زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

در مورد وضعیت اقتصادی دنیا

وقتی که ایران بودم همیشه فکر میکردم که امریکا باشم خیلی راحت میتونم پروژه هامو به یه جایی برسونم و میلیونر بشم. خدایی هم خیلی براشون تلاش کردم. چه روزهایی که آخر هفته ها همش داشتم روی پروژه هام کار میکردم و  مسیر رو بلد نبودم.


خیلی طول کشید تا بفهمم چرا روش ام اشتباه بوده. واقعیت اینه که سیستم اقتصادی دنیا برعکسه. در واقع یه عده کلاهبردار زرنگ به اسم بانک و بانکداری هر وقت که دلشون بخواد دست توی جیب ملت میکنن. اسمشو بخوان بذارن پول چاپ کردن یا افزایش نقدینگی یا تسهیل اقتصادی Quantitative Easing یا هر چی. اینه که هر بار پول چاپ میکنن قیمت همه چیز میره بالا و درآمدها کمتر میشه.


انگار اینجا ایران چهل سال پیش هست. توی این ده ساله هم روند نزولی شرایط کامل مشخصه. مثلا پلینو با 350 هزار دلار میشد یه خونه خوب گرفت. الان اون شده 700 هزار دلار. ماهیانه وام اون موقع میشد 2000 دلار و الان 4500 دلار. حتی منی که دکترا دارم و یه جای خیلی خوب کار میکنم جرات ندارم ماهی 5000 هزار دلار برم زیر بار قسط که اگر خدایی نکرده کارم رو از دست دادم زندگیم به عقب برگرده. بماند که همون خونه کالیفرنیا شده یک میلیون و هفتصد و اگرم بخوام حقوقم نمیرسه که بخوام وام بگیرم. همینطوری هم که ارزش دلار به نسبت طلا آمده پایین این مدت. ناپایداری اقتصادی و اینکه هر روز بیدار میشن یه تصمیم میگیرن هم که عین ایران شده.


برمیگردی میبینی که یه عده ای دانشمند نما آمدن توی دانشگاه ها و علم اقتصاد درست کردن که کاملا مشخصه فلسفه اش مشکل داره و همیشه پولدارها رو پولدارتر میکنه و فقیرها رو فقیرتر (کنز رو میگم که اتفاقا ریشه اشو بررسی کنین میبینین به کدوم کشور و طرز تفکر نزدیکه). ما چون ایران اینو تجربه کردیم خیلی راحتتر درکش میکنم اما اینجا هنوز مردم درک نمیکنن. فقط میبینن که سفره اشون کوچیکتر شده و در مخیله اشون هم نمیگنجه که فردا روز مثل ایران بشن.


نمیدونم قبلا در مورد Ray Dalio نوشته بودم یا نه. چند سال پیش کتاب Principle اش رو خونده بودم که خیلی کتاب خوبی بود. اون اعتقاد داره که چرخه اقتصادی امریکا به قله اش رسیده و دیگه داره از قله میاد پایین و دوران طلایی اینجا که هر کسی میتونست به رویاش برسه داره تموم میشه. نظرش اینه که قدرت های جدیدی مثل چین خیلی رشد میکنن و امریکا هم توان مقابله باهاشون رو نداره. چین هم که خودمون میدونیم از چه جنسی هستن و تنه اشون به تنه ما کم نخورده.


خیلی طول کشید که بفهمم همه دنیا با سیاست اصلاح طلب اصولگرا اداره میشه. اینکه هر دو از یه قماش هستن و دلشون به حال مردم نسوخته و هر کسی هر چقدر بتونه بیشتر بکنه و برای رسیدن به قدرت دست به هر کار کثیفی بزنه. شاید قابل باور نباشه برای خیلی ها که بگم چین و امریکا دقیقا همین رابطه رو دارن و دموکرات ها و جمهوری خواه های امریکا هم همینطور. سیاست کلی همشون کنترل کردن و چاپیدنه فقط باید داستانی بسازن که مردم باور کنن و قیام نکنن.


نمیدونم این از ذات حریص انسان میاد که هر چی هم داشته باشه کمه تا حدی که اینطور سیستم رو دستکاری کردن که همه منابع رو برای خودشون بالا بکشن و به ملت چیزی نرسه. یا از قدرت طلبی بیش از حد میاد که بتونن افتخار کنن که زورشون رسیده دیگران رو برده خودشون کنن.


داستان یوسف خیلی عمیق تر از چیزی بود که عقل من میرسید. نوادگان برادران یوسف که اونو به چاه انداختن و قصد نابودی اش رو داشتن با کلاهبرداری و زرنگ بازی باورنکردنی ای امروز رگه های اقتصادی دنیا رو دستشون گرفتن و قصد نابودی هر کسی جز خودشونی ها رو دارن به هر قیمتی که بشه میخواد جنگ باشه یا تغییر تعریف واکسن.


به آدم عادی این چیزا رو بگی فکر میکنه یه چیزی مصرف کردی اما اگر سرنخ همه حقایق موجود رو بگیری میبینی که اینقدر واضح و روشن جلوی چشمت بوده که تعجب میکنی چرا تا امروز ندیدی. متاسفانه دسترسی به اطلاعات خیلی توی ایران محدود هست.


بعضی وقتا از خودم میپرسم که من چکار میتونم کنم. تنها چیزی که به ذهنم میرسه اینه که بتونم از هر راهی که میشه پولدار بشم که برده کسی نشم. به نظرم هر کسی وظیفه داره که اگر توانش میرسه این کارو انجام بده

این روزا

یه مدت زیادیه که ننوشتم. این چند ماه خیلی روی رابطه ام سرمایه گذاری کردم که به نتیجه برسونمش. دوست دارم زودتر تشکیل خانواده بدم و بچه داشته باشم و یه زندگی خوب. میرفتم امریکا 27 سالم بود الان 40 سالم رد کردم. خیلی گذشته و حس میکنم یه قسمتی از تجربه زندگی رو غافل موندم.


از اول سال یه کار جدید هم دست گرفتم. یکی از دوستام که کالیفرنیا شرکت زده بود تماس گرفت و از من خواست نیمه وقت کمکش کنم و یه پول خوبی پیشنهاد داد و منم قبول کردم. فکر کردم که این پول میتونه خیلی کمک کنه که به اهداف آینده ام برسم.


برای شرکت خودم هم فعلا نتونستم کاری کنم. آگهی زدم و با چند نفری رو هم مصاحبه کردم اما کسی که دلم بخواد رو پیدا نکردم. بعضی وقتا میگم یکی از همینایی که مصاحبه کردم رو بگیرم و شروع کنم. بعضی وقتا هم میگم پول دور ریختن هست و بیشتر وقت خودم تلف میشه. دست تنهایی خیلی سخت میشه که دو تا کار داشته باشم و بخوام یکی دو نفر دیگه رو مدیریت کنم. فعلا تا وسط تابستون با همین روال باید برم جلو احتمالا نیمه دوم امسال جدی تر دنبال استخدام باشم. ایده های خوب زیاد دارم و قاعدتا اگر روش کار کرده بودم تا الان باید چند تا محصول قوی میداشتم.


وضعیت سلامتم یه کم افت کرده. این مدت ورزش نکردم. یعنی نایی برای ورزش نمیمونه. وقتی که میمونه هم سعی میکنم برای رابطه ام بذارم که پیش بره. هفته پیش یه چیزی شبیه کرونا گرفتم و دو سه روز افتادم و این هفته هم انگار سرماخوردگی ویروسی دارم. وسط این همه کار وقتی مریض میشم دیگه خیلی اوضاع خراب میشه. امروز تا ساعت 10 و نیم شب داشتم کارهای شرکت اول رو انجام میدادم چون صبحش هم نتونسته بودم بخوابم.


این مدت حتی نرسیدم که چیزی بنویسم. خیلی چیزا دلم میخواست بنویسم. انگاری که نوشتن توی زندگیم گم شده. در کل روزها تند و تند میگذرن و من اصلا نمیتونم جلوشونو بگیرم. هنوزم بعضی روزا افسردگی سراغم میاد ولی بعضی وقتا حتی وقتش رو هم ندارم اینقدر درگیر کار و زندگی شدم.