زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

محل کارم خوبه

امروز رفتم محل کار جدید. یه ساختمون چند طبقه که بیرونش با درونش خیلی فرق میکرد. تا رفتم توی ساختمون متوجه شدم که انگار اینجا زندگی جریان داره. کلا اکثر جاهای دالاس اینطوری هست که بیرون به جز ماشین چیزی نمیبینی و آدما رو فقط توی ساختمون ها میبینی. 



محیط کاریم به نظر محیط خوبی میامد. چند تا فرق اساسی با محیط قبلی میکرد. اول اینکه مثل یخچال سرد نبود. دوم اینکه همه جا پنجره بود. از داخل میشد قشنگ بیرون رو دید. سوم اینکه یه جایی برای پیاده روی داخل ساختمان داشت. به خونه فعلی ام هم خیلی نزدیک تره. مسئول مستقیم من که یه هندی هست هم به نظر آدم خوبی میاد. کار خاصی از من نخواسته که انجام بدم.



روز دوم کار

روز اول که این مسئول ما نیومد. روز دوم هم من که رسیده بودم هنوز نیامده بود. منم توی این مدت یه کم با همکارا آشنا شدم. وای که چقدر هندی داریم و وای که چقدر اسماشون عجیب غریبن. کلی اسم جدید که باید یاد میگرفتم برای همین نوت موبایلم رو باز کردم و توش اسما رو دونه دونه نوشتم.  مسئول منم بعد از دو ساعت آمد. یه کم حرف زدیم و گفت برای ناهار بریم بیرون. گفت یکی دیگه هست که تو احتمالا قراره با اون کار کنی و در مورد مشتری های شرکت و ... توضیح داد. بعد هم گفت خیلی رسمی آمدی. چه خبره؟ گفتم dress code اینجا رو نمیدونستم. گفت اینجا business casual هست. کت و شلوار پوشیده بودم که کتم رو درآوردم که یه یک کم از اون حالت رسمی در بیام. 


قرار شد اون یکی رئیسه رو توی رستوران ببینیم. برای ناهار رفتیم یه پیتزا فروشی که تا حالا نرفته بودم. با خودم گفتم وای از دست این هندی های خسیس. حداقل روز اولی میرفتیم یه رستوران خوب. پیتزا چیه؟! ولی خب دیگه مخالفتی نکردم. اون یکی رئیسه که قرار بود مسئول مستقیم من باشه هم یه هندی دیگه بود که قیافه اش شبیه پدر خانواده توی family guy هست. من تا دیدمش خنده ام گرفت گفتم family guy هندی هم داشتیم؟!




نوعش جالب بود که باید خودت انتخاب میکردی چطوری پیتزا رو درست کنه. یعنی از نون اش تا همه مواد روش رو خودت باید میگفتی چی بریزه. یه چیزی توی مایه های ساندویچ subway با این تفاوت که این پیتزا هست و اون ساندویچ.


بعد در مورد کار صحبت کردیم و قرار شد که از فردا با مسئول جدید برم توی شرکت یکی از مشتری های شرکت خودمون کار کنم. اینطوری میرم یه محیط کار دیگه. امیدوارم که جای بهتری باشه. موقع برگشتن به ماشین دیدم که آیینه سمت شاگرد بسته است. آمدم بازش کنم دیدم باز نمیشه. دیگه نشستم توی ماشین گفت آیینه اش اتوماتیکه. خودش باز و بسته میشه. گفتم ای وای ببخشید نمیدونستم. فکر کردم آخه بابا ما که BMW نداریم که قر و اطوارهاشو بدونیم. همه چیز ماشین رو اتوماتیک کردن. گفت که خودش خیلی ماشین باز هست و بازم ماشین داره. رادیو هم داشت این آهنگ جدید تیلور خانم I Don’t Wanna Live Forever  رو که این روزا زیاد میذاره پخش میکرد و اونم گفت من این آهنگو خیلی دوست دارم و صداشو بلند کرد.



بعد از اونجا هم گفت کاری نیست امروز برو خونه فردا هم برو محل کار جدید.

روز اول کار

حالا که همه چیز بعد از مدت ها داره روال میشه و خب چون خیلی ها اصرار کردند تصمیم گرفتم که بخشی از چیزایی که اینجا پیش میاد رو کم کم بنویسم. از مارچ امسال شروع میکنم و بعضی وقتا یه گریزی به قبل هم میزنم. بنابراین سعی میکنم هفته ای حداقل یک پست رو بذارم!


چند وقت پیش روز اول کارم بود. صبح اول وقت رفتم اونجا. قبلا هم آمده بودم اما انگار برام تازگی داشت. وارد محوطه ساختمان که شدم حس خوبی داشتم. همین اینکه خوشحال بودم و هم اینکه هنوز باورم نمیشد و فکر میکردم یعنی میشه همه این دردسرها تموم بشه. "وای خدایا من میخوام همچین جایی کار کنم؟ دیگه از وضعیت اون شرکت درپیتی راحت شدم؟" با خودم گفتم و رفتم سمت دفتر.


گفتم تا قرارداد رو امضا نکنم خیالم راحت نمیشه. کارمندها یکی یکی میامدند و سلام میکردند و میپرسیدن که اونجا چکار میکنند. من یه نیم ساعت زودتر از زمانی که باید اونجا میبودم رفتم اونجا. بعد از یه نیم ساعتی متوجه شدم که به جای کفش رسمی کفش ورزشی با کت و شلوارم پوشیدم! امیدوار بودم کسی نبینه اما یه لحظه فهمیدم که منشی اونجا متوجه شد و جا خورد اما خب چیزی نگفت. هر جا مینشستم هم کفشم رو زیر میز قایم میکردم که کسی نبینه. 


مسئول نیروی انسانی آمد و فرم های مربوط به قرارداد رو بهم داد. منم یکی یکی خوندم و امضا کردم. چیزی ننوشته بود که قرارداد کی تموم میشه. یه  پاراگراف با خط درشت بود که باید امضا کنم که جای دیگه ای کار نمیکنم. اول خیلی ناراحت شدم که شاید این قرارداد باعث بشه که فردا نتونم شرکت خودم رو داشته باشه. مونده بودم چکار کنم. از طرفی به پول اینجا احتیاج داشتم و از طرفی دوست نداشتم آینده امو خراب کنم. یه مدتی گیر کرده بودم. بعد یه فکری به سرم زد که بزینس اینجا با کاری که من فردا میخوام کنم فرق میکنه بنابراین اگر کار به مسائل حقوقی هم رسید میتونم ادعا کنم که بزینس من متفاوت هست. این شد که دیگه با خیال راحت امضا کردم. بعدا که با مسئول اونجا صحبت کردم متوجه شدم که نگرانی اصلی اونا اینه که کسی نخواد مشتری هاشونو بگیره. بنابراین هیچ گونه تضادی نمیتونه باشه. من برنامه ام اینه که نهایت دو سه سال اینجا باشم و این مدت هم کارهای شرکت خودمو دنبال کنم. این مدت هم بتونم سرمایه کسب کنم و هم برای شرکت خودم مشتری جذب کنم.


مدیر من نیامده بود و قرار شد که فردا بیاد. منم برگشتنی بستنی گرفتم و رفتم خونه. اون شرکت قبلی هم که مصاحبه کرده بودم زنگ زد و بهش گفتم که دیگه جای دیگه ای مشغول شدم. هنوز باورم نمیشه که کارم شروع شده. فکر کردم تا اولین حقوقم رو نگیرم خیالم راحت نمیشه. رفتم خونه مامانم خیلی خوشحال بود. کمکش کردم که این وسایلش رو جمع کنه.

سال نو مبارک

سلام

این چند مدت خیلی خوب بود. مامانم برگشت ایران و منم کارم رو شروع کردم. بر خلاف کارهای قبلی کارم خیلی آسون بوده تا حالا و اصلا استرس اینا نداره. روحیه ام هم این مدت خیلی بهتر شده. الانم دارم میگردم که ببینم میتونم برم یه خونه بهتر جای بهتری از شهر. دوست دارم از این به بعد به طور مرتب تری اینجا مطلب بذارم. به نظر خودم تا دو ماه دیگه دوباره همه چیز روال میشه. 

سال نو مبارک!