زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

خستگی این روزا

این روزا احساس خستگی خیلی شدید میکنم. نه اینکه دارم کار خاصی میکنم. نه هیچ کاری نمیکنم و فقط صبح تا شب خسته ام. بازدهی ام نزدیک به صفر شده. باید تزم رو تموم کنم اما اصلا حوصله نمیکنم این هفت هشت ده صفحه آخر رو تموم کنم. واقعا خسته شدم. الان چند هفته است که در به در همینطوری دارم سعی میکنم به این و اون ایمیل بزنم و چند تا توصیه نامه بگیرم اما نمیشه. چند جا هم برای کار اپلای کردم که به هیچ جا نرسید. این چند تا شرکتی هم که توی کنفرانس پیدا کرده بودم و بهشون ایمیل زدم حتی جواب ایمیلم رو هم ندادن. همینطور اینکه بعد از اینکه تزم تموم بشه تا چند ماه بیکار میمونم و موندم این مدت روی چی کار کنم که ارزش داشته باشه. فردا پس فردا هم باید برم با استادام صحبت کنم که تاریخ دفاع رو تنظیم کنیم.


این یکشنبه بازم رفتم یه کم توی طبیعت اینجا قدم بزنم.



این بهترین کاری هست که میشه کرد.



یکی از چیزای جالبی که توی زندگی امریکا هست اینه که آدم خیلی آزاده که چکار میخواد کنه و به کجا برسه. مثلا من میتونم بشینم توی خونه و اصلا سر کار نرم. حقوقی دو سه ماه کارم برای یه زندگی مینیمم توی کل سال کفایت میکنه. از ماه می تا حالا درآمدی نداشتم و تا مارچ سال دیگه هم نمیتونم کار کنم (میخوام تاریخ شروع OPT ام رو بذارم اول فوریه که برای یک سال بیشتر H1 داشته باشم). اما واقعا میتونم بگم هیچ مشکلی از نظر مالی نداشتم. خرجم از ماهی 1000 دلار هم کمتره و 15 هزار دلار پس انداز کرده بودم که دارم از اون استفاده میکنم. بعضی وقتا فکر میکنم شاید این بهترین فرصت باشه که یه ایده خوب رو استارت آپ کنم. هم اینکه نیاز مالی ندارم و هم اینکه وقت به اندازه کافی دارم و هم اینکه برای شروع یه کار جدید تا فوریه وقت دارم و دلیل موجهی برای نداشتن کار. حالا باید یه کم انرژی کسب کنم تا بتونم این یک ماه رو هم بکشونم تا تزم رو تموم کنم و دفاع کنم.

شرکت قبلی هم هیچی

امروز با مدیر پروژه شرکت قبلی قرار داشتم. یه رستوران ژاپنی رو معرفی کرد که بریم اونجا. کلا خیلی دوست دارم غذای کشورهای دیگه رو امتحان کنم. هر بار هم یه رستوران میرم سعی میکنم یه غذای جدید بخورم. یکی از خوبی های امریکا اینه اینقدر تنوع غذا زیاده که آدم تا آخر عمرش هم بخواد توی رستوران غذای جدید بخوره میتونه.



یه سوشی سفارش دادیم که واقعا عالی بود. یکی از بهترین غذاهایی بود که خورده بودم. یه غذای دیگه هم گرفتیم که دیگه جا نداشتم بخورم. یه خوبی دیگه اینه که همه رستوران ها جعبه میدن که اضافی غذا رو با خودت ببری. البته اکثر امریکایی ها خودشون غذا رو حروم میکنن.



اخباری که در مورد شرکت قبلی داد شوکه کننده بود. گفت که شرکتی که شکایت کرده بوده در کمال ناباوری توی شکایت برنده شده. دوازده میلیون دلار فقط هزینه وکیل شده که چون توی دادگاه محکوم شدند باید پرداخت کنند و سه میلیون هم جریمه بقیه موارد.  یه کلماتی مثل falsify  و discredit و...  هم توی متن محکومیت برای رئیس شرکت نوشتن که اعتبارش رو کلا نابود کنن. میگفت که اصلا باور هیچ کسی نمیشد که اونا بتونن توی دادگاه برنده بشن. همه شواهد و ... به نفع اینا بود اما انگار که قاضی هیچ کدوم از مدارک اینا رو نگاه هم نکرده بوده و هر چی که شاکی گفته رو بی کم و کسر کرده حکم محکومیت. شایدم پشت پرده یه زد و بندی با قاضی داشتند. کلا قرار بود که اینا سیستم فعلی رو با یه سیستمی که خودشون درست میکنن جایگزین کنن. سیستم فعلی مال یه شرکت دیگه بوده و توی متن قراردادش با اون نوشته بودن که ما "دنبال" یه سیستم دیگه نمیریم. رئیس شرکت گفته که وقتی قرارداد رو مینویشتن بحث سر این بوده که سیستم از جای دیگه نخریم که جایگزین کنیم ولی همین کلمه "دنبال" seek اساس شکایت اونا میشه و قاضی طرف اونا رو میگیره. خلاصه اون یکی شرکت هم تمام این شرکت رو تصاحب میکنه و رئیس شرکت هم به هم از نظر مالی و هم از نظر اعتبار به خاک سیاه میشونه. جالب بود که میگه میشه توی اینترنت رفت و متن دادگاه رو هم دید و میگفت مثلا اگر رئیس شرکت بخواد بعدا وام بگیره به خاطر اینکه اینجا محکوم شده احتمال زیاد بهش نمیدن چون اعتبارش از بین رفته. شرکت جدید هم که میرسه دپارتمانی که قرار بود سیستم جدید رو درست کنه منحل میکنه و به تبع مدیر پروژه امون و بقیه هم از کار بیکار میشن. یه سری داستان هم تعریف کرد از آدمایی که توی این چند ماه آمدند و چقدر مشکلات به وجود آوردند. 


من جدا متاسف شدم. هم اینکه زحماتی که چند ماه اونجا کشیده بودم به باد رفت و هم اینکه رئیس شرکت اصلا آدم بدی نبود که لایق همچین چیزی باشه. توی امریکا از هر دو شرکت یکیشون درگیر مسائل شکایت دادگاهی میشه. یعنی 50 درصد شرکت ها ممکنه همچین بلایی سرشون بیاد. اینه که اکثرا وکیل های کارکشته دارن و اکثرا بیمه ها آنچنانی دارند که بتونن خرج موارد دادگاهی رو بدن. وکیل و دادگاه اینا هم وحشتناک هزینه بر هست. مغزم سوت کشید وقتی گفت 12 میلیون برای یه شکایت هزینه دادگاه شده. البته اشتباه رئیس شرکت هم بوده که نرفته برای این کار یه شرکت دیگه تاسیس کنه. یعنی قبل از تصمیم به این مهمی نرفته مسائل قانونی اشو چک کنه.


برای منم بد شد چون میخواستم ازشون توصیه نامه بگیرم که با اتفاقاتی که افتاده بعید میدونم توصیه نامه اشون بدرد بخوره. اینم از عجایب کار ما. برای استادم هم خیلی ناراحت شدم. چند ماه پیش که باهاش صحبت میکردم میگفت همه چی عالیه! اون موقع هم که منو دعوت نکرد خونه اش گفتم عجب آدمیه. اما حالا میفهمم. نمیخواسته منم بفهمم که توی این کار شکست خورده. همینطور فهمیدم چرا رئیس اون یکی شرکته با من تماس نگرفته! اونم به این خاطر بوده که از اینکه قرارداد رو از دست داده و این اتفاقات افتاده ناراحت بوده. خلاصه خیلی مسائلی که نمیدونستم روشن شد.

چند هفته ای که گذشت

کلا سرعت اتفاقات زندگی من این چند مدت خیلی زیاد شده. اصلا نمیتونم کنترلش کنم! 

مهاجرت: این مدتی که گذشت با یه وکیل برای اقامت صحبت کردم. اون گفت که میتونه کمک کنه. فقط یه سری مدارک باید جور کنم که طول میکشه.کلی وقتم رفته برای این مدارک که هنوز انگار هیچ کاری نکردم. گفتم همزمان با تزم این کار رو هم جلو ببرم اگر شد بگیرم.

شرکت: شرکتم رو ثبت کردم. ثبت رو هم از طریق خود سایت اش انجام دادم و به این شرکت های ثبت کننده پول ندادم. کلا 308 دلار شد. این لینک هم خیلی کمک کرد.

https://howtostartanllc.com/texas-llc

در مورد قوانین هم به اندازه کافی خونده بودم. 

تز: از کارهای مهم دیگه ای که این مدت کردم این بود که 150 صفحه از تزم رو نوشتم. یه ده صفحه دیگه بنویسم تموم میشه ایشالله. یه دو قسمت ریسرچم هنوز مونده که باید تا آخر ماه اکتبر تموم بشه و توی نوامبر اگر خدا بخواد دفاع کنم.

حقوق عقب افتاده: یه مدت زیادی هم تلف این شد که ببینم چطوری میتونم پولمو از کسی که تابستون پیشش کار کرده بودم بگیرم و نهایت جواب این بود که کار خاصی نمیشه کرد. باید به سازمان کار شکایت کرد و اونا هم بررسی میکنن و یه پروسه چند ماهه هست. خلاصه اگر پول نداشته باشه طبق قانون تگزاس خونه یا ماشینشو نمیفروشن که پول ما رو بده. فقط یه برگه میدن که هر وقت پول داشت بده. خدا رو شکر خودش با پیگیری ها و تماس با کارمندهای دیگه یه 3000 دلار برام واریز کرد که برای فعلا کفایت میکنه. حداقل اینکه برای این چند ماهی که بیکارم پول کم نمیارم.

دیت: این مدت یکی دو بار هم دیت رفتم که تجربه خوبی بودن. تصمیم گرفتم که فعلا هم ازدواج نکنم تا کسی رو پیدا کنم که واقعا دوست داشته باشم یه عمر باهاش زندگی کنم. حالا تا درسم تموم بشه و یه کم تجربه کسب کنم کلی مونده.

کنفرانس: هفته پیش هم رفته یه کنفرانس مرتبط با رشته ام که خیلی خیلی تجربه عالی ای بود. در مورد مینویسم حتما. یکی از بزرگترین اشتباهات این چند ساله این بود که کنفرانس زیاد نرفتم تا با آدمای رشته ام آشنا بشم. الان یه کم دیره برای جبران ولی همین یه کنفرانس هم کلی کمک بود. الانم همینطوری که دارم رفرنس های تزم رو به روز میکنم با آدمایی که اون مقاله ها رو نوشتم ایمیل رد و بدل میکنم تا بتونم بعدا ازشون کمک بگیرم.

بلاگ: یه چند روز دیگه که تزم تموم بشه  میتونم بیشتر بنویسم. در مورد تجربه سفرهام توی این چند وقت میخوام چند تا مطلب بنویسم. 


فرضیه شبیه سازی - The Simulation Hypothesis

پریشب با یکی از بچه ها داشتیم صحبت میکردیم مباحث علمی به فیزیک کشید و بحث فرضیه شبیه سازی (The Simulation Hypothesis). تا حالا در موردش نشنیده بودم. دیروز نشستم یه مستند از یوتیوب نگاه کردم که خیلی خیلی جالب بود. 





توی این فرضیه کل دنیا به عنوان یک شبیه سازی در نظر گرفته میشه و بعضی از مسائل غیرقابل توضیح فیزیک باهاش توجیه میشه. جالبه که این فرضیه نگاه مادی گرایی رو در مقابل نگاه معنوی گرایی قرار میده و نشون میده چطوری این نگاه میتونه توجیه کننده مسائل لاینحلی مثل شروع بیگ بنگ و ... باشه. مسائل مربوط به Nonlocality و... که توی این مستند ارائه میشه واقعا جالبه. برای اولین بار توی زندگیم به نظرم رسید که فیزیک هم قابل فهمه! Physics makes sense now!!! کاشکی که بحث اش طولانی نبود میشد بیشتر در موردش بنویسم.