امروز صبح که بیدار شدم تصمیم گرفتم که به دوستام پیام بدم و سال نو رو تبریک بگم. یکی از بچه ها که الان لس آنجلس ساکن شده زنگ زد و دو ساعتی باهاش صحبت کردم. میگفت که از شهر راضیه و شاید بخواد برای همیشه اونجا بمونه. منم بهش گفتم لس آنجلس رو خیلی دوست داشتم و شاید منم یه روزی اونجا ساکن بشم. بعد کلی در مورد مزایا و معایب جا به جایی از دالاس به لس آنجلس صحبت کردیم. هر دو تا مون توافق داشتیم که اصلا انتخاب آسونی نیست و دالاس مزایای خیلی زیادی داره که به این سادگی نمیشه از کنارش گذشت. یادمه یکی از خوانندگان همین بلاگ نوشته بود که بعد از خوندن اینجا حاضر نیست حتی یک روز هم تگزاس یا دالاس باشه اما واقعیتش اینه که اگر دو تا ایالت توی امریکا برای ما بهترین باشه یکیش تگزاس هست و اون یکی کالیفرنیا. اگر بخوام خلاصه مقایسه کنم:
------
معایب کالیفرنیا - 1- گرونی. امان از گرونی. همه چیز 30-40 درصد گرونتر از دالاسه. بعضی چیزا قیمش یکیه. مثلا من Costco خرید میکنم قیمتش لامصب هیچ فرقی نمیکنه و یا خیلی جاها قیمت grocery همونه اما تقریبا همه چیز دیگه مثل بنزین, بیمه, دکتر, ثبت ماشین و ... کالیفرنیا گرونتره. 2- مالیات بر درآمد. تگزاس مالیات بر درآمد نداره. اینجا تقریبا 10 درصد حقوق (علاوه بر مالیات کشوری) به جیب ایالت کالیفرنیا میره. برای کسی که مثل من بالای 100 هزار دلار میگیره یعنی بیشتر از ماهی 1000 دلار اضافه باید مالیات بده! ماهی هزار دلار خیلیه خدایی و آدم میتونه اینجا باهاش هزار تار کار بکنه. 3- خونه گرون. یک میلیون دلار یه آپارتمان قدیمی ساز با ماهی 500-1000 دلار حق شارژه! بیست درصدش هم باید پیش داشته باشی که میشه 200 هزار دلار. دویست هزار دلار آدم از کجا بیاره و بعد هم تا سی سال باید کلی قسط بده! البته مالیات بر خانه یک سوم تگزاسه اما چون خونه ها سه چهار برابر گرونتر هستن ماهیانه همونقدر از جیب آدم میره برای مالیات خونه برای همین مزیت حسابش نکردم. 4- رستوران هم خیلی گرونتره و دریغ از یه غذای عالی که من بگم برم دوباره بگیرم. رستوران شیراز دالاس اگر از رستوران رافی لس آنجلس بهتر نباشه بدتر نیست. رافی خیلی هم گرونتره. سانفرانسیکو هم که یه غذا در حد رستوران شهرزاد دالاس رو 45 دلار میده (بیشتر از 3 برابر). رستوران های خارجی هم همینطوره.
مزایای تگزاس - 1- مالیات بر درآمد ایالتی نداره. هر چی گرفتی فقط مالیات کشوری رو میدی (که همه میدن) و بقیه اش برای خودته. 2- خونه ارزونه - اینجا 300 هزار تا یه خونه خیلی خوب توی Plano میشه گفت که نزدیک مدرسه هست و برای کسی که خانواده داره و زن و بچه میخواد خیلی خوبه. من با شرایط فعلی ام با شش سال پس انداز درآمدم میتونم خونه رو نقد بخرم! کالیفرنیا تا بیست سال هم نمیتونم (در نظر بگیریم که اجاره خونه اونجا سه برابره و از پس اندازم کم میشه). آب و هوای خوب در 8-9 ماه سال. این همه ملت میگن تگزاس آب و هوا بده فقط چند ماه سال خوب نیست. بقیه سال خدایی اونقدری هم بد نیست. 3- رستوران خوب و ارزون و غذا کیفیت خوب و بزرگ. من ناهار میگرفتم شامم هم میشد. با 15 دلار ما میریم "All you can eat buffet" (یعنی هر چی میخوای بخوری و هرچقدر بخوای میشه 15 دلار) کالیفرنیا چه شمالش و چه جنوبش رستوران ها خیلی گرونتر هستن و غذاها مثل غذاهای زی زی گولو سیر نمیکنن نمیدونم چرا. رستوران غذای معمولی میشه 25-30 دلار و بشقابش هم نصف بشقابی هست که توی دالاس میذارن. بعد از همه کشورها هم هستن و چه غذاهایی که پیدا نمیشن. هیوستون هم که واقعا بهشته در این مورد و یه سر و گردن چه از نظر کیفیت و چه از نظر تنوع از دالاس بهتره. فروشگاه ها صف نداره و پارکینگ هم راحته (نمیدونم مزیت حساب میشه یا نه اما خدایی خوبه)
معایب تگزاس - 1- طبیعت نداره. در مقایسه با کالیفرنیا واقعا طبیعت تگزاس هیچی نیست مگه کاکتوس دوست داشته باشین! جاهای قشنگ کنار شهر آستین هست اما کلا جای طبیعی زیادی نداره. آدم بخواد جایی بره باید چند ساعتی رانندگی کنه بره سمت Arkansas که من خودم این چند ساله یکبار هم نرفتم. 2-هوای گرم توی تابستون. یکی دو ماه Aug و July معمولا خیلی گرم میشه ( من میرم مسافرت!) بعضی وقتا هم آخر Dec و اوایل Jan سرد میشه. اونم میرم مسافرت! باز به سری تهران نیست. گرماش اما از تهران بیشتره فکر کنم. کار زیادی توی شهر نمیشه کرد. اکثر شهرهای کالیفرنیا خیلی زنده هستن و کلی اتفاق و جاهای دیدنی دارن. شهرهای تگزاس اینطوری نیستن.
------
امروز هوا ابری بود تصمیم گرفتم که برم لب ساحل دوباره.
یه جای جاده مه داشت و حیفم آمد عکس نگیرم. لب ساحل هم خیلی قشنگ بود. با وجود همه سردی باز یه عده ای با لباس های مخصوص شنا موج سواری میکردن. توی راه برای اولین بار از توی یه تونل هم رد شدم. خاطرات بچگیم زنده شد که بابام توی جاده شمال رانندگی میکرد. اتوبان 1 امریکا جزو زیباترین اتوبان های جهان هست و رانندگی توش واقعا لذت بخشه. یه بار دوست دارم از اون بالای بالا تا پایین پایینش رو برم. یکی دو جای دیگه هم توی جاده کنار زدم و از یکی از مسیرهای پیاده روی رفتم. به همه دوستام پیام تبریک سال نو رو فرستادم و همزمان هم با یکی از بچه های دالاس حرف زدم.
شب که تاریک شد یه قسمت آسمون ماه از زیر ابرها آسمون رو زرد و نارنجی کرده بود که خیلی قشنگ بود.
برای شام دیگه بیرون نرفتم و کنسرو ماهی و لوبیا گرفتم. امشب زودتر برگشتم هتل تا یه کم استراحت کنم. همکارای شرکت برای فردا دوباره نزدیکی همینجا رو پیشنهاد داده بودن و فکر کنم برنامه فردام هم تکراری میشه!
این دو سه روز رو با هم مینویسم چون تقریبا همشون مثل هم بودن. جمعه که بیدار شدم خیلی خسته بودم تا ظهر خوابیدم. شب قبلش تا ساعت 8 اینا کار کرده بودم و خیلی خسته بودم. تصمیم دارم که سال جدید به اندازه کار کنم و دیگه اینطور خودم رو خسته نکنم. یه مقداری حالت سرگیجه رو داشتم اما بد نبود. اول رفتم ناهار رو از بیرون گرفتم و خوردم تا بهتر شدم. یه Burritos مکزیکی که شبیه ساندویچ هست گرفتم و اصلا خوب نبود. این همه مدت سانفرانسیسکو بودم نشده اینجا یه غذای خیلی خوب بخورم که بگم به به دوباره هم برم همینو بگیرم. نمیدونم شاید جاهایی که امتحان میکنم خیلی خوب نباشن. گوشی بلوتوثم رو چند روز پیش گم کرده بودم و در به در توی فروشگاه ها دنبال یه گوشی خوب بودم که پیدا نکردم دیگه یه چیز ارزون خریدم تا برگشتم دالاس یه خوبش رو دوباره آنلاین بخرم. دو ساعت هم وقتم هدر شد تا یه چیزی پیدا کنم.
بعد رفتم سمت ساحل. اونجا که رسیدم هوا دیگه داشت تاریک میشد. فکر کردم که Sutro Baths رو ندیدم اما وقتی رسیدم اونجا یادم افتاد که از اینجا رد شدم اما نزدیکش نرفته بودم.
همینطوری که توی یه جلسه آنلاین بودم و گوش میدادم اونجاها هم قدم زدم. خیلی دوست داشتم که برای دوستام تبریک بفرستم اما خسته بودم و فکر کردم شاید بهتر باشه که فردا این کار رو کنم. یک ساعتی اونجا راه رفتم و یه غار هم کشف کردم! قشنگ بود. هوا نسبتا سرد بود و باد میامد و هر وقت باد شدید میشه منم سر درد میگیرم. کلاه اینا پوشیده بودم تا یه وقتی مثل چند روز پیش سر درد نگیرم. بعد رفتم کنار Ocean Beach. اونجا مثل آگوست نبود. خیلی خلوت بود. شاید چون سرد بود شایدم چون روز اول سال بود همه پیش خانواده هاشون بودن. یه عده کمی آتیش درست کرده بودن و دور آتیش با ماسک ایستاده بودن. یک ربعی کنار ساحل بیشتر نبودم. نمیدونم کف های ساحل برای چی بودن اما تا حالا اینطوریش رو ندیده بودم. آب هم عقب رفته بود و منم یه کم رفتم سمت آب.
بعد رفتم پارک Golden Gate. توی شب اونجا نبودم تا حالا. خیلی تاریک بود و فقط یه عده کمی توی پارک قدم میزدن. کنار کامیون های غذا Food Truck فقط صف ایستاده بودن. یه نگاهی کردم دیدم غذای مکزیکی هست و منصرف شدم که چیزی بگیرم. ساندویچ ظهر بس بود.
بعد هم رفتم سمت Palace of Fine Arts اینجا رو هم توی شب ندیده بودم. اینجا رو خیلی دوست داشتم. حتی توی شب هم خیلی قشنگه. چند نفری هم که معلوم بود توریست هستن آمده بودن که اینجارو ببینین و از همدیگه عکس میگرفتن. یه دختره هم ساکن اینجا بود آمده بود سگش رو برای گردش شبانه ببره. چند دقیقه بعد چهار تا دختر هم آمدن برای جشن تولد یکیشون و شمع روشن کردن و عکس گرفتن.
بعد باز رفتم Pier 39. اونجا هم خیلی خلوت بود. نیم ساعتی قدم زدم و برگشتم هتل که بخوابم.
شاید چون دیر آمدم خیلی خلوت بود. تصمیم گرفتم که دوباره یه شب دیگه زودتر بیام ببینم فرقی میکنه یا نه.
سال 2020 با همه خوبی و بدی بالاخره تموم شد. سال نو مبارک!
پارسال سال خیلی عجیب و باورنکردنی ای بود. کلی اتفاقا افتاد که اصلا حتی نمیرسم بنویسم. اول رستوران دوستم توی آتیش سوخت. اونجا رو خیلی دوست داشتم و خیلی ناراحت کننده بود. بالاخره مدارک گرین کارتم رو فایل کردم. وکیلم اشتباه کرده بودم و یک ماه دیگه دوباره فایل کردم. یکی دو تا کنسرت خیلی خوب رفتم. کنسرت هایی که سالها آرزوشو داشتم برم. بعد تصادف کردم و ماشینی که همه دوران دانشجویی و این سالها باهاش بودم رو از دست دادم. اون ماشین رو خیلی دوست داشتم و خیلی روزای ناراحت کننده ای بود. همزمان هم همه جا رو تعطیل کردن و همه از خونه کار کردیم. بعد فهمیدم که ممکنه گرین کارتم با این شرکت سالها طول بکشه این شد که از کارم آمدم بیرون. خیلی روزای سختی بود. کارم رو دوست داشتم اما واقعا خسته شده بودم. ماشینی که همیشه توی زندگی آرزو داشتم رو خریدم. هنوزم باورم نمیشه همچین کاری رو کردم. گوشیم رو عوض کردم و یه S20+ گرفتم که دوربین خیلی خوبی داره و اینترنت ام هم بدون محدودیت شد و خیلی تجربه خوبی بود. دیگه میتونستم هر جا میریم یوتیوب نگاه کنم و یا اینکه وقتی میرم بیرون و راه میرم فیلم ببینم. با دو سه تا دختر هم آشنا شدم که هیچ کدوم شریک زندگی من نبودن. یکی از دوستان قدیمی یک ماهی پیش من زندگی کرد و با ماشین من کل دالاس رو گشتیم و خوش گذروندیم. یه سفر رفتم سیاتل و ده روزی پیش یکی از بچه ها اونجا بودن و چه منظره ها و چه جاهایی که این مدت اونجا ندیدم. چقدر خوش گذشت. یکی از بهترین دوستام با یه دختر خارجی ازدواج کرد و مراسم ازدواج اونو رفتیم. حس های غریبی داشتم اینکه واقعا میتونم با یه خارجی زندگی کنم؟ بند ساعتم توی فرودگاه پاره شد و بعدها یه بند دیگه گرفتم. رفتم سانفرانسیکو تا خونه بگیرم و جا به جا بشم اما شدیدا افسرده شدم چون همه جا تعطیل بود و همه چیز خیلی گرون بود و تصمیم گرفتم یه مدت دیگه دالاس بمونم. ماه ها خستگی مفرط و سرگیجه داشتم که فکر میکردم به خاطر شرایط کاری هست. دکتر گفت که به خاطر تغذیه نامناسب یا ورزش نکردن تیروییدم به مشکل خورده و علت سردردها و سرگیجه هام هم همینه. چند تا قرص و مکمل رو شروع کردم و حالم خیلی بهتر شد. بعضی روزا گریه میکردم که حالم خوب شده چون هر جا میرفتم یادم میامد که اینجا سرم گیج میرفته. خیلی از موهام ریخت و خیلی هم سفید شد و حتی یکی از دوستام گفت موهات خیلی سفید شده, خیلی. حتی یکبار هم سرم رو با تیغ زدم ولی خیلی دوست نداشتم. با یکی دیگه از بچه ها جاهای دیدنی طبیعی دالاس رو گشتیم. امسال دالاس روزهای خیلی خوب زیاد داشت. کار جدیدم هم خیلی فشار زیادی بهم وارد کرد. خیلی دست تنها بودم و هستم و استرس زیادی داشتم. لپ تاپم سوخت و مجبور شدم یه لپ تاپ دیگه بگیرم. خیلی ناراحت شدم و حتی براش گریه هم کردم. یادم به اون روزایی افتاد که چقدر سختی کشیدم توی ایران تا بتونم این لپ تاپ رو بخرم و این هشت سالی که امریکا بودم بیشترین وسیله ای بود که باهاش زمانم رو گذرونده بودم. یه جورایی سال upgrade اجباری بود و تقریبا همه چیزایی رو سالها بود داشتم و دوستشون داشتم رو از دست دادم! فقط مونده بود ساعتم هم خراب بشه تا مجبور بشم اونم عوض کنم. تنها چیزی که با دل خوش عوض کردم همین موبایلم بود. امسال بالاخره قبولی فرم 140 ام آمد و یعنی 2021 حتما گرین کارتم رو میگیرم. چند روزی رفتم برای واکسن ها و مدارک گرین کارت. آخر سال هم آمدم سانفرانسیکو تا هم کمی برای شرکت کار کنم و هم تعطیلات سال نو رو اینجا باشم و اینجا همه جا تعطیله و شهر روحی نداره.
الان که نگاه میکنم شاید اونقدری هم سال بدی نبود. بیشتر بدی روزهای سیاهی بودن که بی انرژی بودم و سرگیجه داشتم مثل همون موقع هایی که کمبود ویتامین ب12 داشتم ولی اینبار متفاوت تر. روزهای تنهایی هم روزهای خوبی نبودن. فشار کار هم یادمه که خیلی اذیتم کرد. از همه کسانی هم که اینجا سر زدن و نظر گذاشتن و ایمیل زدن و حالم رو هم پرسیدن مخصوصا عذرخواهی و تشکر میکنم. اگر خدا خواست سال جدید متفاوت تر باشه حتما چیزای جالبی که باهاش برخورد میکنم رو میتونم بنویسم. خاطرات امسال رو هم کمابیش نوشتم اما وقتی نگاهشون میکنم اینطوری که "دیشب چند ساعت بیشتر نخوابیدم" و "سرم گیج میره" و "امروز جایی نرفتم" و ...
اما میدونم که دیگه تموم شد. داشتم با همکارم صحبت میکردم و میگفتم که 2021 سال خیلی بهتری خواهد بود. میگفت چرا؟ گفتم انگار به پایینترین نقطه توی 2020 رسیدیم و از اینجا دوباره میریم بالا. سالی 2021 دیگه به خودم برای کار فشاری نمیارم. به سلامتم بیشتر اهمیت میدم. بیشتر مسافرت میرم و خوش میگذرونم. گرین کارتم رو میگیرم و میتونم هر جایی که خواستم و هر چقدر که خواستم کار کنم. اگر وضعیت واکسن و بیماری خوب بشه شاید بتونم ایران هم بیام. در کل فکر میکنم روزهای خیلی خوبی در سال جدید داشتم باشم. امیدوارم برای همه هم همینطور باشه و به آرزوهاشون برسن.
هفته پیش دوشنبه بالاخره Notice ام دادم و گفتم که دیگه نمیام. ازم خواستن که تا آخر ماه بمونم و بعد برم و منم قبول کردم. اینجا دو هفته قبل از پایان کار باید بهشون بگی که میخوای بری. این روزا دالاس خیلی گرم شده و نمیتونم برم بیرون کار کنم و اکثر روزها اصلا از خونه بیرون هم نرفتم. از دیروز دوباره شروع کردم که برم بیرون و حداقل ورزش رو ادامه بدم. از نظر روحی خیلی روم فشار بود و الان کم کم باهاش کنار آمدم.
کار جدیدم جنوب سانفرانسیسکو هست و این مدت خیلی نگاه کردم که ببینم کجا رو میتونم اجاره کنم. برای وسط آگوست هم بلیت گرفتم که برم و محله ها رو ببینم تا بدونم کجا رو بهتر دوست دارم. سانفرانسیسکو بعد از نیویورک گرون ترین شهر امریکاست. اجاره خونه ها از سه برابر دالاس هم بیشتره.
https://www.nerdwallet.com/cost-of-living-calculator/compare/dallas-tx-vs-san-francisco-ca
سانفرانسیسکو از شهر هایی هست که توی امریکا تاریخ داره و فرهنگ مخصوص خودش رو داره. اینم دو تا آهنگ برای سانفرانسیسکو
https://www.youtube.com/watch?v=o0bCF4m3N70
https://www.youtube.com/watch?v=pNZlGpI-GTg
فکر کردم شاید بد نباشه که خوبی ها و بدی های رفتن رو برای خودم لیست کنم تا بهتر تصمیم بگیرم.
بدی ها:
برای اینکه شرایط زندگی ام همون شرایطی باشه که الان توی دالاس دارم باید حقوقم بیشتر از 205 هزار دلار توی سال باشه ولی حقوق شرکت جدیدم به 150 هم نمیرسه. یعنی اینکه از نظر مالی شاید تصمیم درستی نبوده که برم اما 1.5 درصد شرکت رو میگیرم و اگر شرکت توی دو سال بتونه موفق بشه این جبران میشه. همچنین ممکنه بتونم یه کم سطح زندگی رو پایین بیارم تا هزینه هام کمتر بشه تا سال دیگه حقوقم رو بیشتر کنن و یا اینکه اگر شرکت موفق نشد یه کار دیگه پیدا کنم. با 80 هزار دلاری که این مدت پس انداز کردم میتونم دالاس میتونم یه آپارتمان هم بگیرم و اینطوری هزینه اجاره ام از نصف هم یه چیزی کمتر میشه.
دالاس رو دیگه خوب میشناسم و میدونم کجا برم برای تفریح و کجا برم برای غذا و کلا زندگی خوبی دارم اینجا.
از نظر مسافرت رفتن دالاس خیلی جای بهتری هست. دقیقا وسط امریکاست و هر شهری بخوام پرواز کنم ارزونتر و نزدیکتر هست. یکی از کارهایی که نتونستم انجام بدم (به جز پارسال که سه چهار باری رفتم) همین مسافرت و دیدن شهرهای امریکاست.
سانفرانسیسکو رو خیلی دوست نداشتم. اگر موقعیت کاری ای که الان پیش آمده توی لس آنجلس بود اصلا هیچ فکری نمیکنم. تا حالا دو سه بار سانفرانسیسکو و لس آنجلس مسافرت کردم. هر بار رفتم لس آنجلس حس کردم که خونه ام باید اونجا باشه. لس آنجلس شبیه ترین شهر به تهران هست جایی که بزرگ شدم و بهش عادت دارم. همه جاهاش رو رفتم و با همه خوب و بدش حس بهتری بهش دارم. دالاس رو هم خیلی دوست دارم. با وجود اینکه خیلی متفاوت هست از سانفرانسیسکو اما حس بهتری بهش دارم الان. شاید چون همه چیز اینقدر ارزونه و دیگه میدونم کجا برم و چکار کنم که بهم خوش بگذره. شایدم یه مدت سانفرانسیسکو باشم نظرم عوض بشه.
احتمال داره شرایط اقامتی ام سخت تر بشه. اینجا اگر بمونم از نظر اقامتی مشکلی پیش نمیاد. درسته که EB3 ممکنه بیشتر طول بکشه اما تا دو سه ماه دیگه میتونستم قبولی اش رو بگیرم و با توجه به اینکه الان کارت EAD هم دارم میتونستم هر کاری که میخوام بکنم. حتی با Advanced Parole هم میشد ایران رفت و آمد کرد و بچه ها این کار رو کردن. یعنی از اکتبر میتونستم آزاد باشم که هر کاری میخوام کنم حتی قبل از اینکه کارت اصلی ام بیاد. این شرکتی که میرم اما ممکنه تا یکسال و نیم دیگه هم به اینجا نرسه. اگر شرکت هم زمین بخوره و پرونده خودم هم قبول نشه دوباره سر خونه اولم هستم.
خوبی ها:
با رفتن به سانفرانسیسکو یه مرحله دیگه مهم زندگیم (milestone) رو هم که رفتن به دره سیلیکون هست رو به دست میارم. احتمال داره بتونم کانکشن های خوبی رو پیدا کنم که برای شرکتی که میخوام بعدا داشته باشم به دردم بخوره. تا همین الان هم کلی در مورد استارت آپ ها و اینجا مجبور شدم تحقیق کنم و یه عالمه چیز یاد گرفتم.
موقعیت کاری ای که سانفرانسیسکو دارم تقریبا بهترین چیزی هست که میتونم داشته باشم. موضوع پروژه ای که کار میکنن سرطان سینه هست که خیلی نزدیک به یکی از قسمت های تز دکترای خودم بود. حتی قبل از اینکه بخوام مهاجرت کنم همیشه آرزوم بود که یه کاری کنم که تاثیر خیلی مهمی توی دنیا داشته باشه و اگر این شرکت موفق بشه به این آرزوم میرسم. یعنی خیلی این کار رو دوست دارم و اصلا برام مهم نیست که بیشتر براش وقت بذارم. همچنین من جزو ده نفر استخدام اول شرکت هستم و اگر موفق بشه حقوق و مزایایی که به دست میارم از هر شرکت بزرگی هم که بخوام برم بهتر میشه. با کار توی یه شرکت مشاوره ای توی دالاس هیچ آرزویی ام برآورده نمیشه.
بعد از مدت ها یه تغییری توی زندگیم ایجاد میشه. الان سالهاست دالاس هستم و تقریبا زندگی خوب و یکنواخته و مسافرت های گهگاهی هم تنوع اش هست که خوبه و راضی هستم اما تغییر عمده ای از وقتی که از ایران آمدم توی زندگیم ایجاد نشده. رفتن به سانفرانسیسکو بدون شک یه تغییر بزرگ هست. بعد هم خودم فکر میکنم که طولانی مدت دوست دارم که توی لس آنجلس زندگی تشکیل بدم و بمونم. رفتن به کالیفرنیا یه قدم به این هدف هم نزدیکتر ام میکنه.
کلا کالیفرنیا رو بیشتر از تگزاس دوست داشتم. هم هوای بهتری داره و هم طبیعت قشنگتری داره. منم خیلی طبیعت دوست هستم و خیلی دوست دارم که آخر هفته یه روز برم جنگل یه روز برم ساحل و یه روز هم از کوه ها بالا برم.
به دوستای قدیمی ام بیشتر نزدیک میشم. الان بیشتر دوستام کالیفرنیا هستن تا تگزاس. از کسانی که هم دانشگاهی بودیم و کار گرفتن و رفتن بیشتری ها الان کالیفرنیا هستن. البته بیشترشون جنوب یعنی سمت لس آنجلس و سن دیگو هستن و دوستای کمتری سمت سانفرانسیسکو دارم ولی بازم بخوام آخر هفته برم پیش دوستام توی جنوب یا سیاتل خیلی راحتتره.
شاید بتونم شریک خوبی برای زندگیم پیدا کنم. این مدتی که دالاس بودم چند نفری بودن که دوست داشتم و بهشون پیشنهاد دادم و قبول نکردن و نشد که کسی رو برای زندگیم پیدا کنم. حس میکنم کالیفرنیا شاید جای بهتری باشه برای من باشه.
این مدت خیلی روم فشار بود که بدونم میخوام چکار کنم و بالاخره تصمیمم رو نهایی کردم که برم. اصلا تصمیم آسونی نبود و همه چیزش به "اگر" و "اما" ها بستگی داشت. از ایران میخواستم بیام امریکا خیلی راحتتر بود یعنی هیچ چاره دیگه ای نداشتم. یا باید میرفتم سربازی و الان شرایط ام میشد مثل برادرم که افسردگی گرفته و حتی دیگه حوصله نداره یه امتحان تافل دوباره بده و شاید در بهترین حالت یه کاری داشتم که زحمت به ماهی 300-400 دلار میرسید و هزینه های زندگیم سر به سر میشد. الان اما یه جورایی دارم ریسک میکنم. شرایط اقامتی ام رو تاخیر میندازم. یه شرکتی میرم که شاید نتونه از زمین بلند بشه. یه جایی میرم که پس اندازم و کیفیت زندگیم کمتر و پایینتر دالاس میشه. برای این تصمیم وزن شرایط مهاجرتی رو خیلی کم کردم و وزن آینده کاری و رضایت از کار در آینده رو زیاد کردم و حس میکنم که تصمیم درستی هست. حس ام میگه که یه مدتی شرایط ام سخت تر میشه اما بعد از شش تا نه ماه شرایط زندگی ام از این رو به اون رو میشه طوری که خودم هم نمیتونم باورش کنم. یه بار دیگه میخوام به حس ام اعتماد کنم. از روزی که حس ام رو از تصمیم گیری ها کنار گذاشتم لحظات سختتری رو تجربه کردم. حتی وقتی به حس ام اعتماد کردم و شرایط ام اونطوری نشد که میخواستم باز رضایت بیشتری داشتم. الان حس ام میگه "برو پسر. چقدر دالاس موندی و هیچی. چه کاری بهتر از کاری که پیدا کردی میخوای؟ مسافرت هم بخوای بری توی یه شرکت کوچیک باشی راحتتر قبول میکنن. زندگی هم بخوای کنی کجا بهتر از کالیفرنیا؟ شرکت هم بخوای داشته باشی دره سیلیکون که بهترین جای دنیاست. اصلا چرا فکر میکنی؟ هشت سال گرین کارت نداشتی چی شد؟ پول هم الان میخوای چکار؟ تو که کلی پس انداز داری و بعد هم چند سال دیگه هزار دلار دو هزار دلار که پولی حساب نمیشه. برو از طبیعت لذت ببر. یه شهر جدید یه تجربه جدید یه زندگی جدید...چرا که نه؟؟؟ یه شهری که آرزوی خیلی هاست فقط بتونن یه هفته مسافرت کنن و میتونی توش زندگی کنی. جایی که خیلی ها مثل خودت هستن و به آرزوهات نزدیکتر ات میکنه..."
تا حالا دو سه باری رفتم سانفرانسیسکو و شهر قشنگیه. شاید به اندازه لس آنجلس دوستش نداشتم اما بدم نمیاد یکی دو سالی هم اینجا زندگی کنم. اینم چند تا عکس از مسافرت های قبلی. عکس بیشتر داشتم اما نمیدونم که گذاشتم یا نه.
دیدن چیزای عجیب و جدید توی سانفرانسیسکو تعجبی نداره. خیلی از تکنولوژی ها از اینجا شروع میشن.
این نمای هتلی هست که وقتی برای مصاحبه رفتم اونجا بودم.
اینم نمای یکی از پنجره های شرکتی هست که قراره اونجا کار کنم. البته ممکنه شرکت جا به جا بشه و بره سمت جنوب Bay Area. خوبیش به اینه که جنوب سانفرانسیسکو مشکل جای پارک رو نداره.
اینجا هم رستوران نزدیک شرکت هست که خیلی ها برای ناهار میان اینجا.
به این غذا هم میگن Poke bowl که اولین بار توی سانفرانسیکو خوردم و خیلی دوست داشتم. دلم برای غذاهای دالاس خیلی تنگ میشه. دالاس همه چیز هست و خیلی هم ارزونه. غذاها خوشمزه تر و بشقاب ها خیلی بزرگتر هستن و معمولا میشه نصف ناهار رو برای شام خورد. غذاهای سانفرانسیسکو سالم تر هست و کوچیکتر و خیلی هم مزه نمیده!
اون روزایی که بچه بودم و Driver رو بازی میکردم فکر نمیکردم یه روزی خودم توی سانفرانسیسکو رانندگی کنم.
اینم یه نوشته نزدیک هتل پیدا کردم: "یه روزی اگر برم بهشت به اطراف نگاه میکنم و میگم بدم نیست اما سانفرانسیسکو نمیشه"
اواسط آگوست میرم چند روزی میرم شهر فرشته ها و یک هفته هم میرم سانفرانسیکو بگردم و محله ها رو پیدا کنم و ببینم کجا دوست دارم زندگی کنم. از آخر این ماه هم دیگه یک شغل بیشتر ندارم و سرم خلوت تر میشه که کارهایی که دوست دارم رو انجام بدم و یه کم زندگی کنم.
دالاس چند روزیه که خیلی جاها باز شدن. البته ظرفیت اکثر جاها 25 درصد هست. این چند روز چندین بار هم رفتم رستوران غذا خوردم. بیشتر شب ها هم میرم ماشین بازی میکنم که تنها تفریح خوب این روزاست. جمعه شب رفتم سمت Deep Ellum که کمی اونجا راه برم. معمولا محله های دور خونه ام راه میرم اما دیگه تکراری شدن برای همین گفتم حالا که رستوران ها و ... باز شدن برم اونجا شاید یه جایی هم نشستم که غذا یا بستنی بخورم. خیلی جاها هم باز نکردن چون هزینه کارمندها و اجاره و ... نمیتونن با 25 درصد بدن.
اونجا که رسیدم جو به نظر عجیب میامد. صدای هلیکوپتر ها رو میشنیدم که دارن دور منطقه پرواز میکنن. دورا دور هم صدای آژیر پلیس و آمبولانس و یا ماشین آتش نشانی میامد. به اونجا که رسیدم نیم ساعتی بیشتر راه نرفته بودم که دیدم یه عالمه ماشین پلیس ریختن توی منطقه. برای اولین بار بعد از سالها احساس ناامنی کردم. یاد اون روزا افتادم که توی ایران اوضاع اعتراضات بعد از انتخابات بود و چطوری جوان های هم سن و سال من رو وحشی های خدا نشناس توی خیابون ها با گلوله پرپر میکردن. منم میتونستم یکی از اونا باشم و خون من رنگین تر از خون پاک اونا نبود. چند دقیقه ای نگذشت که یه عده ای جوان که بیشترشون سیاهپوست بودن وارد خیابون شدن و پلیس ها هم پشت سرشون بودن اما کاری باهاشون نداشتن. اونا هم پلاکارت دستشون بود و با بلندگو شعار میدادن. یه عده ای هم از کنار خیابون نگاه میکردن. چند سال پیش چند تا پلیس رو توی مرکز شهر دالاس با گلوله کشته بودن و حس میکردم که هر آن ممکنه همین اطراف دیوانه هایی بخوان به پلیس ها تیر اندازی کنن و خیابون ها به عرصه جنگ تبدیل بشه. اینجا امریکاست و حمل اسلحه آزاد هست و اگر قرار باشه درگیری ای بشه این نیست که فقط مردم بیگناه که دست خالی هستن کشته بشن. مردم هم اسلحه به دست هستن و ممکنه بخوان با اسلحه از خودشون دفاع کنن.
پلیس ها اما به نظرم اصلا کاری نداشتن و بیشتر همراهی میکردن که جمعیت با امنیت رد بشن. نه کسی رو متفرق میکردن و نه تذکری به کسی میدادن و فقط پشت جمعیت با ماشین میرفتن و چند نفری هم که بیرون ایستاده بودن کاری به مردم نداشتن و بیشتر دور و بر و مغازه ها رو میپاییدن. خیلی طول نکشید که خیابون هم خلوت شد و همه رفتن.
من هم رفتم که از خیابون بغلی برگردم خونه اما حس کنجکاوی نگذاشت (شاید هم حس دستشویی بود!) گفتم برمیگردم ببینم چی شده و شاید یه رستورانی هم دستشویی برم و هم یه شام سبک بخورم. برگشتم به جز چند تا ماشین پلیس که سر چهار راه ها ایستاده بودن جمعیتی نبود. بقیه جمعیت بیشتر توی رستوران ها. اون دور هم یه عده ای داشتن آتش بازی میکردن. همینطوری که میرفتم دیدم که شیشه بعضی مغازه ها رو آوردن پایین. من درگیری ها رو ندیدم و نمیدونم که آیا وقتی که شیشه ها رو میکشستن پلیس هم اونجا بوده یا بعدا آمده. اونطرف تر یه مغازه داری داشت بلند بلند فحش میداد که چرا شیشه های مغازه اش رو شکستن و یه عده ای هم دورش جمع شده بودن و میخواستن آرومش کنن.
دیشب با یکی از بچه ها حرف میزدم و داشت با شرایط ایران مقایسه میکرد که به نظر من قیاس بی ربطی هست. اعتراض مردم اینجا این نیست که امیدی به تغییر ندارن یا اینکه این حکومت رو نمیخوان. اعتراض به خشونت بیش از حد پلیس هست که اعتراض به جایی هست. دلیلی نداره که دستگیری یه متهم منجر به کشته شدنش بشه. این چند مدت بچه های ایران یه کم اخبار ایران رو برام فرستادن و بیشتر شبیه یک جوک بود. مثلا میخوان بگن که حکومت امریکا فرقی با حکومت ایران نداره و اینجا هم مردم معترض هستن و توی خیابون ها سرکوب میشن؟ نمیخوام راجع بهش بنویسم چون دیگه نمیفهمم حد وقاحت بعضی کجاست که چند صد نفر (شایدم هزاران) رو توی خیابون و نیزار به رگبار میبندن و میکشن و میان توی رسانه ها لبخند میزنن که آب از آب تکون نخورده. کجا امریکا اینطوریه؟ اینجا یه پلیس یه نفر رو به ناحق کشته و همه شهرها صحنه اعتراض شده. اونجا فقط توی یه فقره جنایت توی شبی که عملیات نظامی موشکی فرامرزی میکنن پروازهای مسافری رو کنسل نمیکنن و 176 نفر رو روی آسمون میزنن و نمیذارن صدای اعتراض کسی در بیاد و حتی اجازه نمیدن خانواده قربانیان بیگناه هم مراسمی بگیرن و از تخریب قبرهای اونا هم نمیگذرن. افسوس که این تنها مورد این سالها هم نیست. امریکا بخواد به اونجا برسه مردم اسلحه به دست به صغیر و کبیر رحم نمیکنن.
چیزی که من دیدم اینه که هنوز سیاهپوست ها حقوق واقعی اشون رو بدست نیاوردن اگرچه خیلی جاها قانون ها به نفعشون هست. مثلا خیلی جاها برای استخدام اولویت دارن و یا برای گرفتن فاندینگ اولویت دارن و یه جورایی قانون و دولت کمک میکنه که جایگاه واقعیشون رو بدست بیارن. اما همچنان سیاهپوست ها درجات بالایی ندارن و خیلیش هم به خاطر اینه که تلاشش رو ندارن. یه دانش آموز سیاهپوست بیشتر فکر میکنه که باید یه Rapper بشه تا یه تاجر خیلی موفق و خیلی ها هم تحصیل کرده نیستن. مجرمین سیاهپوست هم کم نیستن. اما بخوام درجه نژادپرستی امریکایی ها رو با ایران مقایسه کنم باید بگم که اینجا اگر 10 از 100 باشه ایران بالای 90 از 100 هست. افغانی ها سیاهپوست نیست. برده هم نیستن. حتی بخواهی حساب کنی نژادشون هم ایرانی هست و زبانشون هم پارسی تر از فارسی ای هست که ما صحبت میکنیم اما توی ایران حتی به صورت حکومتی برخوردهای بدی باهاشون میشه. من خودم از نزدیک توی ایران شاهد برخوردهای بد باهاشون بودم و همون موقع از ایرانی بودن خودم احساس شرم و ناراحتی میکردم. گیرم که افغانی کار بنایی میکنه و تو سر مهندس هستی. ارزش هر دو از نظر انسانی یکی هست اما میبینی رفتاری با افغانی میشه در شان انسان نیست. چقدر اخبار ناراحت کننده در این مورد هم دیدم و خوندم. توی ایران مردم حق تجمع برای حقوق اولیه اشون هم ندارن چه برسه به اینکه بخوان برای حقوق نژادی مثلا یه افغانی اعتراض کنن. اینه که سطح تحمل نژادها توی امریکا اصلا و ابدا با چیزی که توی ایران هست قابل قیاس نیست.
این چند روز شهرهای امریکا curfew یا همون حکومت نظامی خودمون رو برای بعضی منطقه ها که بیشتر تجاری هستن گذاشتن از 7 شب تا 6 صبح گذاشتن. روزها هم بعضی جاها تجمع و اعتراض هست. پلیس امریکا واقعا خشن هست و من خودم به شخصه دو بار برخورد خشن پلیس رو با سیاهپوست ها توی مرکز شهر دالاس دیدم اما به نظرم محدود به سیاهپوست ها نمیشه و پلیس اینجا کلا آموزش میبینه که خشن باشه. بخوام مقایسه کنم به نظر من مجرمین اینجا هم بسیار خطرناکتر و خشن تر از مجرمین ایران هستن و شاید برای همین پلیس اینجا اینقدر خشن آموزش میبینه و البته توی بسیاری از موارد هم تلفات میده. من فیلم به قتل رسیدن اون سیاهپوست رو نگاه نکردم ولی خوندن اخبارش هم شدیدا ناراحت کننده بود. اعتراضات هم بیشتر به خاطر همینه. بعضی تحلیل ها میگن اعتراضات به خاطر موج های بیکاری و شرایط بعد از کرونا هم ممکنه باشه اما به نظرم دور از ذهن هست چون اگر اینطوری بود شعارها هم باید به همون سمت میبود و البته اونا اعتراضات جداگانه خودشون رو هم داشتن.