زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

یک تجربه کاری دیگه در امریکا - قسمت دوم

تقریبا یک ماه که گذشت من همه چیو کن فیکون کرده بودم. سرعت انجام کارها از 10 ساعت رسید به کمتر از 1 ساعت و یک فرآیند 16 مرحله ای رو به 4 مرحله ساده کرده بودم و بقیه همه اتوماتیک شده بودند. از ایده هایی که برای ریسرچ دکترام استفاده کرده بودم هم کلی بهره گرفتم. گفتم در هر صورت روی پروژه ها کلی سود میکنم بعدا. 


یه ایمیل زد که حقوقتون رو هفته دیگه میدم. دارم برنامه حسابداری رو عوض میکنم.گفتم بهش ببین اگر پول نداری اوضاع خوب نیست به من الان بگو. من ترم دیگه رو باید ثبت نام کنم. من اینجا اینترنشنال هستم. اگر پول نداری و فردا بخوای اینجا رو تعطیل کنی کلی برای من بد میشه. اگر مطمئن نیستی از سرمایه گذارت به من بگو. گفت نه من 100% مطمئنم. این آدم دوست منه. هفده ساله میشناسمش. ما یه بزینس دیگه هم داریم با هم و ... استادم زنگ زد گفت که برای ترم دیگه فاند میخوای و منم گفتم نه. البته مطمئن نبودم که پولی از اینجا میگیرم یا نه اما فکر کردم که درست نیست که من فاند TA بگیرم وقتی که میتونم یه جایی کار کنم اما کسی که از یه کشور دیگه میاد نتونه فاند بگیره. یادم افتاد به پنج سال پیش که فاند نگرفتم و مجبور شدم یک سال و نیم مشقت بکشم که بتونم بیام امریکا. گفتم بهش که نمیخوام. گفت پس با ایمیل برام بنویس که مکتوب باشه. گفتم باشه ولی توی دلم گفتم آخه آدم ناصواب من کی زدم زیر حرفم که بار دومم باشه. این تویی که هر بار قول میدی و حرفتو عوض میکنی. این شد که دیگه بهش ایمیل هم نزدم.


خلاصه هفته بعدش گفتم سرمایه گذار پروژه رفته مسافرت و منشی اش خبر نداره. هفته بعدش گفت که خودش این هفته از سفر میاد تا جمعه... بهش گفتم اگر تا هفته دیگه نتونی به من پول بدی من پول ندارم اصلا ثبت نام کنم که بیام. از اول تابستون هیچی پول نگرفتم. گفت نه من 100% تا دوشنبه جور میکنم. نهایت سه شنبه صبح. امروز خسته بوده و من نتونستم ببینمش. دوشنبه صبح باهاش قرار گذاشتم. این یکی دو روز هم 2 نفر دیگه رو استخدام کرد و همین دلگرمی ای بود که نباید مشکلی باشه.


دوشنبه ظهر برگشت. چیزی نگفتم. اصلا توی صورتش هم نگاه نکردم فقط حس کردم که حالش مثل قبل نیست. یه دو ساعتی گذشت و من داشتم کارم رو انجام میدادم که گفت میخوام باهاتون صحبت کنم. همه رو دعوت کرد سر میز. بعد گفت من شرمنده ام. سرمایه گذارم پروژه رو متوقف کرده. البته کنسل نکرده اما متوقف کرده. منم نتونستم پول جور کنم. حالا تصمیم با خودتون که میخواهین بمونین یا برین. من همینطوری داشتم فکر میکردم که حالا چی میشه. گفت میخوای بریم بیرون قدم بزنیم و گفتم باشه. یکساعت حرف زدیم. گفتم بابا من به تو اعتماد کردم. دو هفته پیش بهت گفتم که اگر مطمئن نیستی بگو. گفتم 100% مطمئنم. میدونی الان چقدر مشکلات برای من درست کردی؟ من یه آفر داشتم 110 هزار دلار نرفتم چون گفتی اینجا اقامتت رو درست میکنم. گفتی پول پروژه ها رو تقسیم میکنیم و الان هیچی پول هم ندادی. کل پولی که دادی رو من دادم دانشگاه. الانم 3000 دلار دیگه باید بدم. اگر توی خونه مونده بودم و اینجا نیامده بودن که الان بیشتر داشتم. شایدم الان سر یه کار بهتری بودم... تنها حرفی که زد این بود که ببخشید.



هیچی دیگه منم گفتم من دیگه نمیام. وسایلامو جمع کردم و آخرین چایی رو هم خوردم و کلید رو تحویل دادم و گفتم خدانگهدار. 3000 دلار دیگه از پس اندازم دادم برای ثبت نام ترم پاییز و هنوز سردرگم هستم که قراره این ترم چکار کنم.


هر چی برنامه ریزی میکنم یه آدم نافهم خرابش میکنه. اون از استادم. اینم از این یکی که تا روز آخر میگفت من 140 هزار دلار دارم. یعنی من موندم توی کار ملت که اینطوری با زندگی ات بازی میکنن. حالا من خودم عقلم میرسه که سرنوشتم رو به این آدمای بیمقدار نباید گره بزنم اما چاره ای نداشتم و ندارم خب. چکار میکردم استادم رو بعد از دو سه سال ول میکردم؟ دکترامو ول میکردم؟ زحماتم به هدر میرفت که. مجبور بود باهاش همونطوری که میگه کار کنم. این یکی هم همینطور. هیچ شرکتی حاضر نشد اینترنشیپی با من کار کنه. به هر کسی میگفتم CPT فرار میکرد. تازه همین که میفهمیدن اینترنشنالی خودش معضلی بود. بعد یعنی نمیشه روی حرف یکی 1 درصد هم حساب کرد. 


از دو سال گذشته زندگی من شده ترن هوایی (roller coaster). قرار بود اون پروژه رو با قطر انجام بدیم که استادم نمیدونم چکار کرد که اصلا کار رو به ما ندادن. قرار بود با UTSW کار کنیم که اونم یه تابستون علاف کرد منو و آخرشم هیچی. بعد من گفتم خداحافظ شما ما رفتیم کالیفرنیا. نذاشت گفت بیا این شرکته کار کن. قرار بود ترم دوم اونجا پارت تایم باشم, زور کرد که یا فول تایم یا هیچی که شد هیچی گفتم میرم یه ترم دو تا مقاله بنویسم پایان نامه امو تموم کنم و با خیال راحت تابستون دفاع کنم که بهم تابستون فاند ندادن و گفتم کار ندارم چیو دفاع کنم. گشتم دنبال کار اینو گرفتم و گفتم تا آخر سال اینجام و با خیال راحت دفاع میکنم, اینم اینطوری از آب درآمد. حالا هم دوست ندارم این ترم دفاع کنم که نه کار دارم و نه تونستم مدارک NIW ام رو کامل کنم. به علاوه کلی هم برای اپلای ویزای کار دردسر میشه اگر این ترم دفاع کنم. تا آخر ترم هم احتمال زیاد فاند ندارم چون الان برای اینترنشیپ خیلی دیر شده. یعنی موندم آخه آدم هر چند ماه یکبار به خاطر آدمای نافهم دور و برش باید برنامه اشو عوض کنه. 


اگر شرایطم اینقدر محدود نبود حداقل میشد سریع تغییر وضعیت داد اما وقتی نمیتونی هر جا خواستی کار کنی وقتی زمان اپلای ویزای کار محدوده. وقتی فایل کردن NIW اینقدر مبهمه که حتی وکلایی که همه عمرشون توی این کار بودن نمیدونم روی ویزات تاثیر میذاره یا نه... بعضی وقتا میگم بابا بسه دیگه. سی و دو سالم شد و هنوز دارم برای یه زندگی ساده دست و پا میزنم اون به خاطر یه سری آدم نافهم. کسایی که به جز خودشون به کس دیگه ای فکر نمیکنن. یعنی حتی یک "مرد" پیدا نمیشه که روی حرفی که میزنه بمونه؟ واقعا انسانم آرزوست.

نظرات 8 + ارسال نظر
narges یکشنبه 28 خرداد 1396 ساعت 00:31

سلام
چقدر اعصاب آدم خورد میشه از دست این ادمهای داستان شما
قسمت قبول نکردن فاند برام جالب بود

سلام همینه دیگه

محمد پنج‌شنبه 1 مهر 1395 ساعت 07:01

سلام
مگه پذیرش شما با فاند نبوده.جند بار نوشتی بهم فاند ندادند.شاید منظورتون تابستونا است؟

سلام
من ترم آخرم معمولا این کار رو میکنن که بچه هایی که جدید میان و نیاز به فاند دارن بگیرن و قدیمی ها هم زودتر تموم کنن بره.
موفق باشین

مازیار پنج‌شنبه 18 شهریور 1395 ساعت 01:57

کل وبلاگهاتو خوندم تو 2 روز
واقعا دارم از شما درس یاد میگیرم با این همه صبر و بردباری تو اون ور دنیا تنها و غریب
تو موفق میشی به خدا امید داشته باش و دست از تلاش کردن بر ندار

نمیشه تو دو روز خوند! اما باشه. ممنونم.

Ani جمعه 12 شهریور 1395 ساعت 15:30

جالب بود این تجربتون، بزرگ شدگی منظورمه
ولی واقعا این بد شانسی داره رو جوانب مختلف زندگیتون تاثیر میذاره ها، درس، کار و...
ی پیشنهاد: ب فکر تغییر دیدگاه و نگاهتون ب قضایا از درون باشید مثلا با مطالعه کتابای تفکر مثبت و ... میشه سطح انرژی خودمون رو تغییر بدیم.
مثلا چهاراثرازفلورانس اسکاول شین
جادوی فکر بزرگ
قانون جذب و...

پیروز باشید

سلام. ممنون.

amin جمعه 12 شهریور 1395 ساعت 12:45

سلام
آخه من نمی دونم بعضی ها چقد خوش خیالن و تو توهم هستن فک می کنن تو سیلیکون ولی کار ریخته ....

سلام. کار به نسبت دالاس و خیلی شهرهای دیگه اونجا بیشتره. این قابل انکار نیست. منم اگر نتونستم اینجا پیدا کنم احتمال زیاد میرم اونور.
موفق باشین

صغرا جان چهارشنبه 10 شهریور 1395 ساعت 07:17

خوشحال بودم کارات درست شده ، ولی عیب نداره حتما روزای بهتری در انتظارته

حتما. ممنون

روح اله سه‌شنبه 9 شهریور 1395 ساعت 21:15

سلام دکتر
مرسی که نوشتی برامون
امیدوارم هرچه زودتر ازین وضعیت دربیای.
مثل اینکه اونجا هم شبیه اینجا میشه در برخی موارد
البته اینحا در کل کاری وجود نداره و اگه هست آقا زاده زیاده

سلام خواهش. نه من بد شانسم

ariyo سه‌شنبه 9 شهریور 1395 ساعت 18:39 http://www.hezartoo.mihanblog.com

سلام وودی خان
نمیتونی توی استارتاپ های دره سیلیکون (silicon valley) شرکت کنی و ایدتو یا تزتو اونجا ارائه بدی ؟
فکر کنم از این راه راحت تر بشه گرین کارت گرفت .
موفق باشی پسر

سلام
داستان داره نه اینطوری ها هم نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد