زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

سالگرد نیکا

امروز سالگرد نیکا بود. چند روز پیش سانفرانسیکو هم گردهمایی برای سالگرد مهسا امینی بود و منم رفتم. اونروز با یکی از بچه ها تقریبا سه ساعت در مورد حوادث ایران صحبت کردیم. نظرش این بود که به ما ربطی نداره و ما داریم توی یه دنیای دیگه زندگی میکنیم. من باهاش موافق نبودم.


اون: جورج فلوید هم کشته شد چرا برای اون هیچ کاری نکردی؟

من: وقت من خیلی محدود هست و نمیتونم در مورد همه cause هایی که توی دنیا هست وقت بذارم. برای اونایی وقت میذارم که میتونم و برای منم مهم هستن.

اون: خیلی سخته که بخوای بگی حقیقت چیه. شرایط ایران رو در نظر بگیری یه پلیسی آمده این دختره رو دستگیر کرده. اگر خودتو بذاری جای اون پلیس و شاید دست روی اون دختره بلند میکردی و یه همچین اتفاقی میفتاد.

من: اول اینکه من هیچوقت جای اون پلیس نیستم. دوم اینکه طبق قانون وظیفه سلامت جانی کسی که دستگیر میشه با همونجایی هست که دستگیر میکنن.

اون: حالا این اتفاق پیش آمده. نمیشه که گفت کل حکومت و پلیس بد هستن و باید برن. امریکا هم جورج فلوید کشته شد پس بگیم کل پلیس امریکا تعطیل بشه

من: چرا همش بحث رو میبری سمت افراط و تفریط؟ (extreme) کی همچین حرفی رو زد. یه نفر بیگناه کشته شده نباید هیچ عکس العملی باشه؟

اون: قبول دارم که حداقل اون کسی که خاطی بود باید دستگیر میشد و محاکمه میشد ولی وقتی فایده ای نداره تو چرا باید اعتراض کنی؟ تو داری زندگی خودتو میکنی

من: اگر من نکنم کی بکنه؟ همونطوری که میگی کسی هم دستگیر نشد. آره من زندگی خودمو میکنم که چی؟

اون: ما توی یه کشور دیگه هستیم با یه قوانین دیگه چکار اونور داریم؟

من: اگر این اتفاق سر یکی از اقوام خودت هم افتاده بود توی ایران همین نظر رو داشتی؟

اون: بله. ناراحت میشدم ولی همینه. ببین من سربازی رفتم یاد گرفتم که توی ایران چطوری باید رفتار کنی. اگر یه همچین چیزی برای فامیل من هم پیش میامد باز کاری نداشتم چون من یه کشور دیگه ام. اگر ایران هم بودم باز کاری نداشتم وقتی میدیدم که ممکنه برام دردسر بشه.

من: پس با حساب تو هیچ کسی هیچ کاری نباید بکنه.

اون: نه من برای خودم میگم. هر کسی هر کاری میخواد بکنه بره بکنه. من اعتقاد به آزادی افراد دارم و کاری ندارم اگر کسی بخواد اعتراضی هم بکنه.

من: بذار یه مثال بزنم. فکر کنم که زن و بچه ات رفتن ایران و توی راه برگشت هواپیماشونو با موشک میزنن. تو چکار میکنی؟

اون: من خیلی ناراحت میشم ولی چکار میتونم کنم؟

من: یعنی هیچ کاری نمیکنه؟

اون: مثل یه تیری هست توی قلبم ولی کاری از من برنمیاد. ناراحت میشم.

من: یعنی هیچ کاری نمیکنی؟ اگر هیچ کاری نمیکنی که من اصلا هیچ حرفی باهات ندارم دیگه.

اون: ببین قبل از قضاوت باید شرایط ایران رو در نظر بگیری. یه ژنرال ایرانی کشته شده. ایران باید واکنش نشون میداد مگه نیست؟ روحیه نیروهای نظامی ایران خراب شده بود باید یه حرکتی میزدن. اونم از قبلش اعلام کردن و پایگاه و خالی کردن. حالا اگر امریکا حمله میکرد نیم میلیون کشته میشدن خوب بود؟ خب مجبور شدن سیصد نفر رو قربانی کنن.  توی تصادفات جاده ای هم هر سال چند هزار نفر کشته میشن حالا این سیصد نفر در مقابل اونا که چیزی نیست.

من: صادق زیباکلام زیادی گوش میدی؟

اون: چطور؟

من: ببین مغلطه نکن. تصادفات جاده ای هم ربطی به این موضوع نداره. کسی که خودش با قبول ریسک اش رانندگی میکنی با بیگناهی که توی هواپیما بوده هیچ سنخیتی نداره. بعدش هم یه جوری میگی انگار فقط دو تا گزینه روی میز بوده که یا نیم میلیون کشته بشن یا این هواپیما رو سرنگون کنن. گزینه سوم اینه که هیچ کاری نکنن و کسی هم کشته نشه...

اون: نمیشه که یه ژنرال ایرانی کشته شده

من: خب جنگ بوده. خودش اعلام جنگ کرده و گفته طرف تو منم. اگر همسایه اتون بهت بگه که طرف تو منم و بخواد تو رو بکشه و توی جنگ باشین تو هیچ حرکتی نمیکنی؟

اون: من یه نفرم. اون یه فرد حقوقی بوده. یه نفر برای خودش که نبوده. ژنرال یه مملکتی بوده.

من: خب باشه. خودش اعلام جنگ کرده. چرا باید سیصد نفر بیگناه کشته بشن به خاطر جنگ طلبی یه عده ای؟ اصلا امریکا زورگو و همه چیزای بد چرا وقتی زورشون نمیرسه باهاش درگیر میشن که اینطوری بشه؟

اون: منم قبول دارم که از اولش هم اشتباه کردن که با امریکا سرشاخ شدن.

من: خب پس حالا این اشتباه تا کجا به عقب قبول داری؟

اون: سخت بشه بگی چون مسائل سیاسی خیلی پیچیده تر از ایناست و ما نمیتونیم درست تحلیل کنیم.

من: من اصلا تحلیلگر نیستم و تحلیل هم نمیکنم. به من هم ربطی نداره. من یک انسانم و به عنوان یک انسان من میبینم که حقی ناحق شده و من برای خودم میگم که نباید در مقابل این سکوت کنم.

اون: باشه ولی کاری هم از دست تو بر نمیاد.

من: برنیاد. من یه آدمم و بر اساس ارزش های خودم زندگی میکنم و اینم جزو ارزشهام هست که سکوت نکنم. اگر همه بخوان اونطوری که تو میگی عمل کنن نتیجه اش میشه کره شمالی. وقتی که مردم به اندازه کافی اعتراض نکردن بالاخره به جایی رسید که الان به سختی بدونن که اصلا آزادی و آزادگی یعنی چی.

اون: ببین من که میگم هر کسی هر کاری که میخواد بکنه رو باید بتونه بکنه. فکر کنم که اگر extreme ها رو بذاریم با هم همنظر هستیم.

من: خب حالا نمیایی بریم؟

اون: نه.

من: باشه پس من رفتم.

...


نیم ساعتی دنبال جای پارک گشتم. هنوز بلد نیستم که کجاها میشه پارک کرد توی سانفرانسیسکو که مشکلی پیش نیاد. ماشین جلویی روی شیشه اش برگه زده بود که "نشکنین هیچی توی ماشین نیست" شهر اصلا امن نیست و بیشتر وقتا من اصلا داخل شهر نمیرم. جمعیت زیادی نیامده بودند. شاید سانفرانسیسکو ایرانی زیاد نداره یا من خیلی نمیدونم. البته جمعیت ها توی شهرهای مختلف پخش بودند.


من هنوز به خاطر نیکا خوب نشدم. شاید زندگی خیلی چیزاش برام بهتر شده باشه اما فکر کنم یه دوره درمانی جدی رو باید دنبال کنم. هنوز بعضی وقتا که یاد اتفاقات پارسال میفتم نمیتونم خودم رو کنترل کنم و بی اختیار گریه میکنم. چند وقت پیش نصف شب بیدار شدم و وسط گریه هام بعضی از بیت های این شعر میامدن


اگر‌روزی ببینم من تو را باز

بگویم از برایم سر کن آواز


اگرچه بشکفد جان از صدایت

دهم قولی نخندم جان فدایت


تو نیکای منی سلطان قلبم

فدای آن رخ ات ابرو کمندم


دلی گشته اسیر تار مویت

دلی دیگر گسسته از‌ وجودت 


بگویم شعری و هرگز نشاید

که وصف دوری ات در آن بیارم


اگر‌ بر کربلا تبکی‌ بکردند

روا بر سوگ تو‌ دریا بگریند


تو نیکای منی ماه وجودم

ازل را تا ابد دورت بگردم


به امید اینکه در راه آزادی هیچ نهال نوشکفته دیگری بر زمین نیفته
نظرات 9 + ارسال نظر
سروش حقی دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت 07:20

درود بر شما

شما وبلاگ بسیار خوبی داری اما بنظر من و این نظر شخصی منه که بعضا حرفای شما شعارگونه اس. شعار گونه اس که کاری کنی و هویتت کاملا مخفی باشه که بشه به ایران رفت و آمد کرد. میدونم هممون جونمونو خانوادمونو دوست داریم اما شعار نباید داد. بنظر منم تا اونایی که باید بخوان نخوان هیچ تغییری صورت نمیگیره و عملا مردم و آدمای معمولی بهانن.

درود. میشه چند تا مثال از حرفهای من که به نظر شما "شعارگونه اس" بزنین؟

نقطه چین جمعه 28 مهر 1402 ساعت 13:57

وودی عزیز با عرض پوزش از بین این همه ایرانی مهاجر نرمال چرا نخاله هاش گیر تو میفتن.

باور کنین اینا نخاله نیستن. همین بچه های عادی اینجا هستن. همه خب مثل هم فکر نمیکنن. البته جامعه آماری پست های من هم کامل نیست. مثلا من با صد نفر هم حرف میزنم که همفکر من هستن ولی در مورد اونا نمینویسم چون فکر نمیکنم به کسی کمکی کنه

زری.. یکشنبه 2 مهر 1402 ساعت 17:55 http://maneveshteh.blog.ir

واقعا نمیتونم بفهمم این آدمی که باهاش حرف میزدید چطوری تونسته اینقدر احمق بمونه! واقعا خیلی تلاش بالایی داشته برای اینکه بتونه نفهم باقی بمونه!
من هم هر وقت یاد نیکا میافتم بغض گلویم را میگیره، واقعا حیف و صد حیف از این جوونها، ایکاش تا ما هستیم میدیدیم چطور تقاص پس میدادند.

*** جمعه 31 شهریور 1402 ساعت 16:11

دکتر جان به این دوستت بگو یکم تاریخ بخونه. تقریبا همه انقلاب های مهم تاریخ از جمله مهمترینشون که انقلاب فرانسه بوده مردم عادی انجام دادند و هرجا هم که ظلم شده و ماندگار بوده همون مردم عادی پذیرفتنش و باعثش بودن. پس همین مردم، من و شما بی شک میتونیم تغییر ایجاد کنیم.
ضمن اونکه اگه تاریخ ایران رو بخونید هیچ حکومت ظالمی توش بیشتر از چند سال حال خوش نداشته. تو ایران هر 40-50 سال یکبار یک مدل از انقلاب اتفاق میفته و الان دیگه وقت یک انقلاب جدیده هر چند که اینا اگه اولای انقلاب اونهمه آدم های مهم رو نکشته بودند بیشتر از چند سال دووم نمیوردن.
امیدوارم بعد از اینا بجایی برسیم که دیگه نیاز به هیچ انقلاب سیاسی تو کشورمون نداشته باشیم.

اون دوستی که نوشتم عاشق تاریخه. فکر کنم زیادی خونده دیگه تحلیل هاش تحلیل رفته!

جودی پنج‌شنبه 30 شهریور 1402 ساعت 19:47

منم تحصیلی اومدم امریکا و فارغ شدم و کار گرفتم. و شاید باورت نشه با هرکسی که تحصیلی اومده و اینجا زندگی میکنه حرف میزنم همشون عین خودمونن. چون پدر مادر خواهر برادرشون ایرانه. من هنوز ندیدم ادمایی که دانشجویی اومده باشن و انقد بی ریشه رفتار کردن مثه این دوستتون. نمیدونم این ادم ایران کجا بوده چی میخونده دوست اشنا داشته یا نداشته. تو اون هواپیمایی که زدن من یازده تا دوست مشترک داشتم و حتی اگه نداشتم هم برای امثال این ادم نمیتونستم احترامی قایل بشم یا اصلا حتی انقد حرف بزنم. شما صبرتون زیاده. این ادمها هم حداقل تو قشر ماهایی که دانشجویی اومدیم خیییییلی کمن شایدم میترسن انقد راحت حرف بزنن نمیدونم.

این قشر آدمها اینجا هستن و تحصیلکرده هم هستن. به نظر من باید بشه با گفتگو تبادل نظر کرد تا شاید یه بخش هایی که از اطلاعات رو که بهش فکر نمیکنن براشون روشن کرد.

daydreamer چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت 19:12

وودی جان، حیفت نکرده با همچین آدم چِندشی معاشرت میکنی. «خب مجبور شدن سیصد نفر رو قربانی کنن.»! این دیگه چه جونوریه. ببخشید ولی خاک بر سرش!

اینا آدمایی هستن که مثل من برای تحصیل آمدن و اینجا ماندگار شدن و بعضا طرز تفکرشون اینطوریه. نمیشه آدما رو اینطوری خطاب کرد. باید بشه با گفتگو آدم طرز تفکرش رو بیان کنه و شاید بتونه بهشون این فرصت رو بده که از زوایای دیگه ای هم به موضوع نگاه کنن. نباید همه رو دشمن کرد و باهاشون جنگید

جودی چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت 16:26

امریکا زندگی میکنم و خیلی وقته بلاگتو میخونم. متاسفانه نتونستم مکالمتو با اون طرف تا اخر بخونم از همون اولش بهم حس عرزشی داد و نتونستم. من خیلی وقته از اون مرحله بحث کردن با این ادما گذشتم. برام جالب بود انقد وقت گذاشتی بحثو ادامه دادی باهاش. خوش به حالش تو حبابی زندگی میکنه که راضیه بهش. اون روز که حبابه بترکه میفهمه دنیا دست کیه.

نه اینا عرزشی نیستن. اینا آدمایی هستن که مثل من برای تحصیل آمدن و اینجا ماندگار شدن و بعضا طرز تفکرشون اینطوریه

من چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت 11:07

با احترام من با اون موافقم!!
شما که به مملکتت پشت کردی و رفتی داری برای دشمن کار میکنی و انرژی صرف میکنی نباید دیگه برات مهم باشه اینجا چه اتفاقی میفته.
و اینکه مهسا شانسی اون لحظه اونجا افتاد مرد هیچ ربطی به پلیس نداره. کسی که با مرگش همچین فتنه ای ایجاد شد بنظرم تکلیف گناهکار بودنش کاملا مشخصه.
شما برو به مشکلات دشمنان مملکت برس و اونا رو حل کن

حرفاتون منو یاد "خسن و خسین دختران معاویه بودن..." انداخت

Za چهارشنبه 29 شهریور 1402 ساعت 10:53

من : شاید اون از جیب آقایان تامین شده یه جاهایی...
من توی ایران کاری نداشتم ، انصافا حق هم داشتم با اونایی که اعتراض کردند رفتار بدی شد از سوی حراست بیمارستان ولی فقط محافظه‌کارانه بود کارم وگرنه از درون حالم خیلی خراب بود و هنوز هم نمیتونم این قوانین مسخره ( از نظر من قوانین مسخره زیاده تو مملکت) رو بپذیرم...

چرا اروپا رو دوست نداشتی برای زندگی ؟ شهروندی گرفتن اروپا سخت است و به خاطر این مشکلات کاری و شهروندی دوست نداشتی شما یا چی؟ ( چند شهری از غرب اروپا رو دیدم و از نظر بافت شهری و طبیعت بسیار زیبا بودند و میدونم از این نظر شما هم دوست داشتی، منظورم اینه که چرا امریکا رو ترجیح میدی؟ به نظرت به خاطر این میتونه باشه که اول رفتی امریکا و الان همه چیز رو با اونجا مقایسه میکنی ؟ )

راستی وودی حال جسمی و روحیت خوبه؟ اون مشکلات کم انرژی بودن و تیروئید رفع شد؟

در مورد اروپا یه مقایسه مینویسم. در کل امریکا رو بهتر دیدم.
مرسی که در مورد مشکل روحی و جسمی هم پرسیدین. کم انرژی بودنم خیلی بهتر شده ولی در کل همچنان نوسانات رو دارم. سیستم هورمونی بدنم کند شده که روی همه چیز تاثیر گذاشته. حداقل از وقتی دیگه سر اون کار نمیرم روزای خوبم خیلی بیشتر شدن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد