زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

زیر آسمان خدا 2

اینجا زیر آسمان خدا نیست. زیر آسمان خدای رنگین کمانه خدای کیان خدای نیکا خدای مهسا است

بزرگترین مشکلات زندگی من (1)

ببخشید اگر سطح نوشته به نظرتون خیلی بالا و یا پایین میرسه. اگر دوست ندارین نخونین. متاسفانه این نوشتار شخصیه بیشتر و شاید بحث برانگیز باشه چون هیچ کسی حاضر نیست که قبول کنه خودش نمیفهمه و منم همینطور.


یکی از بزرگترین مشکلاتی که توی زندگی همیشه باهاش دست و پنجه نرم میکنم مشکل ارتباط برقرار کردن با دیگران هست. شاید باورش برای بعضی کسانی که منو میشناسن هم سخت باشه اما این برای من تبدیل به یک مشکل جدی در بعضی جنبه های زندگیم شده. من همه ارتباطاتم رو بر اساس اصول انسانیت و اون چیزی که میگن راست و درست تعریف کردم و با همه به همین صورت برخورد میکنم ولی بعضی وقتا این کار نمیکنه. واقعیت اینه که دنیای امروز خیلی ناقص تر اون چیزی هست که باید باشه. بعضی وقتا فکر میکنم که چند قرن زودتر به دنیا آمدم اینقدر که چیزها به طرز غیر قابل باوری دور از کمال هستند.


مقدمه

این چند مدت دارم سریال friends رو نگاه میکنم که میدونم توی ایران هم خیلی طرفدار داشت. اولین چیزی که از اول سریال برام شکه کننده بوده طرز صحبت کردن دوستان بود! در 99 درصد موارد همه حرف ها معنی برعکس دارن. مثلا میگه "نه" ولی منظورش آره است. میگه "آره" ولی منظورش "نه" هست و ... تنها کسی که توی سریال در اکثر مواقعش منظورش همون چیزی هست که میگه Phoebe هست با استریوتایپ یک فرد خنگ یا کسی که نمیدونه چیو باید کی بگه معرفی میشه و آخر اکثر حرفاش خنده هست. بخوام راستش رو بگم تنها کسی رو که توی سریال میفهمم و دوست دارم Phoebe هست. اصلا هم صدای خنده ای که آخر هر جمله اش میذارن برام خنده دار نیست و بلکه دردآور هست. انگار که توی دنیایی زندگی میکنم که همه چیز برعکس شده باشه. انگار همه کسانی که همه چیو برعکس میگن خوبن و اون کسی که راستش رو همونطوری که هست میگه به اون درجه از درک نرسیده که باید برعکس بگه. به عنوان کسی که همیشه حرفشو همونطوری که توی دلش بوده گفته باید بگم که این بسیار دردآور هست که میبینم هیچ جامعه ای هنوز به این درجه از درک نرسیده که رو راستی رو بها داد و نه مسخره کرد و نه با تاسف بهش نگاه کرد.


تحلیل

بخوام تحلیل کنم باید بگم که هر کسی یک "خود" Ego خیلی بزرگی برای خودش درست کرده و اینه که آدما راه های بسیار پیچیده ای پیدا کردند که یه کاری کنند که کمتر به این "خود" خودشون و دیگران بر بخوره. دروغ گفتن, فریب دادن و ... همه روش هایی هست که یه کاری کنن به "خود" کسی چیزی برنخوره. بهینه تابع موفقیت رو بر اساس کمینه کردن چیزها و کارهایی تعریف کردند که باعث عدم آسیب به خود دیگران بشه. بعد بهش میگن سیاست؟ یا EQ؟ نمیدونم. اینطوریه که چیزها دیگه بر اساس اصول انسانیت در بسیاری از موارد منطقی نیستند و اصلا متضاد واقعیت عملکرد فرد هستند. اینطوریه که همه چیز یک لایه تفسیری پشت سرش داره. مثلا فرض کنید یکی مثل Phoebe باشه و به کسی که کار نادرستی میکنه خیلی راست بگه که این کاری که میکنی درست نیست. این حرف که بسیار منطقی و انسانی به نظر من میرسه در دنیایی هستیم یک تعبیرات بسیار عجیبی داره: 1- من بیشتر از تو میفهمم. 2- من میتونم اشتباهات رو بگیرم 3- تو اشتباه میکنی ( این چیز بدیهی است چون مسلما همه یه جاهایی اشتباه میکنن ولی بد تلقی میشه چون به یکی بگی اشتباه میکنه به "خود" اش برمیخوره) 4- من هیچ ارزشی برای تو و دوستی مون قائل نیستم و ... 


به نظر من کسی که اینطوری صحبت میکنه در یک مرحله بالاتری از درک قرار داره ولی 99.999999% فکر میکنن که اون اینقدر نمیفهمه که نباید اینطوری بگه و اونو در یک مرحله پایینتر میبینن. فرض مرحله بالاتر اینه که بزرگ بودن "خود" ناپسند تعریف بشه و فروتنی ارزش تلقی بشه و وقتی اکثریتی اینطور باشند دیگه این همه لایه پیچیده برای گفتار و عملکرد لازم نیست که مبادا با "خود" کسی بربخوره. حالا بالا و پایینش مهم نیست. مشکل سر تفسیر این گفتار هست. چرا یک حرف معمولی میتونه اینقدر تعابیر ناگواری داشته باشه؟ از اون بدتر اینکه انتظار میره همه بر اساس این قوانین نانوشته و ناخوانده و در بسیاری از موارد غیر منطقی و انسانی عمل کنند و اگر کسی عمل نکنه چون با سیستم ارزشی اش که بر مبنای انسانیت و صداقت و روراستی تعریف شده عمل نکنه به طور باور نکردنی ای با سوء برداشت مواجه میشه و یا احمق فرض میشه. حالا فکر کنید من که همیشه اینطوری حرف میزنم با چه مشکل بزرگی مواجه هستم. حالا بیا و ثابت کن که همه دنیا برعکس شدن چون یه سری مبانی انسانی ارزش داده نشده. وقتی هم اعتراض میکنی با این حرف که دنیا perfect نیست باید اینطوری باشه, دهن ات بسته میشه. درست هم هست. وقتی که کسی "خود" ای نداشته باشه که بهش بربخوره, این پیچیدگی های رفتاری کلا کنار میره. حالا ببینید کسی که در دنیای امروز کمبود "خود" داره و بر اساس سیستم انسانی برخورد میکنه چه مشکلات بزرگی بر میخوره.

 

بخوام مثال بزنم, مثل یه دهاتیه که وارد شهر شده و مثلا کسی نیست که بهش آب و غذا بده و اعتراض داره که ایها الناس شما اول انسان هستین بعد ماشین تولید پول. یه آدم دیگه گرسنه است و داره از گرسنگی میمیره, یه ذره شعور داشته باشین و یه تیکه نون بدین دستش. اما یک شهر چند میلیونی میگن پول علف خرس که نیست که بدیم تو بخوری. بعد اون شهری ایه فکر میکنه که خیلی با فهم و شعور تر از اون دهاتی هم هست که مثلا میفهمه باید کار کنه که پول داشته باشه که یه چیزی بخوره ولی اون دهاتیه نمیفهمه که باید نون رو با پول بخره و پول نداره. حالا کی درک بالاتری داره؟ شهری ایه حق رو با خودش میبینه چون فکر میکنه که اون دهاتی فهم و شعورش رو نداره که باید پول داشته باشه که نونی بخره ولی بخواهیم انسانی به موضوع نگاه کنیم حق با اون دهاتیه که اصلا تعریف پول علت دیگه ای داشته و نباید باعث بشه که انسانی از گرسنگی بمیره. حالا به عنوان یه دهاتی بیا به چند میلیون شهری ثابت کن که اشتباه میکنن تا متهم به این بشی که از روابط اجتماعی چیزی حالیت نیست. به جاش بیا سر دو تا رو کلاه بذار و یه پولی بگیر و نونی بخر تا مورد تشویق قرار بگیری که چقدر زرنگی و چقدر EQ داری! حالا بیا بگو بابا من که دزدی نمیکنم سیستم ارزشی انسانی ام نمیذاره...


راه حل

راه حل چیه؟ راه حل نداره یا به ذهن من نمیرسه. باید چندین نسل بگذره و شعور اجتماعی اونقدر بره بالا و "خود" افراد اونقدر کوچیک بشه که به این سادگی بهش برنخوره و سیستم ارزشی همه بر اساس ارزش های انسانی تعریف بشه تا درست بشه. نگاهی به گذشته نشون میده که امیدی نیست حتی در چند قرن آینده هم این مشکل رفع بشه مگر اینکه یک انقلاب انسانی پیش بینی نشده ای رخ بده. من چکار کنم؟ نمیدونم. یا باید عوض بشم مثل بقیه EQ دار بشم که با این سیستم ارزشی ام در تناقض هست یا باید نادیده بگیرمش و بگم همینیه که هست.

نظرات 13 + ارسال نظر
نسیم یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 07:14

چیزی که نگرانشی توی ایران داره روز به روز شدیدر میشه . ادمهایی که اکثرا دیندار و معنوی بودن دارن توی مصرف گرایی از هم پیشی بگیرن، دیگه دیدن رهگدرهای بی اعتنا ازکنا رهم عادی یه. ایران کشوری شده که ا زمدرنیته فقط بدبختی هاشو داره. تا جایی که میتونی سعی کن برنگردی.

عسل پنج‌شنبه 2 اردیبهشت 1395 ساعت 17:16

سلام.
به نظر من بد نیست کتاب بازیها رو بخونی. مردم با هم یه بازیهایی ی کنند که اگه بلد نباشی عقب می مونی. این کتاب جالبه و قاعده بازی رو یادت می ده.

سلام
خوندم. بیشتر در مورد مشکلات زناشویی بود به نظرم. بازم ممنون
موفق باشید

الهام سه‌شنبه 27 بهمن 1394 ساعت 23:08

خوب
ربطش به این بود که شما از قضاوت یه نفر که شما رو نمیشناخت ناراحت شدین
منظورم اینه که شمام ناراحت میشید
و این پیش فرضیه که حداقل من دارم
اگه یه حرفو بد به کسی بزنم به احتمال زیاد دلش میشکنه
و من اینو نمی خوام
پس سعی می کنم یه جوری بگم که بش بر نخوره
امیدوارم درست توضیح داده باشم

بله توضیح دادین ممنون.

الهام دوشنبه 28 دی 1394 ساعت 22:35

یعنی شما اگه یکی یه چیزو نفهمه بش میگین همون موقع چه کودنی؟
بحث احترام و روابط اجتماعی هم مطرح میشه
شما دارید با آدما زندگی می کنید
قرار نیست تو حرف زدن همو برنجونیم
از طرفی قرار هم نیست چیزی که ناراحتمون کرده مطرح نشه
ولی به نظر من میشه همه چیزو به روشی گفت که به اطرافیان بر نخوره
یعنی من با رک گویی مخالفم، چون نشکستن دل آدما برای من مهمه
از طرفی با فروتنی بیش از حد هم مخالفم

امکان نداره به شما برنخوره شما از دست اون استاده که ندیده قضاوتتون کرده بود ناراحت شدین، حتی با توضیحاتی ام که بش دادین

در مورد مشکل دومتون دقیقا همون مشکلی هست که منم دارم
امیدوارم دوستان راهکارای خوبی بدن
چون خیلی خیلی درگیر این مشکل هستم

من به این نتیجه رسیدم که سطح درک و شعور اکثریت خیلی پایینتر از این حرفاست که بشه حرفها رو رک بهشون زد. من اگر مشکلی داشته باشم ترجیح میدم که رک بشنوم تا اینکه یکی در پوشش بخواد بگه و آخرش هم معلوم نباشه چی میگه. به دیگران هم هرچی بگی آخرش به کسی که بخواد بر بخوره میخوره.

در مورد اون استاد هم من صد در صد حق رو به خودم میدم اما واقعا شعور اون پایینتر از این حرفا بود. از این آدما هم کم نیستن. اینکه من ناراحت شدم برای این بود که ناحق و زور میگفت. این چه ربطی به موضوع داره؟

دوست وودی دوشنبه 28 دی 1394 ساعت 15:16

به نظرم ریشه ی اصلیش میتونه زودقضاوت کردن و بایاس داشتن ذهن طرف مقابل باشه. اینه که باعث میشه که به قول خودت 99.9999 درصد افراد اشتباه حرفمون رو بفهمن.

و نه این که EQ معنیش اینقد بد باشه! (خعلی EQ رو کوبوندی آخه! )
اتفاقن منم وقتی در مورد EQ میشنوم و با خودم مقایسش میکنم میبینم منم EQ ضعیفی دارم انگار.اما خب دارم روش کار میکنم...

همین سریال friend رو که مثال زدی (من ندیدمش) اما اینطور که گفتی فهمیدم چی میگی.... خب واقعیتم همینه دیگه. من با دوستم یه جور صحبت میکنیم و با بقیه یه جور. چرا؟ چونکه همدیگه رو میشناسیم.

واسه ارتباط برقرار کردن هم اولش باید طرف مقابل رو خوب بشناسیم ببینیم طرفمون چ اخلاقی داره و ما هم همونطوری باهاش صحبت کنیم.


اینا نظرات من بودن :))
من خودمم هم خجالتیم و هم کم حرف. مخصوصن در دیدارهای اول.
که فک کنم به خاطر همون مشکلی میشه که خودت میگی. البته شما حرفتو میزنی و نمیدونی طرف برخودش چی میشه. ولی من ترجیح میدم اول طرفمو خوب بشناسم بعد جوری حرفمو بزنم که ناراحت نشه.

" بعد جوری حرفمو بزنم که ناراحت نشه" رو من تا حالا نکردم. همیشه سعی کردم خودم باشم. جدیدا متوجه شدم که بعضی ها بی جهت می رنجن. بعد که با بعضی دوستان مشکل رو مطرح کردم یه مثالهایی شنیدم که از حرفای من ناراحت شدن که شاخ در آوردم. مثلا یکی میگفت اون روز که گفتم اجاره خونه ات تموم شد به من خبر بده گفتی دیگران که زودتر گفتن توی اولویتن من ناراحت شدم. خب من به نظرم همون چیزی رو که فکر میکردم گفتم. خب کسی که زودتر گفته حق بیشتری داره و منم همینو گفتم ولی این دوست ما ناراحت شده بود چرا اونو special حساب نکرده بودم. خب من چیکار کنم؟ حالا من آدمی هستم که قول میدم تا آخر سرش میمونم, نمیتونم قول الکی بدم ولی خب شاید اون انتظار داشت که مثلا بگم چشم حتما, اصلا شما در اولویت. بعد گفت خب حقیقت تلخه نباید بگی. این موضوع هنوز برای من خیلی گیج کننده است. چرا شنیدن حق اینقدر تلخه برای مردم؟ چه چیز بدی در موردش هست؟

مهدبار دوشنبه 28 دی 1394 ساعت 15:15

راستی من اینو اصلا مشکل حساب نمیکنم تو زندیگم. این به مرور قابل حله یا اصلا اونقدرها باعث ایجاد مشکلات دیگه ای نمیشه . شاید باعث سوء تفاهم بشه.
مشکلات من مشکلاتی هستند که قابل حل نیستن! و همیشه دارم ازشون زجر میکشم.

امیدوارم مشکلاتتون حل بشه.

MimSaad دوشنبه 28 دی 1394 ساعت 13:28

سلام وودی، امروز اتفاقی متوجه شدم دوباره وبلاگ رو شروع کردی، خیلی خوشحال شدم کار خوبی کردی اصلا ترک عادت موجب مرضه، محصوصا اینکه یه عادت خوب باشه
من هم سال 92 فرندز رو برا زبان نگاه می کردم، حس کردم یواش یواش داره روم تاثیر میذاره، خیانت رو برام عادی میکنه، و طوری روابط رو نشون می ده که انگار اصلا هیچ مشکلی نیست آدم تو یه سال صدتا رابطه عوض کنه واسه همین فصل 4 به بعد رو نگاه نکردم.


الان که متنت رو یه بار دیگه خوندم به خودم میگم آخه کامنتت چه ربطی داره! حرفات رو دوست دارم ادامه بده.

سلام
خواهش.

امیرحسین دوشنبه 28 دی 1394 ساعت 12:44 http://blog.firouzian.ir

خوب بگذارید یک کم دقیقتر نگاه کنیم. اگر بپذیریم که همه باید رک باشند و نظرشان را بدون هیچ چارچوب برملا کنند می توان پذیرفت که شما هم ناراحت خواهید شد و همانطور که در متن بعد خود نوشتید برای فرار از این موضوع به «بی تفاوتی» پناه آوردید و ذهن شما خود به خود مطالب را فیلتر می کند. حال که این رفتار شما خود نوعی بی تفاوتی برای کمینه کردن تنش است و نمی توان این را منکر شد. این گونه رفتار می تواند حتی جامعه را به سمت فرو بستگی بکشاند و هیچ کس نتواند از دیگری سخنی بگوید. من فکر می کنم مشکل شما صرفا در روش گفتار نیست (این که رک باشیم و دروغ نگوییم) بلکه مشکل در چارچوبی است که تمایز بین دروغ گویی و چاپلوسی و درستی و راستی را معین می کند. برای مثال همین متنی که از نظر شما می گذرد دارنده نوعی انتقاد از شماست اما چارچوب آن شاید کمی بهتر از متن شما باشد و بتواند به پیدایش راه حلی کمک کند. من اعتقادی ندارم که خود درونم را باید با تخریب دیگران، ارضا کنم. شاید دیدگاه شما در مورد آدمها درست باشد ولی این باور را دارم که شیوه طرح آن برای تولید راه حل اهمیت بسیاری دارد چون اعتبار و رفتار انسان ها ثابت نیست و قابل تغییر است.

ممنون که وقت گذاشتین و نظر دادین:
1- نگاه دقیقترتون از همون اول مشکل داره. نتیجه گیری "می توان پذیرفت که شما هم ناراحت خواهید شد" نادرسته و البته جمله بعدی هم در نقض اش آمده.
2- اون چیزی که اسمش رو گذاشتین "بی تفاوتی" ناشی از کمینه کردن تنش نیست و من منکرش میشم. بلکه اینه که من با حرف دیگران فرقی نمیکنم. اگر یکی به من بگه "احمق" من همچنان همون فرد هستم که بودم. پس چرا باید از چنین حرفی ناراحت بشم؟
3- از کجا به این نتیجه رسیدین که " جامعه را به سمت فرو بستگی بکشاند و هیچ کس نتواند از دیگری سخنی بگوید." اتفاقا من دقیقا فکر میکنم برعکسه. اگر هر کسی ظرفیت داشته باشه اونچیزی که حقیقت هست رو بشنوه باعث باز شدن جامعه و پیشرفت میشه. و بازم اتفاقا شرایط فعلی در جهت بسته شدن جامعه عمل کرده و میکنه.
4- ببخشید مثلا اینکه گفتید "نوعی انتقاد از شماست" من اصلا نفهمیدم انتقادش کجا بود. بهتر نبود رک و واضح بگین؟ بهتر از چه نظر؟ اینکه من نفهمیدم انتقادش کجاست که بدتره.
5- از " من اعتقادی ندارم" تا انتها درست ولی چه ربطی به موضوع داره؟

سینا یکشنبه 27 دی 1394 ساعت 22:43

سلام وودى. میشه در مورد امنیت زندگى در آمریکا توضیح بدى؟ (حمل اسلحه و ... ) این بزرگترین موضوعیه که ذهنمو درگیر کرده.

سلام
تعریف امنیت نسبی هست. یه جاهایی امنیت خب بیشتره یه جاهایی کمتره. مثل تهران که مثلا یه سری مناطق جرم و جنایت بیشتره و خطرناک تر و یه سری مناطق کمتر.
در کل جاهای مناسب زندگی امریکا به اندازه کافی امن هستن که نگرانی ای نداشته باشین. مناطق امن هم قبلا یه سایت معرفی کرده بودم که میتونین از طریق اون نگاه کنین.
موفق باشید

الهام یکشنبه 27 دی 1394 ساعت 22:36

یه چیزی که هست اینه که اغلب مردم فکر میکنن نسبت به بقیه بیشتر میفهمن و درک بهتری دارن برای همین وقتی بشون میگی یه کار اشتباهه بشون بر می خوره، ولی به هر حال تو می خوای بگی این کار بده
حالا این که بتونی به یه نحوی که اون آدم بش بر نخوره بگی یعنی هوش اجتماعی بالایی داری
بعضی ها میگن من آدم رکی هستم ، به نظر من شاید رک بودن اونقدرهام خوب نباشه
چون تو داری به یه آدم بدون هیچ مقدمه ای میگی این کار خوبه یا بد
میدونی موضوع سر گول مالیدن به سر مردم نیست ، سر اینه که بتونی به بهترین نحو یه مشکل و حل کنی
شاید برای حل یه سوال کلی راه وجود داشته باشه، دقیقا مثل رفتارهای اجتماعی ما با آدما
می تونی به یکی بگی تو نفهمی ، یا می خوای برات اینو توضیح بدم، یا عقل نداریا
همه اینا یعنی تو اون موضوعو نفهمیدی ولی مدلش فرق داره
سر مثالتم که من متاسفانه درست نگرفتمش که نظرمو راجع به اونم بدم
حالا شاید کلا درست مطلبو نگرفته باشم البته

شما یه ریشه دیگه ای برای موضوع ارائه کردین: "اغلب مردم فکر میکنن نسبت به بقیه بیشتر میفهمن و درک بهتری دارن"
خب اغلب مردم اشتباه میکنن. نه تنها اشتباه میکنن بلکه انتظارشون انسانی هم نیست. من باید خودمو عوض کنم چون اونا احمق هستن؟
میگین موضوع گول مالیدن نیست ولی یه مثال extreme میزنین. اتفاقا 99 درصد مواقع موضوع گول مالیدن هست (به پست بعدی هم مراجعه کنید بد نیست).
اون چیزی رو که شما هوش اجتماعی معرفی میکنین برای من معادل با تغییر بنیادین در سیستم ارزش گذاری ذهنی ام هست و هنوز نتونستم بفهمم که چرا من باید خودمو عوض کنم به خاطر اینکه دیگران نمیفهمن و باورهای احمقانه دارند؟

برای مشکلی که توی پست بعدی نوشتم, متاسفانه وقتی یکی به من بگه "تو نفهمی ، یا می خوای برات اینو توضیح بدم، یا عقل نداریا" هیچ فرقی برای من نمیکنه چون اون حرف اصلا مهم نیست و به طور کامل در ذهن من فیلتر میشه و بعد مثلا یکی که بهم گفته نفهم وقتی مثل آدم باهاش برخورد میکنم شاخ در میاره چونکه فکر میکنه بعد از این حرف من باید یه واکنش عجیب و غریب نشون میدادم.

در مورد اینکه مثال رو هم نگرفتین به این دلیله که مشکل رو نگرفتین. چیزی که شرح دادین عین مشکل بود.

مهدیار یکشنبه 27 دی 1394 ساعت 21:08

منم یه همچین مشکلی دارم.
هر حرفی باشه رک و راست میگم.
ولی خیلی ها از دستم نارحت میشن.
خیلی ها فک میکنن حرفی که میزنم کنایه هست یا دارای معنا و منظور دیگه ای هست. باید بهشون یاد آوری کنم آقا حرف من دقیقا همینیه که گفتم نه بیشتر !
خیلی وقتا راحت عشق و علاقه ام رو ابراز میکنم و خیلی وقتها علاقه ای هم نباشه خوب ابراز نمیکنم چرا باید حسی که نیست به زور به وجود بیارم.

جالبه. دوست دارم بدونم چند درصد مثل شما مشکل منو دارن.

Cool یکشنبه 27 دی 1394 ساعت 19:15

این مطلب برام جالب بود.چون دقیقا مشکل خودمم هست.من ادم رکی هستم و دلم میخواد صادقانه نظرمو به بقیه بگم ولی خیلی اوقات برای اینکه طرف مقابل دلخور نشه یا تحقیر نشه هیچی نمیگم.مخصوصا اگه طرف مقابل استادی رئیسی چیزی باشه.به شخصه راه حلی به ذهن منم نمی رسه و وقتی توی موردی مثلا با استاد مخالفم فقط سکوت میکنم که بهش برنخوره نمره ندهو احساس میکنم که حق من این وسط پایمال شده.
فقط راه حلم به دوستان و اشنایان رک بودن و در مواردی که میدونم طرف حساسه و ناراحت میشه رک بودن با ملایمت و پیچوندن حرفهولی به نظرم دنیا جای راحت تری برا زندگی می شد اگه هرکسی نظر واقعی خودشو می داد

امیدوارم یه راه حلی پیدا بشه. چون مشکل من جدی تر از شماست. من برام مهم نیست که طرف استاد یا رئیس یا هرچی هست. حرفم رو همونطوری که هست میگم. خاطرات سال اولی که آمده بودم رو اگر بخونید متوجه میشین که چطوری با یکی از استادایی که هیچوقت منو ندیده و نشناخته به مشکل خورده بودم.

محمود یکشنبه 27 دی 1394 ساعت 11:49

سلام وودی عزیز . من وبلاگتو خیلی وقته دنبال میکنم . ( چند ساله) خیلی مطالبت برام آموزنده بوده. من ارشد علوم تغذیه ام برا phd قصد اپلای دارم . خواستم بپرسم . اطلاعی از رشته ما داری ؟ اونجا چطوریه؟ بعد من اگه اپلای پذیرفته بشم ( چونکه معدل و مقاله و...خوبه) با همسرم میشه بیام ؟ چطوریه؟
اگه اطلاعاتم ناقصه ببخشی چونکه اول راهمه. هر چه تو ینترنتم گشتم در رابطه با نظر مردم و.. به رشتم در آمریکا پیدا نکردم.
سپاس گذارم

سلام
شرمنده در مورد رشته شما نشنیدم. اگر پذیرش بگیرین بله میتونین با همسرتون بیاین و بچه های زیادی بودن که آمدن.
موفق باشین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد