زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

یک ماهی که گذشت خیلی خلاصه

این یک ماه مارچ واقعا سریع گذشت. هفته آخری که میامی بودم برای اولین بار از اینکه بیخانمان هستم خوشم آمد! یعنی یاد گرفتم که چطوری میشه اینطوری زندگی کرد و لذت برد. خیلی طول کشید تا به این مرحله برسم اما خوشحالم که رسیدم. فکر میکردم که هیچوقت اینطوری نمیشه.

اول مارچ ماشین رو زدم به جاده و برگشتم دالاس. کلی داستان پیش آمد که میتونستم بنویسم و نرسیدم حتی برای خودم بنویسم. توی راه برگشت یک هفته نیو اورلینز موندم. شهر کوچیک و قشنگیه. حیف که از دالاس دوره. روز آخر ماشینم خراب شد. باتریش خوابیده بود. داستانی بود تا راهش بندازم و برگردم دالاس. 

وقت سفارت ایتالیا بعد از مدت ها برای چند روز آینده باز شد. سریع وقت گرفتم و رفتم هیوستون. آخر هفته رو هم اونجا موندم. برای اولین بار هیوستون رو دوست داشتم. فهمیدم که من که همیشه میرفتم تابستون بوده و بینهایت گرم بود اما اینبار هوا عالی بود. اگر بیشتر سال اینطوری باشه به نظرم از دالاس هم بهتره.

 سال نو رو دالاس بودم. برای اولین بار توی دانشگاه خودمون حس غریبی داشتم چون هیچ کدوم از بچه ها رو نمیشناختم. همون روز فهمیدم که دو تا از دخترهای خوب دانشگاهمون جدیدا جدا شدن و منم شوکه شدم. آخه آدم با یه دل امیدی میره سر خونه زندگی و آخرشم اینطوری. 

چند روزی نگذشته بود که رفتم سانفرانسیسکو برای کارهای شرکت و یک هفته ای اونجا بودم. اونجا هم شب اول داستانی بود و آخرش توی فرودگاه خوابیدم. از سانفرانسیسکو هم برگشتم دالاس و سیزده بدر رو با بچه های قدیم و جدید اینجا خوش گذروندم. 

این مدت هر روز بیرون غذا خوردم که واقعا خجالت داره اما خیلی حال داد. یه بوفه غذای ایرانی کنار خونه ای که توی دالاس گرفتم بود که هر روز برای ناهار اونجا بودم. الان دو سه روزی هست که زندگی داره روی روال میفته. از امروز صبح رفتم باشگاه و غذا هم خونه درست کردم که شاید سلامتی ام رو دوباره بدست بیارم. سلامت جسمی ام تغییری نکرده. از اول سال بهتر شدم اما خوب نشدم. بعضی روزا خوبم و بعضی روزا نه. سلامت روحی هم مثل همون اما بیشتر روزا رو خوبم. آخر این ماه میخوام برم اروپا و هنوز نتونستم برای خانواده ام از ایران وقت سفارت بگیرم. شاید مجبور بشم سفرم رو عقب بندازم. 

یه گوشی جدید S23 ultra هم گرفتم که گوشی قبلی ام رو بدم به برادرم. این مدت کارهای شرکت هم کلی عقب افتادن. وضعیت کاریم هم مثل قبل هست. همون شرکت قبلی و همون حقوق. کنارش یه پروژه ای برای خودم شروع کردم از اول سال که چون همش مسافرت بودم نرسیدم روش کار کنم.

یعنی اگر نوشته بودم هر روز این یک ماه یه داستانی بود. نه به اون دو ماه اول سال که همش خونه بودم و هیچ اتفاقی نمیافتاد و نه به اینکه این مدت هر روز یه داستانی بود و نرسیدم که هیچی بنویسم. واقعا زندگی خیلی بالا پایین داره.

سال نو, مبارک!

چه زود یکسال دیگه گذشت. انگار همین دیروز بود که ایران پیش خانواده بودم. چقدر سالی که گذشت سال سختی بود. شاید یکی از بدترین سال های زندگیم بود. شاید دیگه هیچ سالی به این بدی رو نبینم. این روزا حالم خیلی خوب شده ولی حس من امروز من اینه که عید امسال بدون نیکا عیدی نیست.

برای امسال یه آرزو بیشتر ندارم و اون اینکه امسال سال آزادی باشه.



حمله تروریستی بیولوژیک به بچه های مدرسه ای و میمون و نردبان و موز

ده سال پیش طالبان یا گروه های وابسته بچه های مدرسه ای رو مسموم کردن. اول که طالبان خواست بیاد گفت که تحصیل برای دختران منعی نداره اما وقتی آمدن کم کم همه اون قوانین متحجرانه اسلام رو مو به مو پیاده کردن. هر روزی که میگذره ایران بیشتر به افغانستان زیر سلطه طالبان شبیه میشه. 



داستان آزمایش میمون و موز

یه داستان معروف هست به آزمایش میمون ها و موز بالای نردبان. خلاصه اش اینه که پنج تا میمون رو توی قفس میذارن و یه موز هم بالای یه نرده بان. هر وقت میمونی بالای نردبان میره روی همه اشون آب سرد میپاشن. میمون ها متوجه میشن و از اون به بعد هر میمونی که میخواسته بره بالای نردبان رو کتک میزدن. بعد از مدتی یکی از میمون ها رو عوض میکنن. میمون جدید که میخواسته بره بالای نردبان کتک میخوره. یکی  یکی همه میمون ها رو عوض میکنن اینقدری که میمون های جدید حتی یکبار هم تجربه آب سرد رو نداشتن اما بازم هر کسی که میخواسته بره بالای نردبان رو کتک میزدن.

چه بخواهیم و چه نخواهیم ما اسیر این بدن هستیم که یه تاریخچه ای توی DNA اش ثبت شده. خیلی چیزها هستن که بدون اینکه بدونیم خواسته یا ناخواسته توسط مغز ما ضبط میشن و تبدیل به یه الگو (pattern) میشن و ناخودآگاه اجراشون میکنیم. مثلا کسی به ما یاد نداد که وقتی یه چیزی داغ هست اگر دست بزنیم باید دستمون رو سریع بکشیم اما ناخودآگاه میدونستیم یا یاد گرفتیم. غربی ها بهش میگن reptilian brain یا مغز خزنده ای (خزندگان در حیوانات مثل مار) یعنی مغزی که از ماقبل تاریخ سیم کشی شده و بر اساس کنش و واکنش عمل میکنه.

به نظر من اونایی که بچه ها رو توی مدارس مسموم میکنن قصد دارن که همین الگو رو توی ذهن ها به طور ناخودآگاه  جا بندازن. اینکه اعتراض شما عواقبی داره. شاید ذهن تحلیلگر نتونه این رابطه رو برقرار کنه چون دلیل منطقی ای وجود نداره اما مغزی که بر اساس کنش و واکنش عمل میکنه به طور ناخودآگاه این الگو رو برقرار میکنه. این الگوهای به ظاهر بی ربط بیشتر شبیه موز بالای نردبان هستن باعث ترس های بی دلیل (phobia) میشن. این البته نه فقط برای کسانی که مسموم میشن بلکه برای هر کسی که خبرش رو هم میشنوه به طور ناخودآگاه تاثیرگذاره. تنها راه خنثی کردن این ترس آگاهی از مقصود کسی که این کارو میکنه (توی آزمایش آگاهی میمون ها از وجود دانشمندان و مقصود اونها) و استفاده از مغز تحلیلگر برای کنترل مغز خزنده ایه تا اون سیم کشی توی ذهن برقرار نشه. از این دست مسائل زیاد هست.

متاسفانه فکر میکنم که هرچقدر اسیدپاش های اصفهان و جاهای دیگه پیدا شدن عوامل مسمومیت این بچه های معصوم هم پیدا میشن. من دوست دارم بهش بگم حمله تروریستی بیولوژیک. تروریستی چون باعث هراس افکنی میشه (terror به معنی ایجاد ترس و هراس هست) و بیولوژیک چون از گازهای مسموم کننده استفاده میکنن. حتی یکی از مدارس مدرسه ای بود که خواهرم سالها پیش اونجا درس خونده بود و چه روزایی بود که من هر روز میرفتم دنبالش که اتفاقی براش نیفته. امروز که هر روز خبر مسمومیت یه مدرسه رو میشنوم از ته دل آرزو میکنم که خدا شر این قوم ظالمین رو از سر مردم ما کم کنه.

شهرهای امریکا که رفتم (خیلی خلاصه)

این دو ساله خیلی سفر کردم. شهرهای زیادی از امریکا رو دیدم. میخوام خیلی خلاصه یه چیزایی بنویسم.

همه مقایسه ها رو نسبت به دالاس میکنم. یعنی وقتی میگم گرونه ممکنه برای کسی که از نیویورک میاد خیلی هم ارزون باشه.


تگزاس - دالاس

کلی: بیشتر یه داهات بزرگه که یه مرکز شهر کوچیک داره. شاید 99 درصد شهرهای امریکا حتی ابرشهرها همینطوری باشن. زندگی بیشتر شبیه زندگی توی داهات پیشرفته است تا زندگی شهری. البته مراکزشون شهر هست اما مساحت زیادی اصلا قابل پیاده روی نیست چه برسه بهش بگی شهر. 

آب و هواش تقریبا خوبه به جز 3 یا 4 ماه سال که خیلی گرم یا سرد میشه.

خونه: دالاس بعد از هیوستون بهترین خونه ها رو داره. با وجود گرانی شدیدی که این دو ساله شده همچنان خونه های دالاس با اختلاف از بقیه جاها بهترن. منظورم پلینو و بعضی جاهای دالاس هست نه همه جا. 

رستوران: رستوران ها هم واقعا عالین و ارزون.

آدمها: آدماش گرم هستن اما خیلی باهات دوست نمیشن چون اهل دالاس نیستی

 

تگزاس - آستین

از دالاس گرمتره اما جو جوان پسند تری داره. برای کار و تجارت هم به مراتب بهتر از دالاسه. شهر خیلی کوچیکه و یه عده از پولدارهای امریکا هم اونجا ساکنن. طبیعتش از دالاس 20-30 درصد بهتره اما به پای سیاتل و ... نمیرسه. شرجی تر از دالاسه.

خونه ها گرونتر از دالاس هستن. شاید دو برابر و به اون خوبی هم نیستن اما باز اوکیه.

رستوران ها هم عالی هستن. یه 10-20 درصد از دالاس گرونترن اما کیفیت غذای خیلی خوبی دارن

آدمها: نسبت به دالاس متنوع تر هستن و گرمتر و میشه دوستای خوبی هم داشت


تگزاس - هیوستون

شهر خیلی بزرگتر و وسیعتر ساخته شده و بیشترین بزرگراه ها رو داره. مرکز شهرش از دالاس بزرگتره اما همچنان یه دهات بزرگه

از دالاس و آستین خیلی گرمتره. تابستون واقعا شرجیه و قابل زندگی نیست.

خونه ها از دالاس هم ارزونتر و بزرگتر هستن.

رستوران ها به نظر من درجه یک امریکا هستن. یعنی میارزه آدم سالی یه بار مسافرت کنه فقط غذاهای هیوستون رو بخوره. اینقدر که تنوع و کیفیت داره هیچ جای امریکا ندیدم واقعا.

آدمها هم از دالاس متنوع تر هستن. ایرانی های خیلی خوبی هم داره


کالیفرنیا - سانفرانسیسکو

یه شهر خیلی کوچیک ولی پرجمعیت هست. به خاطر محدودیت جغرافیایی حتی نمیتونن خیلی برج سازی هم کنن. دزدی و بیخنمان بیداد میکنه.

شهر بالای کوه هست و بیشتر سال سرده مخصوصا تابستون خیلی سردی داره. آب و هواش محله به محله فرق میکنه. در کل شرق و شمالش آب و هوا خوبه. غرب  و از وسط به پایین مه زیاد داره و بارندگی هم زیاد میشه.

طبیعتش اوکیه اما هر جا میخوای بری باید از قبل برنامه ریزی کنی. چند با میخواستم برم ساحل اصلا جای پارک نبود. یه بار هم میخواستم برم جنگل رسیدم گفت پارکینگ نیست باید آنلاین رزرو میکردی.

خونه ها قدیمی به جز چند تا برج خیلی بزرگ تقریبا همه آلونک هستن تا خونه. خیلی هم کوچیکه. 

رستوران ها خیلی گرون و اکثرا بی کیفیت هستن. با کیفیت و خوب هم داره اما باید از قبل رزرو کنی و خیلی گرونه و آدم میگه چکاریه این همه پول بدم برم اینجا

آدمها هم خیلی متنوع هستن. هیچوقت احساس غریبگی نمیکنی چون همه مهاجر هستن. غذا هم گرونه. حتی خرید هر چیزی هم 0.25 مالیات بیشتری نسبت به بقیه جاها داره.


کالیفرنیا - سن خوزه

شهر کوچیکیه اما تمیز و مرتبه. مرکز شهرش مثل دالاس کوچیکه اما زنده تره مخصوصا توی شب ها ولی در کل شهر کسل کننده ای هست. تقریبا همه دوستای من بعد از یکسال رفتن سانفرانسیسکو که شهر زنده تری هست. اگرچه امنیت سن خوزه به مراتب بیشتره. سن خوزه هم یه داهات هست که به بقیه داهات های Bay area وصله.

آب و هواش خیلی خوبه و تقریبا مثل جنوب کالیفرنیا آفتابی.

خونه ها به جز برج های مرکز شهر اکثرا قدیمی هستن. اجاره ها معمولا ارزونتر از خرید در میاد.

جمعیت هیسپینگ آدم هاش خیلی زیاد هستن و راحت نمیشه ارتباط برقرار کرد.


کالیفرنیا - لس آنجس - شهر فرشته ها

نزدیک ترین شهر به تهران به نظرم اینجاست. نیویورک هم یه رگه های از تهران داره اما لس آنجلس حس بهتری میده.

آب و هوا عالی. یعنی اگر 100 بهترین آب و هوا باشه اینجا 120 هست. تقریبا همه سال آفتابی ولی نه خیلی گرم هست. ترافیکش مثل تهران زیاده. مغازه کنار خیابون ها داره. طبیعتش خوبه هم اقیانوس و هم کوه و هم جنگل داره.

شهر بسیار وسیع هست و برای رفتن از یه سمتی به سمت دیگه اش باید حتما با ماشین رفت. سیستم مترو اش خوبه اما اتوبوس ها اصلا قابل برنامه ریزی نیستن. در کل بدون ماشین نمیشه.

مردمش خیلی متنوع هستن. همه جور آدمی توش هست. آدم ناجور هم کم نداره. بیشترین جمعیت ایرانی ها هم همینجا هستن و تنها شهری از امریکا هست که اگر انگلیسی هم یکی بلد نباشه باز کارش راه میفته.

رستوران ها هم به نظرم متوسط آمدن. رستوران بد کیفیت زیاد داره اما رستوران خوب با کیفیت هم کم نداره و قیمت غذاها هم از دالاس بیشتر و از سانفرانسیسکو کمتره.

شهر پر از بیخانمان هست. طبیعی هم هست وقتی که قیمت ها اینقدر گرونن خیلی ها نمیتونن حتی اجاره یه آلونک رو بدن. این بدترین چیز لس آنجلسه.

خونه ها خیلی قدیمی و خیلی گرونن. به طور متوسط از سانفراسیسکو ارزونترن اما چهار یا پنج برابر دالاس هستن و خیلی قدیمی تر.

به نظر من اگر قیمت خونه ها اینقدر بالا نبود با اختلاف دو برابری بهترین شهر امریکا بود.


کالیفرنیا - سن دیگو

شهر کوچیکیه و یه مرکز شهر کوچیک هم داره.

آب و هوا هم مثل لس آنجلس عالیه یه کم گرمتر. در کل مثل لس آنجلس هست اما خیلی خوبتر و ارزونتر و جدیدتر.

شاید در حال حاضر بهترین جای امریکا برای زندگی سن دیگو  هست به نظرم (اگر متوسط همه چیز رو در نظر بگیریم) 

نزدیکی به مکزیک یه مزیت بزرگه. چون میشه آخر هفته رفت مکزیک و از طبیعت و غذاهای اونجا لذت برد.

خونه ها از دالاس خیلی گرونتر و از لس آنجلس خیلی ارزونترن. در کل خونه ها قابل قبول هستن برای کسی که پولش رو داره.

مردمش هم خیلی متنوع هستن و شاید جزو نایس ترین های امریکا باشن.


کالیفرنیا - برکلی

برکلی رو جدا مینویسم چون خودم دوستش داشتم وگرنه فرقی با داهات های دیگه از نظر زندگی نمیکنه.

شهر خیلی خیلی کوچیکه و اصلا شاید نباید بهش بگن شهر. برخلاف کوچیکیش خیلی زنده است که به خاطر دانشگاه برکلی هست.

خونه ها گرونن و خیلی قدیمی ولی از سانفرانسیسکو ارزونتر

آب و هوا هم نه مثل سانفرانسیسکو سرده و نه مثل سن خوزه عالی. یه چیزی بینابین هست که اوکیه. در کل خوبه

آدماش خیلی باحال (cool) هستن. شاید اگر آدمای برکلی نبودن اصلا اینجا به حسابش هم نمیاوردم. توی کافه ها میشه اساتید برکلی رو پیدا کرد که بدون هیچ شیله پیله ای میشینن باهات حرف میزنن. آدمایی که شاید توی دنیا حرف اول رشته اشون باشن.

رستوران های کمی داره و کیفیت نسبتا معمولی بود. نزدیکش مرکز شهر Oakland رستوران ها خوبن.

برای زندگی موقت جای خوبیه احتمالا


کالیفرنیا - mountain view و Palo Alto و Santa Cruz و Redwood City و South SF و ...

شهر های دیگه Bay Area همه دهات های کوچیکی هستن که خونه های گرون و قدیمی دارن. من چیز خاصی توی هیچکدوم ندیدم. سانتا کروز به خاطر ساحل اش خیلی بهتره. بخوام بین اینا انتخاب کنم Mountain View شهر بهتریه هم ارزونتره و هم امکانات خوبی داره. نزدیکی و دوریش هم به مراکز بد نیست.


نیویورک - شهر نیویورک

قسمت منهتن شاید تنها جایی هست که توی امریکا بشه بهش بگی "شهر" و بقیه جاها همونطوری که گفتم دهات هستن. شاید کثیف ترین شهر امریکا هم باشه به واسطه زباله هایی که کنار خیابون میذارن و موش های بزرگی که داره و خونه ها و آپارتمان های بسیار فرسوده.

بیشتر اطراف نیویورک هم به خاطر امنیت قابل زندگی نیست و داهات وار هستن. مثلا یه بار مجبور شدم توی شب منطقه Bronx بنزین بزنم و اشهدم رو خوندم.

آب و هوا به نظر من خوب بود. چهار فصل رو داره و هر فصلی هم زیبایی های خودشو داره. زمستونش یه کم سرده و برفی و تابستونش خیلی گرمه ولی فکر کنم تهران هم همینطوری بود. شاید دوره تهران کوتاهتر بود.

رستوران ها خیلی گرون و اصلا کیفیت ندارن. من حتی یه رستورانی که واقعا غذاشو دوست داشته باشم اونجا نرفتم. صد رحمت به سانفرانسیسکو حداقل اگر گرونه یه غذای خوبی پیدا میشه. نمیدونم شایدم زیاد نگشتم اما مشت نمونه خروار.

خونه ها به طرز باورنکردنی ای گرون هستن تا جایی که خیلی ها اصلا نمیتونن تا آخر عمرشون اونجا خونه بخرن و اجازه استفاده از خونه رو از طریق co-op و سهام شرکت میگیرن یا کلا اجاره میکنن. اجاره ها هم توی امریکا گرونترین باشه. برای کارهای وابسته به اقتصاد و پول بهترین شهر امریکاست و بیشتر درآمدها رو داره.

شهر بسیار زنده است و تقریبا همیشه روشنه و جزو معدود شهرهایی هست که بدون ماشین هم میشه یه مدت زندگی کرد (البته منهتن فقط)

هیچ جای امریکا هم این همه طرفدار فوتبال Soccer ندیدم. میامی هم داره اما شاید کمتر.

آدمها متنوع ترین توی "دنیا" هستن. یعنی من با یه آدمایی حرف زدم توی این شهر که از جزایری آمده بودن که اسمش رو هم نشنیده بودم. اصلا باورکردنی نیست که این همه آدم متفاوت توی یه شهر جمع شده باشن. اگر بخوام یه روزی نیویورک رو برای زندگی انتخاب کنم تنها فاکتورم همینه. به قول من توی مترو هیچ دو نفری شبیه هم نبودن.

اصلا اون چیزی که توی فیلم ها نشون میدن هم نیست. همه مغازه ها خیلی کوچیکن (مثل سانفرانسیسکو) و قدیمی. 

از من بپرسین اسمش بزرگه اما خودش به بزرگی اسمش نیست. آخرش هم نفهمیدم که چرا این شهر اینقدر داربست داره. یه جاهایی از شهر عین فیلم های دهه 50 امریکاست و اصلا تغییری نکرده. جاهای خوبش که واقعا آدم دلش بخواد خیلی خیلی خیلی گرون هست مثل لس آنجلس.



بوستون - ماساچوست

شهر خیلی کوچیکیه و بیشتر دانشجو و استاد داره. میگن هر کسی توی شهر هست یا دانشجو یا استاد یا داره توی دانشگاه کار میکنه (اغراق ولی درسته). شهر مثل دهات بود و حتی مرکز شهرش هم حس داهات میداد. آب و هواش از نیویورک سرد تره. شهر زنده ای نیست به طور کلی و بیشتر جو خرخونی توش رایج هست با آدمایی که خودشونو خیلی میگیرن (حس من بود). زیاد اونجا نبودم اما همون دو روز هم بس بود که بدونم جای من نیست.

خونه ها قدیمی و گرونن. از نیویورک ارزونترن اما چه فایده. دانشگاه های هاروارد و MIT رو هم به اندازه UCLA نظر منو جلب نکردن. به نظرم از نظر وسعت خیلی خیلی کوچیکتر از چیزی بودن که انتظار داشتم. اسمش بزرگتر از خودشه.


هوبوکن - نیوجرسی

به نظر من نایس ترین شهر شمال امریکا که دیدم هوبوکن بود. شهر جوان هست و نسبتا تمیز. با یه ترن میره تا منهتن نیویورک. 

خونه ها قدیمی و گرونن اما از نیویورک ارزونترن. در کل جای زندگی بهتری بود تا منهتن. حداقل تمیزتر بود.

آدمها هم تقریبا مثل نیویورک خیلی متنوع بودن. شهر مثل نیویورک زنده نیست و بیشتر داهات هست تا شهر.

رستوران ها هم متوسط بودن و خیلی گرون.

بهترین جای شهر همین نزدیک آب هست که نمای منهتن رو داره. هر شب پیاده لذتش رو بردم.


شیکاگو - ایلینوی

شهر مثل دالاس داهات بزرگیه اما مرکز شهرش از دالاس خیلی بزرگتره و شهریت بیشتری داره.

تابستون ها گرم و زمستون طولانی خیلی سردی داره. باد زیاد میاد و اول فکر کردم که به خاطر باد اونجا رو دوست دارم اما توی زمستون واقعا باد مرد افکنی هست و از ده لایه لباس عبور میکنه و از وسط استخون رد میشه.

رستوران هاش متوسط هستن. از دالاس گرونترن اما غذای خوب پیدا میشه. شهر چینی هاش غذاهاش به نظرم بهتر از بقیه شهرهای چینی نشین امریکا بود. 

من شنیدم آدماش سرد هستن اما به نظر من خوب بودن این مدتی که اونجا بودم رو دوست داشتم. مرکز شهر زنده است و جاهای خوبی داره

خونه سمت مرکز شهر خیلی گرونن اما شهرهای اطراف (بخونین داهات ها) خونه های بهترین پیدا میشه. در کل بازم خیلی قدیمی و گرونن بیشتر خونه ها. از نیویورک و سانفرانسیسکو ارزونترن.
اگر سرد نبود بعد از جنوب کالیفرنیا اینجا رو دوست داشتم به خاطر حس اش.

سیاتل - واشنگتن
مرکز شهر که شهر باشه کوچیکه مثل بقیه جاها اما داهات بزرگیه به طور کلی. نصف بیشتر سال ابری یا بارونی هست ولی تابستون هاش خیلی خوبه. 
ااز نظر سرسبزی و زیبایی شاید بهترین شهر امریکا باشه. به شخصه دوست دارم دو سه ماهی از بهار یا تابستون رو اونجا بگذرونم بس که زیباست. کوه mount rainier با اختلاف زیباترین کوهی بوده که توی زندگیم دیدم. حتی زیبایی یه مسیر کوچیک راه رفتن هم  پشت خونه آدم و مسحور میکنه.
رستوران ها متوسط هستن و من غذای عالی اینجا نخوردم اما در کل اوکی بود.
آدما خیلی سرد هستن. نمیدونم چرا اما در کل ارتباط برقرار کردن نیاز به مهارت خیلی زیادی داره (که من نداشتم!)
اگر کسی با هوای ابری و بارونی مشکلی نداشته باشه (مثلا کسانی که شمال ایران زندگی کردن) با اختلاف بهترین شهر امریکا برای زندگیه. با این فرض که بتونه گروه اجتماعی خودش رو پیدا کنه وگرنه ارتباطات هم ساده نیست.
به ونکوور کانادا هم خیلی نزدیکه که برای اونایی که میخوان چیزای ایرانی تهیه کنن بهشتیه.

پورتلند - اورگان
یه داهات کوچیک با یه مرکز شهر کوچیکه. سرسبزیش با سیاتل برابری میکنه و شاید بعضی جاهاش بهتر هم باشه چون بکرتر و خلوت تره. اما هیچ جاش حس شهر رو نمیده.
رستوران هاش متوسط و معمولی بودن. من یکی دو هفته ای بیشتر نبودم و زیاد نمیدونم.
آدمهاش نسبت به سیاتل گرم تر هستن و در کل بهترن. آدم بیکلاس هم زیادتر داره. 
قیمت خونه ها از دالاس بیشتره اما از سیاتل کمتره و خونه های خوبی توش پیدا میشه که برای زندگی مناسبه.
چیزی که دوست داشتم این بود که خیلی مسیرهای دوچرخه زیاد داشت و با توجه به زیبایی شهر دوچرخه سواری بیشتر از ماشین سواری لذت بخش بود.

