یکی از چیزای جالبی که این چند وقت بهش فکر کردم "بازی" هاست. بازی ها یه نوع بینش هست که به نظرم هر کسی که داره باید باهاش آشنا باشه. عدم آشنایی من با این موضوع باعث شده بود که در گذشته ضربه های زیادی بخورم اما بعد از اینکه متوجه شدم طرز تفکرم رو عوض کردم و الان لذت بیشتری میبرم. خیلی دوست دارم که این افکار رو بنویسم که از بین نرن. فقط برای شما که میخونین "بازی" یه کم ممکنه معنی منفی توی فارسی داشته باشه اما توی این نوشته هیچ جا معنی منفی نداره. حتی بازی خوردن و بازی دادن هم که توی فارسی قطعا منفی تلقی میشه توی این متن منفی نیست و فقط قسمتی از بازی هاست.
الان چند وقتی هست که دارم به این موضوع فکر میکنم و فکر کنم به اندازه کافی پخته شده که بنویسمش. به نظرم مطلب اینقدر جالبه که میشه در موردش یه کتاب کامل نوشت اما من سعی میکنم که خیلی خلاصه همه مطالبی رو که دارم توی یه پست بنویسم. چند تا موضوع باعث شد که به این موضوع فکر کنم:
همه چیز از بچگی شروع میشه. ما یاد میگیریم که چطوری بازی کنیم. برای بازی بعضی وقتا اسباب بازی داریم و خیلی وقتا همبازی داریم. فکر نکنم کسی باشه که توی زندگیش هیچ بازی ای نکرده باشه. از بچگی بازی میکنیم. بازی با اسباب بازی ها معمولا مشکلی ایجاد نمیکنه. یه نفر میتونه ساعت ها بشینه با یه اسباب بازی حالا چه ماشین و چه عروسک بازی کنه ولی لذت ببره. اما بازی با همبازی ها فرق میکنه. میتونه لذتی چندین برابر بازی با یه اسباب بازی داشته باشه و یا رنج و سرخوردگی بیاره بستگی داره که با چه کسانی چه بازی هایی میکنیم.
چند وقت پیش توی یکی از سایت ها یه ویدئو دیدم که زندگی رو به بازی کامپیوتری تشبیه کرده بود که چطوری یه نفر که به دنیا میاد و زندگی میکنه و آخرش هم میمیره و معلوم نیست چی میشه. جمله ای که نظرم رو جلب کرد این بود که میگفت: "هیجده سال اول که بچه هستیم فقط بازی میکنیم که ربطی به بقیه زندگی نداره." یه فکری کردم گفتم که واقعا ربطی نداره؟ شاید داره!
منبع: https://www.youtube.com/watch?v=gWIi6Pytde8
اصل اول هر بازی
دو سال پیش داشتم مجموعه Game Changers تولید Bloomberg رو از Netflix نگاه میکردم که در مورد کارآفرین ها و شرکت های بزرگ بود. یه حرف خیلی جالب توی قسمت مربوط به Cisco نظرم رو جلب کرد: "اولین اصل هر بازی اینه که بدونین توی یه بازی هستین!" سرمایه گذارهای سیسکو مدیرعامل شرکت و بنیانگذارهای شرکت رو میذارن کنار و یه پول کمی (در مقایسه با ارزش شرکت) بهشون میدن و اینو یه بازی میدونن که کسی که سرمایه گذار گرفته باید میدونسته که ممکنه همچین چیزی هم پیش بیاد. در کل هر وقت دو نفر با هم در یک زمینه خاص تعامل دارن یک یا چند بازی ایجاد میشه. در واقع ما همیشه در تعامل با دیگران توی یه بازی هستیم. من با خواهر و بردارم. من با پدر و مادرم. من با استادم. من با کسی که ازش خرید میکنم. من با شریک تجاری ام و... پس ما چه بخواهیم چه نخواهیم توی بازی ها هستیم و از بچگی یاد میگیریم چطوری بازی کنیم.
دو نوع کلی بازی داریم
چیزی که تا قبل ازمطالعه مسئله Prisoners Dilemma (دوراهی زندانی ها) نمیدونستم اینه که بازی ها دو نوع کلی دارند. این مسئله ورژن های مختلفی داره که من یکیشون رو به زبون خودم میگم اما شبیه هم هستن. مسئله اینطوریه که دو تا دزد یه بانک رو میزنن ولی پلیس به عنوان مظنون دستگیرشون میکنه و ازشون بازجویی میکنه. هر نفر میتونه یا طرف مقابل رو لو بده و یا سکوت کنه. چهار حالت پیش میاد (دو نفر و هر کدوم دو انتخاب) (2*2=4). حالت اول اینه که هیچ کدوم اون یکی رو لو نده. اینطوری هر دو تا آزاد میشن. حالت دوم اینه که دزد اول دزد دوم رو لو بده و دزد دوم سکوت کنه. اینطوری همه تقصیر ها میفته گردن دزد دوم و اون باید ده سال زندان بکشه. حالت سوم برعکس حالت دوم هست وقتی که دزد دوم دزد اول رو لو بده و اولی ساکت بمونه. حالت چهارم هم اینه که هر دو همدیگه رو لو بدن. در این حالت هر دو همدیگه رو لو بدن که در این صورت جرم شون نصف میشه و هر کدوم پنج سال زندان میکشه. حالا این دو نفر باید چکار کنن؟
وقتی که من مسئله رو خوندم گفتم خب منطقی اینه که هر دو سکوت کنن. هر دو آزاد میشن و بیشترین منفعت رو براشون داره.اما جواب مسئله برام بسیار عجیب بود و اون اینه که این دو باید همدیگه رو لو بدن و هر کدوم پنج سال زندان بکشن. اما چرا؟ جواب اینه که بازی ها دو نوع کلی هستند. بازی های مشارکتی و رقابتی. مثلا توی یه بازی فوتبال من با هم تیمی هام بازی مشارکتی دارم و با تیم رقیب بازی رقابتی. مطابق Game Theory (نظریه بازی ها) توی بازی های رقابتی بیشترین سود وقتی میرسه که هر کسی منفعت خودش رو دنبال کنه و کاری به سود و زیاد طرف مقابل نداشته باشه. علتش هم هزینه ریسکی هست که با دنبال نکردن این اصل میاد.
قبلا برای من همه چیز این بود که همه باید اصول منطقی و انسانی رو رعایت کنند و مطابق اصل انسانی که مشارکت با همدیگه باعث بیشترین سود برای همه میشه همه باید مشارکت کنند و وقتی میدیدم کسی مشارکت نمیکنه به شدت ناراحت میشدم که چرا به این اصول منطقی پایبند نیست. چرا چون حالت دوم برای من پیش میامد که من چندین برابر ضرر میکردم و اون یکی سود میکرد و بعد میگفتم "عجب آدمیه این. اصلا آدمه؟" مسئله "دوراهی زندانی ها" یه دید جدیدی بهم داد و اون اینکه همه با من رابطه مشارکتی ندارند و خیلی ها رابطه رقابتی دارند. توی مسئله Prisoner Dilemma میشه حالتی که هر دو اعتراف نمیکنن و این بیشترین سود رو برای هر دو داره. به نظر میرسه که انسانی هم باشه. برای موفقیت توی بازی ها اول باید دونست که کجاها بازی رقابتی و کجاها بازی مشارکتی هست و نباید اجازه داد که رقیب از موقعیت بازی سو استفاده کنه.
در واقع فکر میکردم که در تعاملات انسانی همه بازی ها باید مشارکتی باشند که بیشترین سود به همه برسه ولی اصل توی بازی های رقابتی اینه که آدم منفعت خودشو دنبال کنه. میتونم بگم این یکی از ریشه ای ترین نکاتی هست که توی فرهنگ امریکایی تا حالا دیدم. شاید برای همینه که توی زبانشون این همه از کلمه Game استفاده میکنن. چیزی که توی فارسی اونقدری نداریم.
بازیکن ها و بازی عوض کن ها و متقلب ها (,Players, Game Changers and Cheaters)
توی بازی ها چند نوع شخصیت بازیکن داریم. اول بازیکن ها که کسانی هستند که قوانین بازی رو خوب بلد شدن و میدونن چطوری بازی کنن. بازی کن ها معمولا مربی های خوبی داشتن که بهشون دادن چطوری بازی کنن. بازی کن ها میدونن چطوری برنده بشن و با چه کسانی مشارکت کنن و چطوری رقابت کنن. رقیب رو خوب مطالعه میکنن و نقاط ضعف و قوتش رو پیدا میکنن. برای اونا مهمترین چیز برنده شدن هست و بعضی وقتا برای برنده شده دست به هر کار نامردانه ای هم میزنن اما بعضی بازیکن ها هم منصفانه بازی میکنن (fair play). اگر فوتبال نگاه کرده باشین میدونین بعضی بازیکن ها چطوری با خطا کارشون رو پیش میبرن (Rooney؟) و بعضی ها هم واقعا تکنیک رو یاد گرفتن. اینو بگم که winner ها و loser ها عمدا رو به عنوان دسته بندی تعریف نکردم.
نوع دوم Game Changer ها هستند. اینا همون بازنده ها هستند که از بازی خسته شدن و یه بازی جدید درست کردند که خودشون قوانینش رو تعریف کنن و بتونن برنده باشن. بازی جدید رو هم اینقدر جذاب تعریف میکنن که دیگه بقیه نخوان بازی قبلی رو بازی کنن. تقریبا تمام کارآفرین ها جزو این دسته هستند. مثلا بازی فروش موبایل که بازیکن های اصلی اش نوکیا و ... بودند توسط Game Changer ای مثل اپل به بازی گوشی های هوشمند تغییر پیدا کرد. دیگه هیچ تولید کننده ای دوست نداره بازی گوشی های قدیمی رو کنه که مثلا چطوری آنتن دهی رو بهتر کنه و یا چه پکیجی برای فروش بذارن. برای همین میبینین که اکثرا کارآفرین ها شکست های زیادی توی زندگی داشتن.در حالی که بازیکن های خوب شکست های کمتری داشتن و مربی های خوبی داشتن که قوانین بازی رو بهشون یاد دادن.
یه نوع دیگه بازیکن داریم که متقلب ها (یا همون زرنگ ها که قبلا گفتم هستن). متقلب ها بازی ها رو با تقلب خراب میکنن. مثلا وقتی توی فوتبال یه تیمی به داور پول میده که به نفعش سوت بزنه. هیچ کسی متقلب ها رو دوست نداره اما هر چی متقلب ها بازیکن های بهتری باشن گرفتن تقلبشون سختتر میشه. مثلا فرض کنه یه تیمی همیشه میبره. حالا یه بار بیاد یه پولی بده به داور که توی بازی یه سوت به نفعش بزنه چقدر سخته که دیگران باور کنن و یا اگر یه برنده مسابقه دو دوپینگ کنه اکثرا شک نمیکنن که ممکنه تقلب کرده باشه. وقتی متقلب ها به جاهای بالا میرسن شروع میکنن قوانین بازی رو عوض کنند که به نفع خودشون بشه که دیگه تقلب هم محسوب نشه که این دیگه کثیف ترین حقه متقلب هاست. متقلب ها به این دلیل به وجود میان که سود بسیار زیادی از تقلب حاصل میشه وGame changer ها هم برای شکست دادن قوانین ناعادلانه متقلب ها به وجود میان. وقتی متقلب ها شناسایی نمیشن بازی ها به فساد کشیده میشن.
مطالبی که نوشتم بیشتر چیزایی که بود که در مورد بازی ها بهش فکر کرده بودم. برام خیلی جالب بود که چقدر دونستن موضوعات مختلف میتونه توی طرز فکر و رفتار آدم ها تاثیر بذاره. مشکل اصلی من این بود که فکر میکردم همه بازی ها باید مشارکتی باشه که نیست. همینطور متقلب ها رو نمیشناختم فکر میکردم که انسانی نیست کسی تقلب کنه اما الان فکر میکنم که این آدم ها باید شناسایی بشن و از بازی بیرون انداخته بشن. اگر نمیشه از بازی انداختشون بیرون باید بازی رو عوض کرد. اینقدر باختم که بتونم Game Changer خوبی بشم!