زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

این روزا - همینطوری برای خودم نوشتم

خیلی وقته ننوشتم. نمیدونم چرا حس اش هم نبود. قبلا که زندگی روتین داشت راحتتر میتونستم برنامه ریزی کنم و بنویسم. الان تقریبا 2 ماهی میشه که دیگه برای شرکت کار نمیکنم و حقوقی نمیگیرم. این مدت احساساتم مثل ترن هوایی بود. بعد از سالها روزهایی رو داشتم که خیلی خوشحال بودم و قند توی دلم آب میشد. یه روزایی حس روزای اولی که آمده بودم امریکا رو داشتم.


دقیقا بخوام بگم از همون موقعی که اون پروژه امو که  روش کار میکردم قطع کردم که برم دنبال کارهای گرین کارت دیگه این حس های خوشحالی رو نداشتم. یادم میاد برای اینکه مقاله امو بنویسم با اینکه سه سالی بود که از درس فاصله داشتم گریه میکردم. اینقدر که برام سخت بود هم کار کنم و هم مدارک گرین کارتم رو جور کنم. بعد از اون هم این شرکت استارت آپ که آمدم چند ماه اول خوب بود اما بعد از شش ماه دیگه فهمیدم که اینا هم آینده ای ندارن. امیدم به این بود که هر چی زودتر یه پولی بگیرن و یه تیم مدیریتی دیگه ای بیاد و همه چیز رو دست بگیره اما اونم نشد.


پارسال که ایران بودم یک هفته خیلی خوب داشتم. هفته ای که بعد از شیراز آمدنم بود. برای اولین بار بعد از مدتها انگار همه چیز بدنم تنظیم شده بود. حتی وقتی که آزمایش تیروئید دادم آنتی بادی ام نزدیک صفر شده بود. همون آدم قبلی بودم ولی یک هفته ای بیشتر طول نکشید. هنوز نمیدونم که چی شد اون یک هفته که اینقدر خوب شدم .شاید آب و هوای شیراز ساخته بود. شایدم خاطرات قدیم شیراز و زندگی اونجا و شایدم عوض شدن ذهنیت ام بود.


اون مدت فکر میکردم که برمیگردم امریکا و از کارم خداحافظی میکنم و یه کار پر درآمد خوب پیدا میکنم یا اینکه روی یه پروژه بزرگ کار میکنم. فکر میکردم که فلوریدا میرم و خیلی خوش میگذره. شاید درست فکر میکردم اما حوادث ایران که پارسال پیش آمد دوباره منو برگردوند به اون فاز افسردگی شدید.


یکی از دوستان نظر گذاشته بود که زندگی براش بی معنی شده بود و دیگه هیچ چیزی اهمیتی نداشت و ... دقیقا همچین حسی داشتم. میدونم خیلی ها افسردگی دارن و شاید درک کنن که چی میگم. چیزی که خودم درک نمیکردم اینه که آخه من که همه چیزایی که میخواستم رو دارم چرا باید اینقدر ناراحت باشم. الان یک ماه و نیمی میشه که از اون وضعیت درآمدم. میخواستم بنویسم که چی شد.


تقریبا 10 آگوست بود که آخرین مکالمه رو با شرکت قبلی داشتم. گفتم که دیگه کار نمیکنم و تموم. باز همون روز کلی بهم استرس وارد شد و موقع تماس ضربان قلبم رفت بالا و حتی یکبار هم عصبی شدم وقتی که گفتن پس پولی که طلب داری رو نمیدیم. اما بعدش همه چیز تموم شد. نشستم فکر کردم که من چی بودم و چی میخواستم.


مشکل اصلی من این بود که اهدافم رو دنبال نمیکردم و گیر چند هزار دلار حقوق ماهیانه ام بودم که به خیال خودم برسونمش به حدی که بتونم یه خونه ای چیزی بخرم که هزینه اجاره رو نخوام بدم و بعد سرمایه گذاری کنم روی شرکت خودم. به محض اینکه کارم رو ترک کردم به این فکر کردم که من همه خیالپردازی ها و آرزوهای قشنگم رو کنار گذاشتم و دارم برای یه چیزی تلاش میکنم که واقعا بیهوده است. شاید تا قبل از اینکه حس کنم که این شرکت به جایی نمیرسه اینقدر شرایط ام بد نبود چون یه امیدی داشتم که از این کاری که میکنم بشه چند میلیون دلاری در بیاد اما بعدش فقط استرس و فشار بود. زندگیم رو از کودکی تا امروز رو برای خودم مرور کردم و دیدم چقدر از "آدمی که بودم و میخواستم باشم" فاصله گرفتم. در واقع راهم رو گم کرده بودم و فرصت تجدید نظری هم به خودم نداده بودم چون فکر میکردم همه چیز درسته. فقط حالم بد بود و همون کافی بود که بفهمم باید یه جایی استاپ کنم و برگردم و مرور کنم.


در واقع یه جورایی منم درگیر چرخه بازی زندگی امریکا شده بودم. اینکه پول بیشتری دربیاری و بیشتر هم خرج کنی تا خوش بگذره. واقعا هم پول بیشتر رو وقتی آدم خرج میکنه خوش هم میگذره اما وقتی که به خاطر این دنبال آرزوهاش نمیره دیگه خوش هم نمیگذره. مشکل اینکه با درآمد 150 هزار دلار که خیلی هم درآمد بالایی نسبت به میانه درآمدها محسوب میشه باز آدم به جایی نمیرسه. بعد از ده سال شاید بشه 1 میلیون دلار داشت که اونم نمیشه. من چند سالی کار کردم و همه پولی که الان توی حسابم هست فقط 220 هزار دلاره و یه ماشین که 50 هزار دلار خریدم. مالیات و هزینه های اجاره و... درصد زیادی از درآمد آدم رو کم میکنن.


من میدونم که این پول رو هم خیلی ها ندارن و شاید تا آخر عمرشون هم نداشته باشن اما واقعیتش اینه که اصلا پول برای من بی معنی بود. یعنی هر ماه بیشتر پولی که در میاوردم میرفت توی حساب سرمایه گذاری ام که اونم بیشتر ضرر کردم تا سود. اینقدری که نسبت به پول حسابی بی حس شدم. هزار دلار ضرر شد که شد! یعنی تفاوتی نمیکرد که هزار دلار ماهی بیشتر داشته باشم یا نداشته باشم. زندگی همون بود.


الان یه مدتی میشه که برگشتم به مسیر قبلی زندگی ام. حتی اوضاع جسمی ام هم بهتر شده. نمیگم که خوب شدم چون هنوزم بعضی روزا واقعا نمیکشم ولی قابل مقایسه نیستم با حتی دو ماه پیش که اروپا بودم. اون روزایی که اونجا بودم خیلی حالم بد بود و نمیفهمیدم. الان دوباره میخندم. چند روز پیش باشگاه بودم و داشتم لباسامو عوض میکردم و نمیدونم به چی فکر میکردم و میخندیدم یه آقای هندی آمد نزدیکم و گفت با تعجب گفت چیه که میخندی! به لبخندم ادامه دادم!  اتفاقی که سالها بود نیافتاده بود ولی سالهای اول دانشگاه پیش میامد.


این مدت نشستم به چیزایی که میخواستم فکر کردم. باز رویاپردازی کردم. باز اینکه از این زندگی چی میخوام و چی باید بخوام  و چطوری بدستش بیارم سئوالای توی ذهنم شدن. واقعا نمیخوام مجبور باشم که کار کنم. واقعا نمیخوام یه کاری رو کنم که این همه فشار و سختی داشته باشه. وقتی که خسته ام میخوام بخوابم نه اینکه مجبور باشم کار کنم. دوست دارم کاری که میکنم آینده بزرگی داشته باشه نه اینکه نتیجه آخر ماه یه چک حقوقی بشه و خیلی چیزای دیگه.


الان یه مدت میشه که یه پروژه جدید رو شروع کردم. امیدوارم که نتیجه این پروژه دیگه همونی باشه که میخوام. خیلی خوش خیال بودم که تا آخر این ماه تموم میشه اما شاید تا آخر سال هم تموم نشه. این همه که کار کردم اینگاری که خیلی جلو نرفتم. فکر کردم دو ماه میشینم پاش که برسه به مرحله ای که بتونم استخدام کنم و بعدش یه کاری میگیرم و با حقوقم یه چند نفری رو استخدام میکنم که روی ادامه اش کار کنن.


الان یه جایی هستم به اسم Rockridge نزدیک برکلی. خیلی محله قشنگیه. اینجا رو خیلی دوست دارم. بعد از مدت ها دارم یه جایی زندگی میکنم که دوست دارم. فقط مشکلش اینه که ماشینم دالاس هست هنوز. میخواستم طولانی مدت اینجا بمونم اما دیروز صاحبخونه گفت که دخترش داره برمیگرده و نوامبر تا اواخر ژانویه بین دو ترمش هست و اینجاست. اینا یه خانواده امریکایی هستن که همشون موقرمزی ان. دختر بزرگشون طبقه پایینه و یه پسر دیگه هم اون طبقه پایین داره زندگی میکنه. دختر کوچیکشون دانشجو هست توی بالتیمور. من ندیدمش. دیروز مامانش داشت میگفت که دوست پسرش ایرانی بوده و همسن های منم بوده ولی برگشته ایران. میگفت که چند سال پیش بوده و الان مجرده. فکر کنم بدش نمیامد که با دخترش آشنا بشم. منم خیلی کنجکاوم و حس خوبی نسبت به این خانواده دارم ولی خب وقتی که اون میاد من میرم و احتمالا قسمت نیست.


من احتمالا بهترین اتاق خونه رو دارم دو تا پنجره داره که روزایی که آفتابیه آفتاب میفته توی اتاق. یادم میفته به اتاق خودم توی دالاس Village که بودم اونم همینطوری آفتاب داشت. همسایه امون ژاله اینا هم یه آقا و خانم ایرانی هستن که فکر کنم مسن باشن. من ندیدمشون ولی صداشون همیشه میاد که فارسی حرف میزنن. احتمالا جایی که من گرفتم بهترین جای Bay Area هست. هم آفتاب داره و هم از سانفرانسیسکو دور نیست و هم میشه با قطار رفت سانفرانسیسکو و هم محله اش ناامن نیست. بقیه جاها یا از سانفرانسیسکو دور هستن و یا ناامن هستن و یا خیلی سرد. البته منم اینجا سردم میشه ولی نه اونقدری که بخوام شکایتی کنم.


یکی دو باری با بچه های ایرانی اینجا هم بیرون رفتم و تا حدی آشنا شدم. تعداد پسرها خیلی بیشتر از دخترهاست و اینایی که من دیدم اکثرا تنها هستن ولی وارد هیچ رابطه ای هم نمیشن. هنوز نمیدونم که چرا اینطوریه ولی سیستم اشون همینه. اکثرا آدمایی مثل من بودن که یه دانشگاه امریکا قبول شدن و مدرکشون رو گرفتن و اینجا کار پیدا کردن. خیلی ها هم اکیپ اکیپ هستن و اصلا توی تجمعات ایرانی دیده نمیشن مگر اینکه کنسرتی باشه یا یه چیز خاص دیگه. یکی از بچه ها میگفت اگر میخوای چهل سالت نشه و مجرد بمونی اینجا نمون برو لس آنجلس. اینجا یه عالمه آدم چهل سال به بالا میشناسم که مجردن و بعضی ها هم دیگه ازدواج نمیکنن. بنده خدا نمیدونه که منم داره چهل سالم میشه.


از وقتی که تیروئیدم خراب شد کلی موهام ریخت. امید داشتم قرص ها رو که شروع میکنم درست بشه اما چیزی درست نشد. نمیدونم این قرص ها واقعا کاری میکنن یا نه. آخه دو سه روز رفتم مسافرت و یادم رفته بودم با خودم ببرم تا بخورم و فرقی نکرد. حتی شب آخر خیلی هم حالم بهتر بود! دیگه خیلی وقته که موهام رو با تیغ میزنم و دیگه معلوم نیست که سفید هستن و شاید برای همین بنده خدا فکر کرده بود که سن ام کمتره.


واقعیت اینه که هیچوقت فکر نمیکردم که زندگی من اینطوری بشه. همیشه فکر میکردم که زندگیم خیلی سالم و سلامت زندگی میکنم. یا اینکه حالا که امریکا هستم خیلی سریعتر به اهدافم میرسم. این روزا فکر میکنم که من به سلامتم به اندازه کافی اهمیت ندادم. از سال آخر دکترا شروع شد و همینطوری نوسان داشت تا همین امروز. این چند ساله شاید فقط همون یک هفته خوب خوب بودم. شاید یه امیدی باشه که مثل اون هفته بشم نه؟


این روزا چند تا گردهمایی مربوط به سرمایه گذاری اینا هم رفتم. به خاطر اوضاع اقتصادی سرمایه گذاری روی شرکت ها شدیدا کاهش پیدا کرده. برای همینم هست که اون شرکتی که کار میکردم نتونسته بود سرمایه بگیره. بر اساس چیزی که میبینم احتمال اینکه بتونم برای پروژه ام سرمایه بگیرم نزدیک به صفر هست. شایدم ارزش اینو نداشته باشه که این کارو کنم. یه سری گردهمایی های مهم هم این مدت بودن که چون گرون بودن نرفتم مثلا گوگل نکست تا tech crunch یا خیلی ها که شهرت جهانی دارن. فکر میکردم که اینجا باشم حداقل این چیزا رو میتونم برم ولی چون درآمدی ندارم نمیخوام که پس اندازم رو بی مهابا خرج کنم. جاهایی که رفتم تا الان چیزی که میخواستم رو نگرفتم. شاید برسم بعدا یه کم بنویسم. در کل برای نتورکینگ و بزنیس اینجا اگر 100 باشه دالاس 10 هم نیست.


حالا که نوامبر باید از اینجا برم یه سری برمیگردم دالاس. اونجا ماشینم رو باید یه سرویسی بکنم. شاید هم بیارمش کالیفرنیا ولی خدایی الان جایی ندارم که توی کالیفرنیا بذارمش باز اونجا یه گاراژ سقف داری توی آپارتمان دوستم هست. آخر سال دالاس هم یه کم سرد میشه. دارم فکر میکنم که برم سمت لس آنجلس. ممکنه اونجاها رو بیشتر دوست داشته باشم فقط اجاره هاش خیلی گرونه. الانم چون درآمد ندارم نمیتونم برم آپارتمان قرارداد بنویسم. اونجاها موقعیت برای ازدواج و اینا هم ظاهرا خیلی بیشتر از این بالاهاست. هوای اونجا رو هم بدون شک ترجیح میدم اما ممکنه دیگه حوصله ترافیک و سر و صداشو نداشته باشم. شاید بدی نباشه که چند ماهی رو هم اونجا سر کنم. بعضی وقتا هم فکر میکنم کاشکی همون دالاس میموندم. زندگی ای که توی Village داشتم رو خیلی دوست داشتم. اون دریاچه و باشگاه و استخر و جایی که نزدیک به همه جا بود. همچین جایی هیچ جای کالیفرنیا پیدا نمیشه.


این مدت برای اولین بار کشف کردم که چرا این همه ایرانی میان اینجا. یه دلیلش اینه که اینجا کمتر احساس غربت میکنن. اینجا جمعیت ایرانی خیلی بیشتره. تکیه کلام این دوست ما اینه "برای من و تو ایرونی..." یعنی کلا اینه که همه چیزایی که توی ایران هست اینجا هم به آسونی پیدا میشه. غذاهای ایرانی, بزن و برقص ایرانی, دوستای ایرانی, کنسرت های ایرانی, هر چی که بگی. هر کسی اکیپ خودشو پیدا میکنه و با همونا هم بیشتر میگرده. حتی بعضی وقتا به هم نون هم قرض میدن (کار همدیگه رو غیرقانونی راه میندازن!) برای من این اصلا فاکتور انتخاب نیستن. من دالاس هم که بودم سعی میکردم که با امریکایی ها بیشتر معاشرت کنم تا یه چیزای جدیدی یاد بگیرم یا حداقل زبانم بهتر بشه. 


اینجا کالیفرنیا از یکی از بچه ها ماشینشو خریدم. اولش که قیمتش رو چک کردم حدود 13 هزار دلار اینا دیدم. یه مدتی که کالیفرنیا هستم هم ماشینش دستم هست. صد بار بهش گفتم بیا اینو حساب کنیم و من پولش رو بهت بدم هی میگفت که حالا عجله ای نیست دستت باشه با هم حساب میکنیم. دیروز که رفتم سندش رو بزنم به نامم فهمیدم که trim ماشین با چیزی که گفته بود فرق میکرد و موتورش هم یه چیز دیگه بود و خیلی گرونتر بود. تقریبا 17 هزار و پانصد که با مالیات و ثبت و ... میشه حدود 19 هزار دلار. امروز همش فکر میکردم که کار احمقانه ای کردم. آخه یه ماشین نو که اونم میشه از دم قسط بگیرم میشه تقریبا 30 هزار دلار. تازه تا چند سال هم طول میکشه پولش رو پس بدی و مثل این ماشین هم دست دوم نیست و کثیف نیست و میدونی تا چند سال مشکلی هم نداره. اینم ماشین بدی نیست الان یک ماهه دستم هست ولی به خاطر اینکه خیلی کثیفه اصلا دوستش ندارم. صندلی هاش هم پارچه ای و تمیز کردنش سخته. چند بار آمدم تمیزش کنم دیدم معلوم نیست که شاید آخرش نخواد بفروشه. خلاصه اینکه نمیدونم بعضی وقتا یه کارایی میکنم که خودم هم میدونم اشتباه هست ولی میکنم. الانم نمیدونم دو تا ماشین رو کجا باید بذارم. همون که دالاس هست هم بخوام بیارم اینجا جا ندارم.


در کل زندگی سخته. دالاس همه چیز خوبه ولی امکان رشد خیلی نداره. اون همه سال هم من اونجا بودم کسی رو پیدا نکردم باهاش زندگی تشکیل بدم. کالیفرنیا گرونه و سطح زندگی خیلی پایینتر از تگزاس هست (به جز آب و هوا و طبیعت) و احتمال اینکه آدم یکیو پیدا کنه بیشتره ولی یه جای خوب برای زندگی پیدا کردن واقعا سخته. شمال کالیفرنیا برای شرکت زدن و بزینس کردن خوبه که اونم جایی که بتونم دو تا ماشین نگه دارم و از پس اجاره اش بدون درآمد بربیام نیست. جنوب کالیفرنیا ارزونتر از شمالش هست ولی بزینس اش ضعیفتره. اونجا هم سطح زندگی خیلی پایینه و جای خوبش خیلی گرونه و حتی با درآمدهای ما هم یه چیزی که مثل تگزاس میتونم داشته باشم نمیشه. برای ازدواج هم احتمال جنوب بهتر باشه ولی واقعا نمیدونم حتی بعضی وقتا فکر میکنم که شرایط روحی و فیزیکی ام هم دیگه اقتضاشو نمیکنه.


از طرفی دوست دارم که روی بزینس خودم کار کنم. از طرفی هم میدونم که ممکنه سالها بگذره و بازم به نتیجه ای نرسه و نمیتونم فقط از پس اندازم مصرف کنم. از طرفی دوست دارم که برم سر کار. از طرفی هم میدونم که احتمالا نیاز به زمان بیشتری دارم که بتونم فشار کاری رو تحمل کنم. از طرفی دوست دارم با یکی آشنا بشم تا بتونم ازدواج کنم. از طرفی شرایط جسمی و روحی و حتی کاری ام مناسب اش نیست. از طرفی دوست دارم که یه جای خوب ثابت زندگی کنم. از طرفی هم اون جای خوب اینقدر گرونه که پس اندازم رو قبل از اینکه به نتیجه ای برسم تموم میکنه. این همه چیزای متناقض میخوام که نمیدونم دیگه!


فکر کنم بهترین کار این باشه که یک ماه دیگه روی این پروژه وقت بذارم و کنارش شروع کنم پیدا کردن یه کاری توی جنوب کالیفرنیا. اونجا که کار بگیرم میتونم از پس مخارجش بر بیام و اضافه درآمدم رو هم هزینه کنم روی پروژه خودم. شایدم بیفته اونور سال چون دیگه آخر سال کار گرفتن سخت میشه. اینطوری هم جای ثابت دارم و هم میتونم اهدافم رو دنبال کنم. اگرم دیدم که شمال برام بهتره دیگه از جنوب کالیفرنیا آمدن شمال هزینه زیادی نداره. فقط باید به اندازه کافی از نظر روحی و جسمی خوب بشم که بتونم یه کار جدیدی رو شروع کنم که امیدوارم که بشه.

نظرات 24 + ارسال نظر
پسرک چهارشنبه 24 آبان 1402 ساعت 21:05

اون لینک یعنی اینکه در روسیه فرصت ها و زمینه های بکر و دست نخورده‌ای هست که میشه با کار کردن رو اونها به سود رسید. مثلا خرید زمین و کشاورزی یا دامداری کردن یا ایجاد کارگاه تولیدی و صدور محصولات از طریق بلاروس به اروپا و سایر بازار های جهانی و دقیقا کاری هست که من میخوام انجام بدم
حداقل حقوق هم در روسیه تقریبا ۲۰۰ دلاره
هج ‌فاند از نظر من یعنی پول و سرمایه مردم رو میگیری در بازار های بکر و دست نخورده و یا مناسب سرمایه‌گذاری میکنی و بعدش تقسیم سود
نظرت در مورد این شخص و کاری که انجام میده چیه؟
https://www.karafarinnews.ir/news/14804/%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%B2-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A2%D9%81%D8%B1%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%DB%8C%DA%A9-%DA%A9%D8%A7%D9%84%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D8%A7%D8%AF%D9%87

پسرک دوشنبه 22 آبان 1402 ساعت 14:02

سعی میکنم تا حدی که استراتژی اصلی ام لو نره یه اطلاعاتی بهت بدم و اگه همه چیز خوب پیش بره تو به عنوان مدیر ارشد استراتژی شرکت استخدام میشی اما قبلش یه سوآلاتی ازت دارم
سوآل اول اینه که برداشت و نظر تو در مورد لینک زیر چیه؟
https://www.google.com/search?q=euro+to+ruble

جواب سوالتو‌ بلد نیستم. برداشت و نظری‌هم ندارم!

