یه مدت زیادیه که ننوشتم. این چند ماه خیلی روی رابطه ام سرمایه گذاری کردم که به نتیجه برسونمش. دوست دارم زودتر تشکیل خانواده بدم و بچه داشته باشم و یه زندگی خوب. میرفتم امریکا 27 سالم بود الان 40 سالم رد کردم. خیلی گذشته و حس میکنم یه قسمتی از تجربه زندگی رو غافل موندم.
از اول سال یه کار جدید هم دست گرفتم. یکی از دوستام که کالیفرنیا شرکت زده بود تماس گرفت و از من خواست نیمه وقت کمکش کنم و یه پول خوبی پیشنهاد داد و منم قبول کردم. فکر کردم که این پول میتونه خیلی کمک کنه که به اهداف آینده ام برسم.
برای شرکت خودم هم فعلا نتونستم کاری کنم. آگهی زدم و با چند نفری رو هم مصاحبه کردم اما کسی که دلم بخواد رو پیدا نکردم. بعضی وقتا میگم یکی از همینایی که مصاحبه کردم رو بگیرم و شروع کنم. بعضی وقتا هم میگم پول دور ریختن هست و بیشتر وقت خودم تلف میشه. دست تنهایی خیلی سخت میشه که دو تا کار داشته باشم و بخوام یکی دو نفر دیگه رو مدیریت کنم. فعلا تا وسط تابستون با همین روال باید برم جلو احتمالا نیمه دوم امسال جدی تر دنبال استخدام باشم. ایده های خوب زیاد دارم و قاعدتا اگر روش کار کرده بودم تا الان باید چند تا محصول قوی میداشتم.
وضعیت سلامتم یه کم افت کرده. این مدت ورزش نکردم. یعنی نایی برای ورزش نمیمونه. وقتی که میمونه هم سعی میکنم برای رابطه ام بذارم که پیش بره. هفته پیش یه چیزی شبیه کرونا گرفتم و دو سه روز افتادم و این هفته هم انگار سرماخوردگی ویروسی دارم. وسط این همه کار وقتی مریض میشم دیگه خیلی اوضاع خراب میشه. امروز تا ساعت 10 و نیم شب داشتم کارهای شرکت اول رو انجام میدادم چون صبحش هم نتونسته بودم بخوابم.
این مدت حتی نرسیدم که چیزی بنویسم. خیلی چیزا دلم میخواست بنویسم. انگاری که نوشتن توی زندگیم گم شده. در کل روزها تند و تند میگذرن و من اصلا نمیتونم جلوشونو بگیرم. هنوزم بعضی روزا افسردگی سراغم میاد ولی بعضی وقتا حتی وقتش رو هم ندارم اینقدر درگیر کار و زندگی شدم.