آتلانتا - جورجیا
نیمه شهر و نیمه داهات هست. اولین چیزی که نظرم رو جلب کرد جمعیت سیاهپوست ها توی مرکز شهر بود که تقریبا نیمی از جمعیت شهر رو تشکیل میدن
خونه ها متوسط و نه گرون و نه ارزونن بیشتر جاها. جورجیاتک دانشگاه خیلی خوبیه ولی باید شریفی باشی که دوستش داشته باشی!
رستوران هم امتحان نکردم بدونم چطوریه. میگن یه رستوران ایرانی داره که کبابش بهترین توی کل امریکا هست که من هنوز نرفتم.
مرکز شهرش حس ناامنی داشتم و برای همین دوستش ندارم.

تنسی - نشویل
نیمه شهر و نیمه داهات هست اما حس خیلی خوبی میده. 
پایتخت موسیقی امریکاست از جهاتی. یه عالمه کافه داره که همیشه موسیقی زنده دارن.
از این بابت فکر کنم بهترین جای امریکا باشه. نیواورلینز در رده بعدی قرار میگیره.
خونه ها مثل دالاس نیستن اما خونه خوب زیاد داره با قیمت مناسب.
رستوران هم امتحان نکردم بدونم چطوریه. 
شاید برسم برم یه ماهی هم نشویل زندگی کنم چون همون چند ساعتی که توش بودم حس خوبی بهش داشتم.

فلوریدا - میامی
مرکز اصلی شهر که بزرگ نیست واقعا شهر هست ولی بقیه مثل تگزاس خیلی پخش و پراکنده است.
خود میامی سمت Brickle و Edge Water برای زندگی خیلی خوبه. یه عالمه جمعیت از نیویورک و شهرهای دیگه اونجا ساکن شدن
بقیه جاهای میامی چنگی به دل نمیزنه. South beach هم دوست داشتنیه اما خیلی توریستیه و برای زندگی نپسندیدم.
قیمت خونه ها اکثر جاها تقریبا دو برابر تگزاس هست و قسمت های مرکزی شهر با نیویورک و سانفرانسیسکو برابری میکنه. نمیدونم میارزه واقعا یا نه.
بیشتر جاهای شهر خونه ها قدیمی و داغون هستن.
آدمهاش اکثرا کوبایی و از کشورهای جنوبی آمدن و نسبتا گرم هستن اما زبان اسپانیایی معضلی هست که بدون اون زندگی سخته اونجا
افراد کم فرهنگ و بی سواد و متقلب زیادی هم پیدا میشن که به خاطر همین مهاجرت های غیرقانونی هست احتمالا.
از نظر آب و هوا به جز 2-3 ماه سال (دسامبر تا آخر فوریه اینا) هوا شرجی و گرم هست و یکی دو ماهی هم فصل طوفانی با بارون های سیل آسا داره.
سواحل اینجا با سن دیگو برابری میکنه شایدم خیلی بهتر باشه چون آب تقریبا همه سال گرم هست و قابل شنا.
به جز اقیانوس طبیعت دیگه ای توی فلوریدا نیست مثلا جنگل و کوه نداره و تقریبا همه جا صاف هست (دشته).
رستوران ها 20 درصدی از دالاس گرونتر هستن اما در کل رستوران خوب توی شهر زیاده. اگرچه سرویس و خدمات اصلا خوب نیست.

فلوریدا - اورلاندو
شهر وسیع هست و مرکز شهر کوچیکی داره. از جای تفریحی برای بچه ها بهترین جاست چون چند تا پارک بازی بزرگ داره مثل دیزنی.
خونه ها یه کمی از دالاس گرونتر هستن ولی خونه خوب توی شهر زیاده که میشه با قیمت مناسب خرید.
از نظر رستوران و تفریح هم چیزی کم نداره.
آب و هواش مثل میامی شرجی نیست اما همون مشکل طوفان و گرما رو داره.
به نظرم جمعیت غالب شهر توریست ها و افراد پیر آمدن.

فلوریدا - فورت لادردیل و تمپا و بقیه شهرها
بقیه شهرها مثل جکسونویل و تمپا خیلی کوچیک هستن. یه شهرهایی مثل west palm beach و اینا خیلی پولدار نشین و نایس هستن و بیشتر جاها برای بازنشسته ها خوبه. بیشتر جاها هم جمعیت واقعا سن بالا هستن. توی اینا قسمت هایی از فورت لادردیل که 45 دقیقه شمال میامی هست شاید جزو بهترین جاها برای زندگی باشه. خودم چهار ماه اونجاها زندگی کردم و در کل خوب بود مخصوصا مرکز شهر فورت لادردیل خیلی نایس هست و نزدیک به اقیانوس

-----
تقریبا همه جاهایی که ذهنم رسید رو نوشتم. دیگه یادم نمیاد کجاها رفته باشم. یه جاهای اصلی هست که هنوز نرفتم ببینم مثل Washington DC یا ویرجینیا و فیلادلفیا و هاوایی. شاید برسم قبل از اینکه یه جایی خونه بخرم اینجاها رو هم برم. شایدم بعدا فقط مسافرتی برم. واقعیت اینه که بیشتر شهرهای امریکا همه امکانات رو برای زندگی دارن و نیازی به مهاجرت از شهری به شهر دیگه برای امکانات نیست. بعضی ارزونتر و بعضی گرونترن. یه جاهایی واقعا نمیارزه برای زندگی ولی همش بستگی به درآمد داره. مثلا برای کسی که سال 70-80 هزار دلار درآمد داره نیویورک اصلا شهر خوبی نیست اما دالاس عالیه. کیفیت زندگی اینجا خیلی وابسته به درآمد هست. خیلی وقته که میخوام برم کالیفرنیا زندگی کنم که پیش دوستام باشم اما هر چی حساب کتاب مخارجش رو میکنم میبینم جور در نمیاد مگر اینکه درآمدم خیلی بیشتر باشه. با توجه به اینکه درآمد رشته ما خوبه میگم که خیلی از کسانی که کالیفرنیا زندگی میکنن اگر فقط فاکتور مالی رو در نظر بگیرن باید هر چه زودتر اونجا رو ترک کنن و برن یه جایی مثل تگزاس. 

هوش مصنوعی دنیا رو تغییر میده

هر چند سال یکبار یک تغییر بزرگ (شیفت - Shift) توی زندگی ما داره رخ میده. مثلا پدر پدربزرگ های ما ماشین (اتوموبیل) ندیده بودن. با همون حیوانات جا به جا میشدن. توی زندگی پدران ما ماشین جایگزین شد. امروز دیگه کسی فکر نمیکنه که ماشین لازمه یا نه. زمان بچه ها و نوه های ما شاید دیگه ماشینی نباشه و مردم با تونل های خلاء جا به جا بشن و نوه های ما از دیدن ماشین ها تعجب کنن. سرعت تغییرات روز به روز داره بیشتر میشه. تعریف سواد هم به طور بین المللی چندین و چند بار عوض شده.


توی زندگی من خیلی کم پیش آمده که از یه تکنولوژی تعجب کنم. هر بار هم همچین چیزی دیدم به نظرم ابتدای اون تغییر بزرگ هست. ChatGPT تکنولوژی ای هست که مدتیه تعجب منو برانگیخته. روزهای اولی که باهاش بازی میکردم که ببینم چه کارهایی میتونه انجام بده از تعجب انگشت حیرت به دهان میگرفتم. فکر میکردم حداقل ده سال دیگه با این تکنولوژی فاصله داشته باشیم اما امروز در دسترس همه هست. با همه ضعف ها و مشکلاتی که داره بسیار فراتر از انتظار من کار میکنه. تقریبا هر سئوالی رو میشه ازش پرسید و به عنوان یه نقطه شروع ازش استفاده کرد. مثلا ازش خواستم که برای کسب و کارم یه بزینس پلن بنویسه. پاسخ متحیر کننده بود. یعنی به یه زوایایی اشاره کرده بود که به ذهن خودمم نرسیده بود. ازش خواستم که برام یه متن برای کانال یوتیوب ام بنویسه. یه متن کامل تحویلم داد با جزئیات که کجا صحنه کات بشه و توی صحنه کات شده چی نشون داده بشه یا آهنگش چی باشه. هیچوقت فکر نکرده بودم که میتونم ویدئوهای یوتیوب رو مثل یه صحنه تئاتر یا فیلم کوتاه اینطوری تنظیم کنم. البته هنوز کانالم رو شروع نکردم ولی حتی بهم یه متن داد که چطوری میتونم شروع کنم! البته تجربه من خیلی فراتر از این چند تا سئوال محدود بود اما همین نشون داد که چه شیفت بزرگی در دنیای تکنولوژی در حال وقوع هست. 


یه زمان میگفتن کسی که خواندن و نوشتن بلد نیست بیسواد هست. یه زمان میگفتن کسی که یه زبان خارجی نمیدونه. یه زمان میگفتن کسی که نمیتونه با کامپیوتر کار کنه. یه زمان میگفتن کسی که نمیتونه از طریق اینترنت با دنیای خارج ارتباط برقرار کنه. یه زمان میگفتن کسی که مهارت اجتماعی (هوش اجتماعی) که با دیگران ارتباط برقرار کنه. امروز باید به طور جد بگم که کسی که نمیتونه از هوش مصنوعی برای پیشرفت کارش به طور موثر استفاده کنه به زودی بیسواد محسوب میشه. هوش مصنوعی جدید نیست و دهه هاست که داره روش کار میشه پیشرفتش توی دهه اخیر غیرقابل باور هست.


یه زمانی نیاکان ما برای شکار و جنگ ابزار درست میکردن. مثلا سر چوب رو میتراشیدن یا بهش آهن اضافه میکردن. ابزارها تاثیر بسیار زیادی در توسعه تمدن داشتن. امروز ابزارها عوض شدن. این مدت ساعت ها در مورد ابزارهای هوش مصنوعی که ساخته شدن تحقیق کردم. با همه کم و کاستی ها واقعا اعجاب آور هستن. ابزارهایی که میتونن یک متن رو با صدای انسان و با همه زیر و بم اش بخونن. ابزارهایی که میتونن از طریق یک نوشته یک عکس با مشخصات خواسته شده تهیه کنن. یا یک عکس قدیمی رو روتوش کنن یا یه عکس کم کیفیت رو با کیفیت کنن. یک کتاب رو خلاصه کنن و صدها ابزار دیگه. هر روزی هم که میگذره ابزارهای جدیدی در حال توسعه هستن. کارهایی که میشه با این ابزارها کرد فرای انتظارم بودم. انگار که من یه مدت خواب بودم و الان میبینم که همه چیز دور و برم به سرعت در حال تغییر هست. نسل جدید داره با این ابزارها بزرگ میشه. چند وقت پیش خونه یکی از دوستام بچه اش  توی حیاط خونه اشون یه جانور پیدا کرده بود که نمیدونست چی هست. شاید اگر از من میپرسید که عمویی این چیه من هیچ ایده ای نداشتم. اما خودش با موبایلش عکس اش رو گرفت و از گوگل پرسید و همه اطلاعات اون جانور از اینکه اسمش چیه و زیستگاهش چیه و غذاش چیه و ... رو درآورد. حتی دیدم که اونقدر وارد شده که صدای حیوانات رو هم از گوگل میپرسه و با همون صداها هم سرگرم میشه. این نسل سالها بعد که نوشته های منو بخونه فکر میکنه که نسل ما یه فسیل هایی بودن که حتی نمیتونستن با ربات هاشون درد دل کنن!

 

شاید ده ها سال طول بکشه که یه سری مشاغل جایگزین بشن اما حتما میشن همونطوری که کارخونه های ماشین امروز تعداد خیلی کمتری کارگر توی خط تولید لازم دارن و بیشتر کارها توسط ربات ها به طور خودکار و دقیق انجام میشه. اگرچه هنوز برای بعضی کارهای بسیار ظریف همون کارخانه ها انسان لازمه اما بیشتر کارها دیگه وجود ندارن. این ابزارهای جدید کم کم همین تغییر رو در رشته های دیگه به وجود میارن. همونطوری که کامپیوتر هم بسیاری از کارها رو عوض کرد. مثلا حسابداری قبل از کامپیوتر با حسابداری بعد از اختراع کامپیوتر زمین تا آسمون فرق کرده. حسابدار امروز اگر بلد نباشه از نرم افزارها برای کارش استفاده کنه بیکار میمونه. همین حسابدار تا چند سال دیگه اگر نتونه از ابزارهای هوش مصنوعی برای کارش استفاده کنه بیکار میشه. شاید طول بکشه که حسابداری به طور کل نیازی به نیروی انسانی نداشته باشه اما یه روزی به اونجا هم میرسه.


مثلا بدنسازی که تقریبا همه چیزش مربوط به بدن انسان هست. شاید در آینده نه چندان دور دستگاهی اختراع بشه که بسیاری از پارامترها رو به طور خودکار اندازه گیری کنه و بر اساس اون تغذیه ورزشکار رو تنظیم کنه. یه دستگاهی که برای هر کسی به طور دقیق و علمی بر اساس پارامترهای همون موقع برنامه غذایی میده یا وعده غذایی پیشنهاد میکنه و حتی با تغییر پارامترها برنامه رو عوض میکنه. مثلا اگر فرد ظهر ناهار با بچه های شرکت رفت یه رستوران که توی برنامه غذایی اش نبود, تمرین ورزشی و غذای شب اش رو بر اساس اون تغییر میده.

مثلا آشپزی ممکنه ربات های آشپزی درست بشن که بسیاری از انواع غذا رو بتونن به طور خیلی دقیق درست کنن. من اصلا تعجب نمیکنم اگر "فرگاز" از خونه ها حذف بشه و جاش رو به یه کمد آشپز بده که توش یخچال و فریزر هم داره. صبح قبل از ترک خونه خانم خونه بهش میگه که امشب برای پنج نفر قرمه سبزی درست کن و  شب که برمیگرده قرمه سبزی روی میز چیده شده. شاید دیگه خریدی نباشه و وقتی به کمد آشپز میگی که قرمه سبزی میخوام و خودش موادی رو که نداره اینترنتی سفارش میده و فروشگاه هم با ریزپرنده ها میفرسته دم خونه و ربات خدمتکار خرید ها رو توی کمد آشپز جا میده. پنج سال پیش شاید میگفتم بیست سال با این فاصله داریم اما امروز تقریبا چیزی نیست که نداشته باشیم که نتونیم اینو اختراع کنیم و درست کنیم. یه شرکت با داشتن همه تخصص های لازم شاید بتونه این دستگاه رو توی دو سه سال درست کنه! و چند سال بعد هم کم کم کامل بشه و ارزون بشه تا همه بتونن توی خونه داشته باشن.

 این نیست که ما دیگه آشپزی نمیخواهیم. اینه که آشپزی به طور کامل عوض میشه و کسی آشپز موفقی هست که توی شرکتی کار کنه که بتونه غذاهای ثبت اختراع شده برای کمد آشپزش تهیه کنه.


این چند وقت برگه ایده های من ده ها هر روز یه ایده جدید به خودش دیده. اینقدر کار هست که بشه انجام داد که باورم نمیشه به اندازه کافی آدم باشه که بتونه سرمایه گذاری کنه و انجام بده.


کشوری که بخواد پیشرفت کنه در آینده باید روی تربیت نیروی انسانی ای سرمایه گذاری کنه که میتونه این ابزارها (تکنولوژی ها) و دستگاه های مشتق از اون رو تولید کنه و نه اینکه صرفا مصرف کننده باشه. همه رشته ها مهم هستن و فکر نمیکنم رشته ای تحصیلی به راحتی حذف بشه اما نحوه انجام کار عوض میشه. به نظر من هر کسی باید از امروز دنبال این باشه که ببینه چطوری هوش مصنوعی میتونه رشته ای که توش هست رو متحول کنه و سعی کنه در اون جهت تحصیل کنه و کار کنه. متاسفانه کشورهایی که نتونن از هوش مصنوعی بهره کافی رو ببرن برده کشورهایی میشن که این ابزارها و تکنولوژی ها رو تولید کردن و فاصله اشون نه چندین سال بلکه دهه ها یا قرن ها میشه.


(نکته: تمام عکس های این پست توسط ابزارهای هوش مصنوعی تولید شدن!)