زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

کارتون های مورد علاقه من

یکی از خوانندگان بلاگ نظر داده بود که توی صدا و سیما کار میکنن و خواستن که اگر کسی پیشنهادی داره در مورد برنامه های کودک مطرح کنن. خواستم من نظرمو به صورت یه پست بنویسم. 



نظر شخصی من اینه که بهتر برنامه های عروسکی و آموزشی کم بشه و به جاش سه دسته کارتون بیشتر بشه:


1- کارتون هایی که مفاهیم عمقی تر و بنیادی تری رو هدف قرار میدن بیشتر بشه. مفاهیمی مثل دوست داشتن, تسلیم نشدن, باور داشتن, توجه به ارزش های اخلاقی, قوی بودن و به خود متکی بودن, کمک به دیگران و ... مثل:

فوتبالیستها

افسانه سه برادر

ایکیو سان

جادوگر شهر اُز

جک و لوبیای سحر آمیز

دور دنیا در هشتاد روز

کریمس کرول (اسکروچ)

بابا لنگ دراز

رابین هود

بینوایان

پینوکیو

جوجه اردک زشت

لباس جدید امپراتور

و...

2- کارتون هایی به نظر فقط سرگرم کننده هستن اما باعث تقویت خلاقیت میشن مثل 

کاراگاه گدجت

پت و مت

ملوان زبل

سفرهای گالیور

تام و جری

پلنگ صورتی

مورچه و مورچه خوار

لوک خوش شانس و ...


3- یه سری از این انمیشن های سه بعدی هم که ترکیبی از مفاهیم جدید و قدیم رو در بر دارند عالی هستن. مثل:

داستان اسباب بازی

Meet the Robinsons

 Ratatouille

Big Hero 6

Kung Fu Panda و... 


الان که سنی از من گذشته میبینم بیشترین کارتون هایی که توی بچگی به درد امروزم خورده این کارتونا هستند که یه چیز بنیادی رو بهم یاد دادن. چیزایی هستن که شخصیتم رو شکل دادن و جزوی از زندگی من شدن. چند روز پیش داشتم توی یوتیوب دور میزدم که کارتون فوتبالیستا (کاپتان سوباسا) هست. دو سه ساعت نشستم و همه اشو نگاه کردم. امروز فکر میکنم که چقدر این کارتون خوب بوده. چقدر مطالب عمیقی رو یاد میداده. یه نفر که میدونه به چی علاقه داره و میدونه توی چه کاری خوبه (فوتبال) مسیر زندگیشو پیدا میکنه. بعد وارد تیم امید میشه که سال قبل 10 به 0 از تیم عقاب باخته. کل تیم شبانه رو تلاش میکنن و تمرین میکنن تا بتونن موفق بشن. یه چیزی که محال به نظر میرسه اما براش میجنگن. اینقدر تلاش میکنن تا توی مسابقه نهایی با تیم عقاب مساوی میشن. واقعا چطوری میشه بهتر از این به بچه ها راه موفقیت رو نشون داد؟ موفقیت آیا چیزی به جز علاقه داشتن, پرورش استعداد, امید داشتن, تلاش و استقامت هست؟ کنارش مفاهیمی مثل گروهی کار کردن و ... هم آموزش داده میشه تا یه نفر یاد بگیره کارهای بزرگ در کنار دیگران انجام میگیره. خودبینی و غرور بیجا هم توی شخصیت کاپیتان و دروازبان تیم عقاب - واکی - سرزنش میشه و درستش که اهمیت به دیگران هست آموزش داده میشه. من شک ندارم بخش بزرگی از موفقیت تیم ملی فوتبال ایران مربوط به این کارتون بود که این باور خواستن توانستن هست رو در همه زنده کرد. البته خب بعضی ها باید ایشی زاکی باشن و بعضی ها سوباسا!

متاسفانه بسیاری از تهیه کنندگان و مسئولین صدا و سیما این طرز آموزش رو اصلا نمیفهمن. مثلا فکر میکنن یه برنامه عروسکی باشه که به بچه بگه تو باید تلاش کنی یا باید با دیگران کار کردن رو یاد بگیری دیگه بچه یاد میگیره تلاش کنه یا کارگروهی کنه. از اون بدتر مفاهیم بسیار پیش پا افتاده آموزشی که فقط مخصوص دوران کودکی مثل جمع کردن اسباب بازی ها و ...که بود و نبودش تاثیری ندارن مورد توجه زیادی قرار میگیره. اینه که میبینیم بعد از یک شاهکار بی نظیر "کلاه قرمزی و پسرخاله" یه فیلم بسیار ضعیف میاد بیرون به اسم "کلاه قرمزی و سروناز" که به جز اتلاف وقت چیزی نداشت. کلاه قرمزی 1 مفهوم تلاش و استقامت برای بدست آوردن چیزی که میخوای حتی اگر محال هست, مفهوم دوست داشتن, مفهوم روی حرف خود موندن, مفهوم گذشت که بسیار مهم هستن رو ضمنی آموزش میداد. در حالی که ظاهرا مسئولین حس کرده بودند که کلاه قرمزی 1 غیر آموزشیه و مفاهیمی مثل شستن جوراب و ... رو در قالب یه داستان بی محتوا توی کلاه قرمزی 2 گذاشته بودند. متاسفم که بگم فکر میکنم بعضی از اوقات ارزشمند و شیرین بچگیم تلف نگاه کردن برنامه هایی شد (بیشتر عروسکی ها ساخت داخل) که هیچ مفهومی که امروز به دردم بخوره توش نبود. بچه اگر یاد نگیره جوراباشو بشوره مامانش میشوره و آخرش بزرگ میشه اما اگر یاد نگیره که امید به آینده داشته باشه, اگر یاد نگیره از خود گذشتگی داشته باشه و ... بزرگ هم شد دیگه یاد نمیگیره. این چیزا کم و کوچیک نیستن.

یه بخش دیگه ای از کارتون ها که میشنیدم مخالف داره کارتون هایی مثل تام و جری بودند که به ظاهر هیچ مفهوم آموزشی ای توش نیست. اتفاقا من اینا رو دوست داشتم و علت اصلی اش خلاقیت اینا بودند. تقویت خلاقیت توی جامعه ای که تقلید ارزشه کار آسونی نیست. وقتی که از مدرسه تا خانواده از بچگی هی میگن چکار کنی و چکار نکنی تا یاد بگیری. این قبیل کارتونها به نظرم تاثیر زیادی در تقویت خلاقیت من داشتند. به بچه یاد میدند که چطوری بتونه out of box فکر کنه. یعنی بتونه به دور از همه قوانین فیزیکی و عادات روزمره به مسائل نگاه کنه. بله امکان نداره یه گربه به اندازه یه اتاق کش بیاد ولی وقتی توی کارتون ببینین که میشه میفهمین که لازم نیست همیشه به باورهای ذهنی اتون اعتماد داشته باشین. میشه خلاقانه فکر کرد. میشه به مسائل یه طور دیگه نگاه کرد. این به آدم شادی میده و خنده میاره. چی بهتر از این؟ چرا پلنگ نتونه صورتی باشه؟ چرا یه مورچه خوار نتونه با یه سوسیس حرف بزنه؟ چرا آدم نتونه توی وادی خودش باشه و همه اتفاقات بر وقف مرادش نچرخن؟


تحلیل تاریخ رو باید شنید

چند وقت پیش یه سخنرانی ای در مورد پیدایش داعش بودم. کسی که صحبت میکرد خیلی جالب اتفاقات تاریخی رو کنار هم میچید و تحلیل میکرد که چطوری حتی پیدایش داعش قابل پیش بینی بوده. برای اولین بار فهمیدم که بالاخره این تاریخ به چه دردی میخوره. یاد تاریخ مدرسه امون افتادم. معلم تاریخ میامد و میگفت سلسله قاجاریه چه سالی سقوط کرد و یا بعد از سامانیان کیا آمدند. همه درک ما از تاریخ حفظ یه سری سال و یه سری اسم آدم و شهر بود. تازه فهمیدم که چه جنایتی در حق تاریخ شده که اینطوری تدریس اش کردند. میگفتن "تاریخ رو باید خواند" یا "تاریخ را فاتحان مینویسند". با این بهانه که تاریخ رو فاتحان نوشتند, تاریخ رو همونطوری که دلشون خواسته نوشتن و به زور گفتن باید همینو بخونید و حتی اجازه ندادند یک تحلیلی مخالف با چیزی که نوشتن رو به دست کسی برسه. گولمون زدند اساسی.

جمع بندی اینه که باید بگم که "تحلیل تاریخ رو باید شنید اونم از زوایای مختلف" مهم هم نیست که فاتحان نوشتن یا نه وقتی که بی طرفانه تحلیل بشه یا تحلیل های مغرضانه کنار هم قرار بگیرن حقیقت آشکار میشه.

افسانه توشیشان

یکی از کارتون هایی که توی بچگی خیلی برام جالب بود یه کارتون ژاپنی بود به اسم افسانه توشیشان. بعضی وقتا فکر میکنم زمان ما چه کارتون های قشنگی میذاشتن. یه مدتی میخواستم برم صدا و سیما اعتراض کنم که بابا چقدر از این برنامه های عروسکی مسخره درست میکنین که هیچ محتوایی هم توش نیست. بعد دیدم که کاری از دست من بر نمیاد. داشتم در مورد افسانه توشیشان میگفتم. قصه از اینجا یادمه که یه پیرمردی به پسر بچه میگه میتونه تا یه آرزو کنه. پسره آرزو میکنه که پولدار بشه. بعد کلی پولدار میشه و شروع میکنه به خوشگذرونی و ولخرجی. کلی آدم دور و برش جمع میشه و کم کم ولخرجی هاش باعث میشه که ثروتش از دست بره. هیچ کس از کسانی که بهش کمک کرده بود هم بهش هیچ پولی ندادن. بعد دوباره برمیگرده پیش همون پیرمرد. بهش اجازه میده یه آرزوی دیگه کنه. اینبار آرزوی قدرت میکنه. پیرمرد جای یه کلاه خود رو بهش نشون میده که بهش قدرت و مقام و شهرت میده. تبدیل به یه جنگجوی قوی میشه تا جایی که به عنوان یاغی دستگیرش میکنن و قدرتش رو از دست میده. باز برمیگرده پیش پیرمرد و اینبار یه آرزوی بزرگتری داره. اینبار آرزو میکنه به خودش متکی بشه. اون حالا به عالم درونش سفر میکنه. توی عالم درونش با همه مارها و اژدهاها رو به رو میشه. همه کاری که باید بکنه اینه که نباید یک کلمه حرف بزنه و امیدش رو از دست نده... دیو فریاد میزنه حالا جواب بده کی هستی؟ اما توشیشان نباید چیزی بگه شاید چون واقعا کسی نیست! شاید چون باید بفهمه که کسی نیست که بتونه به خودش متکی باشه...

بعضی چیزا رو آدم نباید ساده از کنارش بگذره. این کارتون پر از عبارات جالب و قابل تفکره. از همه مهمتر هم پیامیه که داره. من تقریبا سی و یک سالمه و میتونم بگم بهترین چیزی که توی زندگی گرفتم این بود که تصمیم گرفتم به خودم متکی باشم. نه ثروت و نه شهرت و نه قدرت و نه هیچ چیز دیگه ای برام مهم نبودن. هیچ سرمایه گذاری ای توی زندگی ام با ارزش تر از سرمایه گذاری ای که روی خودم برای انسان بودن کردم نمیبینم. تنها بدی ای که داشته حس تنهایی ای که بعضی وقتا دارم و تاسفی هست که میخورم چرا که کسانی که بتونن اینو درک کنن پیدا نمیکنم.

ثروت ارزش یا ضد ارزش

یه چیزی که میرسی امریکا و تعجب میکنی اینه که چقدر مردم اینجا به پول و ثروت اهمیت میدن. چیزی که ما کلا بد میدونیم و حتی بهش میگیم مادی گرایی و در مقابل معنویات قرارش میدیم. اولش فکر میکنی که اوه اینا چقدر ماده پرست هستن اما بعد که چند سالی باهاشون زندگی میکنی میبینی که ریشه های فرهنگی شون فرق میکنه.


ثروت توی امریکا یه ارزش اجتماعیه. در واقع ساختارهای اجتماعی به گونه ای هست که ثروتمند شدن خیلی سخته و کسانی که ثروتمند و مشهور میشن براش خیلی زحمت میکشن و خیرشون به بقیه رسیده. در واقع کسانی که ایجاد کار میکنن و بیشترین منفعت رو برای جامعه دارن بیشترین سود رو هم میبرن و در کنارش پول بیشتری هم به دست میارن. حالا یه عده ای این پول رو صرف کارهای خیر میکنن و یه عده ای نمیکنن. در واقع یه بچه امریکایی میدونه برای رسیدن به اون ثروتی که میخواد باید تلاش کنه و به این سادگی بهش نمیرسه. تلاشی هم که میکنه در جهت مثبت و ایجاد ارزش برای جامعه هست. حالا فکر کنید مادی گرایی توی همچین جامعه ای ارزش بشه.


فرض کنید بخواهیم مقایسه کنیم با جایی که ثروت تبدیل به ضد ارزش شده. خب وقتی آدم میبینه که اختلاس کننده ها میلیارد میلیارد سرمایه های مردم رو میذارن توی جیبشون و دست کسی بهشون نمیرسه و تولید کننده ها و ایجاد کننده های کار بدبخت و بیچاره و ورشکسته هستن و دلال ها و دزدا بیشترین سود رو میبرن و خلاصه هر کسی که پولداره یا رشوه داده یا خلافی کرده و خلاصه یه جای کارش میلنگیده, ثروت تبدیل به یه ضد ارزش میشه. این میشه که به طور کلی هر چیزی که مربوط به مادیات میشه بد میدونن. کسی که هم دنبال ثروت میره از همون اولش تکلیف خودشو مشخص میکنه من باید دروغ بگم, رشوه بدم, زیر آب بزنم, دزدی کنم اگرنه ثروتمند نمیشم. حالا فکر کنید مادی گرایی توی همینچین جامعه ای ارزش بشه.


حالا انسان غنی بودن رو دوست داره. ثروت هم غنا میاره. حالا خودتون مقایسه کنید کسی که بخواد توی امریکا پولدار بشه یا بخواد توی اون جامعه ای که مثال زدم پولدار بشه چه تفاوتی داره. البته این بحثی که میکنم خیلی ناقصه اما کلیت موضوع درسته. همه ما عینکی داریم از تجربیات گذشته امون که نمیتونیم برش داریم. تنها کاری که میتونیم کنیم اینه که اطلاعات بیشتری کسب کنیم تا اون عینک تمیز تر بشه و بتونیم بهتر ببینیم.


مولوی به موضوع از یه نگاه دیگه ای داره که برای من جالب بود. مولوی مثال جالبی داره که ثروت و مال رو به آبی تشبیه میکنه که میتونه توی کشتی باشه که موجب غرق شدنش بشه و یا اینکه زیر کشتی باشه که موجب حرکتش بشه. 


مولوی میگه:


آب در کشتی هلاک کشتی است              آب اندر زیر کشتی پشتی است

چونک مال و ملک را از دل براند                  زان سلیمان خویش جز مسکین نخواند

کوزهٔ سربسته اندر آب زفت                       از دل پر باد فوق آب رفت

باد درویشی چو در باطن بود                     بر سر آب جهان ساکن بود

گر چه جملهٔ این جهان ملک ویست            ملک در چشم دل او لاشی‌ست

پس دهان دل ببند و مهر کن                     پر کنش از باد کبر من لدن


خود کلمه کشتی توی این مثال قابل توجهه چون وجود کشتی بدون آب اصلا بی معنی هست. یعنی اون آب باید باشه تا کشتی به درد بخوره. ولی خب باید سرجای خودش قرار بگیره. حالا ما چقدر کشتی های بدون آب دیدیم که معلوم نیست دارن چکار میکنن و چقدر کشتی هایی که دارن غرق میشن و یا شدن و باز وجودشون معلوم نیست برای چیه.

حالا ثروت بده یا خوبه؟ ثروت ارزشه یا ضد ارزش؟ 

علم بهتر است یا ثروت

معلم میاد توی کلاس. کلاس انشاست دوباره. بعضی ها اصلا گوش نمیدن. آخه این انشا به چه دردی میخوره؟ معلم بزرگ پای تخته مینویسه: "علم بهتر است یا ثروت" بعد با چوبش محکم سه بار به تخته می کوبه و میگه "این موضوع انشا برای هفته دیگه است"

همینطوری به تخته نگاه میکنم و فکر میکنم آخه این یعنی چی؟ همینطوری توی راه خونه به موضوع فکر میکنم. 

من: مامان علم بهتر است یا ثروت یعنی چی؟

مامان: موضوع انشاته؟

من: آره از کجا فهمیدی؟

مامان: منم که مدرسه میرفتم این موضوع رو میدادن.

من: یعنی چی؟ چی بنویسم؟

مامان: بنویس علم بهتره!

من: خب چرا؟

مامان: معلومه که علم بهتره. واسه اینکه آدمی که علم داشته باشه بیشتر میفهمه... چه میدونم بذار برم به کارم برسم...

من: بابا انشا بهمون دادن علم بهتره یا ثروت

بابا: بنویس ثروت بهتره (میخنده)

من: چرا؟

بابا: ببین بابا من اگر پولدار بودم که الان نمیخواست صبح تا شب برم سر کار. میشنستم کتاب میخوندم علمم هم میرفت بالا...

من: عجب! چرا اذیت میکنین؟ خب حالا من چکار کنم؟!

مامان از توی آشپزخونه: آخه این حرفیه به بچه میزنی. حرف باباتو گوش نکن. بنویس علم بهتره...


حالا که بزرگتر شدم به اون موقع ها میخندم. چقدر مسئله پیچیده ای به نظر میرسید و چقدر راحت میشد در موردش هزار صفحه سیاه کرد و هر طرفی رو گرفت و یا حتی وسط رو گرفت و براش دلیل آورد. در واقع ساده ترین موضوعی هست که میشه برای انشا داد چون هزار تا دلیل میشه براش آورد و یه مقایسه کرد و تموم. 


وقتی سر کلاس انشا ها رو میخوندن همه نوشته بودند که علم بهتره! چرا؟ اینطوریه که از بچگی یاد میگیریم علم رو در مقابل ثروت بذاریم. اینطوریه که یاد میگیریم که علم خوبه و ثروت بده. اگرچه این دو تا, دو تا چیز کاملا مستقل از هم هستند. یه نفر میتونه عالم باشه و ثروتمند هم باشه. یه نفر میتونه عالم نباشه و پولدار هم نباشه یا یکی از این دو رو داشته باشه. یعنی هر 4 حالت امکان پذیر هست.


از اون جالبتر اینکه عالم بودن به همون اندازه میتونه مشکل ساز باشه که ثروت میتونه. اما چون تعریف علم خوب مشخص نشده و یا نمیشه دیدش کمتر به این موضوع توجه میشه. در واقع علم باشه یا ثروت اگر در جای خودش استفاده بشه خوبه و اگر به جای خودش نباشه موجب هلاک میشه. 


حالا یه سئوال. کدوم یک از این چهار حالت بهتره؟ فکر نمیکنم کسی باشه که حالت اول که هم عالم باشه و هم ثروتمند رو انتخاب نکنه. در مورد عالم بودن و علم کسب کردن و اهمیتش و کسب اخلاق در کنار علم  زیاد شنیدیم اما ثروت چی؟ میخوام توی پست بعدی در مورد ثروت بنویسم.