زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

یه کم اینکه چی شد

نمیدونم چی در من عوض شد اما یکباره زندگیم یه ورق خورد. دوباره باور کردم که من باید همینی باشم که هستم.

یه دوره افسردگی که نمیدونم دقیقا کی تموم شد پلی شد برای پیدا کردن مسیری که میخوام

برگشتم یه نگاهی به گذشته کردم و اینکه چرا اون موقع اینقدر خوشحال و خوشبخت بودم و الان نیستم.

خیلی چیزایی که فراموشم شده بود کم کم یادم آمد

اینکه من یکی دیگه بودم و چی شد به اینجا رسیدم


ساعت ها با خودم خلوت کردم. ساعت ها رفتم کنار دریاچه و به خودم و آینده و اینکه چی میخوام و نمیخوام فکر کردم.

سعی کردم یادم بیاد که از کجا زندگیم منحرف شد.


یه چیزایی یادم آمد. زندگی ای که دوست داشتم بر اساس دیگران تعریف شده بود نه خودم. بعد از شکست پشت شکست و مشکلات توی روابط ام با دیگران سعی کردم که یه کم به خودم توجه کنم و خودم رو هم معیار قرار بدم و از اینجا بود که زندگیم منحرف شد. از اون بدتر اینکه همه این شکست ها رو هم سر خودم  و خدای خودم خراب کرده بودم و فکر میکردم که یه جای کار خرابه. اصلا یادم رفته بود که برای چی آمدم امریکا. یادم رفته بود که از زندگی چی میخوام. انگار که غرق یه دنیایی شدم که بهش تعلق نداشتم.


برگشتم دوباره فکر کردم که تا آخر عمرم چی میخوام. برای خودم هیچی نمیخواستم. من هر چی میخواستم رو برای خودم دارم ولی یادم آمد که برای دیگران خیلی چیزا میخواستم که الان با این وضعیت نمیشه. چیزایی که میخواستم رو لیست کردم. یه لیست به اسم Life Goals. دوباره خودم رو تعریف کردم اینکه ورژن جدید من کیه. چه خصوصیاتی داره. چه چیزایی توی زندگیش داره و چه کسانی دور و برش هستن. آخر سر هم تعریف کردم که برای تا آخر سال چه کارهایی رو باید انجام بدم تا بهش برسم.


چیزایی که خیلی کمکم کرد. اول از همه ورزش روزانه بود. ساعت ها پیاده روی یا وزنه توی باشگاه.

دوم خواب. گذاشتم تا میخوام بخوابم. البته قبل از کار جدیدم. خیلی خوابیدم. اینقدر که دیگه خستگی نداشتم.

سوم رویاپردازی. چیزایی که برای دیگران میخوام. خیلی چیزا بود. رویاهایی که توی سرم بود رو جلوی چشمام مرور میکردم و بهم انرژی میداد.

چهارم کار. برنامه ریزی پروژه های خودم رو شروع کردم و در راستاش یه کار هم گرفتم که درآمد داشته باشم بتونم هزینه پروژه هام کنم.

محیط دالاس هم خیلی کمکم کرد. اینجا یه گروه دوستی خوب دارم که اوقات فراغتم رو باهاشون میگذرونم. با هم بازی میکنیم یا میریم بیرون. دالاس خیلی بهتر از قبل شده از این بابت. ایرانی های خیلی خوبی آمدن و خدا شکر منم دوستای خوبی دارم.


چیزی نگذشت که دوباره صحنه های تکراری میدیدم. انگار که میدونستم این اتفاقات باید بیفته. بازم معجزه پشت معجزه فرای انتظارم.

بازم شدم اون آدمی که یه کاری برای یکی میکنم خدا چند برابرش رو بهم میده و این روزا خیلی بیشتر از انتظارم داده و داره کمکم میکنه.

شاید مهمترین چیزی که درست شد رابطه ام با خدا بود.به این نتیجه رسیدم که همه شکست هایی که باهاش مواجه شدم بخشی از فرایند بزرگ شدنم بوده و خدا از مهربانی سر راهم گذاشته و من نباید شکایتی میداشتم. اگر چیزایی که میخوام هم بدست نیاوردم مهم نیست چون خدا نخواسته و مهم نیست. مهم اینه که من بخوام و تلاش کنم. بازم شکست بخورم مهم نیست. شاید اصلا قسمت من این نباشه که چیزایی که میخوام رو داشته باشه. مهم نیست. مهم اینه که خدا چی میخواد برای من و چطوری میخواد.


