زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

چند روز مرخصی و بازم افکار پراکنده

از این هفته به مدت دو هفته مرخصی گرفتم.همه مرخصی هایی که جمع کرده بودم که با هم بگیرم و برم ایران رو الان دارم میگیرم.  این یعنی که دیگه کارم با این شرکت تموم شده. چون وقتی اینا رو میگیرم تا سال دیگه مرخصی نخواهم داشت. قوانین شرکت رو هم نمیدونستم که آیا پول مرخصی ها رو بهم میدن یا نه. با توجه به اینکه شرکت هم شرکت کوچیکیه و هر کسی برای خودش قانون میذاره حس کردم که احتمالا پولش رو بهم ندن و تصمیم گرفتم که مرخصی ها رو بگیرم که حروم نشن. بیشتر از 500 دلار از جیبم برای کارهای شرکت خرج کردم که اونم بهم نمیدن گفتن چون زمان زیادی گذشته نمیتونیم برگردونیم. دیروز با یکی از همکارا رفتم بیرون و 50 دلار خرج ناهار کردم. با توجه به اینکه اونجا مدیر هست و من بهش گفتم که احتمال زیاد دارم میرم به نظرم احمقانه آمد که قبول کرد من پول ناهار رو بدم. 


دیروز که باهاش صحبت میکردم گفت که میخواد ترتیب مراحل شرکت رو بپره و دو پله با هم بره بالا. چیزی که میخوام بنویسم شاید احمقانه به نظر برسه اما حقیقت داره. من میتونستم طی این سه سال توی این شرکت تبدیل به VP بشم. وقتی هم که وارد شرکت شدم با این هدف رفتم. حس کردم که موقعیت خیلی خوبی میتونه باشه اما بعد از برخورد سال اول و اینکه گرین کارت رو برام درست انجام ندادن حس کردم ارزش نداره که وقت و سرمایه ام رو برای همچین شرکتی بذارم. ارزش اینم نداره که بخوام تغییر ایجاد کنم. به علاوه پروژه ای که کار میکردم پتانسیل خیلی بالایی داشت (هنوزم داره) و اگر اون اتفاق با دکتری که باهاش کار میکردم نیافتاده بود شاید الان خودش یه شرکت چند میلیون دلاری شده بود. به هر حال چون فشار کاری کم بود میتونستم کنارش برای پروژه خودم وقت بذارم و برای همین اصلا حتی سعی کردم ازشون بخوام حقوقم رو زیاد کنن تا کارم بیشتر بشه و به پروژه های خودم برسم. احتمالا فکر میکنن که من نمیدونستم که خودم رو چطوری بفروشم و برای همین حقوق کمی میگرفتم اما حقیقتش این نبود. الانم که میخوام برم اینه که دیگه ارزشی نمیبینم. هدفم این بود که با شرکت های مختلف آشنا بشم و کارهاشونو ببینم و شدم. الان هم چیزی نمونده که توی این شرکت بخوام یاد بگیرم. من خیلی از شانس های زندگیم رو به خاطر این قمارها از دست دادم. شاید اگر اینجا VP شده بودم در طولانی مدت بهتر بود. شایدم نبود. بین اینکه 1 درصد شرکت خودم چند میلیون دلاری بشه و اینکه 50 درصد اینجا VP بشم و چند صد دلار سالیانه بگیرم شرکت خودم رو انتخاب کردم. یعنی 1 درصدی. شاید من ضرر کرده باشم که اینجا VP نشدم اما اونا چندین برابر بیشتر از من ضرر کردن و اینجاست که پرسش ام اینه که اگر دو طرف ضرر کردن چرا پس این کار رو کردم؟ نمیتونم بگم که اشتباه کردم یا نه. از بعضی زوایا ممکنه اشتباه باشه و ممکنه هم نباشه.


از همین زاویه نگاه میکنم این مدت موقعیت خوبی بود که وارد شرکت های بزرگی مثل گوگل هم بشم. اگر اونجا بودم الان درآمدم بیشتر از 350 هزار تا میبود. یعنی تقریبا 3 برابر چیزی که الان میگیرم. حتی ممکن بود برای اهداف آینده ام بهتر هم می بود. با اسم همچین شرکتی توی رزومه خیلی راحتتر میشه موفق شد. البته چند تا مشکل بود. یکی اینکه این شرکت ها اکثرا برای ایرانی ها Export license میخوان که چند ماه استخدام رو به تعویق میندازه و من بعد از فارغ التحصیلی هیچ پولی برام نمونده بود و نمیشد بخوام بیشتر صبر کنم. برای ورود هم یه آمادگی چندین ماهه میخواد. جمع بزنم میشه یکسال که ترجیح دادم روی پروژه خودم کار کنم. کار کردن توی این شرکت ها مخصوصا توی مراحل پایین خیلی محدود هست و دید خوبی به نسبت شرکت های امریکا نمیده. در حالی که من تصمیم داشتم شرکت خودم رو داشته باشم و باید با تجارت توی امریکا آشنا میشدم. تجربه ای که از کار کردن توی شرکت فعلی کسب کردم برای اهداف آینده ام به نظرم مفیدتر میاد. البته هنوز هم دیر نیست بخوام برم اون شرکت ها الان شاید راحتتر هم باشه چون چندین سال سابقه کار اینجا رو هم دارم اما هنوزم نمیدونم که مسیر درستی برای آینده من میتونه باشه. شاید ترجیح میدم یک سال دیگه روی ساختن شرکت خودم و این استارت آپ سانفرانسیسکو قمار کنم.


آیا این قمار یه روزی جواب میده؟ نمیدونم ولی امیدوارم. هر سال حس میکنم که  نزدیک و نزدیک تر میشم. مثل قمار بازی که اینقدر بازی کرده و شکست خورده و توی هر بازی یه تجربه ای کسب کرده. شاید هم تا حالا خیلی باخته باشه اما میدونه که یه روزی میبره و اون روز همه چیزایی که باخته جبران میشه. الان که تقریبا میانه زندگیم هستم بعضی وقتا این تصمیم ها رو مورد پرسش قرار میدم اما بازم میگم من فقط زمان باختم (بعضی وقتا هم اعصاب) ولی بالاخره یاد گرفتم که چطوری در هر شرایطی از زندگیم لذت ببرم. یعنی دیگه مهم نیست که چقدر پول دارم و یا اینکه آیا یه روزی برنده این قمار میشم یا نه چون در هر صورت خوشحالم و زندگی ام با کیفیت خوبی پیش میره. بله شاید چند ده هزار دلار رو با کار کردن توی این شرکت از دست دادم اما اگر یه روزی این قمار بگیره چند صد میلیون دلار به دست میارم. دلیلی نمیبینم که بقیه بتونن این کار رو کنن و من نتونم. 


یکی از تغییرات خیلی عجیبی که توی زندگی آدم بعد از فارغ التحصیلی دانشگاه توی امریکا پیش میاد اینه که از فاز "بقا" (Survival) به فاز پیشرفت (Progress) وارد میشه. یعنی دیگه تصمیماتش این نیست که چطوری نجات پیدا کنم و زنده بمونم و اینه که چطوری میتونم چیزای بیشتری داشته باشه یا چیزایی که میخوام رو به دست بیارم. مثلا توی فاز بقا هدف اینه که یه ماشینی داشته باشم که باهاش بتونم برم خرید که یه چیزی بخرم و بخورم و زنده بمونم. اگر بتونم بدونم ماشین هم برم خرید و زنده بمونم باز خوبه. اگر بتونم خرج اجاره امو بدم و یه سقفی بالا سرم باشه که توی خیابون نخوابم خوبه. اما از این فاز که رد میشی زندگی عجیب و متفاوت میشه. دیگه مهم نیست یه ماشینی داشته باشه. اینه که چه ماشینی دوست دارم داشته باشم! این نیست که یه سقفی بالای سرم باشه توی خیابون نمونم. اینه که چه خونه ای داشته باشم که وقتی واردش میشم بهترین حس ها رو داشته باشم. 85 هزار دلار در سال با 90 هزار تا با 115 هزار تا خیلی فرق نمیکنه وقتی که به اندازه ای کافی هست که هر چی دوست داری بخوری و هر چی دوست داری بپوشی و ... چون با 20 هزار دلار دانشجویی هم میشد زنده موند. حتی 100 هزار دلار با 200 هزار تا خیلی فرق نمیکنه! ممکنه مسخره به نظر برسه اما همینه که میگم. مرحله بعدی برای من 1 میلیون دلاره که با حقوق بگیری خیلی به زحمت بدست میاد و شاید هم نیاد. دوست دارم ماشین بعدی من یه فراری قرمز باشه. واقعا فراری قرمز لازم دارم که زنده بمونم؟ نه! ولی دوست دارم داشته باشم. خونه ای که دوست دارم الان بالای 1 میلیون دلاره قیمتش. من همه عمرم زحمت کشیدم و دلیلی نداره که کمتر از کسانی که زحمت کمتری کشیده اند داشته باشم. برای اینه که روی شرکت خودم قمار میکنم. البته اسمش رو میذارم قمار اما واقعیتش اینه که خیلی هم قمار نیست. یعنی همش به شانس بستگی نداره و هر بار بهش نزدیک و نزدیکتر میشم و البته که سخته و بایدم سخت باشه وگرنه اگر همه میتونستن باز همه در یک سطح بودن.


این چیزا خیلی با چیزایی که توی ایران بهم یاد میادن فرق میکنه. مثلا اینکه آدم باید قانع باشه! آدم نباید مادی گرا باشه. آخرش همه رو توی یه قبر هم اندازه میذارن. هیچ کسی چیزی از این دنیا با خودش نبرده. به نظرم اینا حرف های کسانی هست که دوست دارن بقیه عقب مونده باشن. توی ایران واقعا هم نمیشد. واقعا نه امیدی بود و آدمای خیلی کمی از این فاز بقا بیرون میامدن و حس میکنم اونا هستن که مشوق این طور طرز فکر هستن. نمیگم که آدم نباید به عبادتش برسه اما اگر عبادت به جز خدمت خلق نیست چطوری کسی که برای بقای خودش میجنگه میتونه به خلق خدمت کنه؟ به علاوه کسانی که به درجه های بالای موفقیت میرسن دیگه وقتشون دست خودشونه میتونن هر وقت خواستن کار کنن و هر وقت خواستن استراحت یا عبادت کنن. از همه مهمتر اینه که استرس کمی دارن. دلیل اصلی استرس به نظر میرسه همین توی فاز "بقا" موندن هست. مثلا اگر کنار یه شیر بزرگ باشم حس استرس خیلی بالایی دارم چون هر لحظه ممکنه منو بخوره. در حالی که توی مرحله پیشرفت اینه که چطوری میتونم چیزای بیشتری داشته باشم و استرسی نیست که هر لحظه ممکنه کارم رو از دست بدم و خونه ام رو از دست بدم و... چه چیزی توی زندگی مهمتر از آرامش هست و این آرامش یکی از مهمترین چیزایی هست که بدون پول کافی به دست نمیاد وقتی هم پول باشه میشه کارهای بیشتری کرد. من الان 8 تا بچه رو دارم پشتیبانی میکنم. خب اگر دستم به دهن خودم نمیرسید چطوری میتونستم این کار رو کنم؟ و این به نظرم هیچی نیست. اگر چند میلیون دلار داشته باشم میتونم تغییرات بزرگتری ایجاد کنم.


همینطوری که دارم بزرگتر میشم اصول و قوانین زندگیم هم دارن بیشتر میشن. امیدوارم که به این سرعت رشد نکنن اما تصمیم گرفتم که همشون رو بنویسم که توی تصمیم گیری ها به خودم یادآوریش کنم. بعضی وقتا آدم باید چیزایی که میدونه رو هم مرور کنه چون توی ذهنش نیست.

نظرات 18 + ارسال نظر
Ladylove شنبه 24 آبان 1399 ساعت 02:15

هی هی امان از این بقا

سال ۹۰ که باهات اشنا شدم قصدم این بود راه تو رو برم و یه روز ببینمت


در و دیوار اتاقم شده بود از عکس دانشگاههای برتر دنیا

الان دبیر کامپیوترم و در مدارس تدریس میکنم

شوهرم پتروشیمی کار میکنه ، باز اخر ماه هشتمون گروه نه ه


تازه ایران ده سال پیش صد شرف داشت به ایران امروز

مثلا منو شوهرم اگه ده سال پیش شرایط اللنمونو داشتیم یه زمین خریده بودیم


الان برا یه زمین ۲۰۰ متری تو شهرستان باید ۱۰ سال پس انداز کنیم

سلام. ایشاله ایران هم شرایط خوب بشه. میفهمم که چقدر زندگی میتونه سخت باشه.

پسرک پنج‌شنبه 6 شهریور 1399 ساعت 03:26

سلام، ممکنه سایت/اپ های خارجی نام‌کاربری که مثلا 5 یا 10 ساله هیچ فعالیتی و یا حتی یه نوشته نداشته آزاد کنن؟

سلام. بله.

.... سه‌شنبه 4 شهریور 1399 ساعت 11:32

خرداد، تیر،مرداد و حالا شهریور:)
اوضاع خوبه؟با شرایط و محیط جدید وفق پیدا کردین؟
البته تا 2 مرداد علایم حیات مشاهده شده (طبق تاریخ کامنتها)

یه بار یه فیلم دیدم برام جالب بود توش اینطوری بود که انگار ماها شخصیت یه داستانیم بعضی هامون نقش فرعیم بعضی هامون نقش اصلی و نویسنده تصمیم میگیره کی نقش اصلی و کی نقش فرعی باشه...هدف بقیه کمک به نقش اصلی ها بود
دو تا تعریف وجود داشت "صحنه" و " سایه" ، صحنه جایی بود که نقشه باید دیالوگ و کارهایی که نویسنده میخواست انجام میدادن و سایه جایی بود که همه آزاد بودن هرکاری دوستدارن میتونستن انجام بدهند ولی به محض اینکه صحنه آغاز میشد کارهایی که تو سایه انجام میدادن و فراموش میکردن...اوایل فیلم ناراحت کننده بود که چرا بعضی ها نقش اصلین بعضیها و فرعی و ناراحت کننده تر از اون این بود که نمیتونستن خارج از تصمیم نویسنده کاری انجام بدهند و هیچ آگاهی به این قضیه نداشتن
در طول فیلم یکی از این شخصیتها به آگاهی میرسه و دیگه توی صحنه و سایه فراموشی نداشت ، شروع کرد به تغییر صحنه به خواست خودش اما هر کاری میکرد نمیتونست برخلاف خواست نویسنده حرکت یا رفتار کنه ...به مرور مصمم تر شد که بشه نقش اصلی و صحنه رو طبق میل خودش مثل سایه تغییر بده ...خلاصه اینکه انقدر تلاش کرد که آخرش به خواسته ش رسید و نویسنده یک کتاب با نقش اصلی بهش داد اونجا بود که فهمید با فکر کردن به خواسته هاش و آگاهی داشتن میتونه سرنوشتشو تغییر بده و همه چی بستگی به تصمیم اون داره البته سخت هم تلاش کرد چندین بار آگاهیشو از دست داد ولی دوباره به یاد آوورد ...
نمیدونم چرا اینارو نوشتن اما برام جالب بود حالا که شما چیزی نمینویسی گفتم یکم من بنویسم...

سلام. ببخشید. نوشتم. لطف کردین.

پسرک پنج‌شنبه 2 مرداد 1399 ساعت 15:23

راستی تو که 80 هزار دلار داری میتونی به خانواده‌ات کمک کنی برن ترکیه با ثبت شرکت بعد 5 سال پاسپورت بگیرن. خوبی ترکیه اینه لیره هم قبول میکنه ولی مثلا ارمنستان 30 هزار دلار میخواد

قانون هاشونو نمیدونم. به خانواده گفتم که برن ترکیه ولی قبول نکردن

hamide پنج‌شنبه 2 مرداد 1399 ساعت 08:53

وودی من تلاش برا بقا رو خیلی حس میکنم مثلا با مدرک ارشد مهندسی از ی دانشگاه خوب آرزو دارم ی شغلی داشته باشم ک هر لباسی میخامو بخرم بعد با دوستام برم مسافرت، لنتیا چه جوون و جونیا که هدر نداد این ج ا

پسرک یکشنبه 1 تیر 1399 ساعت 15:42

میدونم کارت تجارت و از این حرفا نیست، یه پیشنهاد دوستانه بود اون هم فقط برای اینکه تو هم مثل برادر بزرگم هستی.
به هر حال ایرانی ها باید مثل بقیه پشت هم وایسن و هوای همدیگه رو داشته باشن دیگه

ممنونم

پسرک سه‌شنبه 20 خرداد 1399 ساعت 17:27

راستی خرید(عمده) و فروش(خرده) زعفران هم برای تو سرمایه گذاری خوبیه. الان تو ایران قیمتش کیلویی زیر هزار دلاره که تا برسه آمریکا شده 5 هزار دلار و بخشی از سودی که درمیاری هم میتونی صرف امور خیریه تو ایران کنی

عزیز جان من کارم چیز دیگه ای هست. تاجر نیستم. شاید برسم براتون بنویسم

gsa پنج‌شنبه 15 خرداد 1399 ساعت 22:12

سلام دکتر وودی جان

فوق العاده!!! ممنون که نوشتیشون
افکار پراکنده ت هم کلی نکات آموزشی توشه...

فکر کنم منم باید افکار پراکنده مو بنویسم! خیلی زیادن! ولی بدرد کسی نمیخوره!

هعییی... گوگل...، فکر کنم هیچ وقت نرسم بش
همش کارایی که می کنه جزو آرزوهای منه

بازم ممنون
خیلی خوشحال شدم که اینقدر زیاد پست گذاشتی

شاد باش و سلامت

سلام. خواهش میکنم.

پسرک چهارشنبه 14 خرداد 1399 ساعت 22:17

مثل اینکه دالاس خیلی شلوغ شده. همینطوره؟
سایت های زومیت و دیجیاتو رو هم یه نگاه بنداز البته نمیدونم قبلا سر زدی یا نه

خیلی شلوغ نشده اما ناآرامی هست. الان مینویسم.
این سایت ها رو نمیشناسم.

رضا چهارشنبه 14 خرداد 1399 ساعت 07:06

سلام وقت بخیر استاد
1- این حرفا رو باید طلا گرفت : موافقم
2- نردبون بقیه شدی و.. :
دادا شما یا تو ایران نیستی یا خودتو زدی به اون راه یا .. طرف داره میگه هر چی میخوام میخرم هر چی میخوام میخورم چند نفرم پشتیبانی میکنه الان فکرش اینه چجوری یه تغییر بزرگتر ایجاد کنه بعد شما میگی نردبون بقیه؟ اگه ایشون نردبونه ما اینجا احتمالا سیفون باید باشیم !
3- نظر خودم : من چند مطلب آخر وبلاگو عقب مونده بودم الان خوندم به نظر منم کالیفرنیا گزینه خوبیه و خریدن اون خونه دالاس در کنارش میتونه همه چیزو کامل کنه چون بالاخره یه مدت طولانی اینجا بودین و خودتونم گفتین این منطقه رو دوس دارم , مگر غیر اینه آدم برای همین لذتها زندگی میکنه؟

الان حسی که وبلاگ اولتون بهمون میداد رو دارم ! اونجام وقتی اینطوری حرف میزدین بوی پیشرفت میومد شاید از مشکلات میگفتین اما همه میدونستیم تهش خوب میشه و موفق میشین , بیشتر بنویسین ! واسه خودتون میگم! چون با نوشتن اپلای کردین و رفتین : ) , بهتون کمک میکنه و 100 البته به ما

سلام
هاها شما میدونستین تهش خوب میشه؟ من تا روز آخری که فاندم بیاد توی استرس بودم که تهش چی میشه خدا رو شکر بخیر گذشت اینم میگذره.

مرج سه‌شنبه 13 خرداد 1399 ساعت 00:41

سلام.خودتون گفتید که بنظرتون انتخابات قمار نیست پس لطفا سعی کنید ز کلمه اش استفاده نکنید که تو ناخودآگاهتون تاثیر منفی نذاره چون شما فقط رو شانس جلو نمیری و داری کار میکنی و تلاش میکنی پس بیشتر به نیروی خلاقیت بستگی داره،قمار معمولا خب بیشتر شانس هست.چی بگم والا وضع ایران همون مرحله بقاست برام عجیبه که حتی خیلی ها ک موقعیت دارن برن از ایران میمونن و صرف بقا رو انتخاب میکنن.تا حدی بخاطر اینه که اگر زبان بلد نباشی و هفته ای چندساعت تو یوتیوبو نیویورکر نگردی نمیدونی چقدر بقیه دنیا دارن با لذت و آرومی بیشتری زندگی میکنن(حالا نه فقط مالی)الان استرس داری کلی اما من ارزوم اینه رشته ای که میخوام رو تو ایالتی ک میخوام قبول شم و اینجوری استرس بگیرم:))))تا الان ک زندگیم در مرحله پاز به سر میبره:))))یه سایتی هست مستر کلاس توش کلاسای انلاینه و استادای معروف در حد مارگارت ارتوود داره ولی نمیدونم راجع ب مارکتینگو اینام چیزی داره یا نه.

گفتم قمار چون شانس موفقیتش خیلی کمه. اینجا بهش میگن bet (شرط) هم میگن. بله. سالها پیش که دو هفته ای اروپا رفتم دیدم که چقدر اونجا آرامش هست. متاسفانه آدم تا توی موقعیتش نباشه متوجه نمیشه.

حسام یکشنبه 11 خرداد 1399 ساعت 20:42

سلام وودی
الان اگر بیای ایران وضعیت سربازی چی میشه؟
وثیقه چقدره و چجوری میشه آزاد کرد؟

سلام.
وثیقه رو ضبط میکنن.
با قوانین فعلی و با پاسپورت مقیم آمریکا میشه دو بار تو سال و مجموعا سه ماه ایران بود که برای کسی که اینجا زندگی میکنه خوبه

پسرک شنبه 10 خرداد 1399 ساعت 17:30

اگه تونستی بخاطره پولی که به جای 'مالیات زیاد ایالتی' سیو میشه همون تگزاس بمون. الان باید هدف اول و آخرت گرین کارت باشه و بعدش همه چیز درست میشه به موقع‌اش

مالیات ایالتی کالیفرنیا رو باید بدم چون درآمدم از اونجا هست فرقی نمیکنه کجای امریکا اون درآمد رو میگیری. البته یه قوانینی هست براش

نسیم جمعه 9 خرداد 1399 ساعت 14:24

شاید واقعا با این وضع اقتصادفعلی ایران دیگه خیلی کم کسانی پسدا بشن که از فاز به قول شما بقا به فاز پیشرفت برسن و حتی اونهایی هم که شاید تا چند سال پیش تو فاز پیشرفت بودن متاسفانه مجبور به پذیرش فاز بقا شدند

بله متاسفانه حتی خانواده من بعد از این همه سال زندگی هنوز توی فاز بقا هستن.

AMP جمعه 9 خرداد 1399 ساعت 00:05

دکتر وودی عزیز
سلام
خیلی خوب این موضوعو توصیف کردی واینکه خاستم به این موضوع هم اشاره کنم ک مردم ما دید کثیفی نسبت ب پول دارن مثلن وقتی ی خودرو ک شاید یه خودرو نسبتن معمولی توی آمریکا باشه میبینن کلی ب صاحبش فحش میدن و میگم این...پول امثال ماهارو خورده ک اینجوری عوضی و مایه دار شده (ک البته اوضاع سیاسی اقتصادی خیلی تاثیر گذاشته)و غیره ولی حتی ی لحظه هم فک نمیکنن ک شاید اون آدم با لیاقت خودش رسیده و همون بحث قضاوت ک خودت هم قبلن دربارش گفتی و بُعد مهم تر و وخیم قضیه اینه ک فکر میکنن ن تنها با پول نمیشه خدمت و ثواب کرد بلکه باعث میشه انسان ب گناه بیوفته و با پول از راه دین خارج میش و به تعلقات دنیوی دل میبنده

سلام
اتفاقا این یکی از تفاوت هایی بود که حس کردم. یادم بمونه در مورد تفاوت هایی که این چند ساله دید م بنویسم.

.... پنج‌شنبه 8 خرداد 1399 ساعت 23:18

وقتی یه آرزویی که تو دلتون میوفته یعنی توانایی رسیدنشم خدا بهتون داده، ظرف آرزوهاتون بزرگه ،هرکسی وقتی که کنار دریا میره به اندازه ظرفی که داره میتونه از دریا آب برداره، شایدم یکی کل اقیانوس بخواد ، خلاصه اینکه زندگیتونو زندگی کنید و ازش لذت ببرید برای چیزهایی که دوستدارین بجنگید...نتیجه مهم نیست مهم اینه تهش ببینید چیزی کم نذاشتید ..." به گشتن دنبال چیزی که منو دوسداشته باشه میگن زندگی روزانه ولی گشتن دنبال چیزی که من دوسش داشته باشم اسمش سفره"...پس مثل یه مسافر تو دنیا زندگی کنید ، براتون آرزو موفقیت دارم ، همه ادمها ی موفق چندین راه رو رفتن شایدم هزاران راه ولی راه هزارو یکم موفقیتشون بود دست از تلاش برندارین... از گذشت زمان نترسید اون فقط یه مقیاس اندازه گیری فقط نهایت استفاده رو ازش داشته باشید ...

ممنونم

Mmd پنج‌شنبه 8 خرداد 1399 ساعت 22:42

عبادت خدمت به خلقه . ولی نه خدمت به خلق تروریست :) . اخه چقدر تو بدبختی که چند سال شده داری مثل خر کار میکنی و نردبون بقیه شدی و التماس کنی تا بهت ی گرین کارت بدن این ذلت و خاری واقعیه که تو داری . ببخشید ها ولی کلمه یگه به ذهنم نرسید . اونقدر خودتو ذلیل نکن اخرم به هیجا نمیرسی با این فکرای دودوتا چهارتای بیخودیت . فقط یکم عزت نفس داشته باش تو اونجا بدبخت . یاد جمله یکی از افراد افتادم که گفت زمون شاه دزد سگ امریکایی ارزشش از ادم ایران بیشتر شد الان تو داری اینو مسجل میکنی برای خودت در اونجا :) . عزت هم خوب چیزیه

جواب نظرات مشابه رو قبلا چندین بار دادم.

ملودی پنج‌شنبه 8 خرداد 1399 ساعت 22:13

اینکه گفتی به استخاره اعتقاد نداری منو به فکر فرو برد چون کسی که به هر حال اعتقاداتش از من قوی تره وقتی اعتقاد نداره منی که اعتقاداتم زیر صفره دقیقا چرا هی استخاره میگیرم و جواب مشخصه؛ چون نسبت به آینده هیچ اطلاعی ندارم و این مضطربم میکنه. تصمیم گرفتم رو این قضیه کار کنم. متنبه شدم
وودی چه پست خوبی این حرفا رو باید طلا گرفت. کاملا موافقم. من خودم از اول زندگی تا الان تو فاز پراگرس هستم و واقعا فکر میکنم آدم باید دنبال یچیزی بره که به اون درجه از ثروت برسه که هرچی دوست داره بگیره و احساس رضایت کنه. من برای انتخاب رشته م هم خیلی درگیر بودم و کل اینترنت رو زیر و رو کردم وقتی حقوق رشته ها رو مقایسه میکردم واقعا رشته education مثلا که کم ترین حقوق رو داشت با رشته های دیگه که مثلا 90 تا و بالای 100 تا داشت هیچ فرق خاصی نداره بنظرم باید در نهایت چیزی رو انتخاب کرد که بیشترین جای پیشرفت رو داشته باشه و تورو به اولین یک میلیون دلار زندگیت برسونه
ضمنا تو ایران رو مثال زدی که میگن آدم باید قانع باشه و و فرهنگ اسلامی شرقیه، بنظرم معادل این حرکت در فرهنگ غرب این نصیحتی هست که به خیلی میکنن که هرچی علاقه داری همونو بخون. خب متاسفانه آدم با یه سری علایقش به جایی نمیرسه. ولی اگر پول به دست بیاری میتونی بعدا بری دنبال اون علایقت.
چقدر حرف میزنم

هاها! افکار پراکنده رو که طلا نمیگیرن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد