زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

جواب آزمایشم رو گرفتم

ده روز پیش رفتم دکتر برای سونوگرافی و سمت راست تیروئیدم یه کیست درآمده بود. اول فکر کردم که نباید چیز خاصی باشه اما وقتی رفتم یه دکتر فوق تخصص غدد و طرف یه نگاهی انداخت و گفت آقا تیروئیدت غده در آورده و باید آزمایش بشه. یعنی ممکنه سرطان باشه؟

اول فکر کردم یه آزمایش معمولیه ولی رفتم بیمارستان بهمن و بهم گفت که دکترت کسی رو معرفی نکرده و منم گفتم نه. چطور مگه؟ گفت آقا این چیزی نیست که هر دکتری بتونه انجام بده. پرسیدم یعنی امروز نمیتونم انجام بدم؟ گفت نه و برای دو روز بعد بهم نوبت داد که دکترش باشه. دو روز بعد که رفتم تا دکتر رو دیدم فهمیدم که دکتری هست که میخواد برام آزمایش رو انجام بده.توی پذیرش ازم امضا و اثر انگشت گرفتن که هر چی شد با خودته. خوب شد که فقط خواهرم باهام بود و اونم کاری به این کارا نداره اگر مامانم بود غش میکرد اصلا به خانواده ام هیچی نگفتم. فقط گفتم به خاطر ریزش موهام میرم دکتر غدد و اونم آزمایش نوشته. مامانم هم کلی غر زد که آخه این چه دکتریه که گفته بری این بیمارستان؟ مگه آزمایشگاه قحطی بوده و این همه آزمایشگاه دور و بر هست و چرا گفته بری اونجا؟ بنده خدا دیگه نمیدونست که آزمایش نمونه برداری بوده و تازه از آدم امضا هم میگیرن که اگر طوری شد با خودته! برخلاف روزهای قبل روحیه ام خیلی خوب بود. خواهرم برام یه آبمیوه بزرگ خریده بود که قبل از آزمایش نصف بیشترش رو خوردم. نمیدونم شاید شکر توی آبمیوه حالم رو بهتر کرد. این ماه هم روزه نگرفتم چون حال خوبی نداشتم و جالبه که برخلاف گذشته گیر به کسی که غذا یا آب میخوره خیلی کمتر شده بود. من خیلی میدیدم که توی خیابون ها مردم سیگار میکشیدن یا ناهار میخوردن. مثل اینکه فقط بعضی شهرستان ها اینطوری هستن چون پسرخاله ام میگفت که دوستش رو گرفتن چون یه لیوان آب میخورده و شب هم بازداشت نگهش داشتن و حتی اجازه ندادن که باباش وثیقه بذاره که شب بره خونه.

رفتم توی اتاق سونوگرافی و روی تخت دراز کشیدم. دکتر گفت به سمت راست بخوابم که بتونه راحت نمونه رو بگیره. دکترم خیلی خوش رو بود و همین بهم روحیه داد. گفتم درد داره. گفت یه کم داره ولی خیلی نیست. گفتم اگر بیهوش شدم پاهام رو بده بالا تا حالم بیاد سر جاش. گفت باشه نگران نباش. بهش گفتم هر کاری میکنی بهم نگو. تموم که شد بهم بگو تموم شد و کاری نکردی! گفت باشه. سوزن رو زد توی گلوم و همونطوری که میگفت کمی درد داشت. چند دقیقه ای بیشتر طول نکشید. حس میکردم که انگار داره تیروئیدم رو تخلیه میکنه اما خب یه نمونه کوچیک برداشتن. از ترس ام نگاه هم نکردم. از جایم که بلند شدم سرم گیج میرفت. گفت راه نرو و همینجا روی صندلی بشین تا بهتر بشی. منم برای خودم آهنگ های لیست میامی ام رو گذاشتم تا حالم عوض بشه و حالم کم کم خوب شد و رفتم پیش خواهرم و بقیه آبمیوه رو ازش گرفتم و خوردم. در کل نگرانی ای نداشتم. گفتم در بدترین حالت اینه که میگه کیست سرطانی هست و باید تیروییدم رو عمل کنم و در بیارم. ولی از درون نگران بودم که اگر عمل بخواد ممکنه خانواده ام خیلی نگران بشن که چی شده.

بعد از آزمایش یک هفته ای رفتم شیراز. اونجا هم هر روز نگران جواب این آزمایش بودم. میخواستم اینا رو زودتر اینجا بذارم اما دیدم که تا جواب آزمایش ام برسه ممکنه طول بکشه و دوست ندارم وقتی بعد از این همه وقت مینویسم و یه چیز ناامید کننده دیگه باشه.

به محض اینکه گفتن جواب آزمایش آمده سفرم رو نیمه کاره رها کردم و برگشتم تا اگر نیاز به آزمایش بیشتر و یا عمل بود وقت داشته باشم که انجام بدم. 

امروز صبح که بیدار شدم حالم بهتر شده بود. نمیدونم که به خاطر این شد که مدیتیشن کردم یا چیز دیگه ای بود. دیروزش خیلی حالم بد بود. مامانم هی میگفت چرا اینقدر بیحال هستی و منم بیخوابی و خستگی سفر رو بهانه کردم اگرچه با هواپیما اونطوری هم خسته نشده بودم. نمیدونم که چه چیزی باعث میشه که بعضی روزها به شدت خسته و بیحال باشم. با وجود اینکه که به نظر میرسه که اندازه هورمون های تیروئیدم تنظیم شده باشن هنوزم بعضی روزا خیلی گیج میزنم. اسنپ گرفتم و رفتم بیمارستان. جواب آزمایش آماده بود. خودم جواب رو خوندم و نوشته بود که کیست خوش خیم هست و میدونستم که دیگه مشکلی نیست. یکباره انگار یه بار بزرگی از روی ذهنم برداشته شد. بعد رفتم دکتر. وقت قبلی نداشتم اما نشستم تا بین مریض ها برم تو. خدا رو شکر یکساعتی بیشتر معطل نشدم.
دکتر یه نگاهی کرد و گفت مشکلی نیست. ده تا سئوال هم روی برگه نوشته بودم و پرسیدم و همه رو جواب داد. گفت هر شش ماه یکبار باید تست کنی که مشکلی نداشته باشی و بیماری ای هاشیموتو ات خوب نمیشه تا این غذه از بین نره. بهم گفت که در کل نباید هیچ استرسی داشته باشم و خواب خوب و زندگی آرومی باید داشته باشم تا وضعم بدتر نشه. رسه احتمال زیاد هم ژنتیک بوده و به خاطر استرس ایجاد شده باشه. جواب آزمایش چک آپ ام رو هم دید و دوز قرص ام رو بالاتر برد. الان دیگه دارم لووتیرکسین 100 میخورم. ایران که میامدم 12.5 بود. یعنی دوز قرصم نزدیک ده برابر شده و الان که یکی دو روزی میگذره حالم خیلی بهتر شده.

نظرات 13 + ارسال نظر
Fufu دوشنبه 23 آبان 1401 ساعت 20:46

واقعا میخوام از همین تریبون فریاد بزنم لعنت به استرس
پ.ن:وی سلطان استرس بود

بله استرس بلاست

ارسطو یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 ساعت 14:57

سلام.
خدا را شکر

سلام. لطف دارین.

مت یکشنبه 11 اردیبهشت 1401 ساعت 00:34

خداروشکر وودی جان

لطف دارین.

اول شخص شنبه 10 اردیبهشت 1401 ساعت 11:36 http://vision.blogfa.com

سلام
سلامتی و آرامش رو واستون آرزومندم.
بیشتر بنویسین لطفا

سلام. چشم حتما مینویسم. باور کنین اوضاع جسمی و روحی اجازه نمیده و گرنه خودم هم خیلی دوست دارم بنویسم. از امشب دوباره شروع میکنم.

پیاده گرد جمعه 9 اردیبهشت 1401 ساعت 13:48 http://piadegard.blogfa.com/

چه خبر خوبی وودی جان. پس خداروشکر که مهم نبوده. پس از حالا بیشتر برامون از تجربه ات و فکرت درباره ی ایران بنویس و اینکه الان که شرایط رو میبینی فکر میکنی آینده بهتره یا شرایط داره بدتر میشه؟ من که تو ایرانم این نگاه از بیرون به ایران رو ندارم و برام جالبه کسی که از بیرون میاد چه نظری داره درباره ی اینجا و شاید آینده اش؟

باشه مینویسم

هدا پنج‌شنبه 8 اردیبهشت 1401 ساعت 18:59

خوشحالم که خوش خیم بوده وودی، برگشتی آمریکا ایشالله ی سبک زندگی شاد و بی استرس رو شروع کن.

آره حتما. همین الانم سعی میکنم بهتر باشم.

هرچی پنج‌شنبه 8 اردیبهشت 1401 ساعت 15:00

دشمنت شرمنده
آره جنس ها افتضاح شدن

زهرا پنج‌شنبه 8 اردیبهشت 1401 ساعت 14:23

ان شاءالله که همیشه به سلامتی باشه

تشکر میکنم

Za پنج‌شنبه 8 اردیبهشت 1401 ساعت 13:31

نفسم حبس شد با نوشته هات اما اخرش حداکثر خوب بود ... من دانشجو که بودم دوران انترنی ادما میومدن و بخش انکولوژی که مربوط به شناسایی سرطان ها و نمونه برداری بود من نگرانی رو توی چشماشون می دیدم با تک تک مریضام گریه می کردم ... کنسر به ژنتیک خیلی ربط داره و کلا رابطه مستقیمی دارند ولی همیشه استرس و فشار عصبی تشدید کننده است ... یه استادی داشتم بسیار با علم و فرزانه بود و فوق تخصص غدد که می گفت همه بیماری ها همشون بر می گرده به استرس و فشار عصبی ... اولا حرفش رو قبول نداشتم ولی بعد ها که وارد بیمارستان شدم و از مریضام شرح حال می گرفتم و از زندگی شون می پرسیم همشون فشار زندگی و استرس زیادی متحمل شده بودند ... یکم ارامتر زندگی کنید ... رزیدنت سال 3 رادیولوژی من سال قبل همین موقع ها به خاطر کنسر تیرویید درگذشت ...الان خیلی خوشحالم که مال شما خوش خیم است ...

بله من خودم هم نمیدونستم که چیه ولی بدون شک خیلی استرس و فشار عصبی داشتم. نه دیگه اجازه نمیدم زندگیم استرس داشته باشه.

ژرفا پنج‌شنبه 8 اردیبهشت 1401 ساعت 11:39

خدا رو شکر که همه چیز خوبه.
دکتر وودی یک ماه بود که پست نگذاشته بودید، داشتیم کم کم نگران میشدیم

آره واقعا انرژی ام خیلی کم بود. کارهای شرکت هم بود و مسافرت هم رفتم همش خواب بودم.

صادق پنج‌شنبه 8 اردیبهشت 1401 ساعت 10:36

خب خدا رو شکر خوش خیم هست.
الان باید غده رو دربیارن فقط؟
کی انجامش میدی؟
به مادر نگفتی هنوز؟

نه فعلا در آوردن نداره. باید چک بشه اگر خیلی بزرگ بشه باید درش بیارن. پرسیدم از دکتر که ممکنه سرطانی بشه گفت نه. دیگه نمیدونم.

یاسی چهارشنبه 7 اردیبهشت 1401 ساعت 23:35

خب خداروشکر که مشکلی نبوده
برای بیحالی قرص فارماتون + قرص زینک ( زینک پلاس یا ..... بخور

مرسی

هرچی چهارشنبه 7 اردیبهشت 1401 ساعت 19:06

وودی جان یک هندزفری اضافه نیاوردی از اونجا من ازت بخرم؟ هندزفریم پوکید و هیچ ایده ای ندارم چی خوبه چی بده چی اصله چی فرعه

شرمنده همه رو دادم بچه های فامیل چیزی نموند. آره چقدر اینجا گرونه و جنس خوب هم اصلا معلوم نیست آدم از کجا بگیره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد