زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

روز اول کار

حالا که همه چیز بعد از مدت ها داره روال میشه و خب چون خیلی ها اصرار کردند تصمیم گرفتم که بخشی از چیزایی که اینجا پیش میاد رو کم کم بنویسم. از مارچ امسال شروع میکنم و بعضی وقتا یه گریزی به قبل هم میزنم. بنابراین سعی میکنم هفته ای حداقل یک پست رو بذارم!


چند وقت پیش روز اول کارم بود. صبح اول وقت رفتم اونجا. قبلا هم آمده بودم اما انگار برام تازگی داشت. وارد محوطه ساختمان که شدم حس خوبی داشتم. همین اینکه خوشحال بودم و هم اینکه هنوز باورم نمیشد و فکر میکردم یعنی میشه همه این دردسرها تموم بشه. "وای خدایا من میخوام همچین جایی کار کنم؟ دیگه از وضعیت اون شرکت درپیتی راحت شدم؟" با خودم گفتم و رفتم سمت دفتر.


گفتم تا قرارداد رو امضا نکنم خیالم راحت نمیشه. کارمندها یکی یکی میامدند و سلام میکردند و میپرسیدن که اونجا چکار میکنند. من یه نیم ساعت زودتر از زمانی که باید اونجا میبودم رفتم اونجا. بعد از یه نیم ساعتی متوجه شدم که به جای کفش رسمی کفش ورزشی با کت و شلوارم پوشیدم! امیدوار بودم کسی نبینه اما یه لحظه فهمیدم که منشی اونجا متوجه شد و جا خورد اما خب چیزی نگفت. هر جا مینشستم هم کفشم رو زیر میز قایم میکردم که کسی نبینه. 


مسئول نیروی انسانی آمد و فرم های مربوط به قرارداد رو بهم داد. منم یکی یکی خوندم و امضا کردم. چیزی ننوشته بود که قرارداد کی تموم میشه. یه  پاراگراف با خط درشت بود که باید امضا کنم که جای دیگه ای کار نمیکنم. اول خیلی ناراحت شدم که شاید این قرارداد باعث بشه که فردا نتونم شرکت خودم رو داشته باشه. مونده بودم چکار کنم. از طرفی به پول اینجا احتیاج داشتم و از طرفی دوست نداشتم آینده امو خراب کنم. یه مدتی گیر کرده بودم. بعد یه فکری به سرم زد که بزینس اینجا با کاری که من فردا میخوام کنم فرق میکنه بنابراین اگر کار به مسائل حقوقی هم رسید میتونم ادعا کنم که بزینس من متفاوت هست. این شد که دیگه با خیال راحت امضا کردم. بعدا که با مسئول اونجا صحبت کردم متوجه شدم که نگرانی اصلی اونا اینه که کسی نخواد مشتری هاشونو بگیره. بنابراین هیچ گونه تضادی نمیتونه باشه. من برنامه ام اینه که نهایت دو سه سال اینجا باشم و این مدت هم کارهای شرکت خودمو دنبال کنم. این مدت هم بتونم سرمایه کسب کنم و هم برای شرکت خودم مشتری جذب کنم.


مدیر من نیامده بود و قرار شد که فردا بیاد. منم برگشتنی بستنی گرفتم و رفتم خونه. اون شرکت قبلی هم که مصاحبه کرده بودم زنگ زد و بهش گفتم که دیگه جای دیگه ای مشغول شدم. هنوز باورم نمیشه که کارم شروع شده. فکر کردم تا اولین حقوقم رو نگیرم خیالم راحت نمیشه. رفتم خونه مامانم خیلی خوشحال بود. کمکش کردم که این وسایلش رو جمع کنه.

سال نو مبارک

سلام

این چند مدت خیلی خوب بود. مامانم برگشت ایران و منم کارم رو شروع کردم. بر خلاف کارهای قبلی کارم خیلی آسون بوده تا حالا و اصلا استرس اینا نداره. روحیه ام هم این مدت خیلی بهتر شده. الانم دارم میگردم که ببینم میتونم برم یه خونه بهتر جای بهتری از شهر. دوست دارم از این به بعد به طور مرتب تری اینجا مطلب بذارم. به نظر خودم تا دو ماه دیگه دوباره همه چیز روال میشه. 

سال نو مبارک!

شوک های غیرمنتظره

یه وقتایی یه چیزایی میبینم با چشمام که باور نمیکنم و حتی شوکه میشم. چند وقت پیش یه ویدئو از برنامه پخش زنده توی ایران دیدم که کاملا مات و مبهوت موندم. چندین بار از اول نگاه کردم تا جایی که مامانم گفت آخه این چیه هی نگاه میکنم. گفتم چیزی رو که میشنوم اصلا باور نمیکنم.



مصاحبه کننده در یک برنامه زنده تلویزیونی خیلی با وجد در مورد یک عملیات تروریستی توی فرانسه صحبت میکنه. بعدا همچین جمله ای هم به نقل از فرد مفتخر خوندم:  "در بازجویی ها به آن افسر تاکید کردم که فرق من با شما این است که من ترور بختیار را بر اساس اعتقادات خودم انجام داده ام، ولی شما عقیده ندارید و فقط دستورات مافوقتان را اجرا می‌کنید." (b-b-c)


همیشه فکر میکردم که مثلا یه تروریست چه شکلی هست؟ فکر میکردم شبیه اینه:


اما بعدا دیدم که اشتباه میکردم. پشت اون نقاب های تروریسی افرادی هستن که به ظاهر صورت موجهی هم دارند. افرادی که مذهب و اعتقاداتشون همه چیزشونه و حتی به همین خاطر ترور میکنن. عجبی بود و شوک بزرگی. چطور انسان به جایی میرسه که اعتقاداتی پیدا میکنه که خلاف انسانیت هست؟ چرا به چیزی اعتقاد پیدا میکنه که از بچگی توی مغزش کردند و حتی نرفته در مورد چهار تا کتاب مخالف بخونه؟ چطور یه فرد لبنانی اعتقاد پیدا میکنه که باید نخست وزیر سابق ایران رو ترور کنه؟ عجب بیشتر اینکه کسانی که ادعای انسانیت و خدا و مذهبشون میشه و از یه عملیات تروریستی با افتخار یاد میکنند. آیا "به درک واصل کردن" همون ترور نیست؟ فرض بختیار کثیف ترین آدم (که اینطوری هم نبوده) آیا باید ترور میشده؟ آیا ترور چیز خوبیه؟ آیا این طرز تفکر برای جامعه انسانی خطرناک نیست؟ اگر این فرد فردا اعتقاد پیدا کنه (یا به اعتقادندشونش) که من مثلا چون توی امریکا زندگی کردم باید کشته بشم, آیا باید بهش حق داد که منو ترور کنه؟ یا مثلا شما بدحجاب بودی دشمن خدا و پیغمبر شدی بیاد شما رو ترور کنه؟ آیا ندیدیم افرادی توی افغانستان یا پاکستان یا عراق و... که از این دست اعتقادات پیدا کردند؟ آیا ما خودمون از این دست اعتقادای بی اساس نداریم؟

نحوه مواجهه افراد با تفاوت ها در امریکا

یه چیزی که هر کسی اینجا (امریکا) باهاش مواجه میشه تفاوت های اینجا به ایران هست. توی بلاگم بخونین در مورد بعضی از این تفاوت ها نوشتم مخصوصا روزهای اول. مواجهه آدم ها با تفاوت های اینجا دو جور مختلف هست. بعضی با این تفاوت کنار میان و تغییر میکنن و بعضی نمیتونین با این موضوع کنار بیان و با همون طرز تفکر زندگی میکنن تا جایی که دیگه نمیتونن دوام بیارن و برمیگردن ایران.من نمیگم که کدوم دسته کار درست رو انجام میدن. ممکنه برای یه عده ای برگشتن بهتر باشه و برای یه عده ای ماندن. اما ماندن دو حالت داره کسی که تغییر میکنه و با شرایط کنار میاد و کسی که با همون طرز تفکر در رنج و عذاب زندگی میکنه. 


بذارین مثال بزنم. مثلا دوری از خانواده یه حقیقت هست اینجا. من پدرم رو چهار سال و نیم هست که ندیدم. مادرم بعد از چهار سال آمد و خدا میدونه دفعه بعد کی ببینمش. اما فرهنگ اینجا همین هست. اینجا فرهنگ فردگرایی هست. هر کسی زندگی خودشو داره. نه اینکه بگم بچه های اینجا سر به خانواده نمیزنن اما زیاد هست که پدر و مادر توی یه ایالت دیگه زندگی میکنن و بچه ها سالی یکبار یا دو بار فقط برای تعطیلات سر میزنن یا برعکس. اینجا هر کسی اختیار زندگی خودشو داره و دخالت خانواده ها توی زندگی ها مینیمم هست و به طبع وابستگی های عاطفی کمتر هست. حالا فرض کنین کسی که ایران زندگی کرده و اصلا این وابستگی عاطفی رو ارزش میدونه. خب این فرد از هر لحظه زندگی در اینجا زجر میکشه چون از خانواده دور شده. حالا یکی با این موضوع کنار میاد و تغییر میکنه و تبدیل به شخصی فردگرا (تر) میشه و یکی کنار نمیاد و اینقدر رنج میکشه تا جایی که میگه بسه و برمیگرده.



تفاوت های فرهنگی فقط یک قسمتی از موضوع هست. مسائل مذهبی چالش های بیشتری رو ایجاد میکنه. مثلا کسی که اعتقاد داره دست دادن با نامحرم مشکل داره وارد محیط اجتماعی اینجا میشه و چون دست دادن اینجا نشانه احترام هست به مشکل میخوره. حالا این طرف یک اعتقاد مذهبی هست و اونور یک رفتار اجتماعی. خب این فرد بعد از یک مدت کم کم دچار مشکل میشه چون توی محیط کار یا هر جایی که میره یا با هر فرد جدیدی که آشنا میشه باید یه موضوعی رو توضیح بده که درکش برای کسی که با فرهنگ اینجا بزرگ شده ساده نیست. حتی بعضی اینو سوء تعبیر هم میکنند. در مواجهه با چنین مسائلی یکی تغییر میکنه و یکی نمیکنه. آدمایی که اینجا تغییر نمیکنن معمولا یه گروه بسته اجتماعی تشکیل میدند و با همونا در ارتباط هستند. البته این گروه های بسته با افزایش مهاجرها توی شهرهای بزرگ بیشتر و بزرگتر هست و در شهرهای کوچیک که افراد همفکر کمتری پیدا میشه کوچیکتر و محدودتر هست.


مشاهده شخصی من این بوده که افراد متعصب اینجا به مشکل برمیخورند. کسانی که فکر میکنن چیزی که فکر میکنند درست هست و هیچ کس دیگه ای به جز اونا درست نمیگه حالا به هر دلیلی نمیتونن تغییر رو قبول کنن. یه آدمایی هستند که اعتقاد دارند شبه و حتی وقتی  خورشید رو بهشون میدند انکارش میکنن و در نهایت کسی رو که ادعا میکنه روز شده تکفیر میکنند. خب این آدما تغییر براشون مثل سم مهلک هست. کسی که نقد پذیر نباشه و نتونه قبول کنه که نظرات مخالفش هم ممکنه درست باشه و حداقل بره در موردش تحقیق کنه در مواجه با چیزهایی که مطابق افکارش نیستند جبهه میگیره و نمیتونه قبول کنه. نظر شخصی من اینه که آدما معمولا از تغییر میترسند. اگر به زندگی هر کسی نگاه کنین میبینین که از بچگی تا بزرگسالی هزار تا چرخ خورده و عوض شده اما وقتی از خودش بپرسین میگه نه من همونم که بودم و علتش اینه که معمولا خود واقعی آدم ها تغییر کمی میکنه. این افکار و ذهن ( mind) هست که تغییر میکنه و خود انسان با ذهنش فرق میکنه. در واقع خوب بخواهیم نگاه کنیم تغییر به طور کلی چیز بدی نیست (از جمادی مردم و نامی شدم...). من نخواستم موضوع رو بیشتر از این باز کنم اما چون دغدغه فکری خیلی ها بود و چند نفر پرسیده بودند گفتم در موردش بنویسم. نظر من اینه که هر کسی باید تجربه کنه و بهترین راه رو برای زندگی خودش انتخاب کنه.

شبکه های اجتماعی در امریکا

شبکه های اجتماعی توی امریکا با ایران خیلی متفاوت هستند. حتی نحوه استفاده هم متفاوت هست. 


اینجا توییتر (twitter) بیشترین کاربرد رو برای اخبار و اطلاع رسانی داره و تقریبا هر چیزی رو هر کسی بخواد لحظه ای دنبال کنه از توییتر استفاده میکنه. بعد افراد معروف هم اکثرا توییتر دارند و میتونن برای همدیگه و دیگران پست بذارن. 


شبکه جدی تر دیگه یوتیوب (Youtube) هست. یوتیوب حتی برای کارهای تجاری هم استفاده میشه. بسیاری از افراد نه تنها ویدئوهاشونو به اشتراک میذارن بلکه دنبال کننده ویدئوهای دیگران هستند. اکثر شرکت ها و افراد معروف هم کانال های یوتیوبی دارند.


لینکدین (Linkedin) هم که جای همه آژانس های کاریابی رو گرفته و هر کسی دنبال کار میگرده یا مطالب مربوط به تجارت داره اینجا میذاره. 


شبکه بعدی اینستاگرام (Instagram) هست که یه جورایی جای فیس بوک رو گرفته. اکثرا عکسهای لحظات خوب زندگیشونو میذارن. البته بعضی شرکت ها هم تبلیغات میکنن.


شبکه بعدی هم که بیشتر بین جوان ها رایج هست اسنپ چت (snapchat) هست. چون پیام هایی که فرستاده میشه بعد از یه مدت پاک میشه اکثرا دوست دارند از این شبکه استفاده کنند.


فیس بوک (Facebook) هم هنوز فعال هست اما من میبینم که دوستای امریکایی من بیشتر توی اینستاگرام عکس میذارن و از همونجا میفرستن توی فیس بوک و کمتر به فیس بوکشون سر میزنن.


بخوام بگم زیاد هست مثل Reddit و Pinterest و... اما فقط بگم که telegram و viber و whats appو imo ... اینجا کاربردشون فقط تماس با خانواده توی ایران هست!