نظرات 11 + ارسال نظر
ژرفا سه‌شنبه 22 آبان 1403 ساعت 18:18

سلام وودی
چند ماه هست ننوشتی
اگر میشه و دوست داری در مورد ترامپ و اینکه چرا در بین مردم آمریکا مقبولیت داره بنویس ( چون در رسانه های ما ترامپ یک فرد دیگه ای از نظر شخصیتی معرفی میشه)
با انتخاب ترامپ ایرانی های مقیم آمریکا چه وضعیتی ممکنه پیدا کنند ؟

سلام. ببخشید که ننوشتم. دوست دارم بنویسم اما میخوام چیزی که مینویسم برای خواننده اش هم مفید باشه

جیم چهارشنبه 16 آبان 1403 ساعت 18:29

آقا حالت خوبه؟

ممنونم خوبم.

کیمیا سه‌شنبه 15 آبان 1403 ساعت 18:39

خوشحالم که خوشحالید .موفق باشید همیشه

ممنونم

امیرحسین دوشنبه 7 آبان 1403 ساعت 11:43

سلام وودی جان من از 94 وبلاگت رو دنبال می کنم.
2 3 سال پیش هم دنبال می کردم اما مدتی پیدات نکردم تا اتفاقی سرچ کردم تجربه مهاجرت مهندسی مکانیک که صفحه 6 پیدات کردم اصلا آدرس وبلاگت هم یادم رفته بود.
من راستش یه سوال داشتم که ذهنم رو مشغول کرده داداش، من می خوام برای دکتری مکانیک حوزه انرژی تجدیدپذیر اپلای کنم رزومه خوبی دارم ارشد دارم با معدل 19 دانشگاه تهران و 3 تا مقاله و تجربه تدریس دانشگاه.
من مشکلی که دارم اینه که نمی دونم کدوم کشورها اپلای کنم برای کار و اقامت بعدا می تونم راحت تر باشم.
راستش من بیشتر از هوش، پشتکار دارم و مثلا نمی دونم بین هلند و استرالیا و آمریکا و نروژ دانمارک چی اولویتم باشه البته لیست استاد هم درست کردم، من سنم 30 هست و دوست ندارم خدایی نکرده انتخاب اشتباه کنم.

سلام
من بیشتر در مورد امریکا میدونم. بدون شک امریکا رو انتخاب کن و تلاش کن یه دانشگاه خوب بیایی. برای اقامت و کار بعدش هم از بقیه جاهایی که اسم بردی راحتتره.
موفق باشی

استخوان یکشنبه 15 مهر 1403 ساعت 15:05

سلام وودی
امیدوارم روز و روزگارت خوب باشه
در رابطه با اضطراب و استرس امتحان سوال داشتم. کسی که پذیرش با فاند بگیره بعدش ایا شرایطی داره که فاندش ادامه پیدا کنه؟
ممکنه به خاطر پایین بودن نمره فاند کسی رو قطع کنن؟ اسم قانونش چیه؟

سلام
ببخشید دیر جواب میدم. هر دانشگاهی قانون خودشو داره. دانشگاه ما معدل باید کمتر از B+ میشد تا فاند رو قطع کنن. اونم فقط کمک تدریس وگرنه فاند استاد همیشه بود.

رها جمعه 16 شهریور 1403 ساعت 22:46

برات خوشحالم؛ خدا رو شکر که راهت رو پیدا کردی

ممنونم رها

mahshid* چهارشنبه 24 مرداد 1403 ساعت 10:43

سلام
وودی من چند سال هست دنبالت میکنم برات خیلی خوشحال شدم امیدوارم موفقیت پشت موفقیت برات اتفاق بیفته و یک پارتنر خوب هم وارد زندگیت بشه.
لطفا سایت موسسه ای که برای کمک به بچه ها بود را میزاری یادمه قبلا گذاشته بودی من الان فراموش کردم.

سلام
خیلی ممنونم.
موسسه بنیاد کودک رو نوشته بودم.

Az Canada جمعه 19 مرداد 1403 ساعت 16:23

خدا رو شکر که خوبی. امیدوارم برای کار خودت هم کلی فاند ریز کنی. ۲ تا سوال دارم. ( ممنون میشم توی سوال دوم فقط قسمت اول بمونه و ادامهش کامل حذف شه)
۱. منظورت از رابطه ت با خدا خوب شد یعنی چی؟
۲. مهمه استارتاپ از کجا پول اولیه ش رو بگیره؟ فرض کن یه آدمی بیاد بگه تو کشور من خیلی آدمها دوست دارن رو یه استارتاپ سرمایه گذاری کنن. (همون کشوراررو میگم که نفت زیاد دارن و پول نفتشون زیاده!!! کشورای زیر کشور خودمون!!)اینیم که گفته هم دانشگشاهیامونه رو استارتاپ ما گفته میتونه کسی رو پیدا کنه حالا شاید یه درصد خوبی از پولم برداره. به نظرتو چه چیزهای قانونی رو آدم باید دقت کنه. به نظر تو چقدر از این پول رو آدم میتونه صرف حقوق برای خودش کنه اگه بخواد پارت تایم رو کار خودشم کار کنه. آیا باید مثل حقوق بیرون باشه. کمتر باشه. بیشتر باشه؟ ممنون میشم اگه ایده ای داری بگی

1- یه مدتی خیلی ناراحت بودم و میگفتم مگه من چی میخوام که خدا نمیخواد ولی بعدا ذهنیتم رو کردم که مهم نیست من چی میخوام مهم اینه که اون چی میخواد و حالا هر چی شد شد.
2- خیلی بستگی به بزینس و استارت آپ اش داره. پیشنهاد میکنم YC School رو ببینین. خیلی خلاصه همه موارد مهم رو گفته.

حنا جمعه 19 مرداد 1403 ساعت 04:39

چقدر حس نزدیکی بود، من هنوز از دوره افسردگیم بیرون نیومدم، مقطع دکتریم طولانی شده و رساله رو تموم نمیکنم از اهدافم دور شدم، از همه آرزوهام انگار همه چی از ذهنم پاک شده.
وقتی برخواستن هر آدمی از این دوره رو میبینم یه جون میگیرم اون تونست پس منم باید دوباره بلند شم
مرسی که هستی و مینویسی

میشه مطمئنم

من چهارشنبه 17 مرداد 1403 ساعت 21:06

وودی عزیز ازت ممنونم که جزییات بیشتری نوشتی. من همین الان همون لیستی که بهش اشاره کردی رو برای خودم نوشتم. چقدر این جمله ات رو دوس داشتم: یه دوره...پلی شد برای پیدا کردن مسیری که میخوام. شاید برای منم همینطور بوده. دقیقا انگار یه دوره ایی برام پلی شد برای یاد گرفتن یه سری چیزا از دست دادن یه سری چیزا دل کندن از یه سری چیزا. البته بهم حس خوبی نمیده چون جوری باورهام ریخت و نگاهم روی یه سری چیزا باز شد که حس کردم قصری که سالهاست به زیبایی هر چه تمام تر ساختم روی آبه. و این منو داغون کرد ولی به این فکر میکنم که شاید باید این اتفاق ها می افتاد که چشمم باز بشه و ببینم و متوجه یه سری چیزها بشم. هر چند که دارم دردش رو هم میکشم.و پاراگراف آخرت... باهات موافقم هر بار که قدرت مطلق رو خدا میدونم و باورم میشه حالم خیلی بهتر میشه. هر بار که میگم همه اینا تکه های پازل خدا بود و خودش کرد و نقش خودم رو از دل داستان میکشم بیرون حالم خیلی بهتر میشه."به این نتیجه رسیدم که همه شکست هایی که باهاش مواجه شدم بخشی از فرایند بزرگ شدنم بوده و خدا از مهربانی سر راهم گذاشته و من نباید شکایتی میداشتم" این خیلی خیلی نتیجه بزرگیه وودی. امیدوارم بتونی حالت رو حفظ کنی بازم اگر چیزی به ذهنت میرسید ممنون میشم بنویسی نوشته هات واقعا کمک میکنه

خواهش میکنم. حتما ولی همینا با یه کم زمان برای من کافی بود تا به روال خوب زندگیم برگردم

مهدی چهارشنبه 17 مرداد 1403 ساعت 16:26

خیلی خدا رو شکر که اوضاعت بهتر شده. من خواننده ی بلاگت هستم از حدود ده سال پیش، متوجه شده بودم دیگه شبیه پست های اولت نمی نویسی. ما هممون عوض شدیم و از خودمون دور شدیم، شاید به خاطر سلطه ی رسانه هاست، شاید به خاطر فیلم و سریال های چرندیه که به خوردمون میدن، نمیدونم، ولی وقتی ادم به اون احساسات اصیل خودش برمیگرده و اونها رو تایید میکنه بدون اینکه ببینه "مردم" چی میگن، اون موقع است که شروع میکنه به زندگی کردن. نماز خوندن رو هم یادت نره

ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد