زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

شب بیخوابی سوم افکار پریشان

از میدان ولیعصر که برگشتیم خوابیدم. بعد از 3 ساعت بیدار شدم و امشب باز هم خوابم نبرد و خاطرات این یکی دو روز رو نوشتم. دیشب با بابام در مورد ماشین ها صحبت کردم که غیرمستقیم ببینم چه ماشینی دوست داره براش بخرم. همه فکرش این بود که اگر هر ماشینی غیر از این ماشین رو داشت بیچاره شده بود و نمیتونست از پس مخارج اش بربیاد. تعریف کرد که چطوری وقتی خراب شده یک هفته طول کشیده که درست بشه و چند تا تعمیرگاه برده و تشخیص نمیدادن و چطوری از شماره هایی که توی گوشی قبلیش بوده شماره اون مکانیکی که قبلا میشناخته پیدا کرده و برده براش درست کرده. داستان ماشین خارجی های دوستش رو هم تعریف کرد که چون لوازم یدکی اشون گیر نمیامده 3-4 ماه ماشین رو خوابوندن که ثبت سفارش کنن و از چین بیارن و تازه وقتی هم رسیده اندازه نبوده و مجبور شدن دوباره بفرستن. خدا رو شکر میکرد که ماشین اش خارجی نیست که لوازم اش گیر نیاد.


صبح به بابام گفتم که میخوام برات بلیت کنسرت بگیرم با هم بریم. گفت سر و صدا داره؟ گفتم یعنی چی؟ گفت یعنی صداش بلنده مردم جیغ میزنن اینا؟ گفتم نمیدونم اما کنسرته دیگه مردم میرن شاد باشن. گفت که نه بابا من نمیام. من دیگه تحمل صدا رو ندارم. من دیگه پیرمرد شدم. همین طوطی های مامانت هم که صدا میدن من تحمل اش رو ندارم. روز اولی که بابام رو دیدم خیلی شوکه شدم. خیلی پیرتر شده بود. ما با Whatsapp مرتب در تماس بودیم اما از نزدیک دیدن خیلی فرق میکرد. توی واتس اپ همیشه خندون بودن. همیشه پر انرژی بودن اما اینجا... بابام دیگه آروم آروم راه میرفت. مثل گذشته ها حوصله هم نداشت. اونم نمیخندید مثل قبلا . نمازش رو هم دیگه ایستاده میخوند و روی صندلی مینشست و نمیتونست زانوهاشو درست خم کنه. راست میگفت پیرمرد شده بود. خیلی ناراحت شدم. فهمیدم که اون خنده و انرژی اش هم به خاطر این بوده که من زنگ زده بودم. ببخشید ولی فقط دلم میخواد گریه کنم. انگاری که زندگیش از ده سال قبل که رفته بودم خیلی پسرفت کرده بود. اون موقع یه ماشین داشتیم که نسبتا نو بود. الان همون ماشین مستهلک بود. گفت بابا من تا آخر عمرم هم کار کنم دیگه نمیتونم یه ماشین دیگه بخرم. همینو باید خیلی خوب نگه دارم و خوبه که حداقل از پس مخارج تعمیرش برمیام. راست میگفت حقوق اش به دلار خیلی کمتر و قیمت اون ماشین خیلی بیشتر شده بود. 

مامانم میگفت که داداشم که میخواسته رژیم غذایی برای بدنسازی دنبال کنه رو اصلا نمیشده. میگفت همش میخواست که گوشت بگیره که خیلی هم گرونه. فکر کردم که من بدون هیچ مشکلی هر روز هر چیزی که بخوام رو میخرم و میخورم تازه دنبال اینم که گوشتش نمیدونم غذای گاوش علف بوده باشه (grass fed) و غذاش ذرت نبوده نباشه (corn fed) و خانواده ام ...


پسرخاله ام نیم ساعتی داشت با باباش در مورد اینکه دو تا بچه گربه رو که داشتن رو نگه دارن یا بدن بره. باباش میخواست تا اینا نیست و وابستگی ندارن گربه ها رو رد کنه که برن چون هزینه نگهداری گربه ها ماهیانه 50-60 هزار تومن میشد. یعنی 2-3 دلار؟! از خودم پرسیدم. یعنی برای 2 دلار ماهیانه یه مسئله خانوادگی هست که دو تا بچه گربه رو نگه دارن یا نه؟ ده سال پیش یه گربه خیلی بزرگ داشتن. یادم میاد که چقدر خوشحال بودن و همیشه ادای گربه رو در میارن که چه کارهای خنده داری میکرده. الان اینه که چکار کنن بچه راضی بشه که گربه زودتر بره. اونم دلش نمیخواست و میگفت بذارین برگردم یه راهی پیدا میکنیم هزینه اشو در بیاریم.


یکی از فامیل هامون هم که من خیلی دوستش داشتم مشکل روانی گرفته و دیگه با کسی در ارتباط نیست. بعضی وقتا توهم پیدا کرده و ... باورکردنی نیست برام. یعنی هنوز ندیدمشون اما همین که کارشون به قرص و روانپزشک رسیده توی این سن و شرایط برام قابل قبول نیست. واقعا چرا یه آدم باید اینقدر تحت فشار باشه که اینطوری بشه؟ همین آدم یک ساله داره پول جمع میکنه که یه گوشی هوشمند بگیره که بتونه با اسنپ تاکسی بگیره یه جایی میخواد بره. یعنی گوشی دستش هنوز همین گوشی های معمولی هست که من قبل از اینکه از ایران برم امریکا داشتم. حتی باورش هم برام سخت بود. مامان من هم با اون پولی که براشون فرستاده بودم گوشی گرفته بود اما احساس گناه داشت که پول منو خرج کرده!!!


ذهنیت ام کامل خراب شد. واقعا نمیفهمم. شنیده بودم که شرایط خیلی بد شده ولی اصلا نمیفهمیدم. اصلا اصلا نمیفهمیدم. یعنی فکر میکردم که میفهمم. فکر میکردم میفهمم پراید 150 میلیونی یعنی چی اما نمیفهمیدم. فکر میکردم میفهمیدم میری خرید میشه 1 میلیون یعنی چی. نمیفهمیدم. الانم نمیفهمم یعنی باور نمیکنم. امشب دیگه کار هم نتونستم کنم. هر روزی که میگذره بیشتر دارم به فکر فرو میرم و میگم انگار بیشتر حس میکنم که یعنی چی.

اون موقع به من میگفتن که اگر برای کسی کارت هدیه پولی بگیری بهتر از اینه که سوغاتی بگیری. کسی سوغاتی نمیخواد. من اصلا نمیفهمیدم. میگفتم یعنی چی؟ مگه میشه. من خودم بدم میاد یکی بخواد 10 دلار هم بهم پول بده یا لطف کنه. اما الان دقیقا فهمیدم که چی میگن. اینقدر مخارج زیاد شده که حتی 50 دلار هم پول زیادی شده و طرف چون واقعا به این پول احتیاج داره برای ضروریات زندگیش اهمیتی به سوغاتی نمیده. بعضی ها واقعا نمیدونن پولی که دارن به آخر ماه میرسه یا نه...


برام نوشتن اینا خیلی سخته. قبل از آمدن فکر میکردم که میدونم اوضاع چطوریه. فکر میکردم من در جریان اخبار و اطلاعات بودم و میفهمم که گرونی یعنی چی. مثلا میدونم قیمت دلار چنده. یا قیمت بعضی چیزا چنده. اما اصلا اینطوری نبود...

نظرات 10 + ارسال نظر
Ladylove جمعه 26 فروردین 1401 ساعت 06:30

درباره پدر نوشتی دلم گرفت
... ما فعلا جونیم و اوناردارن پیرتر میشن ...

و امان از شرایط بد مالی در ایران که اکثریت جامعه درگیرشن


یه نکته جالب اینه کامنت های دوستان هم مثل نوشته های تو خوندنین

بله لطف دارین

نامرئی پنج‌شنبه 18 فروردین 1401 ساعت 01:06

من خیلی وقته اینجا رو دنبال می‌کنم، از تقریبا هفت سال پیش. از همون اولش اینقدر خوب توصیف کردی مهاجرت رو، که واقعا انگار به آمریکا مهاجرت کردم و توی این سال‌ها زندگی کردم. امروز دوباره وبلاگو باز کردم و الان که دارم اینا رو می‌خونم گریم گرفت. خودمو جات می‌ذارم و انگار خودم ایران برگشتم. همزمان هم خیلی خوشحالم ، هم خیلی ناراحت از این واقعیت‌های دردناک.

خیلی لطف دارین. ممنونم.
بله واقعیت ها دردناک هستن اما منم دیگه تقریبا بهشون عادت کردم این مدت.

نگار یکشنبه 29 اسفند 1400 ساعت 03:45

وودی اون قسمتی که راجع به بابات نوشتی رو خوندم اشک توی چشمام جمع شد. وقتی به خونواده هامون فکرمیکنم، به گرونی، به مضیقه مالی، قلبم تیر میکشه. دلم میخواد نباشم تو این دنیا. خیلی میترسم از آینده. دارم فکرمیکنم شاید بعد از درسم برگردم ایران اما با اون حقوق کم چجوری اونجا زندگیم رو بگذرونم؟ تکلیف آرزوهایی که برای خودم داشتم چی میشه؟ کجا باشم بیشتر میتونم به بقیه کمک کنم؟ تو چندراهی بدی گیر افتادم...

آره همینه. بهتره آدم بهش فکر نکنه و فقط اون کاری که در لحظه از دستش بر بیاد رو انجام بده.

مایک سه‌شنبه 24 اسفند 1400 ساعت 17:53

وودی جون جالب بود برام که خاطرات ات نوشتی همه رو خوندم این چن روز که برگشتی ایران
متاسفانه سرشار از غم بود نه شادی اینم از شانس ماست
برای بابات ابدا ماشین خارجی حتی چینی نخر مطلقا نخر
فقط ماشین ایرانی بخر هر مشکلی پیدا کرد بتونه درست کنه
اونم یه سری ایرانی ها هزینه تعمیرات بازم بالا دارن

کلا موقع خرید فقط به این موضوع فکر کن نه چیز دیگه
پراید نو خیلی بهتر از بنز نو هست در بلند مدت چون دومی مصیت زیادی داره

ایشالا بقیه مدت ایران بودن ات به شادی بگذره و غم از نوشته هات بره

توصیه میکنم لباس بری دنبالش ایران حداقل لباس های بهتر قشنگ تر خوش تیپ تر از امریکا میتونی پیدا کنی و صد البته ارزونتر

آره فعلا که اصلا همکاری نمیکنه بیاد بریم ماشین ببینیم. میگه همینی که دارم بهترینه ماشین های جدید زودتر خراب میشن.

Ali دوشنبه 23 اسفند 1400 ساعت 23:56

سلام

بله، متاسفانه شرایط وحشتناکه!

یه سوال.

من دانشگاهی که شما فارغ التحصیل شدی ایمیل زیر رو برام زده که نتونستیم دکترا قبولت کنیم اما ارشد مجدد میتونم اکسپتت کنیم که کورساشم عین دکتراس. آیا بنظرم شانس ویزا رو ارشد مجدد هست اش؟

تنها امیدم رشته ام که علوم انسانیه و رشته حساسی نیست.

We appreciate that you spent a considerable amount of effort and time preparing your application. The admissions committee determined that your academic record was impressive. However, we had a limited number of spaces available in the PhD program in Literature and a very competitive pool of applicants. We are not able to offer you admission to the Literature PhD program at this time, but the admissions committee would be happy to admit you to the MA program in Literature. Note that you will not need to submit new documents, nor is an additional application fee required. All you need to do is follow the instructions in the message from Orion to change your application from the PhD to the MA program.



The MA and PhD programs in Literature are founded on shared coursework requirements, which means that when you come into the MA program, you would be taking exactly the same courses as the PhD students and benefiting from the same faculty. As an MA student, you will strengthen your academic accomplishments and become a more competitive candidate for our PhD program in future semesters. Moreover, most of the classes you take in the Master’s program could be transferred to the PhD program if you choose to reapply and continue your PhD studies with us at UTD. If you choose to apply elsewhere for a PhD after completing your MA in Literature at UT Dallas, we’re also confident that your training here will put you in an excellent position.



We are honored to be considered as one of your choices for graduate study. We hope you’ll join us!



Best,
و متاسفانه در آینده خیلی بدتر میشه جوری که دیگه کشوری وجود نداشته باشه.

سلام. شانس ویزا روی ارشد مجدد هست اما ممکنه مجبور بشین دو سه تا سفارت برین تا بگیرین. در کل در زمان بایدن کمتر سختگیری روی این زمینه ها هست.

daydreamer دوشنبه 23 اسفند 1400 ساعت 21:40

اینا رو که خوندم حس بدبختی مضاعفی بهم دست داد ... قبلنا گوشت قرمز روتین غذایی بود برامون، به ندرت یه روز فاصله میفتاد، الان ماهی یه بار این توفیق نصیبمون میشه

ببخشید ولی میخواستم هر چیزی که میبینم رو بنویسم.

صادق دوشنبه 23 اسفند 1400 ساعت 21:33

وودی جان سلام

آره اجناس گرون هستند و درامدها کم، برای اینکه قیمتها رو مقایسه کنی بنظرم با درامد ماهیانه و هزینه های معمول مثل اجاره خونه و رفت و آمد و خورد و خوراک حساب کن، بیشتر مردم درامدشون به ریاله به دلار نیست که با اون مقایسه بشه.
مثلا الان هزینه مسکن و خودرو و رفت و امد خیلیه و خودش بخش زیادی از حقوق فرد رو خرج میکنه.

راستی مردم از لحاظ ماسک زدن و کرونا چقدر فرق دارن؟

مترو تهران دو سال پیش من استفاده میکردم، شلوغ بود مخصوصن تایم اداری. نمیدونم شما چه زمانی بوده رفتید، ولی اوایل صبح شلوغ بود و هل دادن و دویدن و... بود.

اون آقا هم که بهت نزدیک شده موقع ادرس دادن، قصد بدی نداشته احتمالن، بلخره اینجا شرقه و ایران و مردم خونگرمترن. نه؟

وضعیت توالتهای عمومی هم آره اکثر جاها همینجوره، حالا یکم کم و زیاد، بعضیاشون که واقعن ترسناکن

خانم ها هم تو پارکای تهران معمولیه که سیگار بکشن، ولی شهرستانها خیلی به ندرت پیش میاد ببینی.

راستی اگر صداوسیما هم این مدت دیدی برامون بگو شاید جالب باشه.

در آخر هم درکت میکنم وودی... آره پدر مادرای ما که شاید همین سن و سال رو دارن همینطور رفتار میکنن که مشکلات خودشون رو به رو نیارن، متاسفانه اخبار و اوضاع کشور و دنیا که به گوششون میرسه شاید فکر میکنن که همینم جای شکرش باقیه. در صورتی که تو اون سن و سال آدم دوست داره امیدوارتر باشه و کمتر غصه بخوره. ولی خب متاسفانه با این وضعیتی که میبینن....
شاید خوشحالی مردم هم بتونی یه مقایسه شهودی بکنی.

راستی اگر تابستون میومدی احتمالن از یه چیز دیگه هم تعجب میکردی قطعی برق! تو گرمای تابستون. به صورت مدون و برنامه ریزی شده تو سطح کشور نه یکی دو استان.

از نظر ماسک و کرونا مردم خوبن. فلوریدا که خیلی کم ماسک میزنن. کالیفرنیا هم اون موقع که من بودم شورش رو در آورده بودن اینقدر سختگیری ماسک داشتن که ظاهرا اونا هم دارن برمیدارن. من از سال 88 صدا و سیما رو برای همیشه کنار گذاشتم. حتی سریال های ساخت داخل رو هم ندیدم و حرف مشترکی با بچه های ایرانی ندارم در این زمینه.
اوه اوه خوب شد پس تابستون نیستم. همین الانم با این اینترنت داغون اصلا نمیشه کار کرد برق هم بره که دیگه هیچی.

******* دوشنبه 23 اسفند 1400 ساعت 18:40

وودی یه چیز دوستانه بهتون بگم انقدر فکرتو درگیر نکن فقط از تک تک لحظات بودن کنار عشقای زندگی لذت ببر مطمئنم میتونی حداقل به خانواده ات کمک مالی میکنی اما اگه به زندگی ماهایی که اینجا زندگی میکنیم فکر کنی و مقایسه کنی با اونور این مدتی که هستی اینجا شاید افسرده بشی و انرژی تحلیل بره و حتی موقع ترک اینجا دلت بگیره و نتونی عزیزانتو با خاطر آسوده ترک کنی ،نگران نباش مثلا خودم میگم با کمک خدا داریم یه جوری توی اینجا زندگی میکنیم با امید به فردا دغدغه هامون زیاده اره واقعا اگه پولم داشته باشیم نمیتونیم کفش فلان برند که هم دوسشداریم و هم با کیفیت پیدا کنیم و بخریم، نمیتونیم ماشین خارجی که خارج ایران ارزون کلی اینجا که میاد بخاطر یه سری واسطه ها و بخور بخور و حساب جیب بعضی خواص چندین برابر میشه تا بدستمون برسه و حتی بعدش پولم تعمیرات و نگهداریش دردسرمون میشه رو انتخاب کنیم و بخریم، حتی اگه پولدارم باشیم مالیاتشو باید بدیم یا پدر و مادرامون برای هزینه های زندگی و خورد و خوراک باید کلی حساب و کتاب کنن روی خیلی چیزها باید خط بکشن یا الویت بندی کنن تا بتونن زندگی بچرخونن،...جالبتر اینه که ماشین نو که بخری کیفیت هر سال بدتر از سال دیگه ست طوری مثلا یهو وسط جاده ماهک دنده ماشین صفر در میره اتفاقی که یک در هزار یا سر سیلندر ماشینت ممکنه شکسته باشه و روغن چکه کنه ...و هزاران چیز دیگه ...
پدرتون راست میگه قطعات یدکی ،تعویض روغن و سرویس ماشینهای با کیفیت خارجی خیلی زیاد ...یه ماشین صفر خوب براشون بخرین که این هزینه هاش پایین باشه و امیدوارم که خوشحال بشن
این تفاوتهارو ببین و بنویس و اما اگه کاری از دستت بر نمیاد زیاد فکرتونو مشغولش نکنید ...اگه کاری از دست بر میاد در حد توانت برای نشستن یه لبخند روی لب انسانی بردار هرچند میدونم چندتا فرزندهم حمایت مالی داری ...
نمیدونم چی بگم هر روز خیلی بیشتر از اینهارو میبینم اما شاید دیگه عادت کردم حالا که اینجا دوباره میخونم اولش میخندم بعد لبخندم به تلخی میره بعد آخرش بغض میکنم ...
بیخیال سفرتون قشنگ باشه حال دلتون زیبا ...بازم بنویس از هرچی که به چشمتون متفاوت وزیباست یا دردناک یا فکرتون مشغول میکنه یا جالب همشو بنویسید

آره ولی خب آدم نمیتونه ذهنش رو درگیر نکنه. فقط گفتم که اصلا نمیفهمیدم که اوضاع چطوریه. همینه کسی که یه جای دیگه زندگی میکنه درکش درست نیست همونطوری که کسی که ایران زندگی میکنه درک درستی از امریکا نداره. حالا من هر چی هم بنویسم که امریکا اینطوری و اونطوری آدم تا توش نبوده باشه نمیفهمه. دارم مینویسم

مرجان دوشنبه 23 اسفند 1400 ساعت 11:59

زندگی خیلی تو ایران سخت شده مخصوصا از ۲ سال پیش.هیچوقت تصور نمیکردیم تا این حد اوضاع سخت بشه
من بعضی وقتا انقدر ناامید میشم که از لحاظ ذهنی انگار فلج میشم و هیچ کاری نمیتونم انجام بدم و همش استرس میگیرم
هر روز یه داستان جدید برای من درست میشه مردم از نظر روانی خیلی تحت فشارن من فکرنکنم کشوری تو دنیا باشه که مردمش انقدر گرفتار باشن و درگیر احتیاجات اولیه
همش با خودم میگم ۶ ماه اینده چقدر شرایط متفاوت میشه؟
حالا شما تازه با شرایط اشنا شدی و فکرش آزارت میده دیگه تصور کنید کسی که درامدش پایینه و داره اینجا زندگی میکنه چیکار باید بکنه
من خودم این توصیفاتو خوندم حالم گرفته شد با اینکه هر روز شاهد این چیزا هستم

آره کاملا دارم از نزدیک میبینم. تنها راه نجاتش باز شدن اقتصاد هست که با این شرایط فعلی بعید میدونم. اما اگر اقتصاد باز بشه در کمتر از سه سال زندگی همه خوب میشه.

Za دوشنبه 23 اسفند 1400 ساعت 11:10

هزینه نگه داری گربه و سگ زیاده تر از 60 تومنه گاها میشه یک میلیون چون هزینه واکسن هاش و اینا حساب کنی زیاد میشه و حداقل ماهی 200 هزار تومن تا بابتش میره چجوری گفتن 60 تا ؟؟ .... وودی برادرتون ایتالیا نبود مگه ؟؟؟ ... البته زندگی تو ایران برای 98 درصد مردم می گذره اما فقط باید قید یه سری چیزای مادی رو زد ...

آها نمیدونم چطوریه. بله کاملا درسته.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد