گوشه گوشه های اونجا افرادی بودند که نمایش اجرا میکردند. به پیشنهاد دوستان رفتیم برای تماشای یکی از نمایش ها. نمایش ها مثل یک قسمت از سیرک بود و یک نفر یا دو نفر حرکات آکروباتیک انجام میدادند و یا مثلا کارهای جالبی مثل پرت کردن چاقو و بازی با آتش و ... میکردند.
نمایش ها رایگان بودند ولی بعد از نمایش از تماشاگرها خواسته میشد که انعام بدن. البته اجباری هم نبود اما این خانواده امریکایی که با ما بودند برای هر نمایش کلی پول انعام میداند و خیلی به نظرم عجیب میامد. تا اینکه این دوست ما پرسید برای چی این همه انعام میدین؟ گفت: "که ما خیلی اینجا رو دوست داریم. این گروه گذارن زندگیشون با همین برنامه هاست و ما دوست داریم که این ادامه پیدا کنه. ما دیگه به اندازه کافی برای زندگیمون پول داریم. میبینید که بچه هامون هم بزرگ شدند و کلی هم نوه سالم خدا بهمون داده." یه نگاهی کردم به دخترش و بچه ای که توی کالسکه بود و عین فرشته ها بودند هر دوتاشون. ادامه داد: "اینا زندگیشونو تعطیل میکنن و دو ماه میان اینجا زندگی میکنن تا برای دیگران سرگرمی درست کنند. اگر ما که پول داریم کمک نکنیم کی میکنه؟ ما هر سال داریم میایم اینجا و کلی هم بهمون خوش میگذره. خیلی ناراحت کننده است اگر اینا نخوان سال دیگه ادامه بدن." دیدم راست میگه. تا حالا اینطوری نگاه نکرده بودم. همه تفکر همه ساله خیلی ها اینه که چطوری یه سفره ای پهن پیدا کنن و خراب بشن سرش. اینا حتی برای جایی که پول ورودی دادن هم میان و خرج اضافی میکنن که این کار بمونه و ادامه پیدا کنه.
حتی غذاخوری ها هم رنگ و روی قدیمی داشت و جالب به نظر میرسید.
ما هم کم کم گشنه شده بودیم و کلی شرمنده این دوستای امریکایی مون شدیم که ما رو مهمون کردند برای یک غذای مکزیکی خوشمزه. آشپزخونه هم از نزدیک خیلی جالب بود.
سلام
خوش به حالشون
خوش بحالتون
سلام. ممنون
سلام. شما چه طور دوست آمریکایی پیداکردین که واسه رفتن به فستیوال با ماشین اومدن دنبالتون.
یکی از دوستانم در آمریکا واسه اینکه بره فستیوال صفر تا صد کارو خودش انجام داد. ماشین کرایه کرد.
سلام. هم آزمایشگاهی از بچه های دانشگاهمون بودند. اکثر دوستای امریکایی مو توی دانشگاه پیدا کردم.