این دو روز با یکی دو تا از دوستای ایرانی ام بودم. یه چیزی که خیلی توجه ام رو جلب کرد که خیلی وقتا مورد تمسخر اونا بودم که به نظرم اصلا منصفانه نبود ولی جایی هم نبود که بخوام بهشون بگم که چقدر بیراه میرن و اشتباه میکنن. بعضی از این چیزایی هست که قبلنا شنیدم و میخوام یه کم بنویسم که ذهنم رو خالی کنم.
"بعد من خونه بخرم تو بری اتاقشو اجاره کنی!"
منظورشون این بود که به جای اینکه خونه خریده باشم رفتم یه اتاق اجاره کردم که اتفاقا برای یکی از بچه های قدیمی دانشگاه هست. چرا این تمسخر بی معنیه؟ اول اینکه اون پسره که این خونه رو خریده سال دوم دانشگاه گرین کارت داشته. بعد هم رشته مدیریت بوده و از سال سوم دانشگاه تقریبا 10 سال پیش مقیم اینجا بوده و سر کار میرفته و هم زمان درس میخونده. مشخصا به خاطر شرایط اقامتی و مالی سریعتر تونسته پول جمع کنه که خونه بخره و الان هم پنج شش تا خونه داره.
شرایط من خیلی فرق میکنه. من تا پارسال هم گرین کارت نداشتم و خرید خونه ریسک بزرگی بوده و هست. در ثانی ترجیح زندگیم توی این سن مسافرت و تجربه زندگی توی شهرها و کشورهای دیگه بوده و نه ثابت بودن. هر کسی یه مسیری توی زندگی داره.
"داره چهل سالش میشه و هنوز عذب قلیه" نمیدونم چطوری هم مینویسن اش. یعنی ازدواج نکرده.
من زندگی سختی داشتم. برخلاف بعضی از دوستانم که خانواده پولداری داشتن و الان امریکا هستن من هیچ کسی رو نداشتم که بتونه کمکم کنه. بابام با حقوق کارمندی ما رو بزرگ کرده و وقتی ما بچه بودیم بعد از کارش هم مسافرکشی میکرده. شاید اگر ارث دو تا پدربزرگ ما نبود نه من نه بقیه بچه های خانواده نمیتونستیم تحصیل کنیم. خیلی مسائل دیگه ای هم هست که حتی به صمیمی ترین دوستانم هم نمیگم ولی زندگی هر کسی فرق میکنه. قرار نیست همه ازدواج کنن. ترجیح ام اینه که مجرد باشم تا مثل خیلی هایی که دور و برم میبینم ازدواج کنم و طلاق بگیرم. اگر دوست نداشتم که بچه داشته باشم شاید به ازدواج هم فکر نمیکردم. دلایل زیادی هست که خیلی اش هم شخصیه ولی نمیفهمم چرا بعضی ها به خودشون اجازه میدن که توی مسائل شخصی دیگرانی که تاریخچه زندگیشونو هم نمیدونن نظر بدن و تمسخر کنن.
من کمتر کسی رو میبینم که مثل خودم از خانواده متوسط آمده باشه. خیلی هایی که اینجا هستن خانواده های مرفه خوبی داشتن که توی زندگیشون نیاز نبوده دست به سیاه و سفید بزنن. اگر هر جا مشکلی هم داشتن یکی بوده که بهشون پول قرض بده. من هیچکسی رو نداشتم. بیشتر دوران تحصیلم رو کار کردم. برای اپلای دانشگاه و خرج بلیت و ... توی سه تا شرکت کار میکردم و همزمان تافل و جی آر ای خوندم. و خیلی چیزای دیگه. معلومه که زندگی من باید با اونا فرق کنه. توی زندگیم یکی دو دوره افسردگی سخت رو گذروندم. چیزی که برگشتن به زندگی عادی برام مثل معجزه است. معلومه که شرایطم با اونی که باباش بهش پول داده که زن بگیره و توی زندگیش آب توی دلش تکون نخورده فرق میکنه.
"حقوق من دو برابر اونی هست ادعاش میشه!" یعنی دو برابر من حقوق میگیره
اکثر بچه های اینجا تا آخر لیسانس فقط درس خوندن. بعضی تا همین آخر دکترا هم فقط یه سری تئوریات خوندن و تجربه کاریشون در حد صفر هست. الان با دکترا رفتن توی یه شرکت بزرگ امریکایی معروف و مشخصه که اون شرکت ها حقوق های خیلی بالایی میدن. اول اینکه من ادعایی ندارم. اون چیزی که در مورد خودم میگم واقعیت هست. برخلاف اونا که تازه یکی دو سال هست دارن بازار کار رو تجربه میکنن من از 13 سالگی توی رشته ام بودم و توی ایران هم همزمان با تحصیلم کار میکردم. الان بیشتر از 25 سال میگذره از اون روزا. از نظر من اینا فقط یه عده تازه کار هستن که حداقل ده سال طول میکشه به تجربه من برسن اگر برسن.
اگر انتخاب کردم که برم یه شرکت مشاوره با حقوق کمتر دلیلش این بود که به من این فرصت رو داد که توی چهار پنج تا شرکت مختلف کوچیک و بزرگ کار کنم. اگر رفتم توی یه استارت آپ با حقوق کمتر برای این بود که یه روزی که شرکت خودم رو میزنم همه چیز رو از اولش یاد بگیرم. بعد هم آدم سرمایه گذاری میکنه تا جواب بگیره. اگر همین امروز یه شرکت بزرگتر شرکتی رو که هستم بخره تقریبا 2 میلیون دلار دستمزد من میشه. پولی که این مسخره کننده گرامی شاید تا 10 سال آینده هم نتونه داشته باشه. حالا یه وقتایی این شرکت های کوچیک کارشون میگیره و یه وقتایی مثل الان اوضاع اقتصاد بد میشه و نمیشه. باز من تصمیم اشتباهی نگرفتم. مطمئنم تجربه همه این کارهایی که کردم به دردم میخوره. هدف من مشخصه و چون بزرگه معلومه که به آسونی به دست نمیاد.
در مورد سطح درآمدی واقعیتش اینه که اینجا با ایران خیلی فرق میکنه. حتی با حقوق دانشجویی 20 ساعت در هفته میشه یه جا رو اجاره کرد و هزینه خرد و خوراک و ماشین رو هم داد و زندگی کرد. حالا حقوق من بیشتر از 8 برابر دانشجویی ام هست. حقوق اونا هم از من بیشتر ولی این حقوق های بیشتر واقعا نمودی توی زندگی نداشته و نخواهند داشت. ترجیح میدم که وقت بیشتری داشته باشم و اهدافم رو جلو ببرم و برم دنیا رو ببینم تا حقوقم بیشتر باشه. انکار نمیکنم که پول بیشتر میتونه به اهدافم کمک کنه ولی اینکه جای تمسخر باشه رو نمیفهمم. حتی اگر من استاد دانشگاه هم میشدم و درآمدم به زحمت دخل و خرجم رو میداد باز هم جای تمسخر نداشت. هر کسی که حاصل دسترنج خودش رو میخوره ولو اینکه کم باشه قابل احترامه حتی اگر کم درآمدترین شغل رو داشته باشه.
موارد به اینا ختم نمیشه از اینکه رفتی خوابگاه دانشجویی گرفتی یا خرج تحصیل برادرت رو میدی یا ...
دیشب فکر میکردم این آدما دکترا دارن و از قشر بسیار تحصیلکرده جامعه ما هستن. چند سال هم هست خیر سرشون امریکا زندگی کردن. یه چیزایی مثل این چیزا خیلی پیش پا افتاده است. من هرچی نباشم یه فرد بالغ تحصیلکرده هستم. تصمیماتم و نظراتم بدون شک پخته تر از خیلی های دیگه است و شاید ارزش شنیدن داشته باشن. هیچ دلیلی نمیبینم که کسی بخواد با تمسخر به کارهایی که میکنم نگاه کنه. اون چیزی که منو ناراحت میکنه اینه که چرا این آدما هیچوقت سعی نکردن روی این جنبه های شخصیتی خودشون هم کار کنن. واقعا همه چیز درس و تحصیلات و مدرک نیست. همه چیز یه کار پردرآمد و خونه خریدن و تعداد دوست دختر و اینا نیست. به نظر من اینکه آدم از اون شخصیتی که برای خودش ساخته رضایت داشته باشه و هوای دیگران رو داشته باشه مهمتره. کاشکی یه روزی برسه که آدما سوای از تحصیلات علمی و آکادمیکی کمی مهارت های اجتماعی و ارتباط با دیگران رو هم یاد بگیرن و بتونن هر کسی رو همونطوری که هست قبول کنن.