زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

شب کریسمس منزل خانم دکتر - خونه نون زنجبیلی

یکی از دوستای قدیمی امشب برای کریسمس خونه اش دعوت کرده بود. پارسال هم دعوت کرده بود و من نرفته بودم. گفتم دیگه امسال هم نرم سال دیگه دعوتم نمیکنه. خانم دکتر یه پزشک هست که توی یه بیمارستان کار میکنه. نامزدش هم یه پزشک دیگه است که تا حالا از نزدیک ندیده بودمش. سالها پیش توی یه جشن باهاش آشنا شدم و از اون موقع یکی دو بار منو دعوت کرده بود. کلا خانواده خوبی داره.


توی خونه که رسیدم غذاها رو کم کم روی میز گذاشتن و منم شیرینی گرفته بودم و گذاشتم روی میز.

توی خونه هم آهنگ های کریسمسی گذاشته بودند که کلا فضا رو کریمسی کرده بود.

اول از همه دور میز جمع شدیم و بابای خانم دکتر دعا خوند. کلا مسیحی ها همیشه قبل از غذا دعا میخونن که فکر میکنم خیلی کار قشنگی هست. خیلی خوبه آدم همیشه توی نعمات به یاد خدا باشه. کسانی که اعتقاد دارن باید مشکلات باشه که آدم یاد خدا باشه همون بهتر که سرشون بیاد وگرنه چرا نباید یاد خدا توی خوشی و راحتی باشه؟


من اصلا روم نشد که غذا بخورم. یه بشقاب کوچیک از و یه کم برداشتم و خوردم. موقع شام نامزد خانم دکتر هم کمی با من پرسید. زمینه کاریش به زمینه کاری من نزدیک بود و شاید بتونه در آینده کمکم کنه. ازم من پرسید: tasty به فارسی چی میشه. گفتم میشه خوشمزه. بعد خیلی عالی تلفظ کرد. گفتم استعداد زبانت خیلی خوبه. گفت که من دو تا زبان دیگه هم بلدم. گفتم پس برای همینه که میتونی اینقدر خوب یاد بگیری. بعد یه نوع جلبک که باهاش سوشی درست میکنن آورد که همه امتحان کنن. من مزه اشو دوست نداشتم. بقیه هم اکثرا دوست نداشتن. بوی ماهی خام میداد و خوشایند نبود ولی میشد خورد. گفت به فارسی چی باید بگیم. گفت باید بگیم بدمزه. بد مثل همون bad انگلیسی هست. بعد گفت آها پس taste هم میشه مزه! گفتم دیدی گفتم که خیلی استعداد زبان داری!


بعد از غذا قرار شد که خونه نون زنجبیلی ( gingerbread house ) درست کنیم. ظاهرا یه سنت هست که برای کریسمس انجام میدن. من تا حالا درست نکرده بودم و برای همین برام خیلی جالب بود. این بیسکویت ها رو با یه کرم به هم میچسبوندند و با پاستیل و آبنبات و شکلات تزیین میکردن. خانم دکتر دو تا جایزه یکی به قشنگترین و یکی به خلاقانه ترین خونه ها قرار شد که جایزه بدن. روی برگه هر کسی رای داد. خونه حنا و ایمی قشنگترین خونه شد. غیر از تزئینات قشنگ توی حیات یه پارکینگ و یه موتور هم درست کرده بودند. یه خونه سگ هم درست کرده بودند. 

نامزد خانم دکتر هم یه خونه زنجبیلی روی آب درست کرده بود که جایزه خلاقانه ترین رو گرفت.

خود خانم دکتر هم کاخ سفید رو درست کرده بود که من به برای خلاقانه بهش رای دادم.

خونه من هیچی برنده نشد اما فکر کنم برای کسی که اولین بار خونه زنجبیلی درست میکنه خوب بود. حیف که نشد بخوریمش.

توی درست کردن خونه ها هم کلی با هم شوخی کردیم. مثلا نامزد خانم دکتر میگفت وودی داره همه دیوارها رو میخوره! بعد از اون هم قرار شد هر کسی یه قصه ای از کریسمس بگه. من که داستان نداشتم از تجربه سال اولم که آمده بودم کریسمس گفتم.گفتم که نمیدونستم white Christmas  یعنی چی و مگه Black Christmas هم داریم؟ حنا هم که داستان منو دوست داشت و از اولش خیلی دقت میکرد یه تیکه پروند و گفت یعنی کریسمس اش نژاد پرست بوده و همه مردن از خنده. از حنا خیلی خوشم آمد و فکر کردم کاشکی میشد دعوتش کنم بیرون اما بعدش فکر کنم آخرش که چی، من که نمیتونم باهاش ازدواج کنم. یکی از دخترا گفت که یه سال کریسمس وقتی که بچه بوده رفته به درخت کریسمس آب داده و خرابکاری کرده. یکی هم میگفت بچه که بوده سر کریمس بد اخلاق بوده و بهش میگفتن اسکروج! خود خانم دکتر هم داستان اون دختره که موهاشو میفروشه و همسرش که ساعتش رو میفروشه تعریف کرد. 



بعد از داستان ها از من خواستن که 20 تا آیه از بایبل رو بخونم که داستان تولد حضرت مسیح از Luke بود. من چند تا کلمه اشو اصلا بلد نبودم بخونم. مثلا manger. مارک گفت که این یه کلمه قدیمی هست و الان هم استفاده نمیشه و خود انگلیسی زبان ها هم ممکنه نتونن درست بخونن یا معنی اشو بدونن. برای من جالب بود. حتی اینم جالب بود که داستانش با چیزی که توی اسلام هست متفاوته. بعدش خانم دکتر پیانو زد و همه چند تا از آهنگ های کریسمسی رو خوندن. جالبه که اکثر اینا توی خونه اشون پیانو دارند و بلدن چند تا آهنگ باهاشون بزنن. قرار بود نامزدش هم گیتار بزنه اما دیگه نزد. 


موقع داستان ها هم یه آبمیوه پرتقال و یه hot chocolate خوردیم. یه کار جالبی که کرده بود این بود که تیکه های پرتقال رو انداخته بود توی آب پرتقال و مزه اش دیگه کامل پرتقالی  شده بود. (باورم نمیشه که برای املای پرتقال به گوگل مراجعه کردم که اشتباهی پرتغال ننویسم!)

آخر شب ایمی رو رسوندم خونه. هوا بارونی بود و نور چراغ های بالای خیابون خیلی قشنگ بودند. خیلی اتفاقی هم مایکل رو دیدم و چند دقیقه ای راجع به امشب با هم حرف زدیم.

نظرات 6 + ارسال نظر
محمدرضا شنبه 11 دی 1395 ساعت 14:26

اقا چرا واسه حنا پا پیش نزاشتی
فرصتا میره ها

نمیدونم. شاید چون هنوز معلوم نیست اینجا موندگار باشم.

سینره جمعه 10 دی 1395 ساعت 23:52

سلام
یکی از چیزایی که از سبک مهمونی های اینچنینی اونور برام جذاب بوده طراحی برنامه های مثل کتابخوانی گروهی، بازی گروهی و از این دسته که هم مفرحه و هم سالم. من که دوست دارم. تازه ایده گرفتم برای مهمونی های بزرگ خانوادگی از این به بعد. البته نمیدونم تو همه مهمونیاشون اینجورین یا مراسمای خاص. آخه مثلا خود ما شب یلدا خوب دست کم دو ساعتی حافظ می خونیم اما تو بقیه مهمونیامون مرسوم نیست.

سلام
اینجا هم هر مهمونی سبک خودش رو داره. کلا صاحبخونه برنامه میریزه که به مهمونا خوش بگذره. بازی گروهی معمولا جزو اکثر مهمونی هایی بوده که رفتم.

**** جمعه 10 دی 1395 ساعت 23:39

هه یادادشت آخر: اونهایی که رو سقف خونتون گذاشتین چیه؟ برف؟خونه تون از همه بزرگتر اما حیاط نداره
کریسمس هم مبارک ...

ممنونم .آره برف هست اما مثلا اعداد تاس هم روش درست کردم.

**** جمعه 10 دی 1395 ساعت 23:30

وودی خان ناقلا هرسوال که دوستداریو جواب میدی . در کل نوشتهات عالی و انرژی بخش امشب یه برنامه دیگه که دستداشتمو دیدم برنامه «چندشنبه با سینا» مهمان برنامه شم دکتر آز بود حرفاش جالب بود یه بخشیش به یادم آوورد که هدفم چیه و اینکه باید تمام تلاشمو بکنم ...یادگرفتم هستی همیشه درحال یاد دادن به ماست ...هرشخصی حتی بانظر مخالف و حتی با کمبودهاش ممکنه چیزی در درونش باشه که به کارم بیاد (دقیقا قطعه ای که ممکنه من احتیاج داشته باشم)حتی از کسایی که خوشم نمیاد با این دید برخورد میکنم که نقاط مثبتشون بیاموزم ...خلاصه اینکه مطالبت عالیه مرسی که تجربیاتتو در اختیارمون میذاری ....فکر کنم مدتی باید زوم شم رو کارام لااقل تا عید نت نیام...یه کار نیمه تموم باید تموم کنم ...راستی این خیلی خیلی خوبه که افرادی با نظرات مخالف برات پست میذارن قدرشون بدون چون باعث میشن چندبرابر انرژی بگیری ...بنظرم رودخانه آرام قشنگه اما قشنگتر از اون رودخانه خروشان و آبشارهای بلند هست اونها حرکتشون تنده اما زیبایشون بخاطر سنگها و صخره ای درونشون که باشدت بهشون برخورد میکن و ازشون جاری میشن درنهاین کسی به سنگ کف روخونه نگاه نمیکنه همه از تصویری که روخانه ساخته تعریف میکنن از وحشی و بکر بودنش ...اما کسی نمیدونه صخره ها مجبورش کردن اون شکلی بشه ...:) اون آدمها و مشکلات زندگیت مثل همون موانع ست ...پایدار باشی دکتر وودی

ممنون. تعبیر رودخانه هم قشنگ بود. برگردی که کلی پست هست تا سال دیگه باید بخونی

**** جمعه 10 دی 1395 ساعت 22:10

چه تجربه باحالی من عاشق درخت کریسمسم...چه جالب بود ...غذاهاشون چه خوشمزه به نظر میرسه کلم بروکلی دوست میدارم ...بقیه ش واضح نیست چیه...آخی کادوهاشون ...چرا مثل تو فیلما جوراب آویزون نیست از شومینه...چقدر باحال کادوها باید هم کنار شومینه باشه هم زیر درخت کریسمس؟
انشالله به زودی همسفر زندگیتونو پیدا کنید ...چرا حنا نه؟!!!خوب چون شرایطشو ندارید یا چون مسیحی بود ؟(شاید شرایط جور بشه اونوقت اون اشخاصی که الان تو زندگیتون میبینید دیگه مثلشون پیدا نشه )چرا مادر گرامو نبردید ؟خوب بود ایشونم جشن و فرهنگ اونارو میدید...

تعداد کم بودیم و من به جز صاحبخونه کسی رو نمیشناختم و فکر کنم ممکنه مامانم راحت نباشه. حالا جاهای دیگه میبرمش.

ملودی جمعه 10 دی 1395 ساعت 17:07

پرتغال/پرتقال خیلی نکته انحرافی بود مثل قورباغه :| اصلا بهش نمیخوره پرتقال باشه!!!!
وای که من اصلا این مهمونیهای سالم دورهمی برام جذاب نیست. البته نه که مهمونیهای ناسالم برام جذاب باشه بیشتر جشن و اینچیزها که کلی آدم و رقص و آهنگ هست برام جذابیت داره. از نوع سالمش ها :))
تو مهمونیهای کوچیک من اصطلاحا مثل dumbfu*k یه گوشه میشینم و لبخندهای الکی میزنم. بعد هی صورتم داغ میشه و هی حوصلم سر میره و از خدا میخوام همه حرف بزنن من گوش بدم و از من سوال نپرسن. اصلا بلد نیستم small talk داشته باشم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد