببینم اما اون مدتی که اونجا بودم کنفرانس داشت و رفته بود یه شهر دیگه. خودم هر شب تنها رفتم مرکز شهر. یکی از شهرهایی هست که دوست دارم و برای همینم موندم. 

بعد هم برگشتم دالاس. یک هفته ای برای کار رفتم سانفرانسیسکو ولی دیگه نموندم چون هوا کمی سرد بود و الان دارم برنامه ریزی میکنم که سه ماه آینده رو اروپا باشم. برای همین دیگه جایی رو اجاره نکردم و ماشین هم نخریدم.


خلاصه

این دو سال به اندازه همه عمرم مسافرت کردم. هنوزم مسافرت ها تموم نشدن. تقریبا تمام این دو سال رو با مشکل افسردگی و کم انرژی بودن و تیروئید و استرس کاری سر کردم. چیزی که اصلا انتظارش رو نداشتم. شاید همین باعث شد که نتونم واقعا از موقعیتی که برام جور شده بود استفاده درستی کنم. همه این مدت دوست داشتم که یکی هم کنارم بود و اینقدر همه جا رو تنها نمیرفتم ولی کسی رو هم پیدا نکردم که شغلش مثل من باشه که بتونه اینقدر راحت جا به جا بشه و اصلا بخواد همچین کاری رو کنه.