-
روزای بارونی
یکشنبه 1 مرداد 1396 05:13
این روزا هر هفته دالاس بارون میاد. بعضی وقتا دلگیره و بعضی وقتا شعف انگیز. امروز رفتیم دفتر کار مشتری جدید شرکتمون. بعضی وقتا فکر میکنم که آخه چرا من توی شرایط اینطوری گیر کردم که باید با یه حقوق کم برای این شرکت کار کنم.
-
جا به جایی وسایل دوستم و هندی ها
سهشنبه 27 تیر 1396 04:44
امروز بعد از کارم رفتم کمک یکی از بچه ها که وسایلش رو جمع کنه. قرار بود که تخت اون یکی دوستم رو هم ببریم برای یه نفر نیازمند. اول رفتیم و کامیون رو گرفتیم و بعدش من رفتم دنبال اون پسر هندیه و دوستش که بیان کمک حداقل تخت رو جا به جا کنند. یه هندی که دانشجو بود و همخونه ایش میگفت که مدیر ارشد توی یکی از شرکت هاست ولی...
-
جشنواره رنسانس
سهشنبه 27 تیر 1396 04:30
چند مدتیه که ماه رمضان شروع شده و دیگه بعد از کارم نمیتونم برم روی پروژه ام کار کنم. واقعا خسته میشم و وقتی چیزی نیست که بخورم دیگه انرژی ندارم. چند هفته پیش قرار بود با چند تا از بچه ها بیاییم جشنواره رنسانس. شب آخر کنسل کردند و 4 تا بلیت روی دستم موند. در طی مدت دو هفته به هر کسی که گفتم نیامد با من که بریم. دیگه...
-
یه کم در مورد این روزا
چهارشنبه 21 تیر 1396 04:12
این روزا کار جدید شروع شده. همکارم یه هندی هست که از هند برای ویزای کار گرفتن و آمده تا سه ماه که این پروژه تموم میشه اینجا باشه. از نظر تجربه من یه سر و گردن بالاتر از کسانی هستند که دارم میبینم. بعضی وقتا فکر میکنم که من واقعا برای این شرکت زیادی هستم اما راضی ام چونکه دوست ندارم برم یه جایی کار کنم که همه وقتم بره...
-
احساس دلتنگی
یکشنبه 18 تیر 1396 06:21
چند ماه اخیر انگار روی ابرها بودم مثل روزای اولی بود که آمده بودم دانشگاه. خیلی لحظات لذت بخشی داشتم. از وقتی که فارغ التحصیل شدم انگار که همه چیز عوض شده و دنیا یه رنگ دیگه ای گرفته. هم کارم استرس نداره و هم حقوقش خوبه و هم بعد از کار هر کاری دوست دارم میکنم. بیشتر وقتا روی پروژه ای که مربوط به شرکت خودم هست کار...
-
پروژه جدید- جای جدید
یکشنبه 11 تیر 1396 18:47
امروز برای ناهار از طرف شرکت آمدیم یه رستوران ایتالیایی دیگه. این هفته کلا کار زیادی توی این شرکت نبود و قرار شد که از هفته دیگه برم محل اصلی شرکت برای یه پروژه جدید. اینطوری هم جای کاریم عوض میشه و هم پروژه. پروژه جدید فقط 3-4 ماهه و بعدش دوباره جا به جا میشم. در کل خوبه. از تنوع استقبال میکنم. اگرچه ترجیح میدادم...
-
یه رستوران ایتالیایی
شنبه 10 تیر 1396 08:22
امروز بعد از کار آمدم یه رستوران ایتالیایی که تا حالا نرفته بودم. البته رستوران زیاده که تا حالا نرفتم چون خیلی اهل غذای بیرون نیستم. در کل خیلی دوست دارم وقتی رستوران ها تزئینات اون کشور رو دارند. انگار که وارد ایتالیا شدم غذاش هم خوب بود دوست داشتم. بقیه شب در کل خوب پیش نرفت!
-
خوشی این روزای شرکت
جمعه 9 تیر 1396 04:11
از کاری که گرفتم راضی هستم. در کل زندگی سرعت خیلی کمی اینجا و بعضی روزا کار خاصی نیست که انجام بدم.برام خیلی مهم نیست. چیزی که مهمه اینه که وقتم بعد از کار آزاد هست و هر کاری دوست داشته باشم میتونم انجام بدم. بعد از کار معمولا روی پروژه ای که برای شرکت خودم هست کار میکنم. میرم استارباکسی جایی میشینم و کار میکنم. اینه...
-
روز انتخابات
سهشنبه 30 خرداد 1396 05:35
امروز روز انتخابات ریاست جمهوری ایران بود. من از سال 88 دیگه رای نداده بودم اما امسال تصمیم گرفتم که رای بدم. چیزی که قانعم کرد این بود که در هیچ جای دنیا تحریم انتخابات جواب نداده. در شرایطی که احزاب سیاسی کشور دعوت به شرکت در انتخابات میکنن تحریم انتخابات معنی نداره. اتفاقا تحریم در این شرایط نتیجه معکوس داره و...
-
رستوران چینی
سهشنبه 30 خرداد 1396 05:16
امروز بعد از مدت ها کسی رو که برام کار پیدا کرده بود دعوت کردم رستوران. برای ناهار رفتیم یه رستوران چینی که تا حالا نرفته بودم. فضای رستوران خیلی قشنگ بود. من یه غذای مغولی سفارش دادم که خوش مزه بود. اون از یه شهر کوچیک بود و میگفت که مردم دالاس خیلی welcoming نیستند. میگفت جایی که اون هست مردم خیلی گرم تر و صمیمی تر...
-
پروژه جدید
سهشنبه 30 خرداد 1396 05:13
شرکت ما یه پروژه جدید گرفته بود که از من خواستن اونو شروع کنم. برای همین محل کارم تغییر کرد و از امروز قرار شد یه جای جدید و روی یه پروژه جدید کار کنم. من تازه به جای قبلی عادت کرده بودم که عوض شد. باز اونجا چهار تا آدم رو توی طول روز میدیدم و یه جایی هم بود که قدم بزنم این ساختمون جدید اصلا اونطوری نیست. جای قدم زدنش...
-
بازم شهربازی
سهشنبه 30 خرداد 1396 05:07
دوباره امروز با یکی از بچه ها رفتم شهربازی. دیگه تصمیم گرفتم که وسیله هایی که همیشه میترسیدم رو سوار بشم و چشمم رو هم باز بذارم. این شد که Titan رو سوار شدیم. البته اونقدری که فکر میکردم ترسناک نبود و شایدم منم کم کم مثل امریکایی به نسبت این هیجان ها پر تحمل شدم. البته بعدش سر درد گرفتم اما نترسیدم. یادمه بار اول که...
-
یه شب با دوستان قدیمی
سهشنبه 30 خرداد 1396 05:03
امروز یکی از دوستان قدیمی زنگ زد و خونه اشون دعوت کرد که بریم آش رشته بخوریم. بعد از مدت ها باز بچه های قدیمی ای که با هم بودیم دور هم جمع شدیم و خوش گذشت.
-
جشن فارغ التحصیلی در دانشگاه
سهشنبه 30 خرداد 1396 05:00
امروز بعد از مدت ها رفتم دانشگاه چون جشن فارغ التحصیلی بعضی از بچه ها بود. بعد از مدت ها بچه ها رو دیدم و دیداری تازه شد. کلی از دوستام فارغ التحصیل شدن و هر کسی داره یه جایی میره. در کل حس عجیبی بود که انگار دارم اینجا توی دالاس تنها میمونم اما خب دوستانی هستند که جدیدتر هم آمده باشند. امروز باز دانشگاه صحنه ابرهای...
-
رستوران Olive Garden
سهشنبه 30 خرداد 1396 04:56
امروز رفتیم یه رستوران ایتالیایی به اسم Olive Garden. بچه های شرکت میخواستند در مورد اینکه چطوری با این مشتری برخورد کنند صحبت کنند. من تا حالا این رستوران رو نرفته بودم و غذاش برام جدید بود. حیف که عکس هایی که گرفتم خوب نشده. در کل غذاش خوب بود اما پر روغن زیتون بود. چون چند نفری آمده بودیم هم هر چقدر میخواستیم سالاد...
-
در جستجوی خانه - West Village
سهشنبه 30 خرداد 1396 04:52
توی اینترنت یه استارباکس دیگه پیدا کردم که امروز برم و اونجا بشینم کار کنم. توی نقشه که نگاه کردم فکر کردم که قبلا اینجا بودم اما بعدا که آمدم دیدم که بار اولی هست که آمدم اینجا. وقتی رسیدم گفتم وای خدای من اینجا هم دالاسه؟! چقدر با جایی که دانشگاه هست فرق میکنه. اینجا خیلی شبیه شهرهای بزرگ بود. کلی آدم بیرون نشسته...
-
تجربه تعویض شیشه ماشین
سهشنبه 30 خرداد 1396 04:36
چند روز پیش یه تگرگ خیلی شدید آمد که زد و شیشه جلوی ماشینمو شکست. این یه هفته همینطوری با شیشه شکسته رانندگی کردم تا دیروز توی شرکت یه جایی رو پیدا کردم که خودشون میامدن و تعمیر میکردن. کارشون خیلی جالب بود. طرف با یه وانت که پشتش شیشه ها رو گذاشته بود آمد و در حالی که من سر کار بودم شیشه رو عوض کرد و رفت. یعنی من فقط...
-
دوستام دارن میرن
سهشنبه 30 خرداد 1396 04:30
امروز یکی از دوستام دعوت کرده بود و پیتزای خونگی درست کرده بود که دور هم خوردیم. این روزا کمی غم انگیز شده چون اکثر دوستام جاهای مختلف کار گرفتن یا پست داک گرفتن و دارن میرن. تقریبا همه بچه هایی که با من آمده بودند فارغ التحصیل شدن و یا دارن میشن و از دالاس میرن.
-
شبی با گروه Kevin O'Leary
سهشنبه 30 خرداد 1396 04:27
من هفته ها پیش برای یه جلسه با گروه Kevin O'Leary ثبت نام کرده بود که جلسه اش امشب بود. امیدوار بودم که توی این جلسه بتونم چهار نفر آدم رو ببینم که بتونن برای کارهای آینده ام سرمایه گذاری کنند. جلسه توی یه هتل نسبتا بزرگ بود. ارائه در مورد سرمایه گذاری بود. یه برنامه (app) درست کرده بودند که میشد سهام شرکت ها رو خرید...
-
یه روز غذای ژاپنی Ramen
چهارشنبه 17 خرداد 1396 07:56
امروز با یکی رفتم یه رستوران ژاپنی که یه غذای جدید رو امتحان کنم. اسم غذاش Ramen بود و از قرار معلوم جزو غذاهای معروف ژاپن هست. یه چیزی خوبی که در مورد امریکا هست اینه که از همه فرهنگ ها هستند و از اون بهتر اینکه همه نوع رستورانی و غذایی از همه دنیا گیر میاد. حساب کردم تا آخر عمرم هم هر روز بخوام برم یه رستوران جدید...
-
در جستجوی خانه - The village
پنجشنبه 11 خرداد 1396 08:57
(قرار بود هر هفته یکشنبه ها چند تا پست بذارم. این مدت نشده چون آداپتور لپ تاپم خراب شده و شارژ هم نداشتم. الان هم همینطوری سیمش رو وصل کردم که فعلا موقتی کار کنه. کار اینا هم زیاد پیش آمد. کلی ماجراها بوده که سعی میکنم تند تند بنویسم) امروز در جستجوی خانه آمدم یه جایی که فوق العاده قشنگ بود. واقعا عین این بود که خونه...
-
استارباکس و موزه هنر
دوشنبه 18 اردیبهشت 1396 06:24
از کلیسا سریع آمدم بیرون که برم و به کارم برسم. رفتم یه استارباکس نزدیک همونجا و شروع کردم به کار کردن. دو سه ساعت بعد متوجه شدم که این استارباکس دستشویی نداره. خلاصه مجبور به ترک محل قبل از موعد مقرر شدم و خودمو سریع به موزه هنر رسوندم. اونجا هم یه خانمی بود که گفت باید اول توی صف بایستی و دستبند بگیری. منم دیدم که...
-
یه کلیسا دیگه
دوشنبه 18 اردیبهشت 1396 06:13
امروز ساعت 3 موزه هنر قرار داشتم بنابراین تصمیم گرفتم که برم یه استارباکس دیگه توی مرکز شهر که اونجا کار کنم. همینطوری که داشتم میرفتم استارباکس یه دفعه دیدم که یه جای خیابون ها رو بستن و مردم دارن میرن داخل یه ساختمونی. دیدم دم درش نوشته که امروز سخنرانی ساعت 11 شروع میشه. ساعتو نگاه کردم 10:55 بود. با خودم گفتم که...
-
یه شب مهمونی
دوشنبه 18 اردیبهشت 1396 04:27
امشب یکی از دوستان قدیمی همه بچه های قدیمی رو دعوت کرده بود که دور هم باشیم. غذا هم درست کرده بود که عالی شده بود. امشب خیلی خوش گذشت. معمولا با بچه ها که هستیم آخرش مافیا بازی میکنیم. نمیدونم این بازی توی ایرانم بازی میشه یا نه اما اینجا خیلی مرسوم هست. به قید قرعه یه عده ای میشن مافیا و یه عده ای میشن پلیس و کسی...
-
چرا اینقدر خلوت؟
دوشنبه 18 اردیبهشت 1396 04:20
یه مشکل بزرگی که دالاس داره اینه که اکثر وقتا خلوته. امشب همینطوری رانندگی کردم سمت جایی که میخواستم خونه بگیرم نزدیک Katy trail. هیچ کسی توی خیابون ها نبود. کلی دلم گرفت. آخه چرا اینقدر خلوته تازه دیروقت هم نیست. درسته که فردا دوشنبه اولین روز کاری هست اما چرا هیچ کسی اینجاها بیرون نمیاد. امشب که برگشتم خونه یه مهمون...
-
یه روز خوب - تگزاس Bluebonnet - استارباکس
دوشنبه 18 اردیبهشت 1396 04:17
امروز وقت پر کردن فرم های مالیات بود. اون شرکتی که تابستون کار کرده بودم و پولمو کامل نداده بود هم تا همین امروز برگه های مالیات رو بهم نداده بود. دیگه صبح رفتم دانشگاه تا ظهر اونجا بودم تا فرم ها رو پر کنم و بفرستم. ا ز که برمیگشتم تا برم اداره پست همینطوری که داشتم رانندگی میکردم یه خیابون رو اشتباهی پیچیدم و رسیدم...
-
جشنواره هنر
دوشنبه 18 اردیبهشت 1396 03:57
امشب با یکی از بچه ها رفتم جشنواره هنر. پارسال هم رفته بودیم و خیلی فرقی نکرده بود برای همینم اون نمیخواست بیاد. بنابراین نیم ساعت بیشتر اونجا نبودیم. اینجا جشنواره های هنر توی جای جای شهر زیاد میذارن و منم خیلی دوست دارم برم. یادمه چند سال پیش که ایران بود خیلی فشار کاری زیاد بود و سردرد و سرگیجه میگرفتم. بعد از کار...
-
غذای مامان پز!
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396 01:49
یکی از چیزای خوب این روزا اینه که کلی غذا مامان پخته و گذاشته توی فریزر که بعضی روزا یکیشون رو میبرم. روزی که میخواستم ظرف ها رو بخرم فکر نمیکردم که در آینده ای به این نزدیکی این همه به دردم بخوره. بنده خدا مامانم ظرف ظرف پر کرده و روش هم نوشته که توی هر کدومش چیه! خلاصه دست مامانم درد نکنه. حیف که زود تموم میشه و باز...
-
ساعتی در Dallas Startup week
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396 01:45
امروز روز اول Dallas Startup Week بود. من گفتم برم اونجا یه کم Networking کنم. از سر کار که برگشتم مستقیم رفتم سمت مرکز شهر. یادمه پارسال همه روزهاشو بودم اما امسال فقط میتونم همین یه شبش رو باشم. توی راه از یه جایی رد شدم که تا حالا ندیده بودم. یه تونل وسط دو تا خیابون درست کرده بودند که جالب بود. از وسط مرکز شهر که...
-
یک روز در شهر بازی
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396 01:34
یه چیز خوبی که اینجا داره اینه که معمولا برای مشتری های یه بزینس تخفیف های زیادی قائل میشن تا مشتری بمونن. مثلا پارسال ما یه بلیت شهربازی گرفتیم 80 دلار که باهاش یه بار خودم و مامانم رفتیم و الان هم دوباره تخفیف زده بودند که یه دوست رو میشه مجانی برد. در حالی که بلیتش برای یک بار بازدید حدود 45 دلار هست! و البته من...