پسرک چهارشنبه 17 آبان 1402 ساعت 12:34

ممکنه بعدا نظرت عوض بشه؟ میتونم دو سه ماه آینده لیست پروژه ها و به قول بعضی ها سبد پورتفولیو ام رو برات بفرستم به علاوه یه معرفی مختصر از شرکت

معمولا نظرم عوض نمیشه مگر گزاره هایی که به اون نظر رسیدم درست نباشن. بر اساس تجربه شانس موفقیت با کسی که نمیشناسم خیلی کمه. برام هر چی داری رو بفرست نگاه میکنم. اگر واقعا میخوای با من (یا هر کس دیگه ای) کار کنی بهترین راه اینه که از نزدیک باهاش آشنا بشی و یه مدت همکار باشی و ببینی از نظر فکری با هم جور هستین یا نه.

پسرک چهارشنبه 17 آبان 1402 ساعت 00:32

اونجایی که گفتی: شرایطی (مسکن) که دیگه امروز ناممکنه. به نظرم قدیمی فکر میکنی همین الان من یه ایده میلیون دلاری در حوزه مسکن دارم که صد در صد جواب میده مثلا فکر کن بتونی ماهی بین پونصد تا هزار دلار ذخیره بکنی
حالا از اینها گذشته من میخوام یه شرکت بزنم که البته ارتباط زیادی به چیزی که گفتم نداره و یه جورایی هج فاند محسوب میشه و دنبال یه فرد با تجربه هستم که بتونم روش حساب بکنم و بعدا یهویی با سر زمین نخورم یعنی دنبال مشاور هستم
مایل به همکاری هستی؟ در زمینه حقوق و سهام میتونیم به توافق برسیم

سلام. من فقط با کسانی همکاری میکنم که سالها میشناسم و از نزدیک آشنا هستم
ایده هم خودم زیاد دارم مهم نحوه اجرای ایده هست که مشخص میکنه یه ایده موفق میشه یا نمیشه

پسرک پنج‌شنبه 4 آبان 1402 ساعت 13:41

یه فیلم هست به اسم The Decline که تولید سال ۲۰۲۰ نتفلیکس هستش و تونستی حتما ببینش

مرسی. راستش فیلم زیاد توی لیستم دارم ببینم نرسیدم هنوز. آخرین بار توی هواپیما اروپا فیلم دیدم

پسرک سه‌شنبه 2 آبان 1402 ساعت 05:15

ترجیح میدم منتظر جوابت نمونم
راستش به نظرم بهتره به جای استفاده از کلمه مهارت فروش از کلمه مهارت تجارت استفاده بکنیم.
اگه هر چهار صفحه مصاحبه رو خونده باشی میبینی که این آقا از کارگری kmart شروع کرده و خودش رو کشیده بالا و خودی نشون داده که پیرمرد پولدار همسایه بهش پیشنهاد داده بیا با کارگزار من کار کن و گرنه عاشق چشم و ابرو طرف نبوده
یعنی بهش اعتماد داشته و میدونسته از پس اینکار برمیاد و گرنه بین این همه آدم چرا باید به این فرد پیشنهاد بده؟
همین اتفاق هم برای برایان چسکی افتاده و تونسته با خودی نشون دادن و سرسختی که داشته نظر سرمایه‌گذار ها رو جلب بکنه
در مورد حمدی هم، این آقا چیزی/فرصتی رو دیده که بقیه ندیدن و تونسته اون موقعیت رو صید و تبدیل به پول بکنه و تو هم اگه خوب به دور و برت نگاه بکنی میتونی با امتیازاتی که داری راه این فرد رو بری
در مورد الگو برداری از این افراد من دو تا سوآل مهم از خودم میپرسم: اولا این شخص ثروت خودش رو از راه قانونی و درست به دست آورده؟ دوما این شخص یه فرد خودساخته هست؟ بعد بعضی ها (مثلا موسسان گوگل) هستن که خیلی جزییات در موردشون وجود نداره که بشه ازش چیزی یاد گرفت و الگو برداری کرد
حالا یه لینکی برات میفرستم که توصیه های یه سرمایه‌گذار برای جذب سرمایه هستش ولی اگه تو مثلا یه شرکت موفق که گردش مالی سالیانه‌اش چند صد هزار دلار هستش داشته باشی نیازی به سر و کله زدن با اینها نداری و نهایتا خودشون میان سراغت و در مذاکرات دست بالا رو داری:
https://isfahanplus.ir/25-reasons-i-will-not-invest-in-your-startup/

منظورم از مهارت فروش همون "sales" بود و نه تجارت. تقریبا 99 درصد آدمهایی که امریکا زندگی میکنن از کارگری شروع میکنن چه اونایی که درس میخونن و دکتر میشن و چه اونایی که میرن دنبال کسب و کار.
"خودی نشون داده" رو من از متن متوجه نشدم. اتفاقا به نظر برعکس اش درسته چون بی تجربگیش توی این زمینه باعث به صفر رسیدنش میشه.
آره رسیدن به اون شرکت چند صد هزار دلاری آسون نیست ولی شدنیه. با اجازتون اگر تاریخچه Airbnb رو هم بخونین میبینین آس و پاس بودن وقتی که پول گرفتن و حتی کسی حاضر نبوده که برای همچین ایده مسخره ای (که هنوزم به نظر من مسخره است) پول بده.

پسرک دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت 22:00

من فقط حمدی اولوکایا رو بهت معرفی کردم و فکر کنم یه نفر دیگه لینک مصاحبه مانی خوشبین رو برات فرستاده البته نمیدونم منظورت دقیقا همین سایته یا یه سایت دیگه؟ به هر حال بگذریم مهم ترین چیزی که به نظر من مانی در این مصاحبه گفته این چند جمله هستش:
باید برای خودتان اعتبار کسب بکنید. باید تیم تشکیل بدهید. اطرافیانتان را جذب بکنید. مردم که نمی‌آیند برای شما چک بنویسند فقط بخاطر اینکه انگیزه دارید. باید تجربه داشته باشید. باید سابقه خوب داشته باشید.
شاید فکر کنی این حرف ها فقط به درد معاملات املاک و مستغلات میخوره ولی فردا و پس فردا بخوای برای شرکتت سرمایه جذب بکنی با عمل کردن به حرف های مانی کلی جلو میوفتی و کار ها راحت تر پیش میره
میدونستی موسسان airbnb در مراحل اولیه فعالیتشون بسته های غلات با عکس اوباما و مک‌کین میفروختن و ۲۰ هزار دلار کسب کردن و همین باعث شد یه سرمایه‌گذار فرشته نظرش بهشون جلب بشه و ...
اگه اینکار رو نمیکردن شرکتی وجود نداشت که حالا بخواد چند بیلیون دلار ارزش داشته باشه
حالا چرا اینها رو بهت میگم؟ چون فکر میکنم داری راه/مسیر اشتباهی رو میری و این افراد (مانی، حمدی، برایان) هیچکدومشون برای رسیدن به اینجا آپولو هوا نکردن!

آره ایشونم یادمه.
اینایی که میگین: "باید برای خودتان اعتبار کسب بکنید.... " باور کنین هر کتابی برداشته باشین تا الان خونده باشین همین چیزا رو توش نوشته. داستان ها شاید کمک کنن ولی کلیات اینطوری معمولا کمکی نمیکنن.
در مورد airbnb خیلی چیز میدونم چون چند تا مصاحبه اشونو از یوتیوب دیدم. بله اونم میدونستم. از کاری که اونا کردن هم خوشم نمیاد. اینا فرصت طلب هایی هستن که بیشتر از چیزی که باید بهشون سرمایه رسیده. این بازی سیلیکون ولی هست. شما در مورد الیزابت هولمز هم بخونی متوجه میشی که منظورم چی هست.
مرسی که برام نظر میذاری. من مسیری که این آدمها رفتن رو اصلا دوست ندارم. ترجیح میدم همین مسیر "به قول شما اشتباه" و سخت خودم رو طی کنم تا آدم بهتری از خودم بسازم. اونی که من میشم برام اهمیت داره و نه بیلیون دلار ارزش شرکت.
به علاوه اعتقاد دارم که شرایط اقتصادی و اجتماعی تاثیر زیادی روی موفقیت افراد میذاره. مثلا کارهایی که سی سال پیش یکی میتونسته بکنه و پولدار بشه ممکنه با شرایط امروزی نشه. امروز هم یه شرایطی هست که اون موقع نبوده مثلا کسی که یه کانال یوتیوب موفق داره یا بزینس های کوچیک مثل ماشین شستن.

پسرک دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت 16:27

سلام شاید این لینک هایی که میفرستم برات جالب باشه و به ترتیب بخون. در مورد برایان چسکی مدیر airbnb هم دو تا مطلب هست که اگه بخوای برات میفرستم
قسمت ۱
https://ezzatkhah.com/manny-khoshbin-iranian-multibillionaire
۲
https://ezzatkhah.com/manny-khoshbin-billionaire-not-fearing-failure
۳
https://ezzatkhah.com/how-manny-khoshbin-succeeded
۴
https://ezzatkhah.com/manny-khoshbin-style-success

فکر کنم یه بار دیگه هم فرستاده بودین خونده بودم.
اینجور آدما اصلا مدل های من نیستن. کسانی هستن که از بچگی آمدن امریکا (14 سالگی هم بچه حساب میشه). توی محیطی بودن که مجبور بودن فروش یاد بگیرن (فقر مالی و جدایی فرهنگی). مهارت فروش رو ازشون بگیری دیگه هیچی ندارن. از طریق بازار مسکن کالیفرنیا که تقریبا همیشه رو به افزایش بوده سود کلانی کسب کردن. حتی کتاب آرنولد هم میخوندم اونم همینطوری پولدار شده بود. شرایطی (مسکن) که دیگه امروز ناممکنه.
تهش رو نگاه کنی میبینی فقط از طریق چند نفر آدم پولدارتر از خودشون و خرید املاک پولدار شدن. به نظرم این الگوهای پولدار شدن. اگر امروز پولشون رو بگیری هم دیگه هیچوقت سرپا نمیشن.
من به الگوهایی مثل موسسین گوگل بیشتر فکر میکنم. آدمایی که خیلی تحصیلکرده هستن و توی کارشون بهترین هستن و پولشون رو هم از طریق خدمت به یه عالمه آدم دیگه درمیارن.

حسام چهارشنبه 26 مهر 1402 ساعت 21:17

میتونم بپرسم بیمه درمانی تون توی این دوره ای که کار ندارید چیه؟ من هم دنبال کارم توی امریکا ولی پس انداز آنچنانی ندارم. الان یه خورده مریض شده ام و بیمه ندارم.

سلام. فعلا بیمه درمانی نگرفتم. حتما بیمه بگیر از سایت ها پیگیری کن ببین چی پیدا میکنی. بهم گفتن که کالیفرنیا یه برنامه بیمه ارزون داره. دیگه نمیدونم

Fufu سه‌شنبه 18 مهر 1402 ساعت 17:06

همه مطالبی که مینویسیو حس میکنم خودم نوشتم : / این روزا منم خیلی ناراحتم و دوس دارم با یکی حرف بزنم ولی هیشکی نیس الان پتانسیل اینو دارم تا بینهایت غر بزنم : ِ//

من مینویسم. بعضی ها هم میخونن فکر میکنن من خیلی غر غرو هستم!

Ali جمعه 7 مهر 1402 ساعت 19:48

اول از همه سلام
چند سالی هر چند وقت سر به پست هات میزنم.....
به نظرم دو تا مشکل عمده داری که اولش واسه سلامتی ات پیگیر کامل نمیشی یا شاید مثل خودم تا ی ذره خوب میشی مسیر درمان رو ول میکنی
دوم اینکه آدم از سی رد میشه سختر میتونم ی شریک واسه ازدواج یا ...کنار خودش پذیرا باشه چون عاقل تر شده،آقا لپ کلام با یه بنده خدا آشنا بشو مطمئن باش کلی از مشکلات روحی و جسمی با بودن ی شریک خوب کمتر میشه آدم امیدوارتر میشه
راستی ی پیچ اینستا نمیزنی یا پست عکس دار بزنی خیلی بهتر
ما دهه شصتی ها هر جا دنیا باشیم مظلوم هستیم

سلام.
لطف میکنین و خوش آمدین.
آره باید بیشتر پیگیر سلامت ام باشم. دوست دارم خودم خوب بشم تا اینکه دارو و دوا بگیرم
دومی رو درست نگفتی. من هر کیو میبینم میخوام و اصلا عاقل نشدم. مشکل اینه که دخترای سن من خیلی عاقل شدن
ما دهه شصتی ها مظلوم هستیم چون بهمون یاد ندادن مظلومیت چیز پسندیده ای نیست. از روزی که اینو فهمیدم دیگه اجازه نمیدم کسی بهم ظلم کنه که مظلوم بشم. اگر ظلم کنه براش برنامه ریزی میکنم تا حقش رو کف دستش بذارم. به موقعش :)

ج پنج‌شنبه 6 مهر 1402 ساعت 02:18

وودی جون روزی یه بار سر میزنم اینجا بلکه یه چی نوشته باشی.

اومدم منم یه کم نصیحت کنم دیدم ماشالا یه عالمه نصیحت شدی تو کامنت ها. پس من دیگه هیچی نگم بهتره :))

هیچ جا ویلج نمیشه! من شخصا خودم نمیدونم بعد اینجا کجا حاضرم برم.

ولی به نظرم کار بدی نکردی رفتی کالیفرنیا. اینجا تابستونش که یه جهنم بود به معنای واقعی. واقعا عصبانی بودم از شدت گرما.

من عاشق شهر برکلی بودم. پارسال هالووین داشتم تو شهر تیاده روی میکردم یهو دیدم یه کوچه خیلی شلوغه توش کلی بچه و بزرگسال با کاستوم . همه خونه ها تمام ا پر از اذین هالووینی. همه خوشحال و زیبا هوا عالی. یه لحظه فکر کردم رفتم توی فیلم ها.

من یه چیز دیگه هم بگم و برم. من فهمیدم همینطور که توی کار نتورکینگ و ریفرال خیلی برای گرفتن مصاحبه مهمه برای یار یافتن هم همینه. من بودم به همه آشناهام رو میزدم ببینن یه ایرانی دور و برشون هست یا نه برای معرفی یا نه. اینطوری من خوپم یه کیس برای دوست مجردم یافتم.

و در نهایت از اروپا کم گفتی. ای کاش بیشتر مینوشتی کجاها رفتی و چه کردی و تجربه ت چی بود. خیلی دوست دارم برم اروپا امیدوارم به زودی بتونم برم.
امیدوارم کلی خوشحال و اروم باشی.

دارم تند تند مینویسم دیگه. لطف داری

آره من خودمم از اونجا بهتر هنوز پیدا نکردم. اگرم هست چند برابر گرونتره. تابستونای تگزاس همینه. تابستون و زمستون باید رفت کالیفرنیا!

برکلی بدی نیست ولی جمعیتش یا خیلی پیر هستن یا خیلی جوون. هنوز جاهایی رو که دوست دارم کشف نکردم. فقط کافه استرادا و خود دانشگاه رو دوست داشتم. این مدت توی خونه حبس که این پروژه رو به یه جایی برسونم.

بله نتورکینگ اینا خیلی مهمه. خودمم اولین جاب ام رو همینطوری گرفتم. اون معرفی دوست مجرد برای من جواب نداده هنوز. بچه ها چند نفری رو اینور و اونور معرفی کردن ولی من دوست نداشتم.

برای اروپا یه پست کامل میذارم. مرسی

قوقولی یکشنبه 2 مهر 1402 ساعت 21:09

خوبه ادامه بده

Narges یکشنبه 2 مهر 1402 ساعت 19:10

من خیلی وقته وبلاگتو میخونم از وقتی ایران بودم
یک جمله مهم دارم برات : اول سلامتی جسم و روح بعد همه چیزای دیگه زندگی
در حدی ارزش داره که یک کوچ بگیری که فقط بهت برنامه زندگی سلامت بده
موفق باشی

آره سلامتی جسم و روح از همه چیز مهمتره. نمیدونم چرا هنوز ندارمشون. امروز احساس نیاز به کوچ نمیکنم فکر میکنم توی مسیر درستی هستم که میخواستم باشم.

اصغر شنبه 1 مهر 1402 ساعت 16:19

متن جالبی نوشتی. راستش به نظرم خودت اشتباه فکرمیکنی که بازنده ای و خیلی چیزا از دست دادی یا حداقل اونچه که باید نرسیدی.
اصولا کار در استارتاپ همینه ریسک بالاتر احتمال سود ملیونی یا از دست رفتن بیشتر. تو امریکا 80 درصد استارت آپ ها عاقبت شون همینه دقیقا. پس اشتباهی نکردی به نظرم.
در عوض شرکت فنگ میرفتی مثلا درامد پایدارتر ریسک کمتر بود.
من یه بار منطقه اس اف رفتم راستش خوب نبود راضی نبودم بخاطر گرونی شدید. خیلی بیشتر نیویرک رو دوست داشتم راستش.دوست دارم بعدا اونجا بتونم کار پیدا کنم عاشق شلوغی اش هستم.
بحث رابطه هم گفتی درسته البته کلا کالیفرنیا خوب نیس سعی کن بری نیویرک بهتره.
اینکه ایرانی هاش چرا وارد رابطه نمیشن به نظرم انتظارات الکی بالاس تو کالیفرنیا هزینه زیادی باید متحمل بشن و گزینه های زیادی هم نیس در کل چه ایرانی چه غیر ایرانی
منم دوست های ایرانی که دیدم از من بزرگتر بودن البته اغلب سینگل بودن
البته اگه فقط "ایرانی" میخای خب کالیفرنیا بهتره در کل.
سرمایه گذاری هم یه بحث تخصصیه بیشتر. من از 19 سالگی در ایران و اینجا در امریکا همیشه بازار های مالی رو پگیری میکردم. کسی که کارش نیس و پیگیری نمیکنه به نظرم خیلی مواقع ضرر میکنه کما اینکه منم الان بازار سهام امریکا رو خوب بلد نیستم ولی خیلی مطالعه زیاد دارم در موردش.
به نظرم باید اولویت شما این باشه وارد یه شرکت بزرگ بشی اول نه استارت آپ. حتی حقوق کمتر ولی احتمال ورشکستگی و لی اف حداقل. بعد از یه مدت پروژه شخصی و شرکت شخصی و در ادامه ازدواح و رابطه احتمالا. خوش باشی

بیشتر از 90 درصد استارت آپ ها به جایی نمیرسن خودمم میدونم. دنبال small business هستم تا استارت آپ.
نیویورک رو خیلی دوست داشتم ولی اونم ارزونی نیست که میگینا. اونجا هم کمی از شمال کالیفرنیا نداره.
راستش در شش سال گذشته بعد از فارغ التحصیلی همین کاری که شما میگین رو کردم و به جایی نرسیده و فقط فشار بیشتری رو متحمل شدم. الان یه فرصتی به خودم دادم که فول تایم روی پروژه خودم کار کنم و به یه جایی برسونم و بعد برم دنبال یه کار دیگه. ببینم چی میشه. بازم ممنون که برام نظر نوشتین

محمد شنبه 1 مهر 1402 ساعت 13:49

وودی جان حس می کنم تو بخاطر اینکه رشد کنی داری حال خودتو خراب میکنی. حقیقت اینه خیلی از ماها معمولی هستیم میمونیم چرا بیخودی سلامتیتو خراب میکنی و دنبال سراب میگردی

نه به خدا اینطوری نیست. منم معمولی ام ولی اینکه تلاش نکنم حالم رو خراب میکنه. الانا که دارم روی پروژه های خودم کار میکنم خیلی خوبم فقط پول درنمیارم فعلا!

شاخه نبات شنبه 1 مهر 1402 ساعت 00:18

سلام بر وودی عزیز.
چند سال پیش به طور اتفاقی با وبلاگتون آشنا شدم .البته وقتی آشنا شدم که چند ماه از آخرین پستتون میگذشت.
به هر حال یادم میاد نشستم از اولین پست خوندمممم تا آخرین پست و چقدر ناراحت شدم که اینجوری تمام شده.
گذشت و گذشت تا اینکه امسال اتفاقی رو لینک های یه وبلاگ کلیک کردم .بازم نشستم به خوندن گفتم عه این چقدر خوب مینویسه.
یهو دیدم عه این که همون وودیه

سلام. لطف دراین. خوش آمدین

علی جمعه 31 شهریور 1402 ساعت 21:40

وودی جون اینکه نوسانات احساسی داره می‌تونه بیماری باشه. میتونی بری پزشک و شاید داروهای پایدار کننده ی احساسات بگیری.

ماشین ر بفروش بره به نظرم. نصف تصمیماتت رو داری بخاطر نداشتن پارکینگ کنسل می‌کنی. رنت کن تهش یا با اوبر برو جایی اگه لازم داری. تو هم که معمولا زیاد تحرک نداری.

علی آقا این که بیماری هست. افسردگی هم هست ولی اونقدری نیست که نیاز به دارو داشته باشم. مکمل ها هم کمک میکنن که بعضی وقتا میخورم.
ماشینم الان 2 تا دارم! اینجا توی امریکا بدون ماشین نمیشه زندگی کرد. تحرک هم باید داشته باشه. همین باشگاه هم که میرم با ماشین میرم.

قدیمی جمعه 31 شهریور 1402 ساعت 09:23

چقدر تفاوت تگزاس و کالیفرنیا شبیه به تفاوت های استانهای آلبرتا و بریتیش کلمبیا کاناداست. از لحاظ شغلی، طبیعت، تعداد ایرانیها و آب و هوا BC خیلی بهتر از آلبرتاست اما کیفیت زندگی در آلبرتا بیشتره و هزینه ها کمتر و در نتیجه آرامش زندگی بیشتره.
ممنون که برامون مینویسی.

آره. لطف دارین حتما مینویسم

صبا جمعه 31 شهریور 1402 ساعت 05:06 https://gharetanhaei.blog.ir/

به نظرت اگر تمرکزت رو بگذاری روی یه جاب متوسط که فقط از ۹ تا ۵ باشه. بقیه زمانت رو بگذاری روی بهتر کردن روحیه ت/ مراقبت از جسمت/ ورزش کردن و تفریح کردن و تمرکز روی دیت کردن و تشکیل خانواده و در کنار اون خانم بری سراغ خونه خریدن احساست نسبت به زندگی بهتر نمیشه!
ثروت که فقط چندین میلیون دلار پول داشتن تو حساب نیست که! اینکه بتونی از زندگیت لذت ببری. تک بعدی نباشی. پدر بشی و خانواده ت رو ساپورت کنی و کسانی رو داشته باشی که دوستت داشته باشند و دوستشون داشته باشی ثروت بزرگتری هست.
همین الان به اندازه کافی پول داری که بتونی دیپازیت خرید یه خونه رو تو تگزاس بدی. ماشین هم که داری. یه درآمد ثابت هم که داشته باشی می تونی قسط های خونه ت رو بدی و در کنار یه نفر دیگه یه خانواده رو اداره کنید. در درازمدت هم می تونی به سرمایه ت اضافه کنی و اگر واقعا ایده بکری داری تبدیلش کنی به یه کار بزرگ. ولی خب یادت باشه هیچوقت این روزهایی که می تونستی با چیزهای کوچیک شاد بشی برنمی گرده حتی اگر ۵ سال دیگه ۱۰ میلیون دلار تو حسابت باشه هم هیچ تضمینی وجود نداره که شاد باشی.

جاب متوسط 9 تا 5 کمه. اکثرا رس آدم رو میکشن.
ثروت برای من الانم همینه که آزادم هر کاری خواستم بکنم. نمیخوام این آزادی رو با یه کار 9 تا 5 ای از دست بدم.
تگزاس خیلی خوبه ولی اون یه نفر دیگه رو که میگی ده سال اونجا پیدا نکردم! یعنی کردم خودشون نخواستن :)

***** جمعه 31 شهریور 1402 ساعت 04:15

انقدر فکر نکن ،مشکل آدم باهوش فکر کردن زیاده و دیدن تهش براساس دانش و قوانینکه البته بعضا اشتباه میکنه و این باعث نا امیدی و ترس میشه
اما ادم با پشتکار فقط حرکت میکنه به سمت خواسته ش بدون در نظر گرفتن ترس یا ناامیدی
تو زندگی هوش خوبه اما پشتکار مهمتر در واقع گاهی باید فقط توی مهم حرکت کنی و یک قدم یک قدم براساس نقشه راهت پیش بری ...فرصت خوب و بد زمان مشخص میکنه شما فقط تاستو بنداز حرکت کن مثل مار پله گاهی عقب میوفتی گاهیم یه دفعه چندتا جفت شش و نبردبون و رسیدن به پایان:)

آره فکر زیادی هم خوب نیست. دارم با پشتکار میرم جلو ببینم چی میشه

***** جمعه 31 شهریور 1402 ساعت 04:08

اول خوشحالم بهتر شدی ...
وودی زندگیو سخت نگیر و به سبک خودت بازی کن نه آرزوهای انسان تمومی داره نه آخرش قرار اتفاق خاصی بیوفته این مسیری که داری میری لحظه به لحظه ش مهمه همین مسیر داستان زندگیتو میسازه،خودت نویسنده صفحات زندگیت باش ویراستاریش با خدا...
دیروز یه کلیپ دیدم یکی میگفت کار خدارو ببین فاطمه(دختر نازی که معلول بود( عاشقانه عکس رونالدو کشید خدا با عظمتش کاری کرد رونالدو بیاد ایران و ببینتش، خدا بخواد زمین و زمان بهم میدوزه تا بخواستت برسی ...تو بخواه باتمام وجودت اونوقت تو مسیرش قرار میگیری سرمایه گذار پیدا میشه فقط به کاری که میکنی ایمان داشته باش و لذت ببر ...شکست بخشی از هر کار به هر شکست بعنوان یه درس و یه راه رفته نگاه کن.
در مورد پارتنر هم رهاش کن به موقع آدم مناسبت سر راهت قرار میگیره اونی که بخوادتت هم حال جسمی و هم حال روحیت کنارش خوب میشه در واقع بعضی ها میان و حتی بخش های آسیب دیده وجودت میسازن(اینا مناسبن) بعضی هام ادمی که به سختی ساختی تو اوجی رو میان خراب میکنن ...
خلاصه موقعیتت خوبه تا همین جا هم عالی کار کردی خودت سبک بال کن و عین بچه کنجکاو کنار ساحل بدو و رویاهاتو دنبال کن ...
با آدم هایی صحبت کن که حالت خوب میکنن و باهاشون میخندی شاید خانواده شایدم یه دوست ، اما با آدمهایی معاشرت کن که برتر از تو هستن چون اونا کمکت میکن دوتا پله بالاتر ببینی و دست میگیرن و بهت اطمینان میدن راهت درست ...مثل هم نشینی با صابون می مونه ادم بوشو میگیره :)))، پس هم نشینتو درست انتخاب کن
منتظرم به امید خدا بزودی از موفقیت ها بنویسی .

لطف دارین. خیلی سخت بشه آدمایی پیدا کرد که دو تا پله از من بالاتر باشن و بخوان با منم هنگ آوت کنن. جا به جایی زیاد توی این مدت این ارتباط اجتماعی منو خیلی محدود کرده. خودم که امیدوارم که همه چیز به نظر باورنکردنی ای خوب بشه

Za پنج‌شنبه 30 شهریور 1402 ساعت 21:01

1: مرد های کچل پولدار ترند یه استادی داشتیم سر همین ریزش مو که به خاطر استرس اکثرا درگیر بودیم و تو پسرامون بیشتر دیده میشد ، میگفت اصلا ناراحت نشین دکتر هرچی کچل تر پر بار تر( از نظر علمی منظورش بود... بی شوخی موی کم رو برای خودت دغدغه نکن، تجربه نشون داده هر چه برات دغدغه بشه و بهش توجه کنی بدتر میشه ... مکمل بخور جدا از مو روی جسمت اثر میکنه یه مکملی پیدا کن که ترکیبات زینک، آهن ، فولیک اسید، ویتامین b12، ویتامین b1 ( البته نباشه هم مهم نیست)، آل سیستین باشه ؛ اگه سلنیوم، مس ، منیزیم ، کاروتنویید ها رو هم داشته باشه ، عالی میشه ... برند های قرص امریکا رو زیاد نمیشناسم ولی این عناصر و ویتامین ها واقعا خوبن... هیچ وقت سمت ترکیبات هورمونی و ماینوکسیدیل نرو حتی اگه دکتر بگه، من به عنوان پزشک هرگز نمی نویسم چون یه جورایی برای اینه که مریض رو از سرم وا کنم چون ماینوکسیدیل که به شکل تونیک برای ماساژ کف سر تجویز میشه ، ریزش مو رو کم میکنه ولی یه جورایی فولیکول رو معتاد میکنه به طوری که بعدش به همون درصد اولیه پاسخ نمیده و باید درصدش زیاد شه و اگه بذاریش کنار شدید تر میشه ریزش...
۲: کاش بشه بیام برات زن بگیرم ( از این جمله بدم میاد چون زن جزو اشیا نیست؛ ولی عامیانه است دیگه) ، میدونی وودی خیلی وقت ها آدم ها فکر میکنن که اگه فلان کار رو کنند حالشون خوب میشه ولی یه جورایی از چاه درمیان و میفتن تو چاه... شما فکر میکنی ازدواج کنی شرایطت شاید بهتر بشه ولی درکنارش یادت باشه شاید هم نشه، مثلا علاوه بر مشکلات خودت مشکلات یه فرد دیگه هم اضافه میشه... یا اگه حالت بهتر نشه ممکنه پارتنرت هم آسیب ببینه و خیلی چیزای دیگه، با در نظر گرفتن همه جوانب بهش فکر کن...
3: میگی بالای ۴۰ ها ازدواج نکرده اند و اینا ، ببین من دیگه ۳۰ رو رد کردم و سینگل ام ( البته سینگل به گور هم میشم با توجه به اخلاق و برخورد هام ) ولی به نظرم اینطوریه که هر چه سن آدم میره بالا و در کنار افزایش سن پیشرفت هم میکنه سخت میشه ازدواج ، چون دنبال آدم شبیه به خودش میگرده آدم ، شاید برای شما مهم نیست اما برای من مهمه واسه همین ادم تنها می مونه؛ البته تنهایی زیباست ولی گاها سبب جنون میشه؛ گاها لازم میشه یکی باشه باهاش بری سفر ، درکت کنه ، و از همه مهم تر شب تنها نباشی البته شاید برای من باشه این ولی شده شب هایی که صدای همسایه نیومده و خونه نبودند و من از ترس تا صبح تمام چراغ هام روشن می مونه.
4: چند هفته ایران بودی و تو یه هفته حالت اوکی بوده وگرنه اگه کلا ایران بودی و شرایط رو میدیدی و اقتصادش رو از نزدیک لمس میکردی به نظرم از الان افسرده تر بودی، شاید بگی به خانواده نزدیک تر بودی ولی خانواده هم برای بازه زمانی کوتاه برای تجدید قوا خوبن ( البته پدر و مادر من سنشون بالاست و من وقتی میرم به قدری حالم بد میشه از این که سن شون بالا میره که ترجیح میدم نرم؛ واقعا گریه ام میگیره و میترسم از اینکه نباشند، خیلی میترسم... پدر من یه جراح چشم موفق بود ولی الان دست هاش به قدر زیادی می لرزه که دیگه عمل نمیکنه و ویزیت داره که اونم برایش فرسایش شده ) ... من به حد زیادی خودمو با کار خفه میکنم چون میترسم نرسونم زندگیم رو که هر چند نمی رسونم و عملا از کمک خانواده زیاد بوده و هست و این یعنی شرمندگی من ...
۴: دختر همسایه منو یاد آنه شرلی انداخت که ، دوستی تون قسمت شد یه عکس از موهاش بذار...
۵: چرا تو شرکت های بزرگ کار نمیکنی مثل گوگل ؟ یکی از دوستان دبیرستان من که سه سال از من بزرگ بود و ریاضی خونده بود و الان در کاناداست برای اپل کار میکنه و گویا مزایای زیادی داره مثلا یه خونه خیلی خوب ولی در کل میخوام بدونم چیزی است مانع میشه یا خودت نمیخوای؟
6: راستی وودی به نور خورشید و گرما علاقه داری ؟ چون حس میکنم کالیفرنیا رو دوست داری...

ببخش منو شما ، پر حرفی کردم...

1. ترجیح میدادم کچل نبودم :) قبلا مولتی ویتامین و مکمل میخوردم الان دیگه یه مدتیه کمتر میخورم یا نمیخورم. نمیدونم واقعا تاثیر دارن یا نه. اون موقعی که کمبود B12 داشتم خیلی مفید بودن.
2. آره خودمم فکر میکنم شرایط ام باید بهتر باشه تا بتونم ازدواج کنم. اگر نشد دیگه چکار کنم این قسمت زندگی ما بوده دیگه
3. درسته به نظر منم با افزایش سن سختتر میشه. همین الانم واقعا دوست پیدا کردنم سخته آدمی که بفهمه تو چی میگی و تو حرفش رو بفهمی خیلی زیاد نیست.
4. شرایط اقتصادی ایران رو کاملا میدونم. اونجا که بودم قشنگ متوجه شدم. نمیدونم شاید سال دیگه یه سر دوباره آمدم ایران.
5. بعضی وقتا یه چیزای جالبی میشنوم. خودم به آنه فکر نکرده بودم! آنه نوامبر میاد اینجا و من برمیگردم دالاس و ژانویه برمیگرده بالتیمر و نمیدونم که من برگردم اینجا یا برم سمت لس آنجلس
5. گوگل و اینا خیلی خوبن. وارد شدن بهشون یه کم سخته. نیاز به مهارت مصاحبه داره که من حوصله ندارم براشون آماده کنم. کارشون هم برای من جذابیتی نداره. ترجیح میدم یه جای کوچیک یه کار بزرگ بکنم تا یه جای بزرگ یه کار کوچیک
6. تجربه نشون داده که نور خورشید که باشه کمتر احساس افسردگی میکنم. کالیفرنیا قشنگتر از تگزاسه. اگر یه کار خوب اینجا پیدا کنم دیگه میام همینور زندگی میکنم

Parisa پنج‌شنبه 30 شهریور 1402 ساعت 18:53

وودی انقدر زندگی رو به خودت سخت نگیر . یه مدتیه که نمیتونم اینحا سر بزنم . اثرات سختی ها و درگیری ها و مشکلات زندگی بعد از مهاجرت ولی یادم نمیاد پیش روانشناس رفته باشی. به نظرم اگر هنوز اقدام نکردی امتحانش کن. من خودم هنوز یه دانشجوام و منبع درامدی ندارم .که خدا میدونه خودمم چقدر نیاز دارم با یه متخصص حرف بزنم. بنظرم تو باز میتونی. پس حتما یه چند جلسه تراپی رو امتحان کن. برای ایرانیهای خارج مثل ما میتونی از daroon کمک بگیری. من اینجا تراپی رایگان از طرف دانشگاه رفتم ولی اینها با دغدغه ها و روحیات و مشکلات ما ایرانی ها آشنا نیستن و مفید نبوده. ضرر نداره وودی امتحانش کن. یجایی از زندگیت گیر کردی و کمک لازم داری. امیدوارم از حرفم ناراحت نشده باشی.

سخت نمیگیرم. زندگی همینه دیگه
نه هنوز پیش روانشناس نرفتم. ایران که بودم رفتم ولی تشخیص اش اشتباه بود به نظرم کمکی نکرد. اینجا کسی که رو که بتونه کمک کنه هنوز پیدا نکردم. خیلی گیر نکردم مثل پارسال. یه کار خوب یا یه پروژه خوب توی جنوب کالیفرنیا همه چیز دیگه ردیف میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد