زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

یکشنبه 4 جولای - روز استقلال امریکا - جشن آتش بازی

صبح ساعت ۹ بیدار شدم. تقریباً هشت ساعت خوابیده بودم اما خیلی خسته بودم. با یکی از بچه های ایرانی اینجا برای ساعت ۷ بعد از ظهر قرار گذاشتم تا بریم تماشای آتش بازی. نشستم پای کامپیوتر و کمی هم روی پروژه خودم کار کردم. کمی بعد دیدم که دیدم خیلی خسته ام و نمیتونم و ساعت یک ظهر دوباره خوابیدم. این بار ساعت چهار و نیم بیدار شدم. فکر کردم خوب شد ساعت 5 قرار نذاشتم چون واقعا نمیتونستم. حالم بهتر شده بود اما باز خستگی رو داشتم. باید تا ساعت هفت خودم رو به ایستگاه Word Trace Center میرسوندم. یه نگاهی کردم دیدم هیچ لباس و کفش مناسبی ندارم. برای توی پارک هم میخواستم کمی خرید کنم. خودم رو به target رسوندم. اونجا یه کفش نو خریدم. به نظر نمی‌آمد که جنسش خیلی خوب باشه اما کار منو راه مینداخت. میخواستم اتو هم بخرم که نداشت. نمیدونم چرا تارگت اینجا همیشه غارت میشه و هر وقت میری میوه هم نداره. می خواستم سریع خرید کنم اما کند پیش می رفت. به زحمت چیزهایی که میخواستم رو از فروشگاه برداشتم و برگشتم خونه. بعد از اون رفتم حمام و یه دوش گرفتم و راه افتادم.


ساعت هفت و دو دقیقه بود که رسیدم ایستگاه. اون هنوز نرسیده بود. اول فکر کردم که می خواد با ترن بیاد. فکر کنم به منم همینو گفته بود. اما بعد دیدم یکی داره از توی ماشین دست تکون میده. *** بر خلاف چیزی که تصور کرده بودم. خیلی خوش اخلاق و خوش برخورد بود. *** با ماشین راه افتادیم تا یه جایی رو برای پارک پیدا کنیم. ۲۰ دقیقه‌ای طول کشید تا ماشین رو پارک کنیم. گفت که توی دو سال گذشته حتی یکبار هم سوار مترو نشده چون دوست نداره. برای همین هم با ماشین اومده. اولش تعجب کردم اما بعد فکر کردم که درسته برای کسی که long island زندگی میکنه ماشین حتما لازمه. گفت اونجاها اسم یه سری از خیابون ها رو کوچیک نوشتند تا آدم های غریبه پیدا نکند. با اینکه اون منطقه پر از آدم های پولدار و قصرهای بزرگ هست. 

 بعد از اون رفتیم سمت Seaport. یه جایی لب آب درست کرده بودن که ملت بشینن و لم بدن. یادم نمیاد دفعه قبل که اینجا آمده بودم اینو دیده بودم.

برنامه ای که توی تقویم برای موسیقی زنده گذاشته بودند خیلی معمولی بود.*** چند دقیقه‌ای کنار رودخونه ایستادیم و نمای شهر رو تماشا کردیم. بعد گفت بریم یه جایی پیتزا بخوریم و منم گفتم فکر خوبیه. با هم خیابونهای اون محله را قدم زدیم تا یه رستوران خوب پیدا کنیم. اکثر جاها شلوغ بودن. رستورانی که سر نبش خیابون بود یک عالمه میز خالی بیرون داشت و فکر کردیم که جای خوبی باشه. یک نفر هم اون ور داشت موسیقی زنده اجرا می‌کرد که به نظرم از برنامه اون پارک خیلی بهتر بود! مسوول اونجا گفت که باید ۱۵ دقیقه تا ۲۰ دقیقه منتظر باشید. خیلی عجیب بود چون یک عالمه میز خالی بیرون بود. اسممون را گذاشتیم توی لیست انتظار اما فکر کردیم و بریم نزدیک همونجایی که آتیش بازی هست و اونجا یک چیزی بگیریم بهتره. روی نقشه به نظر نمی آمد که خیلی راه باشه اما ترافیک بود و پر از چراغ قرمز. نیم ساعتی طول کشید تا نزدیکه اینجا رسیدیم و نیم ساعتی هم طول کشید تا جای پارک پیدا کنیم. اولش یک جایی پارک کردیم اما یک مایل دور بود و فکر کردم که بریم نزدیکتر. همین ۲۰ دقیقه دیگه طول کشید! زمان تند می گذشت اما ما خیلی حس نمی کردیم چون توی ماشین باهم حرف میزدیم. ***

توی راه یکجا یک پیرمرده سوار ماشین سمت راست سر چهارراه کنارمون ایستاد و اشاره کرد که می خواد یه چیزی بگه. من اولش نفهمیدم که منظورش چیه اما وقتی شیشه را پایین دادیم گفت که اینجا نیویورکه و پیچیدن به راست موقع چراغ قرمز ممنوعه. من اینو نمی دونستم. اونم گفت میدونسته اما عین خیالش نبود و گفت اولش میخواستم یه چیزی بهش بگم ولی دیدم که کلاه NYPD سرش هست. طرف پلیس بود ولی توی ماشین شخصی اش بود با این حال احساس انجام وظیفه کرده بود و به ما تذکر داد. *** 

ماشین رو که پارک کردیم دیگه وقت زیادی به شروع آتیش بازی نمونده بود و خودمون رو به خیابون ۳۴ رسوندیم. منطقه کنار آب رو بسته بودند و نمی شد بیشتر از این جلو ببریم. حتی نتونستیم قبل از اینکه اینجا برسیم یک چیزی بخریم و بخوریم. اون چیزایی هم که برای پیک نیک خریده بودم رو هم فقط از این خیابون به اون کول کشیدم و خورده نشد. داشت میگفت که از اینجا نمیشه جلوتر بریم, میخوای بریم اون یکی خیابون که آتیش بازی شروع شد. نمایی که ما داشتیم خیلی بزرگ نبود اما نمای شهری قشنگی بود. 




احتمالا از طرف پارکهای بروکلین نمای بهتری می‌شد داشت. با این حال اونجا رو دوست داشتم. اونجا که ایستاده بودیم دوتا پسر هیکلی آمدند و گفتند excuse me که یعنی بهشون راه بدم. منم بهشون راه دادم اما آمدند جلوی من ایستادند. نمیدونم دویده بودند و یا گرما باعث شده بود که عرق کنند اما بوی مطبوعی نمی‌دادند. بعد هم همدیگر رو بغل کردند و بوس کردند و من مونده بودم که چکار کنم. بلاخره بعد از چند دقیقه اونجا رو ترک کردند. منم دوباره کنار ایستادم. فکر کنم اصلا متوجه نشد که اینا بین ما فاصله انداختن. یکم باهاش حرف زدم و یکی دو بار هم فیلم هاش رو با صدام خراب کردم. پشت سرمون هم ساختمونه empire state هم هر چند وقت یکبار آتیش بازی‌ بود. سمت چپ من هم یک خانوم مکزیکی وایساده بود که با هر ترقه آتیش بازی ابراز احساسات میکرد. فکر کنم انقدری که امشب ذوق کرد شب عروسی اش ذوق نکرده بود. صدای دوست ما رو هم درآورد! مراسم بیست دقیقه ای طول کشید. وقتی تموم شد سیل جمعیت بود که راه افتادند به سمت خیابون ها. ترافیک هم خیلی شدید بود. گفتم یک چیزی بخوریم تا ترافیک کم بشه بعد برو و اونم گفت که فکر خوبیه. با هم رفتیم تا محله کره ای ها. یکی از دوستاش زنگ زد و چند دقیقه‌ای باهاش صحبت کرد. بعد به من گفت که فردا تولد دوست شه و می خوان براش سورپرایز پارتی بگیرن. یاد اون روزا افتادم توی دالاس که با دوستان چقدر از این کارا میکردیم. اول گفتم که بریم یه رستوران توی‌ همون خیابون اما اون گفت که خیلی از غذاهای آسیایی خوشش نمیاد و برای همین رفتیم یه رستوران امریکایی که همون نزدیکیا بود. ***

من پیتزا گرفتم و اونم ساندویچ مرغ. کمی طول کشید تا غذا آماده بشه. به من عکسهای اینستاگرامش را از هلیکوپتر سواری نشون داد و گفت خیلی خوب بوده. او گفت که عاشق ارتفاعه و همه این ساختمان های بلند مثل edge رو رفته. ***. پیتزا اش خیلی شور بود و من به خاطر معده ام ساندویچ رو امتحان نکردم اما می‌گفت خوب بوده. سیب زمینی سرخ کرده هم مدل فرانسوی که ترد باشه نبود.

بعد از اون رفتیم سمت ماشین. نزدیک ساختمون empire state یه جایی که میخواستیم از خیابون رد بشیم چراغ قرمز بود. بالای ساختمان را به رنگ‌های پرچم امریکا درآورده بودند.‌



اون گفت که عاشق این ساختمونم ‌و نمیشه باید یه عکس دیگه ازش بگیرم. بعد توی راه در مورد تصادف های ماشینم پرسید. همین طوری که داشتم در موردشون توضیح میدادم دیدم که داریم به آب نزدیک میشیم. نگو که از کنار ماشین رد شده بودیم و ندیده بودیمش. گفت منو ببین که به کی اعتماد کردم که راه رو نشون بده. منم گفتم که من فقط یک کار رو میتونم در آن واحد انجام بدم! خدا را شکر خیلی دور نشده بودیم. کل شب به این فکر میکردم که خدا کنه خیلی بهش بد نگذشته باشه و منم اذیتش نکرده باشم. خیلی راه رفتیم آخه و هر کسی عادت نداره. غذا هم که خیلی دیر شد و تعریفی نداشت.

به ماشین که رسیدیم می خواستم خداحافظی کنم اما گفت که منو تا ایستگاه مترو میرسونه. هر چی بهش گفتم که نمیخواد قبول نکرد. ساعت از نیمه شب هم گذشته بود. بنده خدا منو تا ایستگاه رسوند و بعد خداحافظی‌ کردیم. *** ایستگاهی که من و رسونده بود اشتباه بود ولی نمی خواستم بیشتر ازین وقتش رو بگیرم چون تا خونه اش هم یک ساعت راه داشت. پیاده ۱۰ دقیقه‌ای خودم رو به مترو رسوندم. مترو خیلی شلوغ بود و ظاهراً ترن قبلی هم نیامده بود. شب ساعت یک و نیم رسیدم خونه. امروز خیلی کم انرژی بودم ولی خوشحالم که بالاخره تا آخر شب خودم رو کشوندم. 

نظرات 18 + ارسال نظر
gsa شنبه 1 آبان 1400 ساعت 06:18

دکتر وودی عزیز، خوبی؟
کجایی؟
خیلی سرت شلوغ شده انگار
بعضی وقتا به ما هم سر بزن دلمون برات تنگ میشه...

راستی ی سوالم داشتم، هر وقت فرصت کردی ممنون میشم راهنمایی کنی
من الان مشغول تحصیلم ولی نمی دونم چجوری می تونم پول جمع کنم، می تونی راهنمایی کنی یا کتابی چیزی معرفی کنی؟
مثلا نمیدونم بهتره برم خونه خیلی معمولی اجاره کنم یا برم دنبال آپارتمان باشم (بطور خلاصه فرقشون اینه که آپارتمان امنیتش شاید بیشتر باشه ولی مجبوری پول شارژ ماهیانه هم بدی، نمیدونم این پول هدر دادنه یا نه)
اولین بارمه که میخوام برم خونه اجاره کنم و به شدت سردرگمم و نیاز به مشورت دارم (قبلش و در حال حاضر تو خوابگاهم ولی دیگه هم صبرم داره تموم میشه، هم فکر میکنم وقت بزرگ شدن و مستقل شدنه!)
اینم بگم تو کشور کره م و هنوز زبونشونو خیلی خوب بلد نیستم (این یکی از دلایل اصلی بوده که بعد 2 سال هنوز تو خوابگاهم....)

ممنون میشم هر وقت فرصت داشتی، در این مورد راهنماییم کنی :)

مثل همیشه سالم و شاد و موفق باشی

سلام
آره. از این هفته دیگه احتمالا درست میشه. الان یه پست میذارم. یه چند بار تا نیمه نوشتم ولی نرسیدم پست اش کنم.

در مورد کره نمیدونم. بهترین کار برای پول سیو کردن اینه که خرج اصلی یعنی خونه رو کم کنین. اینجا بچه ها آپارتمان دوخوابه با دو تا حمام و دستشویی با هم میگیرن و خرج اجاره اشون خیلی کمتر از گرفتن یه آپارتمان یه خوابه میشه. یه کم دورتر از دانشگاه هم میشه جای ارزونتر گیر آورد و با وسیله حمل و نقل عمومی رفت دانشگاه که بازم ارزونتر میشه. بقیه اش هم اینه که ولخرجی خاصی آدم نداشته باشه. اجاره خونه اونجا نمیدونم چطوریه اما اینجا خونه معمولا خیلی گرونتر درمیاد مگه اینکه بخواهین با چند نفر بگیرین. معمولا هم چند نفر هم اتاقی که همه اخلاقشون به هم بخوره سخت گیر میاد برای همین احتمالا آپارتمان بهتره. هر جا میرین هم اگر بیمه نداره بگیرین. اینجا یکی از بچه ها بیمه نگرفته بود و لوله ترکیده بود و چندین هزار دلار خرج اشون شد.

میمصاد پنج‌شنبه 22 مهر 1400 ساعت 20:31

وودی جان، قبل از اینکه بیام خارج از حدود 7 سال پیش وبلاگت رو میخونم. انگار هرچیزی که من قرار تجربه کنم رو قبل از من تجربه کردی. حاجی، الان میفهمم شکایتت از خستگی و بی حوصلگی و.. چی بود. خیلی دلم تنگ شده برا خونه، ولی نمیتونم برم.

لطف دارین. بله من همینطوری دارم تجربه میکنم. حیف که نرسیدم بیشتر بنویسم. حالا یه آپدیت میذارم.

هرچی یکشنبه 18 مهر 1400 ساعت 15:56

جناب وودی گفتی یه سریا رو دیدی موفق نشدن گرین کارت بگیرن رفتن کانادا، میخواستم بپرسم رشته تحصیلیشون چی بوده و چی شد که اینطور شد کار پیدا نکردن؟ خب خیلی بده کلی اونجا تلاش کنی تهش مجبور شی بری کانادا از اول

یکیشون میدونم مکانیک بود. یکی دیگه هم یه شاخه ای از برق بود که تقاضا نداشت اگر اشتباه نکنم. بله ممکنه این اتفاق بیفته. خیلی بستگی به زمینه تحصیلی هم داره. اگر یه زمینه تحصیل کنین که بازار کار نداشته باشه دلیلی نداره کار گیر بیارین. باز با دکترا میشه شهرهای کوچیک کار آکادمیک گرفت اما خب زندگی اونجاها هم آسون نیست.

ملودی شنبه 17 مهر 1400 ساعت 16:08

وودی اگر برمیگشتی عقب باز هم آمریکا رو انتخاب میکردی؟ چند وقته بخاطر هزینه های درمان در آمریکا و امنیت حس میکنم انگلیس و استرالیا بهتر باشن نظرت چیه...

بله حتما. برای من چیزی عوض نشده. من نیاز به فاند داشتم و امریکا داره. نیاز به یه جایی برای پیشرفت شغلی داشتم که امریکا بیشترین درآمد رو داره. دوست داشتم از جاهای دیدنی بازدید کنم که امریکا جزو بهترین هاست.
به شخصه تمایلی به فرهنگ انگلیسی ندارم. استرالیا هم به نظرم خیلی از دنیا دور افتاده. ترجیح میدم یه جایی مثل نیویورک باشم تا سیدنی.

ایرانی چهارشنبه 14 مهر 1400 ساعت 02:05

دیگ از سفرهاتون و عکس هاتون عکس و نوشته نمیزارید؟؟ عکس نییویورک قشنگ بود

سوالی دارم
من از دانشگاه texas arlington و houston, north texas تونستم ایمیل بزنم شاید بتونم اپلای کنم برای دکترا
ولی یه جا خوندم دکترا از اینجا بعدا بدلی رنک پایین در کار پیدا کردن دچار مشکل میشم میشه راهنمایی کنید درسته یا نه؟؟؟؟
استاد دانشگاه ک نمیتونم بشم کار صنعت هم نمیشه واقعا؟؟؟ من برنامه نویسی بلدم ماشین لرنینگ میتونم تو 4 سال دکترا یاد بگیرم!

بله حتما میذارم. این مدت خیلی سرم شلوغ شده و مشکل سلامتی هم بهش اضافه شده.

شما برنامه نویسی بلد باشی ماشین لرنینگ هم روش بیکار نمیمونی. تضمینش با من. اینجا برای کسی که کار بلد باشه حتما کار هست مخصوصا این رشته هایی که خیلی تقاضا براشون زیاده.

قباد سه‌شنبه 6 مهر 1400 ساعت 05:08

وودی جان تا حالا پستی در مورد بیمه درمانی امریکا نوشتی؟ ممکنه یه پست هم رو به این اختصاص بدی؟ و حدود هزینه ها؟
بیشتر منظورم موقع دانشجوییه
مرسی

سلام. نه فکر نمیکنم نوشته باشم چون زیاد هم نمیدونم. موقع دانشجویی دو سال اول از یه شرکت خصوصی میگرفتیم که ارزون بود و امکاناتی هم نداشت. بعد از خود دانشگاه اجباری یه بیمه گرون و خوب گرفتیم. معمولا پولی که برای فاند میدن بیمه رو لحاظ میکنن که آدم به مشکل مالی نخوره.

Fatima چهارشنبه 31 شهریور 1400 ساعت 18:57

سلام چقدر جالب نوشته بودی منو بردی به گذشته زمانی که وبلاگ نویسی میکردم
امیدوارم موفق باشی

سلام خواهش میکنم!

علی یکشنبه 28 شهریور 1400 ساعت 18:53

سلام وودی خوبی
من امسال وارد رشته مهندسی کامپیوتر میشم و تصمیم قطعی دارم برای ارشد تو کانادا یا اگه شد آمریکا
واقعیتش وضعیت مالیم اصلا طوری نیست که بتونم از ایران هزینه تحصیل و زندگی رو بدم و مطمئنا نیاز به فاند و کار نیمه وقت دارم
خیلی نگران اینم که به دلایل مالی نتونم برم
میخواستم بپرسم اول که اپلای کردی برای رفتن قبل از رفتنت فاند برات جور بود یا بعد از این که رفتی تونستی فاند بگیری
کلا در مورد نحوه تامین مسائل مالی از اول که رفتی تا وقتی به کار تمام وقت مشغول شدی رو اگه اینجا یا تو یه پست جداگانه بنویسی واقعا خیلی ازت ممنون میشم خیلی از این بابت نگرانم

سلام. اینا رو کاملا توی بلاگ اولیم نوشتم. بخونین هست. برای شما بهترین کار اینه که دکترا مستقیم بخونین یا دانشگاه های کمتر شناخته شده برای ارشد اقدام کنین که بعضا فاند دارن. از همین بلاگ من حداقل یک نفر رو میدونم که رشته شما برای ارشد فاند گرفته و امریکا درس خونده.

صادق یکشنبه 21 شهریور 1400 ساعت 18:56

ممنون بابت پاسخ سوال قبلی
یه سوال دیگه، مگه الان که گرینکارت رو گرفتی و پاسپورت مقیم آمریکا داری، هر موقع خواستی نمیتونی بیای؟ یعنی بازم محدودیت دو بار در سال رو داری؟

بله محدودیت از طرف ایران هست به خاطر اینکه سربازی نرفتم.

رضا شنبه 13 شهریور 1400 ساعت 00:31

سلام وودى جان
امیدوارم حالت خوب باشه
یه سوال داشتم. گرفتن گرین کارت واقعا سخته؟ یعنى مثلا کسى رو دیدى یا میشناسى که واقعا میخواسته بگیره و نتونسته و برگشته ایران؟
آخه میدونى من شنیدم بعضى مشاغل نیاز داره گرین کارت داشته باشى یا حتى سیتیزن باشى درسته؟ حالا فرض کن آخراى دوره ى دکترى ات باشه و شغل پیدا نکرده باشى. واقعا اونجا شرایط انقدر استرس زاست یا از ایران اینجوریه؟ ببخشید طولانى شد به نظرت با این صحبتا که در مورد قانون گرین کارت میشه بنظرت وضعیت کیس هاى ایرانى که با niw میخان اقدام کنن سخت میشه؟ مثلا ٢٠ سال میمونن تو صف؟

سلام. بله دیدم کسانی که نتونستن بگیرن اما برنگشتن ایران رفتن کانادا.
آخرای دکترا خیلی استرس زا هست. نمیدونم که نوشته بودم یا نه اما یکی از بدترین دوران زندگی توی امریکا همین آخرای دوره دکترا بود که فاند نداشتم و کار پیدا نکرده بودم و ترامپ هم رئیس جمهور شده بود و حرف این بود که اصلا دیگه اجازه کار هم ندن.
به نظرم وضعیت کیس های ایرانی خیلی فرقی نمیکنه. ایرانی ها خیلی سخت میتونن بیان امریکا و تا زمانی که اینطوری همه میتونن گرین کارت بگیرن.

مایک پنج‌شنبه 4 شهریور 1400 ساعت 09:10

جای قشنگی باید باشه نیویورک فک کنم زندگی بهتر باشه نسبت به بی اریا و سن فرنسیسکو
سوال اینکه کار پیدا کردن رشته های کامپیوتر راحت هست مثل بی اریا یا سخته ؟؟؟ جاب مارکت بررسی داشتد شما؟؟

یه سوال مهم ک برام پیش اومده

به نظرتون برای تطبیق تو جامعه چکار کنیم بهتره؟؟ شما ک گفته بودید تو سن 26-7 سالگی رفتید نظرتون چیه؟؟؟
مثلا من زبان بلدم حرفها مصاحبه ها اغلب رو میفهمم ولی خب به نظرم تطبیق در جامعه چیز دیگه اس صرفا خونه و ماشین خریدن نیست ب نظرم!
خوشحال میشم نظر و تجربه تون چیه ؟؟؟
ی جوری ک تو خیابون حس جدا بودن از بقیه نکنیم مث خودشون فکر کنیم!

همچنین اگر فرصت داشتید شهرهایی ک تجربه مسافرت دیدن داشتید یا شنیده بودید برای تحصیل بهترن راهنمایی کنید در یک پست
مثلا اگ اطلاعی از فیلادلفیا واشنگتن بوستون اتلانتا فینیکس داشتید خوشحال میشم بدونم

باتشکر

از نظر آب و هوا کالیفرنیا بهتره چون سرمای نیویورک رو نداره. اما خب اگر کسی برف رو دوست داشته باشه و تهران زندگی کرده باشه نیویورک اونقدری هم بد نیست چون تنوع فصلی داره.
از نظر حقوق رشته های کامپیوتر هیچ جایی مثل Bay Area نیست.
بهترین کار اینه که دوستانی داشته باشین که با اونا رفت و آمد کنین.
به غیر از بوستون اینجاهایی که میگین رو نرفتن. برای تحصیل هر جایی که فاند بده و شهر بزرگ باشه خوبه. تقریبا همه امریکا مثل همه.

صادق چهارشنبه 3 شهریور 1400 ساعت 20:29

خوبه که با جزییات مینویسی. میتونیم بفهمیم کجا چه خبره.

وودی جان یه سوال
شما که این چند سال امریکا بودی، چون سربازی نرفته بودی نمیشد بیای ایران؟ تا گرین کارتت درست بشه. آره؟

یه قانونی هست که میشه سالی دو بار مجموعا به مدت 3 ماه رفت و آمد کرد. همینقدر هم برای من کافیه. اول باید مدارکم رو بفرستم وزارت علوم که نظام وظیفه برام غیبت بزنه. پاسپورتم رو عوض کنم که بزنه مقیم امریکا که بتونم بیام.

just چهارشنبه 3 شهریور 1400 ساعت 05:26

خوبه پس در کل خوش گذشته، چه جالب که همه جزئیات یادتون می مونه . دوستتون هم به نظرم شوخی میکرده نه اینکه واقعا قصد جواب دادن داشته باشه

بله حتما :)

پیاده گرد سه‌شنبه 2 شهریور 1400 ساعت 22:10 http://piadegard.blogfa.com/

خوش بگذره وودی جان. هم متن هم عکس ها خیلی خوب بود. هر چند من دیگه پیش فرض فیلتر شکن ران میکنم وقتی میخوام بخونمت
این خیلی خوبه که با جزئیات از افکار خودتون و وقایع میگید. اینجوری لااقل واسه من یکی جالبه که بدونم آقایون هم تو یه قرار دوستانه به چه چیزایی توجه میکنن و فکر میکنن. راستش این وسط حسودی هم کردم به اون دختری که روی اون صندلی نشسته. مقایسه کردم با اوضاع و احوال ایران که ای کاش زودتر ما هم به زندگی عادی برمیگشتیم.

ممنونم. آره خدا کنه شرایط ایران هم زودتر درست بشه و کسی دیگه مریض نباشه

زهرا سه‌شنبه 2 شهریور 1400 ساعت 02:03

فقط ذوق اون خانم مکزیکی این یه هنره که بلد باشی هر جایی روحیه ی شاد داشته باشی، حتی اگر نمایش هم باشه بازم به نظر من جالبه، ما اغلب اینطوری نیستیم و همه برای ناله کردن استادیم

بله درسته متاسفانه. خوبه که بشه از چیزهای کوچیک هم لذت برد.

هرچی دوشنبه 1 شهریور 1400 ساعت 19:31

وودی دوستتون کمی خارجی ستیزی نداشتن؟ مثلا چی می خواست به اون آقاهه بگه که بهش گفت پیچیدن به راست ممنوعه!
یا اون خانمه که تو جشن آتیش بازی و تو شلوغی دوست داره ابراز احساسات کنه!
یه سوال هم دارم، دوست آمریکایی و غیره پیدا کردن اونجا چقدر سخته برای مهاجرا؟

نه کاری به خارجی و ایرانی نداره. هاها اون خانمه واقعا جالب بود.
دوست امریکایی پیدا کردن خیلی سخت نیست ولی دوستی که دوست باشه و درک ات کنه آسون نیست. خیلی جاها هم میبینی که خیلی چیزا میگن که اصلا درک نمیکنی چون مربوط به فرهنگ اشون میشه مثلا فیلم هایی که 20 سال پیش دیدن یا اتفاقاتی که سالها پیش افتاده. مثلا یکی به شما بگه برره یه ایده ای داری که چیه اما به یه خارجی در موردش حرف بزنی باید کلی توضیح بدی که چی بوده و آخرش هم خیلی اصطلاحات و چیزهاشو درک نمیکنه. من چند تا دوست خارجی داشتم اما دوستای خوبم ایرانی هستن.

ژرفا دوشنبه 1 شهریور 1400 ساعت 18:48

فکر کنم داری کم کم میری تو خط ازدواج دکتر وودی

از ما گذشته دیگه

شادی دوشنبه 1 شهریور 1400 ساعت 13:08

وودی این دوستت دختر بود دیگه؟

چه فرقی میکنه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد