از صبح دو تا شرکت بیشتر اپلای نکردم. اصلا حوصله ندارم این وقت سال هیچ کاری کنم. نشستم یه سری از سئوالای اینترویو ها رو هم خوندم. بعدشم باز حوصله نداشتم نشستم چیزایی که جدید آمدند و بحث های فلسفی اشو خوندم. برام خیلی جالبه که هر چی میخونی باز هست.
شب انجمن ایرانی های دانشگاه برنامه داشت. مامانم رو بردم. خوبه که اینجا برای مناسبت های ایرانی میشه دور هم جمع شد.
یکی از بچه ها هم شعر حافظ خوند و برای همه فال حافظ گرفتند. مامانم که خیلی خوشش آمده بود و میگفت عالی بود. منم پشت صحنه یه کم کمک کردم که هندونه ها رو ببریم و انارها رو پخش کنیم.
یلدای همگی مبارک
وای عجب جشنی بوده چه غذاهایی واقعا چه خوب که دور هم جمع میشید و باهم جشن میگیرید